روش عرفانی مرحوم قاضی

روش عرفانی مرحوم قاضی

عرفان یا شناخت خداوند تبارک و تعالی مقصدی عالی است که هر کسی را به آن قله راه نیست. عمل به ظواهر دین و احکام شرعی، رعایت اخلاق اسلامی، شناخت و مراقبت نفس و توجه باطنی به ساحت قدس الهی و غفلت از جهان فانی که روش انبیای الهی و اوصیای گرامی آنان و ائمه طاهرین علیهم السلام می باشد، شرط اصلی ورود به حریم عرفان الهی است. چه بسیار کسانی که ادعای کشف و شهود ذات حق را کرده اند و رسیدن به خدا و بهانه ای برای عمل نکردن به احکام الهی و شانه خالی کردن از زیر بار مسوولیتهای دینی قرار داده، توسل و توجه به اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام را که همنشین جاوید و ابدی قرآن هستند، ترک نموده اند و به همین دلیل از تلاش خویش بهره ای جز دوری از مقصود نبرده اند.
مرحوم آیت الله العظمی قاضی طباطبایی از کسانی بود که عرفان خود را با جمع بین ظاهر و باطن و توجه و توسل دائمی به ساحت ائمه اطهار علیه السلام و بی اعتنایی به زینتهای دنیایی و وسوسه های نفسانی درآمیخته بود. ایشان همواره به شاگردان خود دستور می دادند که ضمن رعایت دقیق موازین شرعی و انجام واجبات و مستحبات و ترک محرمات و مکروهات، از آداب باطنی اعمال غافل نمانند و بویژه بر حضور قلب در نماز تاکید می فرموند.
مرحوم قاضی به پیروی از استادان خویش در عرفان و اخلاق، بهترین راه رسیدن به مقصد عالی الهی را معرفت نفس می دانستند، همان گونه که در روایت شریفی از علی علیه السلام چنین می خوانیم: من عرف نفسه عرف ربه؛ هر که خود را بشناسد، پروردگار خویش را شناخته است.
استاد علامه، حضرت آیت الله طباطبایی قدس سره می فرمایند: طریق توجه به نفس، طریقه مرحوم آخوند ملا حسینقلی بوده است و شاگردان ایشان، همه، طریق معرفت نفس را می پیموده اند که ملازم معرفت رب خواهد بود.
ایشان برای اثبات این طریق، علاوه بر روایت فوق، به این آیه قرآن نیز تمسک می فرمایند: یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم (مائده: 105)؛ ای کسانی که ایمان آوردید، مراقب نفس خویش باشید؛ مبادا هنگامی که هدایت شدید، گمراهان به شما زیانی رسانند!
همان طور که پیش از این گفته شد، مرحوم ملا حسینقلی همدانی، شاگرد مرحوم سید علی شوشتری بود و طریقه معرفت نفس را از ایشان اخذ کرده و مرحوم شوشتری نیز این روش را از شخصی به نام ملاقلی جولا که نسب او برای ما مجهول است، فرا گرفته بود. بدین ترتیب طریقه مرحوم آیت الله قاضی و شاگردان ایشان، همان طریقه مرحوم ملاقلی جولاست.
مرحوم قاضی همانند همه عرفای راستین و پیروان واقعی امامان علیه السلام، شرط وصول به مقام فنای فی الله را گذر از طریق ولایت آن رهبران معصوم می دانست. علامه طباطبایی می فرمایند:
رویه مرحوم استاد، آقای قاضی نیز طبق رویه استاد بزرگ، آخوند ملا حسینقلی همدانی، همان طریق معرفت نفس بوده است و برای نفی خواطر، در وهله اول توجه به نفس را دستور می داده اند؛ بدین طریق که سالک برای نفی خواطر باید مقدار نیم ساعت یا بیشتر را در هر شبانه روز معین نموده و در آن وقت، توجه به نفس خود بنماید. در اثر این توجه، رفته رفته تقویت پیدا نموده و خواطر از او نفی خواهد شد و رفته رفته معرفت نفس برای او حاصل شده و به وطن مقصود خواهد رسید؛ ان شاء الله.
اکثر افرادی که موفق به نفی خواطر شده و توانسته اند ذهن خود را پاک و صاف نموده و از خواطر مصفا کنند و بالاخره سلطان معرفت برای آنان طلوع نموده است. در یکی از دو حال بوده است:
اول، در حین تلاوت قرآن مجید و التفات به خواننده آن که چه کسی در حقیقت قاری قرآن است و در آن وقت بر آنان منکشف می شده است که قاری قرآن، خداست، جل جلاله.
دوم، از راه توسل به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام زیرا آن حضرت را برای رفع حجاب و موانع طریق نسبت به سالکین راه خدا عنایتی عظیم است.
از مرحوم قاضی نقل شده است که در همین مورد فرموده اند: سریان فیوضات و خیرات از مسیر حضرت سیدالشهداست و پیشکار این فضیلت هم حضرت قمر بنی هاشم، اباالفضل العباس علیه السلام است.
و نیز فرمود: وصول به مقام توحید و سیر صحیح الی الله و عرفان ذات احدیت – عز اسمه – بدون ولایت امامان شیعه و خلفای به حق از علی بن ابی طالب علیه السلام و فرزندانش از بتول عذراء (علیهم السلام) محال است.
و به همین دلیل همه چیز خود را مدیون قرآن و عترت می دانست و می فرمود: اگر من به جایی رسیده باشم، از دو چیز است: 1. قرآن کریم، 2. زیارت سیدالشهدا علیه السلام.
مرحوم قاضی معتقد بودند که محال است عارف به حقیقت ولایت نرسیده باشد:
مرحوم قاضی می فرموده است: محال است کسی به درجه توحید و عرفان برسد و مقامات و کمالات توحیدی را پیدا نماید و قضیه ولایت بر او منکشف نگردد. ایشان معتقد بودند بزرگانی را که نامشان در کتب عرفان ثبت است و آنها را واصل و فانی شمرده اند و از اهل ولایت نبوده اند، بلکه از عامه به شمار می آیند، یا واصل نبوده اند و ادعای این معنی را می نموده اند و یا تحقیقا ولایت را ادراک کرده اند، ولی بر حسب مصلحت زمانهای شدت و حکام و سلاطین جور که از عامه بوده اند، تقیه می کردند و ابراز نمی نمودند؛ مانند شیخ سلیمان قندوری حنفی صاحب ینابیع الموده و مانند سید علی همدانی صاحب کتاب موده القربی و مانند مولی محمد رومی بلخی صاحب کتاب مثنوی.
عارف واقعی، مقصود خویش و مبدا تمام حوادث عالم و ذات باری تعالی می داند و بر خلاف گروهی که می پندارند آنچه مقصود است، اسماء و صفات است و ذات خدا هیچ اثری ندارد، معتقد است که اسماء و صفات، همه به آن ذات عالی و متعالی باز می گردند و تعینات او هستند. مرحوم آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی شاگرد و وصی آیت الله العظمی قاضی می فرمود:
یک روز به حضرت آقا عرض کردم: در عقیده شیخیه چه اشکالی است؟ آنها هم اهل عبادت اند و اهل ولایت اند؛ بخصوص نسبت به امامان علیهم السلام مانند خود ما بسیار اظهار محبت و اخلاص می کنند و فقهشان هم فقه شیعه است و کتاب اخبار را معتبر می دانند و به روایات ما عمل می نمایند. خلاصه هر چه می خواهیم بگردیم و اشکالی در آنها از جهت اخلاق و عمل پیدا کنیم، نمی یابیم. مرحوم قاضی فرمودند: فردا شرح زیارت شیخ احمد احسائی را بیاور! من فردا شرح زیارت او را خدمت آن مرحوم بردم. فرمودند: بخوان! من قریب یک ساعت از آن را قرائت کردم. فرمودند: بس است. حالا برای شما ظاهر شد که اشکال آنها در چیست؟ اشکال آنها در عقیده شان می باشد و این شیخ در این کتاب می خواهد اثبات بکند که ذات خدا دارای اسم و رسمی نیست و آن، مافوق اسماء و صفات اوست و آنچه در عالم محقق می گردد و با اسماء و صفات تحقق می پذیرد، آنها مبدا خلقت عالم و آدم و مؤثر در تدبیر شؤون این عالم می باشند در بقاء و ادامه حیات آن. خدا اتحادی با اسماء و صفات ندارد و اینها مستقلا کار می کنند و عبادت انسان به سوی اسماء و صفات خداوند صورت می گیرد، نه به سوی ذات او که در وصف نمی آید، بنابراین شیخ احمد احسائی خدا را مفهومی پوچ و بدون اثر و خارج از اسماء و صفات می داند و این، عین شرک است، اما عارف می گوید ذات خداوند بالاتر از توصیف و برتر از تخیل و توهم (است و) سیطره و هیمنه بر اسماء و صفات دارد بدون حدود وجودی خودشان و بدون تعینات و تقیدات در ذات اقدس او موجود می باشند و همه صفات و اسماء به ذات برمی گردد و مقصود و مبدا و منتهی، ذات است، غایه الامر از راه صفات و ما در وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الارض (انعام: 79)؛ روی خود را به طرف کسی که آسمان ها و زمین را آفرید، متوجه می کنم. اشاره به همان ذات می کنیم؛ اگر چه برای ما معلوم نباشد.
یکی از اموری که در مسلک عرفانی مرحوم آیت الله قاضی و استادان ایشان بسیار مورد تاکید قرار دارد، مساله ذکر و توجه تام به خداوند تعالی که عنوان راهی برای نفی وسوسه ها و توجهات غیر الهی است، به این معنی که هرگاه یکی از خاطرات و اوهام و خیالات شیطانی به او روی می آورد، سالک راه باید با توجه به یکی از اسماء الهی آن خاطره را از خود بزداید. علامه طباطبایی پس از توضیح روش فوق می فرمایند:
این طریق بسیار صحیح است که باید فقط با ذکر که همان توجه و یاد یکی از اسماء خداست، خاطر را دور کرد. قال الله تعالی: ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون (اعراف: 201)
همانا آنان که تقوا پیشه کرده اند، زمانی که وسوسه ای از سوی شیطان به آنان می رسد، متذکر می شوند و در این هنگام بینا می گردند.
همچنین استاد علامه یادآور می شوند که این طریق نیز برگرفته از روش عرفانی آخوند عارف، ملا حسینقلی همدانی است و روش ذکر را آن بزرگوار به شاگردان خود آموخته است.
مرحوم قاضی معتقد بودند که عارف واقعی آن است که در هر حرکتی تنها محبوب را در نظر بگیرد و دندان طمع از غیر او را از وجود خود بکشد و هیچ نفعی را در نظر نگیرد. اما رسیدن به این مرحله بسیار مشکل است؛ چرا که انسان هر گاه بخواهد دل خود را از توجه به نفع و سودی تهی سازد، متوجه می شود که مقصود و سود دیگری انگیزه این ترک سود بوده است و اگر بخواهد آن انگیزه را نیز ترک نماید، باز متوجه تمایل نفسانی خویش به انگیزه دیگری می شود و بدین ترتیب هیچ گاه به مرحله احرار و آزادگان نمی رسد تا خداوند تبارک و تعالی را بدون چشمداشت و تقاضایی عبادت نماید. عارف بی بدیل، مرحوم قاضی طباطبایی برای درمان این بیماری نفسانی روشی به نام احراق را پیش گرفته، به دیگران نیز سفارش می فرمودند. علامه طباطبایی پس از بیان این مساله می فرمایند:
روزی با استاد خود، مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی این راز را در میان نهادم و استفسار و التماس چاره ای نمودم. فرمود: به وسیله اتخاذ احراق می توان این مساله را حل نموده و این معضل را گشود و آن بدین طریق است که باید سالک به حقیقت ادراک کند که خداوند متعال وجود او را وجودی طماع قرار داده و هر چه بخواهد قطع طمع کند، چون سرنوشت او با طمع است، لذا منتج نتیجه ای نخواهد شد و قطع طمع از او، ناچار مستلزم طمع دیگری است و به داعیه طمعی بالاتر و عالی تر از آن مرحله دانی قطع طمع نموده است، بنابراین چون عاجز شد از قطع طمع و خود را زبون یافت، طبعا امر خود را به خدا سپرده و از نیت قطع طمع دست برمی دارد، این عجز و بیچارگی ریشه طمع را از نهاد او سوزانیده و او را پاک و پاکیزه می گرداند… و علت اینکه این طریقه را احراق نامند، برای آن است که یکباره خرمن هستی ها و نیتها و غصه ها و مشکلات را می سوزاند و از ریشه و بن قطع می کند و اثری از آن در وجود سالک باقی نمی گذارد.
در قرآن کریم در مواردی از طریقه احراقیه استفاده شده است… یکی از مواردی که در قرآن مجید از آن استفاده شده است، عبارت است از کلمه استرجاع (انا لله و انا الیه راجعون؛ (بقره: 156) همانا ما ملک خدا هستیم و همه به سوی او باز می گردیم.)… اگر انسان متذکر شود که خود او و هر چه از تعلقات و مایملک اوست ملک طلق خداست، یک روز به او داده و یک روز می گیرد و کسی را در آن حق دخالتی نیست، وقتی که انسان به خوبی ادراک کرد که از اول مالک نبوده است و عنوان ملکیت برای او مجازی بوده و بدون جهت خود را مالک تخیل می نموده است، البته در صورت فقدان متاثر نخواهد شد و توجه به این نکته ناگهان راه را بر او هموار خواهد نمود.
آیت الله العظمی قاضی رسیدن به قله بلند عرفان را بدون توجه به ظاهر شریعت ناممکن می دانست و به همین دلیل بود که هم خود نسبت به آداب شرع مقدس اسلام پایبند بود و هم شاگردان را به این امر سفارش می نمود: …(مرحوم قاضی) برای شریعت غرا خیلی حساب باز می کرد. خودش یک مرد متشرع به تمام معنی بود و معتقد بود که شریعت است که راه وصول به حقایق عرفانی و توحیدی است و به قدری در این مساله مجد بود که از کوچکترین سنت و عمل استحبابی دریغ نمی کرد تا جایی که بعضی از معاندان گفتند این درجه از زهد و اتیان اعمال مستحبه را که قاضی انجام می دهد از روی اخلاقی نیست. او می خواهد خود را در خارج بدین شکل و شمایل معرفی کند، والا او یک مرد صوفی محض است که بدین اعمال ارزشی قائل نیست.
فرزند گرامی ایشان در این مورد می نویسند:
مرحوم قاضی هیچ وقت صورت درویشی و صوفی گری و امثال این حرفها را اعتنایی نداشت؛ بلکه عرفان را یک صورت والایی از زندگی انسانهای مسلمان صحیح الاسلام می دانست و سیره بارز شاگردان دست اول ایشان معروف است و توصیه ایشان به هر کس نزد ایشان می آمد این بود که برو آنچه از نیکی که می دانی، درست عمل کن در نهایت دقت و سعی و بدان که تو عارف خواهی بود و معلوم است که هیچ فرد مسلمانی یافت نمی شود که خوبیها و بدیها را درست نداند. بله؛ کاهلی در عمل است.
به دلیل همین تقید بود که ایشان نیز مانند سایر مشایخ و استادانش به بیتوته در اماکن مقدسه می پرداخت و زیارت مشاهد مشرفه را ترک نمی کرد و به شاگردانش نیز چنین دستور می داد و نیز آرامش در نماز و حضور قلب و رعایت آداب آن و جدیت در به جا آوردن این تکلیف واجب الهی در ابتدای وقت و کثرت قرائت قرآن و دعا از ویژگی های آن مرحوم بود. آیت الله سید محمد حسین حسینی تهرانی در کتاب روح مجرد می نویسند:
یکی از دوستان ما که از طلاب نجف بود و سالیانی ادراک محضر مرحوم قاضی را نموده بود، برای حقیر می گفت: قبل از اینکه با ایشان آشنا شوم، هر وقت ایشان را می دیدم خیلی دوست می داشتم و چون در سلوک و رسیدن به لقاء الله و کشف وحدت حضرت حق شرک داشتم، به این جهت از رفتن به محضر ایشان کوتاه می آمدم تا وقتی یکی از دوستان شیرازی ما از شیراز دو دینار فرستاد تا من خدمت ایشان تقدیم کنم. مرحوم قاضی نمازهای جماعت خود را در منزل خودشان با بعضی از رفقا و دوستان سلوکی به جماعت می خواندند. من در موقع غروب به منزل ایشان رفتم تا هم نماز را به جماعت با ایشان ادا کنم و هم آن وجه را به محضرشان تقدیم کنم. مرحوم قاضی نماز مغرب را در اول غروب آفتاب، یعنی به مجرد استتار قرص خورشید طبق نظر و فتوای خودشان به جماعت می خواندند. و الحق نماز عجیب و با حال و توجهی بود. بعدا نوافل و تعقیبات را به جای آوردند و آن قدر صبر کردند تا زمان عشا رسید؛ آنگاه نماز عشا را نیز با توجهی تام و طمأنینه و آداب خاص خود به جای آوردند که حقا در من مؤثر واقع شد. پس از نماز عشا، من جلو رفتم و در حضورشان نشستم و سلام کردم و دست ایشان را بوسیدم و آن دو دینار را تقدیم کردم و در ضمن عرض کردم: آقا! من می خواهم سؤالی از شما بکنم، اجازه می فرمایید؟ مرحوم قاضی فرمود: بگو فرزندم! عرض کردم: می خواهم ببینم آیا ادراک توحید و لقاءالله و سیری که شما در وحدت حق دارید حقیقت است یا امر تخیلی و پنداری؟ مرحوم قاضی رنگش سرخ شد و دستی به محاسنش کشید و گفت: ای فرزندم! من چهل سال است با حضرت حق هستم و دم از او می زنم؛ این پندار است؟ من خیلی خجالت کشیدم و شرمنده شدم و فورا خداحافظی کردم و بیرون آمدم.
لازم به ذکر است که جو عمومی حوزه های علمیه با عارفان و فیلسوفانی چون محی الدین بن عربی و صدر المتالهین مخالف بوده اند و بسیاری از فقها، فلاسفه و عرفا را تکفیر می کنند و اموری از قبیل وحدت وجود را که اساس عرفان است و عارفان آن را عین توحید می دانند، کفر صریح تلقی می نمایند. به همین دلیل، مرحوم آیت الله قاضی نیز با مخالفتهایی روبرو می شدند و گاه با شاگردان ایشان نیز برخوردهایی صورت می گرفت، چنان که مرحوم آیت الله سید حسن مسقطی، یکی از شاگردان آن مرحوم که در تدریس و مناظره مردی چیره دست بود، به جرم تدریس عرفان و متهم نمودن مخالفان این روش به کج فهمی مبانی این علم، مجبور به ترک نجف اشرف شد و در حقیقت به دلیل سعایتهایی که از ایشان نزد مرجع کل و فقیه عالیقدر، آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی شد، ایشان وی را تبعید نمودند، فرزند مرحوم قاضی در مورد این مخالفتها می فرماید:
شیخ حسین محدث خراسانی می فرمودند: من از نجف بیرون آمدم به علت ناراحتی وضع زندگی استادم مرحوم قاضی که خود در برابر افرادی که با روش عرفانی او مخالفت می ورزیدند سکوت می کرد و رفقای خود را هم امر به آرامش می نمود و این عمل برای من غیر قابل تحمل بود. و پدرم مکرر می فرمود: نمی خواهم در تاریخ نوشته شود که قاضی به علت مخالفت با فقهای روزگار خود به قتل رسید. من به پدرم گفتم: مهاجرت کن! الم تکن ارض الله واسعه فتهاجروا فیها (نساء: 97) آیا زمین خدا پهناور نبود تا در آن هجرت کنید؟
فرمودند: من با زحمت فراوان خودم را به این شهر مقدس رسانده ام و هیچ حاضر نیستم که از آن دست بکشم و عمرم هم به سر آمده است و خیلی راضی هستم. ولی شما باید مهیا باشید، چه اینکه اگر به اختیار هم بیرون نروید، شما را به زور و اکراه بیرون می کنند و شما باید هر جا که باشید مرا از یاد نبرید و از برای من طلب مغفرت کنید و شما باید هرگز فراموش نکنید که ایرانی هستید و نام و نشان شما در دفاتر ایرانی ها ثبت است. بعد از پدر، برادران ما خود را به صورتی غیر ایرانی قلمداد کردند. مثلا سید تقی ما، فرزندان خود را به سربازی فرستاده بود تا به عنوان عرب و عراقی باشد؛ ولی مفید واقع نشد. پس بنده و دیگر برادران در بیست و اندی سال که پس از فوت پدر در عراق بودیم، همواره اسم ایران و ایرانی بودن در زبان و دلمان بود و چشم دل به کوی و سوی ایران دوخته بودیم.
در این مورد، مرحوم حاج سید هاشم حداد، شاگرد ایشان می فرمودند:
حضرت آقا یک روز به من گفتند: آقا سید عبدالغفار با من کم و بیش روابط دوستانه داشت؛ اما اینک با تمام قوا به مخالفت برخاسته است و من همیشه در راه گذر به او سلام می کردم و اخیرا که سلام می کنم، جواب سلام مرا نمی دهند و من از این به بعد تصمیم دارم که دیگر به او سلام نکنم.

دریای عرفان (زندگی نامه و شرح احوال آیت الله سید علی قاضی)
نویسنده : هادی هاشمیان

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید