فروغ تابان ولایت (4) نتیجه بحثها

فروغ تابان ولایت (4) نتیجه بحثها

نویسنده : محمد محمدى اشتهاردى

کوتاه سخن آنکه : ممنوعیت و حرمت نام بردن حضرت مهدى (علیه السلام) بستگى به خوف و ترس رسیدن ضرر به خود آن حضرت یا طبق میزانهاى معتبرى که در تقیه گفته شده دارد و در غیر مورد تقیه جایز است به چند دلیل :
1- این مطلب (حرمت در موارد تقیه ، جواز در غیر آن موارد) یگانه راه جمع بین روایات و حمل کردن روایات مطلق آن بر روایات مقید مى باشد (به عبارت روشنتر) روایات مطلق (بدون قید) یعنى همان قسم اول از روایات و قسم دوم نیز که خاطر نشان شد (80) بوسیله قسم سوم که دلالت داشتند بر این که حرمت نام بردن حضرت مهدى (علیه السلام) بستگى به موارد تقیه دارد، مقید مى گردد نتیجه اینکه منظور از عدم جواز نام بردن ، در قسم اول و دوم از روایات در مورد تقیه است .
و اگر این راه را نپذیریم (طبق دستور تعارض روایات ) وقتى که قسم اول و دوم از روایات با قسم سوم تعارض کردند از اعتبار ساقط مى شوند اگر گفتیم که هر یک از این اقسام به حساب زیاد بودن آنها قطعى یا همانند قطعى هستند. (81)
بنابراین که اسناد این روایات ظنى است (نه قطعى ) قائل به تخییر (و انتخاب هر کدام از روایات ) مى شویم و در این صورت نیز حکم ، به جواز تصریح به نام حضرت مهدى (علیه السلام) خواهد بود.
قوى ترین قرائن و علائم بر صحت راه جمعى که خاطر نشان ساختیم قسم چهارم از روایات است که دلالت صریح و روشن بر جواز اجمالى نام بردن حضرت را داشتند.
کاش مى دانستم که قائل به حرمت نام حضرت قائم (علیه السلام) بطور مطلق در همه شرایط و زمانها درباره این روایات قسم چهارم که جدا بسیار هستند چه مى گوید؟ آیا طرد و نادیده گرفتن همه آنها با اکثریتى که دارند ممکن است ؟ به علاوه فتواى بسیار از اصحاب ما بر طبق آن روایات است ، آیا ممکن است که در مقام تعارض غیر قسم چهارم از روایات را بر قسم چهارم ترجیح دهیم ؟
چنین نیست ، بلکه هیچ راه حلى جز همان راه جمعى که ذکر کردیم نیست .
2- احادیث بسیارى از طرق اهل بیت علیهم السلام و اهل تسنن وارد شده که در آنها تصریح گشته است که اسم مهدى (علیه السلام) همان اسم پیامبر صلى اللّه علیه و آله و سلم و کنیه حضرت مهدى (علیه السلام) نیز همان کنیه پیامبر صلى اللّه علیه و آله و سلم مى باشد.
و روشن است که این مطلب در قوه و ردیف نام بردن حضرت مهدى (علیه السلام) است ، زیرا ظاهر بعضى از روایاتى که دلالت بر ممنوعیت نام بردن آن حضرت را دارند آن است که این ممنوعیت باید طورى باشد که انسانهاى مورد خطاب ندانند که اسم شریف آن حضرت چیست ، نه اینکه محض ‍ تلفظ بنام آن حضرت ممنوع باشد.
مگر این که گفته شود: گر چه مفاد بعضى از اخبار دلالت بر ممنوعیتى دارد که ندانند نام حضرت مهدى (علیه السلام) چیست ؟ ولى این روایات با بعضى دیگر از روایاتى که تنها تلفظ بنام امام علیه السلام را حرام مى دانند نه دلالت بر آن را اگر چه به قسمى از اقسام کنایه باشد، منافات دارد (دقت کنید).
3- قول به حرمت تلفظ بنام شریف آن حضرت بى آنکه موارد تقیه یا محذور دیگرى باشد با قول به جواز تلفظ به لفظ کنائى که دلالت بر اسم مى کند و یا مثل : “م ح م د” احتیاج به تعبد به اسم کنایه مانند کدورتى در تلفظ اسم آن حضرت است با اینکه تلفظ به اسم او به کنایه مانند این که بگوئیم او همنام رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم است یا با حرفى از هم جدا (م ح م د) جایز است ، با فرض این که در ظاهر حتما هیچگونه محذورى در کار نیست ، آیا این حکم در احکام شرعى شبیهى دارد؟
مثل این نوع استبعاد و بعید دانستن حرمت تلفظ به اسم در همه جا یا جواز تلفظ با آن با کنایه گر چه به تنهائى در احکام فقهى دلیل نخواهد بود، ولى ممکن است آن را تایید گفتار خود قرار دهیم .
نیز این مطلب را تایید مى کند بعضى از روایاتى که در مورد عدم جواز تصریح به نام ائمه علیه السلام دیگر غیر از امام قائم (علیه السلام) در مورد تقیه وارد شده اند، بنابراین حکم عدم جواز، اختصاص به اسم شریف آن حضرت ندارد.
مانند روایت که مرحوم کلینى رحمه اللّه با اسناد زیاد از عنبسه نقل مى کند که امام صادق علیه السلام فرمود:
“ ایاکم و ذکر على و فاطمه فان الناس لیس شیئى ابغض الیهم من ذکر على و فاطمه ؛”
پرهیز کنید از بردن نام امام على علیه السلام و فاطمه علیه السلام چه آنکه چیزى براى مردم مانند ذکر نام على علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام مبغوضتر نیست .” (82)
عجیب این که مطابق با آنچه از مرحوم صدوق رحمه اللّه حکایت شده ، ایشان بعد از اقرار به این که در روایت لوح (83) تصریح بنام مهدى (علیه السلام) شده است گوید:
“ولى حدیث با تصریح بنام آن حضرت وارد شده ولى نظر من آن است که از نام بردن او نهى شده است .”
قبلا دانستى که تصریح به نام شریف آن حضرت منحصر به روایت لوح بلکه منحصر به روایات قسم چهارم که ذکر شدند و در آنها تصریح به اسم شده بود نیست ، با این حال معلوم نیست که چرا مرحوم صدوق رحمه اللّه قول به جواز را در غیر موارد تقیه اختیار نکرده ، همان گونه که صاحب وسائل اختیار کرده است و این قول به جواز از بیان بسیارى از اصحاب ظاهر مى شود.
شاید مرحوم صدوق عدم جواز را موافق با احتیاط دیده است گر چه قول به عدم جواز احتیاط در عمل با احتیاط در فتوا دو چیزند.
خلاصه اینکه : جدا این احتیاط ضعیف است و رعایت آن واجب نیست .
کوتاه سخن اینکه : از همه مطالبى که خاطرنشان گردید، استفاده مى شود که بردن نام شریف حضرت مهدى (علیه السلام) که عبارت از محمد(علیه السلام) فرزند امام حسن عسکرى علیه السلام مى باشد در امثال زمان ما که از این جهات مورد تقیه نیست جایز است . (84)
نگارنده گوید: نظر صاحب کشف الغمه عالم بزرگ تشیع (على بن عیسى اربلى ) نیز همین است چنانکه در کشف الغمه ، جلد 3، صفحه 438، گوید: “فتواى من این است که منع تلفظ بنام مهدى (علیه السلام) (محمد) از روى تقیه بوده است ولى اکنون اشکال ندارد.” (واللّه اعلم ).

غیبت صغرى و غیبت کبرى
سه دوره
دوران زندگى امام زمان علیه السلام را مى توان به سه دوره تقسیم کرد:
1- دوره کودکى (از سال 255 تا سال 260).
2- دوره غیبت صغرى (از سال 260 تا 329).
3- دوره غیبت کبرى (از سال 329 هجرى قمرى شروع مى شود تا وقتى که فرمان و نهضت جهانى آن حضرت از طرف خداوند متعال صادر گردد).
اخبار و روایات در این مورد بسیار است که براى آن حضرت دو غیبت خواهد بود، یکى کوتاه ، دومى طولانى ، در غیبت طولانى در غیبت صغرى (کوتاه ) خواص شیعه و نواب خاص آن حضرت با او تماس داشته اند، ولى در غیبت طولانى او، توده مردم از اقامتگاه او بى خبرند جز دوستان مورد اعتماد که متصدى خدمتگذارى از اقامتگاه او مى باشند، و طبق روایتى همواره سى تن از شیعیان و نزدیکان در حضور آن حضرت هستند که هر گاه عمر یکى از آنان بسر آمد یکى دیگر بجاى او تعیین مى شود. (85)
و به گفته صاحب مستدرک ، مرحوم نورى رحمه اللّه اگر تقدیر نباشد که این سى نفر مانند خود امام زمان علیه السلام عمر طولانى داشته باشند در هر قرنى 30 نفر از مؤ منین پرهیزکار و بسیار سعادتمند، به سعادت خدمتگذارى و مصاحبت آن حضرت نائل مى شوند. (86)
به هر حال این افراد همان اوتادند که در محضر آن حضرت به سر مى برند، اکنون درباره غیبت صغرى و کبرى به شرح کوتاهى مى پردازیم .

چگونگى غیبت صغرى و نواب چهارگانه
وضع زمان و عدم پذیرش مردم باعث شد که امام زمان علیه السلام از نظرها پنهان گردد، این پنهانى که از آن به عنوان غیبت ، یاد مى شود تا وقتى که مردم آماده شدند و شرایط ظهور مهیا گردید ادامه دارد.
ولى طبیعى است که وقتى امام مردم غایب شد، مردم را به حال خود نمى گذارد، بلکه افرادى مخصوص را بین خود و مردم واسطه قرار مى دهد، وظیفه مردم هم این است که با کنجکاوى دقیق این افراد را بشناسند و تکلیف خود را از آنها بگیرند.
بر همین اساس پس از آنکه امام زمان علیه السلام در سال 260 هنگام رحلت پدر بزرگوارشان ، از نظرها پنهان شدند (و غیبت صغرى به وجود آمد) تا نیمه شعبان سال 329 چهار نفر از علماء و فقهاء ربانى به ترتیب زیر از جانب آن حضرت تعیین شده و واسطه بین آن حضرت و مردم شدند:
2- محمد بن عثمان رحمه اللّه که 5 سال عهده دار نیابت خاص بود و در سال 305 درگذشت .
3 حسین بن روح رحمه اللّه که در شعبان سال 326 وفات کرد.
4- على بن محمد سمیرى رحمه اللّه که در نیمه شعبان سال 329 از دنیا رفت ، و امام به او دستور داد که دیگر کسى از جانشین خود نکند.
از این وقت به بعد دوران غیبت کبرى (طولانى ) آغاز شد (دستور و توقیع امام (علیه السلام) به چهارمین نائبش در کتاب اعلام الورى صفحه 417 و… آمده است ).
غیبت کبرى که از نیمه شعبان سال 329 شروع شد تا هنگام ظهور حضرت مهدى علیه السلام ادامه دارد.(87)اینک پرسید که شیعیان در این زمان به چه کسى مراجعه کنند و وظائف دینى خود را از چه کسى بپرسند و به آن عمل کنند؟ پاسخ آنکه : خوشبختانه امام قائم (علیه السلام) در این مورد مردم را به اطاعت از ولى فقیه فرا خوانده است اینجا است که مسئله معروف “ولایت فقیه “ پیش مى آید و درباره آن اکنون اندکى توضیح مى دهیم .

شرح کوتاهى درباره ولایت فقیه
ولایت یعنى رهبرى و حکومت ، فقیه یعنى کسى که داراى شرایط استنباط احکام از ادله اسلامى باشد، به علاوه عادل و پرهیزکار نیز باشد.
بنابراین ولى فقیه یعنى مرجع تقلیدى که شایستگى نیابت عام امام زمان علیه السلام را دارد، چنین فردى مى تواند به جانشینى از امام زمان علیه السلام زمام امور مردم را بدست گیرد، البته عقل و حتى آیات و روایات هم بیانگر این است که در میان افراد، اعلم موجودین تقدم دارند.
درباره اصل ولایت فقیه دلائل فراوان داریم از جمله در روایت آمده است که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم سه بار فرمود:
“خدایا جانشینان مرا مورد رحمتت قرار ده ، شخصى پرسید جانشینان شما کیانند؟
فرمود: آنانکه پس از من مى آیند، گفتار و سنت (روش و سیره ) مرا نقل مى کنند و پس از من آن را به مردم مى آموزند.”
اسحاق بن یعقوب رحمه اللّه گوید از عثمان بن سعد رحمه اللّه اولین نائب خاص امام زمان علیه السلام خواستم نامه اى به امام عصر(علیه السلام) برساند.
و در ضمن نامه پرسیدم در زمان غیبت به چه کسى مراجعه کنیم ؟ امام (علیه السلام) با خط خودشان در پاسخ چنین مرقوم فرمود:
“ …و امام الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الى رواه احادیثنا، فانهم حجتى علیکم و انا حجه اللّه ؛”
… در حوادث به راویان احادیث ما مراجعه کنید که آنها حجت من بر شما هستند و من حجت خدا هستم بر شما”. (88)
البته دلائل ولایت فقیه بسیار زیاد است در این باره به کتاب شریف ولایت فقیه امام خمینى رحمه اللّه مراجعه کنید.
در احتجاج طبرسى آمده : امام عسکرى علیه السلام در ضمن حدیث ولانى فرمود:
“ فاما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه ، حافظا لدینه مخالفا لهواه ، مطیعا لامر مولاه فللعوام ان یقلدوه ، و ذلک لا یکون الا بعض فقهاء الشیعه لا جمیعهم ؛ “
“هر کدام از فقهاء که نگهدارنده نفس خود از انحرافات و صبر انقلابى دارند و حافظ دین خود و مخالف هوى و هوس خود و مطیع فرمان خدایش باشد، بر عوام است که از وى تقلید کنند و چنین صفاتى را بعضى از فقهاى شیعه دارند، نه همه آنها.” (89)
با توجه به واژه “تقلید” که به معنى پیروى است ، مى فهمیم که امور مردم در زمان غیبت به فقهاء ربانى سپرده شده و آنها ولایت بر مردم دارند.
این حدیث ، شرایط یک فقیه را که مى تواند جانشین امام زمان علیه السلام باشد بیان مى کند.
از آنجا که توضیح این روایت خود کتاب مفصلى مى خواهد بطور خلاصه باید حکومتش بر مردم همانند حکومت امام على علیه السلام باشد، آنجا که برادرش عقیل ، که از گرسنگى رنگ بچه هاى او پریده شده و مطالبه کمک اضافى از بیت المال مى کند، آهن سرخ گداخته در دستش مى گذارد. (90)
و آنجا که با خبر مى شود خلخال یک زن یهودى به دست دشمن از پایش در آمده سخت عصبانى مى شود. (91)
و آنجا که مى بیند کارگزارانش به بیت المال تجاوز کرده اند و بنفع خویشاوندان برداشت کرده اند هر چند پسر عموى آن حضرت باشد نامه اى آتشین مى نویسد و به او اعتراض مى کند و از کار برکنارش مى سازد و مى نویسد: “این تبعیض را از دو فرزندم حسن و حسین علیهماالسلام هم نمى پذیرم .” (92)
و آنجا که مى بیند فرماندارش به میهمانى پولدارى رفته فریادش به اعتراض ‍ بلند مى گردد. (93)
نامه هاى آن حضرت ، (که در نهج البلاغه آمده ) به استانداران و بخشداران و فرماندارانش گویاى این گونه حقائق است که نائب بر حق امام زمان علیه السلام رعایت مى کند.
بنابراین ولایت فقیه همان دنباله امامت است . یعنى مجتهد اعلم به نیابت عام از امام زمان علیه السلام امور رهبرى امت را بدست مى گیرد.

توضیح چند اشکال
آنانکه از اسلام دل خوشى نداشتند و ندارند، و آنها که حسن نیت دارند ولى شناخت ندارند، شروع به ایراد تراشى به این مسئله که دنباله مساءله امامت است کرده اند. بیشتر این ایرادات بى اساس ، از آنان است که از اسلام مى ترسند، یعنى با تشکیل حکومت اسلامى منافع خود را در خطر مى بینند.
وقتى که این ایرادات را بررسى مى کنیم برگشت همه آنها به این چهار ایراد است :
1- ولایت فقیه یک نوع حکومت روحانیت و انحصارطلبى است .
2- ولایت فقیه موجب استبداد و دیکتاتورى است .
3- ولایت فقیه با حاکمیت ملى سازگار نیست .
4- ولایت فقیه موجب تعدد مراکز قدرت و تصمیم گیرى مى شود.
پاسخ این ایراد بطور فشرده

در مورد اشکال اول :
اولا ما مدعى نیستیم که “ولى فقیه “ کلیه امور را باید در دست داشته باشد و لذا در قانون اساسى مصوب امام و امت بخصوص در اصل 110 اختیارات ولى فقیه را بطور فشرده بیان داشته است .
ما نمى گوئیم ولى فقیه کلیه زمام امور قانون گذارى و قدرت اجرائى را بدست مى گیرد، تا گفته شود این یک نوع حکومت روحانیت و انحصارطلبى است بلکه ضمن آنکه مى بایست کلیه مناصب براى مشروع بودنش با اجازه یک حاکم شرع مطلق باشد، ولایت فقیه از هر گونه انحراف فکرى و مکتبى و انحراف در مسیر اجراء و پیاده نموده احکام جلوگیرى مى نماید.
با توجه به اینکه در هر کارى باید به متخصص مراجعه کرد و با توجه به اینکه لباس و روحانى بودن دلیل آن نمى شود که در موارد حق از او پیروى نکنیم ، ما باید پیرو حق باشیم هر چند این حق از جانب روحانیت باشد. به اضافه اینکه باید به شرایط ولایت فقیه که در چه کسى هست توجه کرد نه به لباس او.

در مورد اشکال دوم :
“ولى فقیه “ خودش غیر از اسلام ، نظرى ندارد، تا او را به استبداد راءى متهم کنیم ، صفت آگاه “تخصص “ و عادل (درستکار) حاکى است که او در حفظ اسلام قدم برمى دارد، بنابراین اگر از این خط منحرف شد، خودبخود از این مقام بر کنار خواهد شد (با توجه به اینکه ملت مسلمان خواهان اجراى اسلام هستند نه غیر اسلام ).

در مورد اشکال سوم :
وقتى ملت ، مسلمان بودند، و در نهاد انقلابشان تشکیل حکومت اسلامى مى جوشید، و به عبارت دیگر انقلابشان ، انقلاب نان و آب و مسکن نبود بلکه انقلاب مکتبى بود (که البته در پرتو این مکتب نان و آب و مسکن نیز هست ) معناى آن این است که ملت ، حکومت اسلامى را با آنچه که در آن است مى خواهند، و روشن است که از مهمترین مقررات اسلام ، مسئله امامت و ولایت فقیه است ، پس به اراده ملت کاملا توجه شده است ، وانگهى وقتى که اکثریت ملت قانون اساسى را که در آن اصل ولایت فقیه آمده تصویب کردند، آیا معناى این مطلب این نیست که به آراء ملت احترام شده است ؟ با توجه به اینکه در مورد قانون اساسى کاملا به آراء ملت احترام و تکیه شده است و تشکیل مجلس شوراى اسلامى نیز مؤ ید این مطلب است .
از طرفى اکثریت عملا به دنبال “ولایت فقیه “ هستند، بنابراین در کجاى ولایت فقیه ضدیتى با حاکمیت ملت دیده مى شود؟!

در مورد اشکال چهارم :
وقتى که حکومت اسلامى و اعضاى حکومت اسلامى براساس یک قانون اساسى ، زیر نظر یک رهبر “که ولى فقیه است “ باشد همه ارگانها در یک مسیر گام برمى دارند، دیگر تعدد مراکز قدرت لازم نمى آید.
ما اقرار مى کنیم که در آغاز پیروزى انقلاب در بعضى از موارد بر اثر عواملى این اشکال وجود داشت ، علت این بود که هنوز آن هماهنگى اسلامى و هدف از حکومت اسلامى در میان نبود. ولى پس از تحقق حکومت تحت نظارت و رهبرى و ولایت فقیه ، حتما قدرتها و تصمیمها به یک مرکز برگشته و این اشکال برطرف خواهد شد.
در اینجا اضافه مى کنم : چنین نیست که عده مخصوصى حکومت را بدست گرفته باشند بلکه همه مردم مسلمان حکومت را بدست گرفته اند، نهایت اینکه نماینده هاى آنها یعنى افراد مورد قبول اکثریت با همکارى ملت دست اندر کار شده اند، اگر یک اتومبیل را در نظر بگیریم ، این اتومبیل داراى دهها و صدها اعضا است که هر کدام در ساختمان و حرکت آن نقشى دارند، ولایت فقیه ، هم نقش دنده عوض کردن و هم نقش ترمز را دارد، تا هم آن را به حرکت در آورد و به مقصد برساند و هم هنگام خطر با نگهدارى آن ، خطرات را دفع و رفع نماید (البته از ذکر این مثال پوزش مى طلبم )
لازم به تذکر است که مساءله امامت و دنبال آن ولایت فقیه در بینش تشیع از اصول و ارکان دین است ، و در اصول دین هر کس خودش باید دلیل و شناخت داشته باشد و تقلید روا نیست .
در اینجا این سخن را نیز اضافه مى کنیم که به حکم آیات و روایات از جمله :
“ یا داود انا جعلناک خلیفه فى الارض فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوى ؛”
“اى داود ما تو را خلیفه خود در زمین قرار دادیم ، بنابراین ببین مردم به حق حکومت و قضاوت کن و از هوى و هوس پیروى مکن .” (94)
ولایت فقیه که دنباله روى از پیامبران و امامان (سلام اللّه علیهم اجمعین ) است ، مبانى آن براساس اصالت جامعه یا اصالت فرد و یا اصالت انسان نیست ، بلکه مبانى آن براساس اصالت “اللّه “ است که امروز به صورت اسلام و قوانین اسلام متبلور شده است ، با توجه به اینکه با اجراى اسلام نیازهاى فردى و جامعه و انسانها تاءمین شده و همه را به سوى کمال و سعادت همه جانبه رهنمون مى سازد.
سؤ ال :
در ضمن بررسى روایات مربوط به حضرت مهدى علیه السلام آمده که امام صادق علیه السلام به مفضل رحمه اللّه فرمود:
“ هر بیعت ، قبل از ظهور مهدى علیه السلام ، کفر، نفاق و تزویر است و لعنت بر بیعت شونده و بیعت کننده .” (95)
و از امام حسین علیه السلام نقل شده که فرمود:
“ هر پرچم (برافراشته از رهبرى ) قبل از قیام مهدى علیه السلام طاغوت است .”
و بفرموده امام باقر علیه السلام :
“صاحب آن پرچم طاغوت است .” (96)
آیا اگر “ولى فقیه “ در زمان غیبت ، زمام رهبرى را بدست گیرد مشمول این گونه روایات نیست ؟!
پاسخ :
این روایات مربوط به آن رهبرانى است که مستقلا رهبرى امور را بدست مى گیرند، ولى در ولایت فقیه ، استقلال نیست ، بلکه نیابت به اذن عام حضرت مهدى (علیه السلام) است ، چنانکه خود دلائل ولایت فقیه این مطلب را ثابت مى کند، و در حقیقت این پرچم و بیعت ، به عنوان نیابت و زمینه سازى براى ظهور آن حضرت مى باشد، و آن حضرت و امامان علیهم السلام دیگر هم چنین اجازه بلکه چنین تکلیف را به مردان فقیه شایسته داده اند.
فائده غیبت طولانى چیست ؟ (97)
مى پرسند:
غیبت طولانى امام مهدى (علیه السلام) و عدم دسترسى ما به او، چه سودى دارد؟
پاسخ :
امام قائم (علیه السلام) بخاطر عدم پذیرش جامعه ، از نظرها پنهان است ، او همچون امامان معصوم علیه السلام دیگر اگر آشکار بود، مردم همان که با آن امامان کردند با او مى کردند، اما او غائب است تا مردم آمادگى پذیرش او را در طول زمان و با برنامه ریزیهاى دراز مدت و تکامل معنوى و مادى پیدا کنند.
غیبت او چنانکه در روایات آمده همچون پنهان شدن خورشید پشت ابرها است ، گر چه ابرها از تابش مستقیم خورشید ممانعت مى کنند، ولى هرگز نمى توانند تابش خورشید را بطور کلى محو سازند.
غیبت امام قائم (علیه السلام) دهها فایده دارد که در اینجا به طور اختصار به چند فایده آن اشاره مى کنیم .
1- غیبت او به پیروانش امید مى بخشد و آنها را دلگرم مى کند که داراى چنین رهبرى هستند، با توجه به اینکه امید، آن هم امیدى این چنین ، سازنده است .
2- غیبت آن حضرت پیروانش را قدم به قدم آماده مى سازد تا آن حضرت را از عزلت بیرون آورند.
3- آن حضرت در عین اینکه غائب است گاه در مسائل مهم با فقهاء و بزرگان اسلام تماس مى گیرد و آنها را راهنمایى مى کند (چنانکه شواهد آن بسیار است و بعضى از آنها در این کتاب آمده است .)
4- گفتگو درباره قیام مهدى (علیه السلام) و تشکیل کنگره ها و کنفرانسها و تنظیم نوشته ها و مقالات در طول زمان با فرصت کافى موجب پرورش نفوس و آمادگى ، در اندیشه انقلاب جهانى بودن و هدف دارى و… مى شود، در نتیجه آمادگیهاى فرهنگى ، سیاسى ، اجتماعى ، صنعتى ، اقتصادى و بالاخره نظامى در همه جا پیدا مى شود و به این ترتیب زمینه سازى ظهور آن حضرت مهیا مى گردد.
5- شناخت موانع یک انقلاب جهانى در تمام ابعاد و براندازى آن موانع نیاز به طول زمان و کمک فکرى بسیار در سطح جهان دارد، این نیز یکى از فوائد غیبت امام قائم (علیه السلام) مى باشد.
6- از طرفى طول غیبت و دورى مردم از رهبر مصلح و عادل موجب فساد در تمام زمینه ها شده ، و همین فساد موجب خستگى و ناراحتى و نارضایتى مردم مى شود و در دل این فساد، جرقه هاى انقلاب بروز مى کند و مردم ، تشنه مصلح واقعى و عدالت مى شوند، چرا که تا همه ، رنج ظلم و فساد را نبرند آماده درک لذت عدالت و اصلاح نخواهند شد، چنانکه در روایات مربوط به حضرت مهدى (علیه السلام) بسیار آمده که :
“ یملاء الارض عدلا و قسطا و نورا کما ملئت ظلما و جورا و شرا؛”
آن حضرت زمین را پر از قسط و عدل و نور خواهد کرد همان گونه که پر از ظلم و جور و بدى شده باشد؟” (98)
و انقلاب واقعى ، انقلابى است که طبیعى و خودجوش و از متن توده ها برخیزد، و همگان به خوبى آن را درک کنند.
البته این سخن به این معنى نیست که ما تن به ظلم و فساد دهیم ، و مبارزه با ظلم و فساد نکنیم که شرع و عقل چنین اجازه اى به ما داده ، بلکه این سخن خبر از آینده مى دهد، و حاکى است که مردم بر اثر دورى از یک مصلح عادل و آگاه چگونه در لجن فساد فرو مى روند، در این صورت باید براى یافتن آن مصلح به پاخاست و خود گرفتارى مردم ، آنها را براى یافتن راه حل برمى انگیزاند.
آرى باید مدتها بگذرد، تا مردم تکامل یابند و حقائق برایشان کشف گردد، و با تجربیات تلخ خود روى حکومتهاى باطل از آنها روگردان گردند و تشنه وجود امام قائم (علیه السلام) شوند.
در قرآن کریم مى خوانیم :
“ سنریهم آیاتنا فى الآفاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق ؛”
بزودى آیات خود را از هر سوى جهان و در وجود خود مردم نشان مى دهیم تا براى آنها آشکار گردد که او حق است .” (99)
در مورد اینکه منظور از ضمیر “او” به کجا بازگشت مى کند امام صادق علیه السلام در ضمن روایتى فرمود:
“منظور خروج (علیه السلام) است که او حق است (و حقانیتش آشکار مى گردد). “ (100)

پی نوشت ها :

80- با توجه به اینکه قسم دوم از روایات از جهت خوف ، مطلق بودند.
81- در صورت تساقط، اصل عدم حرمت نام بردن است .
82- وسائل الشیعه ، ج 11، صفحه 486.
83- روایت ششم از قسم چهارم ار روایاتى که قبلا ذکر شد.
84- این فصل ترجمه مقاله اى است از کتاب “القواعد الفقهیه “ جلد سوم ، صفحه 124، تاءلیففف استاد معظم آیت اللّه مکارم شیرازى .
85- بحار، ج 52، ص 158.
86- جنه الماءوى ، بحار طبع جدید، ج 53، ص 320.
87- به این ترتیب غیبت صغرى در حدود 70 سال بوده است و بعضى این مدت را 74 سال دانسته اند یعنى از سال 255 (سال تولد امام عصر(علیه السلام) تا سال 329 (کشف الغمه ، ج 3، ص 454) شرح این مطلب در بحارالانوار، ج 51 ص 344 به بعدآمده است .
88- مدرک پیشین ، ص 101 کشف الغمه ، ج 3، ص 457.
89- احتجاج طبرسى ، ج 2، ص 263، سفینه البحار، ج 2، ص 381.
90- نهج البلاغه ، خطبه 224.
91- نهج البلاغه ، خطبه 27.
92- نهج البلاغه ، نامه 41
93- نهج البلاغه ، نامه 45.
94- سوره صاد، آیه 26.
95- بحارالانوار، ج 52، ص 304.
96- اثباه الهداه ، ج 7، ص 65.
97- در پاسخ این سؤ ال عالم بزرگوار تشیع سید مرتضى رحمه اللّه گوید: “وقتى که از راه عقل و نقل ، صحت امامت امام قائم (علیه السلام) ثابت شد، اگر فلسفه غیبت را ندانیم چه مانعى دارد، چنانکه فلسفه بسیارى از احکام ما پوشیده است “(تلخیص از کشف الغمه ، ج 3، ص 462).
98- بحار، ج 52 ص 351.
99- سوره فصلت ، آیه 53.
100- بحار، ج 51 ص 62 منظور از این تفسیر این است که یکى از مصادیق روشن حق که پس از طول زمان آشکار خواهد شد وجود قائم (علیه السلام) است .

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید