ابوالعیناء در ایام جوانی به اصفهان وارد شد، اتفاقاً مقارن ساعت ورودش، بچّهها سنگ بازی میکردند و بدون نظر، بر سر او سنگی فرود آمد و سرش شکست، صورت و لباسش به خون آلوده گردید، این یک ناراحتی برای ابوالعیناء بود، ناراحتی دیگرش آن بود که در اصفهان دوستی داشت که میخواست بر او وارد شود، چون جای او را نمیدانست گردش زیادی کرد تا مقداری از شب گذشت، عاقبت خانه دوستش را پیدا کرده و به آنجا رفت، در خانهمیزبان چیزی برای خوردن نبود و دکانی هم باز نبود، ابوالعیناء به ناچار آن شب را گرسته بسر برد تا روز شد و از خانه دوست بیرون گردید و به حضور مهذب وزیر شرفیاب گردید، وزیر از او سؤال کرد چه ساعتی به این شهر وارد شدهای، ابوالعیناء گفت: «فی ساعَه العُسره»[1] یعنی در ساعت دشوار، وزیر باز پرسید، در چه روزی آمدی؟ ابوالعیناء گفت: «فِی یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ»[2]، در روز نکبتبار دنبالهدار، وزیر باز پرسید: به کجا وارد شدهای؟ ابوالعیناء گفت: «بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ»[3]، در یک محلی که هیچ حاصلی نداشت، وزیر از آن جوابها خندید و انعامی نیکو به او بخشید.[4]
[1] . سوره توبه، آیه 117.
[2] . سوره قمر، آیه 19.
[3] . سوره ابراهیم، آیه 37.
[4] . کشکول طیبی، سید علینقی طبسی حائری.