یوسف (ع) بی‎گناه در زندان

یوسف (ع) بی‎گناه در زندان

زلیخا که بر اثر بی‎اعتنایی یوسف به خواسته‎های نامشروعش، سخت عصبانی بود، ‌با کمال بی‎پروایی در حضور زنان مشهوری که آنها را به کاخ خود مهمان کرده بود اعلام کرد: «اگر این شخص (یوسف) به آن چه دستور می‎دهم، اعتنا نکند، به زندان خواهد افتاد (و قطعاً او را زندانی می‎کنم) آن هم زندانی که در آن خوار و حقیر گردد.»[1] زلیخا دید با این تهدیدها و گستاخی‎ها نیز هرگز نمی‎تواند یوسف ـ علیه السلام ـ را تسلیم خود سازد، لذا رسماً دستور داد تا یوسف ـ علیه السلام ـ را زندانی کنند.
ولی بینش یوسف ـ علیه السلام ـ در مقابل این دستور، چنین بود که به خدا پناه برد، و به درگاه او چنین عرض کرد:
«رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَی مِمَّا یدْعُونَنِی إِلَیهِ…؛ پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آن چه این زنان مرا به سوی آن می‎خوانند، اگر مکر و نیرنگ آنان را از من باز نگردانی، به سوی آنان متمایل خواهم شد، و از جاهلان خواهم بود.»
خداوند دعای یوسف ـ علیه السلام ـ را اجابت کرد، و مکر و نیرنگ زنان را از او بگردانید.»
آری یوسف، زندان شهر را به آلودگی زندان شهوت ترجیح داد، خداوند هم دعای او را مستجاب کرد و مکر و کید زنان را از او دور نمود. آری، خداوند شنوا و دانا است. بنده پاکش را فراموش نخواهد کرد.
قاعده و عدل اقتضا می‎کرد که زلیخا تنبیه گردد و او را به زندان بفرستند تا از آن همه بی‎پروایی دست بکشد، ولی به عکس این قاعده رفتار شد. آری، خیلی به عکس این قاعده رفتار شده است! چه باید کرد؟ اینک یوسف به جرم درستی و پاکی، به جرم مبارزه با تمایلات نفسانی و پیمودن راه عفّت و پاکی به زندان می‎رود، تا بلکه زندان او را بکوبد و از کرده خویش پشیمانش کند، ولی غافل از آن که زندان برای او بهتر است از آن چه که زنها از او تقاضا داشتند. او به زندان افتاد، و سالها رنج زندان را تحمّل کرد ولی از زندان چون مسجدی استفاده کرد. گاهی مشغول عبادت و راز و نیاز با خدا بود و زمانی به هدایت و ارشاد زندانیان می‎پرداخت.
او به زندانیان می‎گفت: من از آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردم، برای ما شایسته نیست که چیزی را همتای خدا قرار دهیم، و چنین توفیقی از فضل خدا بر من است… (ای دوستان زندانی من! آیا خدایان پراکنده بهترند، یا خداوند یکتای پیروز؟! این معبودهایی که غیر از خدا می‎پرستید چیزی جز اسم‎های بی‎محتوا که شما و پدرانتان آنها را خدا می‎دانید نیستند، خداوند هیچ دلیلی بر آن نازل نکرده، حکم، تنها از آنِ خدا است، که فرمان داده که جز او را نپرستید، این است آیین استوار، ولی بیشتر مردم نمی‎دانند».[2] به این ترتیب یوسف ـ علیه السلام ـ تحت تأثیر محیط و جوّ واقع نشد، در همان زندان، بت پرستان را به سوی خدای یکتا دعوت می‎کرد، و زندان را مرکز ارشاد گمراهان قرار داده بود.
تعبیر خواب دو نفر زندانی
یوسف ـ علیه السلام ـ بر اثر بندگی و پاک زیستی، مقامش به جایی رسید که خداوند علم تعبیر خواب را به او آموخت، او در زندان خواب زندانیان را تعبیر می‎کرد، مطابق قرآن و احادیث وتواریخ، دو نفر در زندان خواب دیده بودند که یکی از آنها رئیس نانوایان بود و دیگری رئیس ساقیان. از این رو، خوابی که هر یک دیده بودند با شغل سابق خودشان تناسب داشت. یکی از آن دو گفت: من در خواب دیدم خوشه انگور را برای شراب می‎فشارم. دیگری گفت: درخواب دیدم بر سر خود نان حمل می‎کنم و پرندگان از آن می‎خورند.
یوسف قبل از این که به تعبیر کردن خواب آنها بپردازد، از فرصت استفاده کرد، زمینه تبلیغ و ارشاد را فراهم دید و به ادای وظیفه پیامبری و تبلیغ رسالت پرداخت. از معجزه خود که نشان پیامبری است سخن به میان آورد و فرمود: هر طعامی که برای شما بیاورند، قبل از آن که به دست شما برسد از خصوصیات و سرانجام آن شما را خبر می‎دهم.
یوسف، با این بیان، به آنها فهماند که من پیامبر هستم و از طرف خداوند مؤید می‎باشم. به دنبال این فشرده گویی فرمود:
«این علم را خدا به من داده است،‌ چه آن که من روش مردمی را که به خدا و آخرت ایمان نمی‎آورند ترک کردم. من پیروِ روش پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب ـ علیهم السلام ـ هستم. از ما دور است که چیزی را شریک خداوند قرار دهیم. این سعادت، از فضل و لطف خدا است که به ما کرامت شده است، ولی اکثر مردم ناسپاس هستند.»
با این بیانات، توجه آن دو نفر، بیشتر به یوسف جلب شد و آنان از عقیده و روش یوسف مطّلع شدند، ولی کاملاً توجّه داشتند تا ببینند یوسف در دنبال سخنان خود چه می‎گوید؟ که ناگاه متوجّه شدند که یوسف با کمال متانت و اظهار دلیل و منطق، عقیده و مرام حق را بیان کرد، و از بت پرستی، سخت انتقاد نمود.
سپس یوسف به تعبیر خواب آنان پرداخت. فرمود: ای دو یار زندانی من، یکی از شما (که در خواب دیده بود برای شراب، انگور می‎فشارد) به زودی آزاد می‎شود و ساقی و شراب دهنده شاه می‎گردد، اما دیگری (آن که در خواب دیده بود غذایی به سر گرفته می‎برد و پرندگان از آن می‎خورند) به دار آویخته می‎شود و پرندگان از سر او می‎خورند. این تعبیری که کردم حتمی و غیرقابل تغییر است «قُضِی الأمْرُ الَّذِی فیهِ تَسْتَفْتِیانِ».
گویند: آن که تعبیر خوابش این بود که به زودی اعدام می‎شود، گفت: «من چنین خوابی ندیده‎ام، من شوخی می‎کردم.»
یوسف در جواب فرمود: «آن چه که تعبیر کردم خواه ناخواه رخ می‎دهد.»
همان گونه که یوسف تعبیر کرده بود، بعد از سه روز، واقع شد. یکی ساقی پادشاه گشت و دیگری به دار آویخته شد.[3] لغزش عجیب یوسف ـ علیه السلام ـ و مکافان آن
در این موقع، یوسف از آن کسی که تعبیر خوابش این بود که ساقی پادشاه می‎شود، تقاضا کرد. این تقاضا، مشروع بود،
ولی از مقام یوسف به دور بود که از چنان شخصی تقاضا کند. خدا را در آن لحظه از یاد برد و ساقی را پارتی نجات خودش از زندان قرار داد. او به خاطر این ترک اولی، چوب خدا را خورد. او می‎بایست همچون حضرت موسی بن جعفر (امام هفتم شیعیان) که در زندان به خدا عرض کرد:
«یا مُخَلِّصَ الشَّجَر مِنْ بَینِ ماءٍ وَ طینٍ؛ این خدایی که درخت را از میان آب و گِل نجات می‎دهی، مرا از زندان نجات بده».
سخن بگوید، ولی ربّ زمین و آسمان را فراموش کرد و به ربّ مملکت متوسّل شد و به آن رفیق زندانی که ساقی شد گفت:
«اُذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ؛ مرا نزد شاه یاد کن، بلکه تو باعث نجات من از زندان گردی».[4] این لغزش، از یوسف صدیق لغزشی بزرگ بود، به طوری که رسول گرامی اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ می‎فرماید:
«عَجِبْتُ مِنْ اَخِی یوسُفَ کَیفَ اِسْتَغاثَ بِالْمَخْلُوقِ دُونَ الْخالِقِ؛ در شگفتم از برادرم یوسف، که چطور به مخلوق متوسل شد نه به خالق».[5] ساقی پادشاه هم به طور کلّی این سفارش را فراموش کرد. شغل شراب داری و پیروی از شیطان، باعث شد که او رفیق مهربانش را فراموش کند و تا هفت سال اصلاً به یاد او نیفتد.
آری، این بی‎وفایی و این غفلت، این نتایج را دارد. طبق روایتی امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: جبرئیل بر یوسف نازل شد و به او گفت: «چه کسی تو را نیکوترین خلق خدا قرار داد؟» یوسف گفت: خدای من. جبرئیل گفت: چه کسی تو را محبوب پدرت قرار داد؟ عرض کرد: خدای من. جبرئیل گفت: چه کسی قافله را سرِ چاه کنعان فرستاد و تو را از میان چاه نجات داد. گفت: پروردگار من. جبرئیل گفت: چه کسی تو را از حیله و مکر زنان مصر نجات داد؟ گفت پروردگار من. جبرئیل گفت: پروردگار تو می‎گوید: «چه باعث شد که حاجت خود را به مخلوق من گفتی و به من نگفتی! از این رو باید هفت سال[6] دیگر در زندان بمانی. این مکافات به خاطر لحظه‎ای غفلت بود، از این رو که به غیر ما تقاضای خود را گفتی!»
جبران فوری یوسف از لغزش خود
مردان بزرگ اگر لغزش نمودند بی‎درنگ با توبه و انابه جبران می‎کنند، یوسف ـ علیه السلام ـ نیز بی‎درنگ اقدام به جبران کرد.
طبق روایت دیگری، یوسف از این پیشامد خیلی متأثّر و گریان شد. آن قدر گریه کرد که زندانیان از گریه او ناراحت شدند، به او گفتند: حال که از گریه دست برنمی‎داری، یک روز گریه کن و یک روز گریه نکن. یوسف تقاضای آنان را قبول کرد، ولی در آن روزی که گریه نمی‎کرد، ناراحتیش بیشتر بود.
آری، یوسف ـ علیه السلام ـ چون سایر مردم از خدا بی‎خبر نیست که خم به ابرو نیاورند و بگویند کاری است که شده و دیگر در فکر آن نباشند، یوسف از این که ترک اولی کرده است، سخت ناراحت است، آن قدر گریه می‎کند که دیوارهای زندان از گریه او به گریه می‎افتند.
به روایت شعیب عقرقوقی، امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: پس از آن که این مدّت (هفت سال) به پایان رسید، خداوند دعای فَرَج را به یوسف آموخت، یوسف ـ علیه السلام ـ در زندان، صورتش را روی خاک می‎گذاشت و این دعا را می‎خواند:
«اَللّهُمَّ اِنْ کانَتْ ذُنُوبِی قَدْ اَخْلَقَتْ وَجْهِی عِنْدَکَ فَاِنّی اَتَوَجَّهُ اِلَیکَ بِوُجُوهِ آبائِی الصَّالِحِین اِبْراهِیمَ وَ اِسْماعِیلَ وَ اِسْحاقَ وَ یعْقُوبَ؛ خداوندا! اگر گناهان من، صورت مرا نزد تو کهنه کرده (پیش تو رو سیاه هستم)، اینک به توبه به سوی تو روی می‎آورم به حقّ چهره‎های تابناک پدران صالح و پاکم ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب.[1] . یوسف، 33 و 34.
[2] . یوسف، 38ـ40.
[3] . یوسف، آیات 37 تا 41؛ مجمع البیان، ج 5، ص 232ـ234.
[4] . سوره یوسف، آیه 42.
[5] . مجمع البیان، ج 5، ص 235.
[6] . اکثر مفسّرین کلمه «بِضْعَ»‌در آیه 42 را به معنای هفت گرفته‎اند.
@#@»
خداوند به یوسف لطف کرد و به ‎آه‎ها و دعاها و گریه‎ها و توکل او توجه نموده و راهِ آزادی او را از زندان ترتیب داد به طوری که وقتی از زندان آزاد شد، روز به روز بر عزّت و شکوه او افزوده شد تا عزیز و فرمانفرمای مصر گردید.[1] از این به بعد می‎خوانید که چگونه و با چه ترتیبی، یوسف زندانی، پله به پله اوج می‎گیرد.
آزادی یوسف از زندان
پادشاه مصر (ولید بن ریان) در خواب دید که هفت گاو لاغر به جان هفت گاو فربه افتاده و به طور کلی آنها را خوردند و چیزی باقی نگذاشتند و خوشه‎های خشک خوشه‎های سبز را نابود کردند. وقتی از خواب بیدار شد، در این باره در فکر فرو رفت و سخت نگران بود تا آن که دانشمندان و معبّران و کاهنان را به حضور طلبید و به آنان گفت: چنین خوابی دیده‎ام، تعبیرش چیست؟ آنان از تعبیر آن عاجز ماندند، در پاسخ گفتند:
«أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِینَ؛ این خوابها، خوابهای آشفته و پریشانند، و ما از تعبیر این گونه خوابها ناآگاهیم.»[2] ساقی شاه که قبل از هفت سال در زندان با رفیقش خوابی دیده بود و توسط یوسف زندانی تعبیر آن را دانسته بود، به یاد یوسف افتاد. گفت: من این مشکل را حل می‎کنم. مرا به زندان بفرستید، رفیق دانشمندی در زندان دارم او اطلاع کاملی در تعبیر خواب دارد، از او می‎خواهم تا این خواب را تعبیر کند.
پادشاه که از دانشمندان و معبّران مأیوس شده بود، فوری ساقی را به زندان فرستاد تا اگر راست می‎گوید این معمّا را حل کند. ساقی به زندان آمد و یوسف را ملاقات کرد و پس از معرفی و احوالپرسی و اظهار ارادت، خواب شاه را به یوسف گفت.
یوسف فرمود: تعبیر این خواب چنین است: هفت سال، سال فراوانی محصول خواهد شد، سپس هفت سال قحطی و خشکسالی می‎شود، سالهای قحطی ذخیره‎های سالهای فراوانی را نابود خواهد کرد، تدبیر این است که در این سالهای فراوانی باید در فکر سالهای سخت بود، آن چه در این سالها به دست آوردید به قدر احتیاج از آنها استفاده کنید، ‌و بقیه را بدون آن که از خوشه‎ها خارج نمایید انبار کنید[3] تا در آن هفت سال قحطی که پس از هفت سال فراوانی پدید می‎آید مردم از آن چه ذخیره شده استفاده نمایند، بعد از این هفت سال قحطی، وضع مردم نیک خواهد شد.[4] براثر این تعبیر عالمانه و خدمت بزرگی که یوسف به مردم مصر کرد، محبوبیت بزرگی برای او ایجاد شد، و با بروز مقدّماتی که در سطور آینده خاطر نشان می‎شود، یوسف از زندان بیرون آمد و صاحب پستهای حسّاس کشور مصر شد و سپس شخص اول و فرمانفرمای مردم مصر گردید.
استفاده یوسف از فرصت برای اثبات بی‎گناهی خود
ساقی از نزد یوسف خارج شد، نزد شاه آمد و تعبیر خواب را با تدبیری که یوسف فرموده بود به عرض شاه رسانید، تو گویی جان تازه‎ای در کالبد شاه دمیده شد، همان لحظه به درایت و عقل و بینش حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ پی برد. در فکر فرو رفت که چرا باید چنین دانشمندی در زندان به سر برد، علاقه مخصوص و صادقانه‎ای نسبت به یوسف پیدا کرد، فوری دستور داد که یوسف را از زندان بیرون آورده و نزد شاه بیاورند. فرستاده شاه خود را به زندان نزد یوسف رسانید و پیام خود را ابلاغ کرد.
یوسف گفت: من از زندان بیرون نمی‎آیم تا تهمتهای ناجوانمردانه‎ای که به من زده‎اند از من بزدایند. ای فرستاده شاه برو به شاه بگو، برای کشف حقیقت، درباره آن بانوانی که در آن جلسه با من چنین و چنان کردند و دستهای خود را بریدند تحقیقاتی کند، بازجویی نماید، خدای من می‎داند که آن بانوان در حقّ من مکر و حیله کردند.
فرستاده فرعون به حضور وی آمد و جریان را گفت. فرعون، بانوان مورد نظر را حاضر کرد که در میان آنان همسر عزیز (باعث اصلی قضایا) نیز بود. بازجویی به عمل آمد. در جلسه محاکمه و بازجویی به آنان گفته شد درباره یوسف قصّه خود را توضیح بدهید، حق مطلب را بگویید، آیا یوسف مجرم است یا شما؟
بانوان به اتّفاق در جواب گفتند: ما هیچ گونه بدی و آلودگی از یوسف ندیده‎ایم. یوسف مجسّمه تقوی و پاکی است. زلیخا هم گفت: اکنون به خوبی حق آشکار شد. من در صدد آن بودم که یوسف را بلغزانم، ولی او در تمام مراحل، پاکی خود را نگه داشت. او آدمی راستگو و درستکار است.»
یوسف از این فرصت استفاده کرد، و این پند را به جهانیان آموخت که باید در مواقع حسّاس، انسان از حق خود دفاع کند و آلودگی‎هایی را که به او نسبت داده‎اند از ذهن مردم بیرون نماید.
… ذلِکَ لِیعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیبِ…؛
این پیشنهاد برای آن بود تا شاه (یا عزیز) بداند که من در غیاب او خیانتی نکرده‎ام، خداوند مکر خائنان را به نتیجه نمی‎رساند. من نفس خود را از گناه تبرئه نمی‎کنم (خودستایی نمی‎کنم)، زیرا نفس سرکش، انسان را به بدیها فرمان می‎دهد، مگر آن چه را پروردگار رحم کند، خداوند آمرزنده و مهربان است (إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی.)
نتیجه این محاکمه و بازجویی را مردم مصر و کاخ نشینان فهمیدند و همه درک کردند که یوسف ـ علیه السلام ـ از هر نظر پاک بوده و از آلودگی‎ها به دور است. از این رو، یوسف را با کمال رو سفیدی، از زندان بیرون آوردند.[1] . مجمع البیان، ج 5، ص 235.
[2] . یوسف، 44.
[3] . نکته خورد نکردن خوشه‎ها و سنبلها از این نظر است که خوراک سوسکها و حشرات نشوند یا سبز نگردند.
[4] . یوسف علاوه بر این که خواب را تعبیر کرد، در این باره تدبیر و چاره جویی هم کرد، همین تدبیر عاقلانه را که شاید از سنبلهای سبزو خشک استفاده کرد، اظهار نمود، شاه و دانشمندان، از این تدبیر، دریافتند که یوسف ـ علیه السلام ـ دارای مقام بسیار ارجمندعلمی است.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید