حضرت على اکبر (ع)

حضرت على اکبر (ع)

نویسنده: عباس جوادی

تولد وسن آن بزرگوار
مرحوم مقرم مى ‌نویسد:على‌اکبر در روز یازدهم شعبان سال 33 هجرى یعنى دو سال قبل از کشته شدن عثمان به دنیا آمد این موافق است با قول ابن ادریس در سرائر که فرموده: على اکبر در خلاقت عثمان چشم به دنیا گشود.
پس در روز عاشورا آن بزرگوار 27 ساله بوده و تایید مى‌شود به اتفاق مورخین و علماى علم نسب که حضرت على اکبر علیه السلام از امام سجاد بزرگتر بوده و امام سجاد در روز عاشورا 23 سال داشته‌اند و محدث قمى گوید: در سن على اکبر اختلافى عظیم است، ابن شهر آشوب و محمدبن ابى طالب گویند 18 ساله بوده و شیخ مفید او را 19 ساله دانسته بنابراین از امام زین العابدین کوچکتر بوده است. و بعضى گویند 25 ساله بوده و غیر از این هم گفته‌اند.پس على اکبر از برادرش بزرگتر بوده و این صحیح‌ترین قول است.

فضائل حضرت على اکبر

الف: شباهت او به پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله
این جوان خوش سیما در طاقت زبان و زیبایى صورت و سیرت و خلقه اشبه‌ترین مردم به رسول خدا بود که جامع همه کمالات و صفات حسنه و اخلاق نیکو مى‌ باشد.
لیکن درباره اخلاق پیامبر صلى الله علیه وآله مى‌فرماید:
اِنّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍ.
همانا تو داراى اخلاق عظیم و برجسته‌اى هستى.
و حضرت على اکبر علیه السلام در جمیع صفات و اخلاق چون پیامبر بود و پدر بزرگوارش درباره‌ى او مى‌فرمودند:
»اللّهُمَّ اشهَد فَقَد بَرزالیهم غُلامٌ اَشبَهُ الناسِ وَ خلقاً و مَنطقاً بِرسولِکَ‌صلى الله علیه وآله و کُنّا اِذا اشتقنا الى نَبیّک نَظَرنا الیهِ .
خدایا گواه باش جوانى که در خلقت و سیرت و گفتار شبیه ترن مردم به پیامبرت بود به جنگ این مردم رفت و ما هرگاه به دیدن پیامبرت مشتاق مى‌شدیم به این جوان نگاه مى‌کردیم.

ب: عصمت آن بزرگوار
عصمت همانند عدالت داراى درجات متفاوت است و هیچ کس به درجه چهارده معصوم نمى ‌رسد لکن خداوند مقام عصمت را به حضرت على اکبر لطف فرموده‌اند .
« صلى اللَّه عَلیکَ و عَلى عِترتِکَ و اهلِ بَیتکَ و ابائِک و ابناءِک و اُمَّهاتِکَ الاخیار الا برار الذینَ اذهَبَ اللَّهُ عنهُمُ الرِجسَ و طَهَّرهُم تطهیرا.»
که دورى از رجس همان عصمت است اما آنچه دال بر مطلب است زیارت رجبیه امام حسین مى باشد که محدث قمى در مفاتیح نقل کرده است: آنگه به سوى قبر على بن الحسین علیه السلام برو و نزد قبر آن جناب بایست و بگو :
« السلام علیکَ ایها الصدیقُ الطیّبُ الزَّکىُّ الحبیبُ المقَّربُ وابن ریحانهِ رسول اللَّه و جَعلکَ مِن اهل البیت الذیت اذهَبَ اللَّه عنهم الرجس وَ طهَّرَهُم تطهیراً.»
که خداوند آن بزرگوار را از اهل عصمت قرار داد. کلمه طیبه و زکى را نیز مى‌توان موید عصمت دانست .

ج: صفات آن سرور
حضرت على اکبر داراى صفات جلال و جمال و ملکات نیکو بود و به عالم ملکوت وصل بود دو حدیث از مرحوم سیدبن طاووس و شیخ مفید در طى طریق کربلا نقل کردیم که پدر بزرگوارش گفت:
أَفَسَلنا عَلَى الحَقِ ؛ آیا ما بر حق نیستیم ؟
حضرت فرمودند: بلى، گفت: اِذاً لا نبالى بالموتِ. حال که چنین است از مرگ باکى نداریم.

د: شجاعت
آن بزرگوار شجاعت را از على مرتضى علیه السلام به ارث برده بود .
علامه مجلسى نقل مى‌کند؛ آن حضرت به هر جانب روى مى‌آورد گروهى را به خاک هلاکت مى‌افکند .
فَلَم یَزَل یُقاتِلُ حتّى ضَجَّ الناسُ مِن کَثَرهِ مَن قَتَلَ منهُم وَ رُوِىَ أنّه قَتَلَ عَلى عَطَشِهِ مأهً و عِشرین رُجلاًثم رَجَعَ الى ابیهِ…فَلَم یَزَل یُقاتِلُ حتّى قَتل تمام المأقَین….
بقدرى از آن لشگر کُشت که از کثرت کشته به شیون آمدند و روایت شده؛ على اکبر با آنکه تشنه بود 120 نفر را کشت آنگاه نزد پدر بازگشت دوباره به میدان آمد و آنقدر جنگید تا کشته‌ها به دویست نفر رسید.

ازدواج حضرت على اکبر
اگر بگوئیم آن جناب هنگام شهادت 25 سال یا بیشتر داشتند حتماً ازدواج کرده بودند چون این بزرگوار تارک این سنت عظیمه نخواهند بود.
از حدیث بزنطى و بعضى عبارات زیارت آن جناب استفاده مى‌شود که آن بزرگوار ازدواج نموده و داراى فرزند بودند.
در « کافى» و « تهذیب» و « قرب الاسناد» روایت نموده که بزنطى از حضرت رضا علیه السلام سوال کرد:
آیا مى ‌شود زنى را با امّ ولد پدر آن زن تزویج نمود؟
فرمودند: بلى، گفت: به ما خبر رسیده که حضرت سجاد علیه السلام چنین نموده‌اند؟ یعنى دختر امام حسن مجتبى علیه السلام و کنیز ام ولد آن حضرت را تزویج نموده‌اند.
امام رضاعلیه السلام فرمود: چنین نیست بلکه حضرت سجاد علیه السلام دختر امام حسن ام ولد حضرت على اکبر را که در کربلا شهید شده بود را تزویج نموده‌اند.

مادر حضرت على اکبر
لیلى دختر ابى مره بن عروه بن مسعود ثقفى است و عروهبن مسعود یکى از سادات اربعه در اسلام است و از بزرگانى بود که رسول خدا صلى الله علیه وآله او را مثل صاحب یاسین که قوم خود را به خدا دعوت کرد و او را کشتند و شبیه‌ ترین مردم به عیسى بن مریم نامیدند.

اول شهید از اهل بیت
چون اصحاب باوفاى ان سرور به درجه ى شهادت رسیدند و نوبت به خاندان آن بزرگوار رسید على اکبر اول آنها بود که به میدان شتافت.
مرحوم سیدبن طاووس و ابن نمانقل مى‌کنند: چون با آن حضرت بجز خاندانش کسى نماند على بن الحسین که از زیبا صورتان و نیکو سیرتان روزگار بود بیرون آمد و از پدر اجازه جنگ خوهاست و حضرت به او اجازه داد.
مرحوم شیخ مفید مى ‌نویسد: همچنان یک یک از یاران سیدالشهدا علیه السلام پیش مى‌آمدند و کشته مى‌شدند تا از همراهان امام حسین علیه السلام جز خاندانش کسى نماند پس فرزندش پیش آمد.
ابن ادریس مى‌نگارد: « و هوَ اوّل قَتیل فى الواقعه یَومَ الطَّفِّ مِن آل ابى طالبٍ. على اکبر اولین کشته از آل ابیطالب در روز کربلا بود.»
از زیارت ناحیه مقدسه هم چنین استفاده مى‌شود که حضرت على اکبر علیه السلام اول شهید از اهل بیت بوده که مى ‌فرماید:
«السلامُ علیکَ یا اوّلَ قَتیلٍ من نسل خیرِ سلیل من سُلالَهِ ابراهیم الخَلیل… سلام بر تو اى اولین جان باخته از خاندان بهترین زادگان)رسول اکرم( از دودمان ابراهیم خلیل…»
جمعى از مورخین اهل سنت چون طبرى و ابن اثیر ابوالفرج و… نیز همین را گفته‌اند اما بعضى احتمال داده‌اند که مراتب اولویت، در شأن و مرتبه باشد چنانکه مثلاً مى ‌گویند « فلانى اول عالم یا اول تاجر» است و گفته‌اند: عبداللَّه بن مسلم بن عقیل اول شهید از اهل بیت است لکن عبارت زیارت ناحیه و عبارت مرحوم سیدبن طاووس و شیخ مفید و ابن ادریس با این توجیه نمى‌سازد.

شهادت حضرت على اکبر
ابن سعد گوید: مردى از شامیان على بن الحسین را که مادرش آمنه دختر ابى مره ثقفى و مادر او دختر ابوسفیان بود فراخواند و گفت: تو با خلیفه خویشاوندى دارى. اگر مى‌خواهى برایت امان نامه بگیرم و هر جا که دوست داشتى برو. گفت: به خدا قسم خویشاوندى رسول خدا صلى الله علیه وآله از خویشاوندى ابوسفیان لازمتر بود که مراعات شود.
هنگامیکه تمامى اصحاب شهید شدند و فقط اهل بیت باقى ماندند تصمیم گرفتند که با تمام وجود به ملاقات مرگ بروند و شروع کردند به وداع با یکدیگر. نخستین کسى که قدم پیش گذاشت ابوالحسن على اکبر بود که بیست و هفت ساله بود. او آیینه جمال نبوى، ضرب المثل اخلاق نیکو و خلاصه‌اى از گفتار بلیغ بود. شاعر در باره رسول خدا مى ‌گوید :
زیباتر از تو چشم من ندیده
بهتر از تو را زنى نزائیده
آفریده شدى در حالى که مبرا از عیب هستى
گویا چنان آفریده شده‌اى که مى ‌خواستى
على اکبر برخاسته از درخت نبوى
و وارث آثار طیبه است
اگر که خداوند شهادت او را مقدر ننموده بود و اسماء آنها را در صحیفه نازل شده توسط جبرئیل بر پیامبر مقرر نکرده بود، هر آیینه او سزاوار مقام خلافت بود.
هنگامیکه تصمیم گرفت به میدان برود جدایى او بر بانوان حرم، سنگین مى‌آمد، چون او پناهگاه آنان، حامى امنیت آنها و تکیه گاه آرزوهاى آنها پس از حسین بود، مى‌دیدند که آهنگ رسالت در حال قطع شدن است. خورشید نبوت درحال کسوف است و اخلاق مهدى درصدد کوچ کردن است. پس او را احاطه کردند و به اطراف او چسبیدند و مى‌گفتند: بر غربت ما رحم کن، نمى‌توانیم فراق تو را تحمل کنیم. على اکبر اعتنا نمى‌کند چون مى‌بیند که امام زمان وى در حالى است که دشمنانش براى ریختن خونش اجتماع کرده‌اند از پدر اذن مى‌گیرد و بر اسبى متعلق به حسین علیه السلام بنام »لاحق« سوار مى ‌شود. حسین علیه السلام نتوانست جلوى اشک چشم را بگیرد .
مى ‌روى از برم اکنون، پسرم
شدم این لحظه جگر خون، پسرم
گر شود با خبر، ام لیلا
شود از داغ تو مجنون، پسرم
ره تو هست مقدس، اما
چکنم با دل محزون پسرم
چه کند عمه ى تو، گر بیند
روى زیباى تو گلگون پسرم
به سوى عمرسعد فریاد زد: تو را چه شده؟ خداوند رحم تو را قطع کند چنانچه رحم مرا قطع کردى و خویشاوندى مرا با رسول خدا حفظ نکردى، امیدوارم خداوند کسى را بر تو مسلط سازد که در رختخواب تو را ذبح کند.
آنگه محاسن خود را به سوى آسمان بلند کرد و فرمود: خدایا تو شاهد باش که شبیه‌ترین مردم به پیامبرت از حیث آفرینش و اخلاق و گفتار به سوى این قوم رفت که هرگاه مشتاق سیماى رسول تو مى شدیم به چهره اش مى ‌نگریستیم .
بارالها پسرم اکبر رفت
گل نورسته ى من دیگر رفت
آنکه در خلقت و خو چون احمد
اشبه الناس به پیغمبر رفت
آنکه آرامش قلب و جان بود
دلم آتش زده تا آخر رفت
خداوندا برکات زمین را از آنان بگیر و اگر برخوردارشان ساختى، دچار تفرقه شان ساز و حاکمان را هرگز از آنان خرسند مکن. اینان دعوتمان کردند که یارى مان کنند، آنگاه بر ما تاختند و به جنگ ما آمدند و حرمت نزدیکى مرا با پیامبر پاس نداشتند و آنگاه با صداى بلند این آیه را تلاوت نمود.
»خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را برجهانیان برگزیده دودمانى که برخى از برخى دیگر برترند و خداوند شنواى داناست.
در بسیارى از کتب است که چون شاهزاده عازم جنگ شد امام به او فرمود: با مادر و برادر و عمه هایت وداع نما. پس به خیام حرم آمد و با صداى بلند فرمود:
»السلام علیکَ یا اخاهُ و علیکنّ یا أهل بیتاهُ هذا آخِرُ السلام و آخِرُ الکلامِ و اللّقاءُ فى الجنّه.
چون صداى جانفزاى على اکبر به گوش پرده نشینان حرم رسید دور او حلقه زدند و چنان گریه و ناله کردند که بیهوش شدند…
امام سجاد علیه السلام فرمود: روز عاشورا به مرضى شدید گرفتار بودم. در آن حال دیدم یکى آهسته دست و پاى مرا مى‌بوسد نگاه کردم دیدم برادرم على اکبر است که در کمال ادب بر روى پایم افتاده و صورت خود را کف پایم مى‌مالد. گفتم: اى برادر، چه شده است که حالت دگرگون و اشکت جارى است؟ پاسخ داد:پدرم‌تنهامانده، یارانش کشته شده‌اند اینک قصد آن دارم که جانم را نثارش کنم.
شاهزاده، مادر و برادر و عمه‌ها را وداع نمود و نزد پدر بزرگوار آمد شاه مظلومان بدست خود اسلحه بر او پوشانید و کلاه خود فولادى بر سر او گذاشت و کمربند چرمى که از على مرتضى‌علیه السلام به یادگار داشت برکمر وى بست و شمشیر مصرى را بر او حمایل کرد و اسب را به او داد تا سوار شود و او را بدین گونه روانه میدان کرد.
حمید گوید: دیدم آن حضرت از شدت غم گاهى مى‌نشست و گاهى بر مى‌خاست و سرخود را به آسمان بلند مى‌کرد و مى‌گفت: خدایا شاهد باش که على را فداى امت جدّم کردم .
خدا بسوز دلم، واقفى که جانم رفت
ز جان عزیزترم، اکبر جوانم رفت
پس آن شاهزاده به میدان رفت، جمیع لشگر حیران جمال نورانى او شدند چون به میدان رسید بر آن سپاه تاخت و قوت بازویش که نشانه‌اى از شجاعت حیدرى بود بروز داد و رجز مى‌خواند:
أَنا علىُّ بن الحُسین بن على
نَحنُ وَ بیتِ اللَّهِ أَولى بِالنَّبى
تَاللَّهِ لت یحکُم فیناابن الدَّعِىِ
اضربُ بالسّیف أحامى عن اَبى
ضَرب غلامٍ هاشمِمّى عَلَوىّ
»من پسر حسین بن على هستم، سوگند به کعبه ما نزدیکتر و شایسته‌تر به مقام پیامبر صلى الله علیه وآله هستیم سوگند به خدا نباید پسر زنازاده )ابن زیاد( بر ما حکومت کند، با شمشیر شما را مى‌کوبم همچون کوبیدن جوانى هاشمى و علوى و از حریم پدرم حمایت مى‌کنم«
على اکبر پیوسته به راست و چپ لشکر حمله مى‌کرد تاقلب لشکر فرو مى‌رفت، هیچ سست اراده‌اى با او مقابله نمى‌کرد و هیچ شجاعى جلو نمى‌آمد مگر آنکه او را به هلاکت مى‌رسانید.
پیوسته با آنان مى‌جنگید تا آنکه شیون کوفیان از فزونى کشته هایشان بالا رفت و با آنکه تشنه بود 120 نفر از آنان را کشت، نزد پدر بازگشت و با زخم‌هاى فراوانى که داشت عرض کرد: پدر جان ؛ تشنگى هلاکم کرده و سنگینى زره بى تابم کرده:
پدر جان، جبهه و ابزار جنگى
چنان بر من نموده عرصه تنگى
سلاح و شدت گرماى سوزان
چنان افکنده لرزه بر دل و جان
که نزدیک است جانم بر لب آید
مرا لطف تو عقد عقده گشاید
اگر دارى بده آبى بنوشم
که بیش از پیش در میدان بکوشم
»یا أبَهَ، العطشُ قَدَ قَتَلنى و ثِقلُ الحدید اجهَدَنى، فَهَل الى شَربه مِن الماء سبیلٌ اتَقَوى بها عَلى الاعداء«
اى پدر، تشنگى مرا کشت و سنگینى اسلحه مرا بزحمت انداخته و توانم را برده است آیا راهى به سوى قطهر آبى هست تا بر دفاع دشمن قوت یابم .
امام حسین‌علیه السلام گریه کرد و فرمود: »محبوب دلم صبر کن، بزودى رسول خداصلى الله علیه وآله تو را سیراب خواهد کرد که بعد از آن هرگز تشنه نخواهى شد.«
» یا بُنَىَّ یَعِزُّ على محمد و على علىّ بن ابیطالب و علىّ اَن تدعوُهم فلا یُحبیوکَ و تستغیثَ بِهِم فلا یُغِیثوکَ. «
اى پسرم، بسى دشوار است بر رسول خداصلى الله علیه وآله و على مرتضى و بر من که آنها را بخوانى و تو را اجابت نکنند و به آنها استغاثه کنى و به فریادت نرسند.
به او فرمود: اى فرزند زبانت را بیرون بیاور، پس زبان او را در دهان گرفت و مکید و انگشتر خود را به دهانش نهاد و فرمود: به میدان بازگرد که امیدوارم پیش از شام جدت جامى لبریز از آب به تو بنوشاند که بعد از آن هرگز تشنه نشوى.
على اکبر در حالى که دست از جان شسته و دل به خدا بسته به سوى میدان رفت و در حالى که از بشارت امام مسرور بود به سوى لشکر حمله کرد غبار را بر چهره آنان مى‌نشاند نمى‌فهمید که آیا على اکبر است یا على بن ابیطالب که در میدان ظاهر شده یا صاعقه است که در برق شمشیر دیده مى‌شود تا اینکه هشتاد نفر دیگر را کشت که تعداد کشتگان به دویست تن رسید. مردم کوفه از کشتن وى پرهیز مى‌کردند تا اینکه چشم مره بن منقذ عبدى ملعون به او افتاد و گفت: گناه عرب به گردن من است اگر باز اینگونه بر لشکر حمله کند و داغش را به دل پدرش نگذارم.
در این میان که به مردم حمله مى‌کرد آن ملعون سر راه او را گرفت و نیزه را بر او زد و او را به خاک انداخت و لشگر دورش را گرفتند و با شمشیر او را پاره کردند.
به روایت ) بحارالانوار ( مره بن منقذ بر فرق آن جوان ضربتى زد که تاب از او برفت لشگر با شمشیر بر او مى‌زد و او دست بگردن اسب خود انداخت و اسب که گویا تیر به چشمش خورده بود یا خون آن حضرت بر چشمانش ریخته بود او را میان لشگر دشمن برد. »فَقَطَّعُوهُ بِسئوفِهم اِرباً اِربا« لشگر با شمشیر خود او را پاره پاره کردند. چون جان به گلویش رسید فریاد زد:
»یا أبتاهُ هذا جَدّى رَسولُ اللَّه وَ قَد سَقانِى بِکاسه الا وفى شربه لا أظلمأ بعدها أبَداً و هو یقول: العجل العجل فَانّ لَکَ کَأساً مَذخُورَه حتّى تشرَبَها الساعَهَ«
»پدر جان، این جدم رسول خداست که جامى پر به من نوشانید که دیگر تشنه نیستم و مى‌گوید: بشتاب، بشتاب که جامى هم براى تو آماده کرده‌ام تا در این ساعت بنوشى.«
به روایت دیگر از مرحوم سیدبن طاووس، صدا زد:
یا ابتاهُ علیکَ السلامُ هذا جَدّى یقرئک السلام و یقول لک عجّل القدوم علینا.
پدر جان خداحافظ، این جدم رسول خداست که به تو سلام مى‌رساند و مى‌گوید هر چه زودتر نزد من بیا.
پس فریاد برآورد و مرغ روحش از قفس تن پرواز نمود.
امام حسین‌علیه السلام آمد بر بالینش نشست .
»وَ وَضَعَ خدَّهُ على خدِّهِ وَ قال: قَتَلَ اللَّهُ قَوما قتلوکَ، ما أجزاهم على اللَّه و على انتهاکِ حُرمَه الرّسول‌صلى الله علیه وآله على الدنیا بعدک العفى .
آن حضرت صورت خود را بر صورت على گذاشت و فرمود: خدا بکشد آن گروهى را که تو را کشتند، چه جرأتى نسبت به خداوند و بر شکستن حرمت پیامبرصلى الله علیه وآله دارند بعد از تو خاک بر سر دنیاباد.«
در »روضه الصفا« آمده که امام حسین‌علیه السلام بر بالین جوانش با صداى بلند گریست که تا آن زمان کسى صداى گریه او را نشنیده بود.
منبع: کتاب مؤذن عشق

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید