تفریط در خشم

تفریط در خشم

نو یسنده : جعفرجوان هوشیار

آثار و مظاهر تفریط در خشم

تفریط قوه غضب به آن است که کسی به طور کلی از این قوه بی بهره باشد یا غضبش به حدی ضعیف باشد که در موارد ضروری و لازم هم بروز نکند. این حالت ناپسند و مذموم بوده و از آن به بی تعصبی تعبیر شود.(1) و دارای آثار و مظاهری است از جمله:
1- کوچکی و ضعف نفس: یکی از آثار تفریط در خشم، ضعف نفس و خودکم بینی است. ضعف نفس، صفتی است که موجب عجز و ناتوانی از تحمل حوادث می شود. وملازم است با ذلت و خواری و مسامحه و کناره جستن از کارهای بزرگ و عالی و اضطراب و تزلزل به اندک چیزی از بلاها وامور ترس آور.(2) و نشانه آن این است که انسان درهنگام نزول گرفتاری و حوادث روزگار، با هول و اضطراب، خود را ناتوان و عاجز تصور نماید و خیال کند که دنیا به آخر رسیده است. کسی که این صفت پست و زشت را دارد، تن به ذلت و زبونی می دهد و از کارهای بزرگ شانه خالی می کند؛ حتی در امر به معروف و نهی از منکر و پند به دیگران مسامحه می نماید و به اندک بلیه و پیشآمد، دست و پای خود را گم می کند.(3) صاحب این صفت، از رسیدن به مراتب بلند و مناصب ارجمند محروم و مهجور و از بزرگی وعزت در هر دو عالم بر کنار و دور است .پیوسته قلب او مضطرب و لرزان و همیشه از حوادث دنیا خائف و ترسان است. هر ساعتی در تشویق و غمی و در هر لحظه در بیم و ألمی است. طبیعت او طبیعت کوکانه و جبلت و سرشت او جبلت زنانه است.(4)
2- سستی اراده: یکی دیگر از آثار تفریط در خشم، سستی اراده است؛
یعنی پستی طبع و نداشتن اراده قوی؛ مثلاً کسی که چنین صفتی را دارا باشد، می گوید: من که چیزی نمی شوم، من کجا و فلان مقام کجا، من کجا، رسیدن به درجات علمی کجا، من کجا و ثروت کجا. داشتن چنین صفتی دلیل بر خست نفس همت و اراده است؛ حتی گاهی انسان برای رسیدن به نعمت های آخرت نیز چنین می شود.(5)
3- بی غیرتی: از جمله آثار تفریط در خشم، بی غیرتی است. و آن عبارت است از: اهمال و کوتاهی در نگه داری و نگاهبانی از چیزی که محافظت از آن به حکم شرع و عقل لازم و واجب باشد، مثلاً دین، عرض و ناموس، اولاد و اموال. واین صفت از ضعف نفس وایمان ناشی می شود و بسیار زشت و خطرناک و کشنده است. و گاهی منجر به قیادت (دیوئی) می شود. بنابراین وظیفه شرعی مؤمن این است که از جان و ناموس و دین و اموال خویش، زیاد دفاع کند.(6) تا بدین وسیله بتواند از این صفت پست رهایی یافته، در زمره مردان با غیرت درآید. چرا که اخبار و روایات مختلفی در پستی و زشتی «بی غیرتی» واردشده است، از جمله از پیامبر اعظم (ص) نقل شده است که فرمودند:
«اذا لم یغرالرجل فهو منکوس القلب»؛(7) مرد بی غیرت، قلبش واژگون است. (برخلاف خوی انسانی است).
4- خوف مذموم: یکی از صفاتی که به قوه غضب متعلق است، خوف است، که عبارت است از رنج و تألم و ناراحتی به سبب انتظار ناملایمی که در آینده وقوع آن محتمل است.(8) خوف همانند بسیاری ازعناوین دیگر بر دو گونه است: مذموم و ممدوح؛ مثلاً، طمع، ذاتاً بد یا خوب نیست و بستگی به متعلق آن دارد؛ اگر طمع، به لهو و لعب و نیرنگ و فریب، یعنی به دنیایی که متاع غرور و فریب است تعلق گیرد، مذموم است که از آن به عنوان «بخل» و «شح» یاد شده و قرآن می فرماید: (ومن یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون).(9)
اما اگر طمع به مغفرت الهی، قرب خدا و «لقاءالله» تعلق گیرد، خوب است و قرآن از آن به نیکی یاد می کند:(یدعون ربهم خوفاً و طمعاً)؛(10)
اندوه و ترس هم ذاتاً بد یا خوب نیست، بلکه به لحاظ متعلق، گاهی خوب و گاهی بد است. قرآن کریم می فرماید:
(الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم ولا هم یحزنون)؛(11) اولیای الهی ترسی ندارند و اندوهگین هم نیستند.
از سوی دیگر در سوره مبارکه «حدید» می فرماید: همه پدیده های عالم، آزمونی بیش نیست، انسان گاهی در حضیض تهی دستی و گاهی در اوج توانایی است، گاهی ایستاده، گاهی نشسته و گاهی افتاده است.(12)

اقسام خوف مذموم

الف- خوف از چیزی که حتماً شدنی و ضروری است. این خوف هیچ اثری ندارد، جز آن که به انسان رنج و آزار رساند وانسان باید راضی به قضا و قدر الهی باشد.
خدا کشتی آن جا که خواهد برد
وگر ناخدا جامه از تن درد
(سعدی)
ب- خوف از چیزی که ممکن است انجام شود ویا نشود، بدون شک ناراحتی از این موضوع، برخلاف مقتضای عقل است؛ زیرا: (لعل الله یحدث بعد ذلک امراً)؛(13) شاید خداوند بعد از این چیز دیگری پدید آورد.
ممکن است فرج و گشایشی بشود. انسان باید دل را قوی کند و به صرف احتمال خود را ناراحت نکند.
ج- خوف از نتیجه کاری که انجامش در دست خود انسان است. به مقتضای عقل سلیم، اگر منفعتش افزون بر این خوف است، انجام می دهد؛ در غیر این صورت ترک می کند. تاجر ترسو نه سود برد نه زیان.
د- خوف از چیزی که نوع مردم طبعاً از آن وحشت دارند؛ مثل انسان مرده و جن و تاریکی شب؛ و این خوف از قوه واهمه و خیالات باطله سرچشمه می گیرد.
هـ – خوف از مردان است که شدیدترین و معمول ترین خوف ها است وهمه به آن گرفتاریم.(14)
5- جبن: آن است که از چیزی که نباید حذر کرد، احتراز نماید. این صفت در نهایت خباثت و موجب هلاکت است. آدمی به سبب آن خوار و زندگانی او تلخ و ناگوار می گردد.(15) به تعبیر دیگر، عبارت است از این که در مواردی که مثلاً اولی (شایسته) انتقام است، هیچ جنبشی و حرکتی نکند. و غضب افراط دراین حرکت است. پس جبن به یک اعتبار ضد غضب است و به اعتبار دیگر ضد تهور. و به هر دواعتبار در طرف تفریط و از مهلکات بزرگ است و آدمی به سبب آن دچار صفات مذمومی مانند خواری نفس و ذلت و ناگواری زندگی می شود و مردم در جان و مال او طمع کنند و در کارهای خود بی ثبات و تنبل و راحت طلب می گردد. و از این رو از همه سعادت ها باز می ماند و ستمکاران دست تجاوز بر او می گشایند. و انواع رسوایی ها را درباره خود و اهل خود تحمل می کند و دشنام ها و تهمت های ناروا را می شنود و نسبت به آنچه موجب ننگ و رسوایی است، بی مبالات می شود و مقاصد و امور مهم خود را مهمل و معطل می گذارد.(16)
6- کتمان حق و انحراف از آن: یکی دیگر از صفاتی که از تفریط در قوه غضبیه ناشی می شود، کتمان حق است. کتمان حق، کتمان علم و کتمان هر گونه ارزشی، یکی ازعوامل فرهنگی زمینه ساز گناه است که موجب انحراف و برچیده شدن حق و ارزش ها در جامعه می شود،(17) لذا قرآن شدیداً از آن نهی کرده است:
(ولاتلبسوا الحق بالباطل و تکتموا الحق و انتم تعلمون)(18) و حق را با باطل نیامیزید و حقایق را با این که می دانید، کتمان نکنید.
کتمان حق یعنی: پوشاندن حق به انگیزه ها و انحاء مختلف. انگیزه کتمان حق یا عصبیت است یا جبن. و آن از نتایج یکی از این دو
می باشد. در صورت اول از رذایل قوه غضب از طرف افراط است، و در صورت دوم از رذایل آن از طرف تفریط است. و گاهی سبب آن طمع در مال است، جز این که منشاء و فاعل آن ضعف نفس همراه با پستی قوه غضبیه است. چنان که در مورد خود غضب چنین است؛ زیرا مادام که در نفس ضعفی و در قوه غضبیه خمودگی پدید نیاید، کتمان و پوشاندن حق تحقق نمی یابد.(19) ممکن است از این صفت پست، رذایل دیگری نیز پدید آید؛ مثل شهادت باطل دادن، یاکتمان حق و شهادت ندادن به آن و تکذیب نمودن و تصدیق دروغ گو، و حکم و قضاوت نمودن به ناحق و غیره، که هر کدام به نوبه خود گناه و معصیت و موجب کیفر و عذاب در آخرت و بی اعتنایی و سبک شدن انسان در دنیا در نزد مردم است. آیات و روایات زیادی در مذمت و پستی هر کدام از این ها وارد شده است؛ از جمله آن ها حدیثی از امام عسکری(ع) است که می فرماید:
«قال امیر المؤمنین(ع): سمعت رسول الله (ص) یقول: من سئل عن علم فکتمه حیث یجب إظهاره و تزول عنه التقیه جاء یوم القیامه ملجماً بلجام من النار»؛(20) امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: شنیدم پیامبر گرامی اسلام(ص) می فرمود: هرکس از چیزی که می داند، مورد سؤال قرار گیرد و او آن را کتمان کند (حقیقت را نگوید) در جایی که اظهار آن واجب است و ثقیه وترسی بر او نیست، روز قیامت در حالی که لگامی از آتش بر دهنش است، محشور می شود.
7- قساوت و سخت دلی: «قاسیه» از ماده «قسوه» به معنای خشونت و سختی و نفوذپذیری است، لذا سنگ های خشن را قاسی می گویند، و از همین رو به دل هایی که در برابر نور حق و هدایت انعطافی از خود نشان نمی دهند، و نرم و تسلیم نمی گردند، و نورهدایت در آن ها نفوذ نمی کند، قلب های قاسیه یا قساوتمند گفته می شود، و در فارسی از آن به سنگدلی تعبیر می کنیم.(21) قساوت، حالت و ملکه ای است که آدمی به سبب آن، از درد و رنج همنوع خود، متأثر نمی گردد. شکی نیست که این خوی از غلبه درندگی و سبعیت ناشی می شود.(22) به تعبیر دیگر، حالتی است که انسان از رنج وگرفتاری و مصیبت دیگران متأثر و ناراحت نشود.(23) دل انسان در حالت سلامت فطری، از لطایف و رقت خاصی برخوردار است. به طوری که در سایه این رقت و لطافت به سرعت و شدت ازعلل و عوامل معنوی و ملکوتی متأثر می شود و همین تأثرات معنوی، استعدادهای والای او را شکوفا می سازد. اما هر بار که انسان دست به سوی معصیتی دراز می کند، از لطایف روحی و رقت معنویش کاسته می شود، تا آن جا که به تدریج آثار خشونت و کاهش رقت قلبی حتی در سیمای او و به خصوص در دیدگانش ظاهر می شود. چنین فردی روشنایی دل و صفای درون را از دست می دهد و از ادراک لذت های معنوی باز می ماند، از این رو با توسل به عوامل مختلف سعی می کند از خود بگریزد و با خویشتن خلوت نکند؛
زیرا درون خود را از زیبایی و جمالی که ازمشاهده آن محفوظ شود، تهی می یابد. بنابراین سعی می کند همواره به اشیای خارجی پناه برد تا مگر از دیدن درون خود غافل شود. او ناچار باید مصادیق زیبایی را در عالم برون جست وجو کند؛ زیرا دیگر درون او که در اصل سرچشمه احساس زیبایی بوده، سرمایه اولیه خود را از کف داده است. قساوت قلب سبب ظهور صفات رذیله دیگری در انسان می شود؛ همچنان که رقت قلبی و لطافت روحی عامل پیدایش صفات حسنه دیگر می شود. انسان وقتی گرفتار قساوت قلبی می شود، بسیاری از مواهب فطری و معنوی را از دست می دهد؛ به طوری که نه از آلام دیگران متأثر می شود، و نه دلش در مهر کسی می تپد. نه رغبتی به راز و نیاز با خدا و نه شوقی به عبادت او در خود احساس می کند. ریشه کمالاتی چون دلسوزی، همدردی، مهر وعطوفت، تضرع در پیشگاه حق وغیره در درون او می خشکد و جای آن را خشونت، خودخواهی، درنده خویی وامثال آن می گیرد.(24)
8- کوتاهی و پستی همت: و آن عبارت است از قصور همت از طلب کارهای بزرگ و عالی و قناعت نمودن به امور پست و ناچیز. و این صفت نتیجه ضعف نفس و کم دلی است.(25) و به تعبیر دیگر، پستی طبع و قصور همت از طلب کارهای بزرگ و امور عظیم خطرناک، قناعت نمودن نفس به شغل های پست واعمال جزئیه.(26)
همچنین آثار و مظاهری مانند؛ راحت طلبی، خمودی، زیر بار ظلم رفتن، رضای به رذایل و فضایح، کم صبری و قلت ثبات، طمع وغیره، از تفریط در قوه غضبیه ناشی می شوند.

درمان تفریط در خشم

قبل از بیان درمان این نوع خشم و صفاتی که از آن ناشی می شود، نکاتی کلی که در درمان صفات منفی و تحصیل صفات مثبت ضروری است، عبارتند از:
الف- فضایل و رذایل در نقطه مقابل هم قرار دارند. هرچه انسان در تقویت فضایل بکوشد و در انجام اعمال صالحه مناسب با آن ها، پایداری بیشتری از خود نشان دهد، به همان نسبت از شدت رذایل در وجود او کاسته می شود. و هرچه در تضعیف رذایل بکوشد، به همان اندازه فضایل اخلاقی در درون او مجال بیشتری برای رشد پیدا می کند.
ب- وقتی شخص به صفات و استعدادهای منفی خود آگاه شد، در این صورت باید در تمام صحنه ها و شرایطی که پیش می آید، تأمل کند و اگر احتمال بروز یکی از آن صفات منفی را بدهد، باتوجه به نقطه ضعف موجود باید به خود نهیب زند و چند لحظه با خود خلوت کند و در دل به خدا پناه برد و از او طلب یاری کند. واضح است که این هشیاری، مانع ظهور آن صفت مذموم بوده و او را در غلبه بر آن یاری می کند.(27)

1- درمان کوچکی و ضعف نفس

ضد کوچکی و ضعف نفس، بزرگی نفس و محکمی دل است. بزرگی و صلابت نفس این است که آنچه بر او وارد می شود، تحمیل کند.(28) به تعبیری دیگر، ضد ضعف نفس، استقامت و همت بزرگی داشتن و دل محکم کردن و از مشکلات نهراسیدن است .(29) قوت نفس، ملکه ای نفسانی است که انسان را قادر می سازد تا حوادثی را که برای او پیش می آید هر چند خطیر باشد، به خوبی تحمیل کند.(30) در فضیلت و عظمت قوت نفس همین بس که خداوند در قرآن کریم می فرماید:
و عزت فقط از آن خدا و پیامبر او و مؤمنان است.(31)
علامت بزرگی و قوت نفس، آن است که آنچه را که بر آدمی وارد می شود، تحمل کند و مانند گیاه ضعیف با هر بادی متزلزل نگردد. بلکه چون کوه پا برجای، که چون بادهای مخالف بر او وزد، التفات نکند. و چون شیر قوی پنجه از جمله دلاوران رو نگرداند. کسی که صاحب این صفت شریف بوده باشد، فی الجمله سرآمد بیش تر صفات و افضل و اکثر ملکات است، خواری و عزت در نظر او یکسان، و تهیدستی و ثروت در نزد او هم عنان، نه از دوستی ابنای روزگار شاد، و نه از دشمنی ایشانباک، نه از مدح ایشان خرم، و نه از مذمت آنان غمناک می گردد.(32)خواری و عزت در نظر او یکسان و تهیدستی و ثروت در نزد او مساوی، بلکه صحت و بیماری، ستایش و نکوهش برای او برابر است و از دگرگون شدن امور و احوال تأثیر نمی پذیرد. این خوی، ملکه شریفی است که آبشخور هر بی سر و پایی نیست و جز یکه سواران میدان مردانگی یارای جولان آن ندارند، بلکه جز یگانه های نامدار از حکما یا تیزهوشان شیردل از عرفا نمی توانند در آن گام نهند.(33)بنابراین انسان باید مثل کوه پابرجا باشد و خود را نبازد؛ چون هیچ مشکلی نیست که با صبر آسان نشود.
امیرالمؤمنین می فرماید:
«عند تناهی الشده تکون الفرجه وعند تضایق حلق البلاء یکون الرخاء»؛(34) هنگامی که ناراحتی و گرفتاری به حد اعلا رسید، گشایش و رفاه نزدیک است و وقتی که بلا فزون تر گردید نجات حتمی است.
زمان سابق که پلاستیک نبود، قاشق چوبی برای ماست و دوغ درست می کردند؛ روی یک قاشقی نوشته شده بود:(35)
تیشه ها خوردم بسی فرهاد وار
تارسیدم بر لب شیرین یار
به طور کلی درمان ضعف نفس از دو طریق میسر است:
الف: یادآوری عظمت و شرافت و بزرگی نفس و صلابت آن؛ از جمله:
1- به متربی توجه داده شود که توانمندی و قوت نفس، شرافت و عزت است. و ناتوانی و ضعف نفس، ذلت و خواری است. با توجه به این که متربی فطرتاً عزت طلب است و در تحقق این خواست فطری گام برمی دارد در تقویت نفس و اعتماد به خود در اقدامات خویش، کوشش می نماید و سستی و تزلزل و ترس را به خود راه نمی دهد و خود را حقیر و فرومایه نمی پندارد بلکه با احساس عزت برای هرچه بیش تر توانمند ساختن خود تلاش می کند.
2- آگاه شود از این که، رفتارهایی ضعف نفس را تشدید می کنند. ضعف نفس وبرخی از رفتارهای درونی و بیرونی مانند کج خلقی، ترس، بدبینی، ابراز خشم، ترک اعانه به دیگران و… تأثیر متقابل دارند. همان طور که ضعف نفس باعث این رفتارها می شود، این رفتار، هم به تدریج ضعف نفس را تشدید می نماید. علاوه بر این آگاهی، زمینه عدم بروز این رفتارها فراهم شود، بلکه برعکس سعی شود رفتارهای متضاد با این رفتار را انجام دهد. این زدودن عوامل مؤثر در ضعف نفس و انجام رفتارهای مثبت، باعث می گردد که نفس متربی قوی شود و صفات برجسته انسانی ناشی از قوت نفس، به صورت ملکه درآید و به راحتی رفتارهای مطلوب تربیتی و اخلاقی از فرد صادر شود.
3- مصاحبت با افرادی که از نفس قوی برخوردارند و هیچ ترسی و تزلزلی به خود راه نمی دهند و با شهامت و شجاعت به اقدامات عملی دست می زنند؛ به تدریج نفس متربی را قوی می سازد و به وی شهامت و جرأت می دهد تا به کارهای مهم وبزرگ وارد شود و بدون تزلزل و
ترس، اقدامات شجاعانه از خود بروز دهد.
4- فراهم ساختن موقعیت و شرایطی که متربی در معرض انجام کارهای بزرگ و تا حدودی خطرناک قرار بگیرد وبا ایجاد انگیزه ها به حرکت، برخورد و اقدام به تصمیم گیری، تشویق شود تا درعمل، توانمندی و قدرت خویش را برای انجام آن کارها، مشاهده کند.
ب- بیان آثار و لوازم قوت نفس و مواظبت بر آن ها و اجتناب از اموری که منافی با آن ها است. بزرگی و قدرت نفس، آثار و نتایج بسیار سودمندی بر جای می گذارد که هریک خود ملکه ای نفسانی اند؛ از جمله:
1- ثبات و عدم اضطراب: ثبات، ملکه ای است نفسانی که انسان را قادر می سازد تا در خطرها وارد شود و در برابر سختی ها و دردها هرچند فراوان باشد، مقاومت کند؛ بدون این که شکستی بر او عارض شود. درمقابل آن اضطراب و تزلزل، هنگام روبه رو شدن با خطرات و سختی ها، قرار دارد. ثبات و پایداری جلوه های گوناگونی دارد که بارزترین آن ها ثبات در ایمان در مقابل شبهات است.(36)ثبات در ایمان، اطمینان وآرامش نفس در عقاید است به نحوی که با شبهات متزلزل نشود. خدای متعال می فرماید:
(یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت فی الحیوه الدنیا و فی الآخره)؛(37) خداوند کسانی را که ایمان آورده اند به گفتار و اعتقادشان، استوار بر جای و ثابت قدم می دارد، هم در زندگانی دنیا و هم در آخرت.این اطمینان و آرامش از شرایط کسب کمال واعمال فاضله است، زیرا تا نفس بر معتقدات خود درباره معاد پا بر جا و مستقر نباشد، عزمی که او را به تحصیل نتایج آنها می رساند حاصل نخواهد شد. پس کسی که چنین پایداری و ثباتی ندارد، او را بر هیچ یک ازاعمال فاضله ثابت قدم نخواهی یافت. کسی که به چنین صفتی متصف باشد، همواره بدون سستی بر آن ها مواظبت خواهد نمود. و عدم این ثبات و استقامت به سبب عدم بصیرت و یا ضعف نفس است. پس وجودش بامعرفت وقوت نفس حاصل خواهد شد، و آن از فضایل قوه عاقله و قوه غضب است.(38)
2- وقار و آرامش قلب: درفرهنگ اخلاقی «وقار» عبارت است از آرامش در گفتار، کردار و حرکات، قبل از شروع و بعد از شروع در آن ها. بنابراین «وقار» مفهوم عامی است که شامل «تأنی» و«توقف» می شود؛ زیرا «توقف»، آرامش خویشتن داری پیش از هر گونه اقدامی است، تا آن که به درستی آن بر فرد آشکار گردد. «تانی» آرامش روانی بعد از شروع درگفتار یا رفتار است، تا بتواند امور را به شایستگی به انجام برساند. در باب نسبت میان «وقار و سنگینی» با «آرامش قلبی و سکونت» گفته شده است: هرگاه فرد با زحمت و تکلف آرامش را برگفتار و رفتار خویش حاکم گرداند، چنین شخصی را با وقار می نامند، ولی آرامش قلبی وسکینه هنگامی تحقق می یابد که آرامش به صورت یک صفت وملکه در نفس اودرآید. به دیگر سخن، وقار، آرامش ظاهر وسکینه آرامش باطن است.(39)

2- درمان سستی اراده

یکی ازویژگی های انسان اراده او است. انسان با این نیروی درونی می تواند چهره زندگی خود را آن گونه که می خواهد، تغییر دهد.اراده قوی و پولادین، یکی از رمزهای موفقیت همه بزرگ مردانی است که صفحات تاریخ به نام آنان مزین گشته است. پیام آوران وحی، اولیای خدا، مؤمنان و پرهیزکاران، اندیشمندان و بزرگان، مخترعان و مکتشفان، همگی در پرتو این نیروی عظیم خدادادی، با سختی ها وناملایمات مبارزه کردند و رمز پیروزی را به همگان آموختند. اراده در جایی فروخته نمی شود و در بازار نیست ، بلکه با آگاهی و شناخت هدف ها و آثار اعمال، انگیزه ها قوی و درخت عمل از چشمه اراده سیراب می شود. نیروی اراده، نیروی باطنی برای اتخاذ تصمیمات، اقدام به کار، اداره و انجام اهداف و وظایف تا زمان تحقق یافتن آن ها علیرغم تمام موانع، دشواری ها، مشکلات و رنج های درونی و خارجی. نیروی اراده توانایی غلبه بر تنبلی، وسوسه ها و عادات منفی و دستیابی به اهداف ولو آن که آن اهداف دشوار، خسته کننده و مغایر عادات و خلق و خوی شما باشند. مردم همواره افراد توانمندی را که در زندگی به موفقیت های بزرگی نایل گشته، نیروی اراده و تأدیب نفس خود را به نمایش گذارده اند، مورد ستایش و احترام قرار می دهند. افرادی که در تمام عرصه های زندگی تنها با نیروی اراده، تأدیب نفس و بلند همتی زندگی خود را بهبود بخشیده، مهارت های جدید را فراگرفته و بر مشکلات فائق آمده اند. واقعیت آن است که این نیروهای باطنی مختص افراد بخصوصی نبوده و هر فردی قادر می باشد توسط آموزش های عملی به درجات رفیعی از نیروی اراده و تأدیب نفس دست یابد. نیروی اراده و تأدیب نفس مهم ترین وسودمندترین عناصر برای دستیابی به موفقیت می باشند. تأدیب نفس توانایی تداوم عمل، افکار و رفتاری می باشد که به موفقیت و پیشرفت منتهی می گردند. تأدیب نفس نوعی کنترل نفس می باشد که سبب نظم بخشیدن به جنبه های روحی – روانی – احساسی، فیزیکی و معنوی شخص می گردد. هدف از آن، داشتن یک زندگی محدود ومعین نبوده و مقصود ما نیز زندگی درویش گونه نمی باشد. تأدیب نفس تنها یکی از ستون های موفقیت و قدرت است. به شما قدرتی عطا می کند که تمام انرژی خودتان را بر روی یک هدف متمرکز کرده، با پشتکار و سخت کوشی تا محقق گشتن آن از پای نایستید.(40)
راه های تقویت اراده

1. مبارزه با نفس

یکی از راه های تقویت اراده، مبارزه با خواسته های نفسانی است، پیامبر اکرم(ص) فرمود:
«الشدید من غلب نفسه»؛(41) قوی کسی است که بر هوای نفس خود چیره شود.
ویلیام جیمز روان شناس وفیلسوف معروف می گوید:
یک نه گفتن به عادت بد موجب می شود شخص برای مدتی تجدید قوا نماید و بدین وسیله ضعف اراده خود را به تدریج برطرف نماید.(42)

2- توجه به نقاط مثبت و منفی کارها

هنگامی که انسان به منافع یا ضررهای کاری توجه می کند، انگیزه او برای انجام یا ترک آن، بیش تر می شود؛ در نتیجه اراده و تصمیم وی نیز در انجام رفتار وعادت های پسندیده یا ترک رفتار ناپسند قوی تر می گردد.

3-ایمان به هدف

جوان باید به هدفی که در زندگی دارد کاملاً مؤمن باشد و تمامی توان خود را در راه رسیدن به آن به کار گیرد و با برنامه ریزی صحیح، مسیر تمامی حرکت هایش را به سوی رسیدن به هدف قرار دهد.

4- مقایسه نکردن خود با دیگران

مقیاس قرار دادن آنان که به جاه و مقامی رسیده اند و مقایسه کردن خود با آنان، پسندیده نیست؛ زیرا شرایط رشد و ارتقا برای افراد، همواره یکسان نبوده و نیست، تا نتایج به دست آمده یکسان باشد. باید دانست که هرکس شرایط خاص خود را دارد و مسئولیت او نیز متناسب با آن شرایط و امکانات خواهد بود.

5- تجربه اندوزی بعد از شکست

یکی از رموز کامیابی این است که از شکست ها نهراسیم؛ زیرا شکست در زندگی هر کس، آیینه تمام نمای نواقص و اشتباهات او است.
باید از هر شکستی، نقص را دریافت و در رفع آن کوشید. توجه داشته باشیم که مردان بزرگ تاریخ، همواره از شکست ها به عنوان پل پیروزی خود سود جسته اند. ناپلئون بناپارت می گوید: آن قدر شکست خوردم که راه شکست دادن را یاد گرفتم.(43)

6- تلقین

انسان می تواند با تلقین راه رسیدن به هر هدفی را بر خود هموار سازد. مثلاً بگوید من با تلاش بیش تر می توانم به هدفم برسم. چنان که اگر وزنه برداری از سنگینی وزنه ای معین نهراسد و با اعتماد به نفس و تلقین به خود به این باور رسیده باشد که می تواند، به احتمال زیاد، پیروز و موفق میدان شود.

7- پایبندی به عبادات

تکالیف و عباداتی همچون نماز، روزه،
حج، جهاد و… هر کدام به نوعی، تمرین تقویت اراده محسوب می شوند. زیرا کسی که مثلاً روزه می گیرد، در واقع با تمام هوس ها به مبارزه برمی خیزد و پر واضح است که دست رد زدن بر سینه هوس های فریبنده، استواری روح، تقویت اراده و ایمان را به دنبال خواهد داشت.

3- درمان بی غیرتی

درمان بی غیرتی، ایجاد غیرت و حمیت به معنای واقعی کلمه در وجود خود است. غیرت در لغت به معنای دفاع ازمحبوب در برابر
متجاوز.(44) و در اصطلاح، عبارت است از سعی در محافظت آنچه نگاهبانی آن لازم است، و آن نتیجه شجاعت و بزرگی و قوت نفس واز ملکات شریف است و مردانگی به آن تحقق می یابد و فاقد آن از مردان به شمار نمی رود.(45) به عبارت دیگر، غیرت عبارت است از: سعی در نگه داری چیزی که محافظت آن به حکم عقل و شرع واجب و لازم باشد. مثل دین، ناموس، جان، فرزند، مال وغیره.(46) و به طور کلی، غیرت صفتی است که انسان را وادار به دفاع شدید از دین و آیین و ناموس و کشور خود می کند، و اصولاً هرگونه دفاع شدید از ارزش، نوعی غیرتمندی است. گرچه این واژه غالباً درباره غیرت ناموسی به کار می رود، ولی مفهوم آن وسیع و گسترده است. البته این صفت مانند صفات برجسته دیگر اگر به راه افراط کشیده شود، به ضد آن تبدیل می شود که خلق نکوهیده ای است و آن در صورتی است که به شکل دفاع غیرمنطقی و آمیخته با وسواس درآید.(47)

موارد و اقسام غیرت

الف- غیرت در ناموس: جلوه شناخته شده غیرت، غیرت ناموسی است که نشانه انسانیت انسان است. وپیش از آن که ارزش الهی باشد، یک ارزش انسانی است، یعنی آن که این خصیصه حتی در کافر نیز ارزشمند است و خداوند انسان های غیرتمند را دوست دارد وآنان که از این خصلت والا محرومند به کلی از ساحت قدس حضرتش مطردوند.(48) مقتضای غیرت در حرم و ناموس، این است که از مقدمات و موجبات انحراف اهل و ناموس خود غافل نشود واهل خود را از مردان بیگانه محافظت کند و آنان را از رفتن به بازارها منع کند.(49) در روایات مختلف از ائمه اطهار (ع) وارد شده است که زنان را از بیرون رفتن از خانه منع می کردند. از جمله از امام صادق(ع) پرسیدند که: آیا جایز است که زنان از برای نمازعید و نماز جمعه بیرون روند؟ فرمودند: «نه، مگر زنی که پیر بوده باشد». و بالجمله هر که اندک اطلاعی از احوال زنان این عصر وامثال آن داشته باشد و رگ مردی و صفت غیرت و حمیت در او باشد، زنان را منع می کند از آنچه احتمال فساد وناخوشی داشته باشد؛ مانند: نظر کردن به مردان نامحرم و صدای ایشان را شنیدن، و استماع ساز و نوا و شنیدن خوانندگی و غنا، بلکه از بیرون رفتن از خانه و آمد و شد با بیگانه و تردد در مساجد و حضور در محافل و مجامع؛ اگرچه مجمع تعزیه حضرت سیدالشهدا(ع) بوده باشد و سفر کردن به زیارات مستحبه و امثال این ها؛ زیرا که غالب آن است که ارتکاب این امور، از فساد خالی نباشد. و اگر هیچ نباشد، نظر به مردان نامحرم افتد و صدای ایشان را می شنود و این منافی طریقه عفت و خارج از شیوه غیرت است.(50) بنابراین مؤمن باید مواظب رفتار و رفت وآمد زن و فرزندان خود باشد و درعفت و پاکدامنی وتربیت و گزینش رفقای آن ها توجه کند؛ چون سهل انگاری ممکن است موجب شود که خدای نکرده با رفتن آنها به یک مجلس یا رفاقت با یک دوست ناباب و بد سرشت و وسواس شیطانی و تفرج و خود آرایی به فساد و بی دینی و اعتیاد و راه های خلاف دیگری کشیده شوند و ممکن است یک مسامحه ناچیز سبب یک عمر بدبختی و ذلت و خواری شود. و در ضمن نباید از حد متعارف و مطلوب شارع خارج شود و چنان بر آن ها تنگ بگیرد و سوء ظن پیدا کند؛ زیرا ممکن است اثر معکوس داشته باشد.(51)
ب- غیرت در دین: غیرت دینی؛ یعنی دین را به عنوان محبوب ترین، دیدن و مدافع حریم آن بودن، یعنی اجازه تجاوز به حریم دین به هیچ کس ندادن، داشتن خشم مقدس در برابر متجاوزان به حریم دین، تلاش گسترده در راه نشر دین، امر به معروف و نهی از منکر و تولی وتبری، داشتن روحیه دفاع از دین و آماده فدا کردن همه هستی در راه آن.(52) غیرت در دین آن است که انسان در رد بدعت کسی که در دین بدعت نهد واهانت کسی که به دین اهانت رساند، سعی کند. و در ترویج احکام دین، جد و جهد لازمه را به عمل آورد. و در نشر مسائل حرام و حلال، نهایت مبالغه را بکند. و در امر به معروف و نهی از منکر مسامحه نکند.(53)
غیرت دینی، فریضه است که درهیچ شرایطی ترک شدنی نیست، حتی اگر انسان نتواند عملاً جلو متجاوزان به حریم دینی را بگیرد، موظف است قلباً از آن ها نفرت داشته باشد که این هم جلوه ای از غیرت دینی است.(54)
ج- غیرت در اولاد: مقتضای غیرت نسبت به اولاد، آن است که از آغاز مراقب احوال هریک از آنان باشی و برای پرستاری و پرورش و شیردادن او توسط زنی شایسته و صالح که غذای وی حلال باشد، دقت نمایی؛ زیرا کودکی که اعضای او از شیری که از غذای حرام به هم رسیده، رشد کند، طبع او به پلیدی ها وناپاکی ها تمایل دارد، از آن رو که طینت او از آلودگی سرشته شده است. و وقتی که به سرحد تمییز رسد باید او را آداب نیکان بیاموزی. و چون اول صفتی که بر کودک غلبه دارد، تمایل به غذا است، بنابراین باید آداب خوردن را به وی آموخت. سپس به تأدیب کودک در امر لباس مبادرت نماید به طوری که از روش نیکان و پارسایان بیرون نرود. بعد به تربیت اخلاق و افعال کودک بپردازد و در این راه جداً بکوشد، زیرا کودک اگر در آغاز زندگی و عنفوان رشد مهمل رها شود و تحت تربیت صحیح قرار نگیرد، غالباً با اخلاق پست و کردارهای بد بار می آید. و چون کودک به سن تمییز رسید، باید او را به طهارت و نماز واداشت، و در بعضی از روزهای ماه رمضان به روزه داشتن امر کرد واصول عقاید و حدود و آداب شرع را به او یاد داد.(55)
بنابراین بر پدرلازم است که سعی در تأدیب فرزند نماید و بداند که این امانتی است از خدا در نزد او. و دل او پاک و جوهر او صاف است. و قابل هر نیک و بدی است و به هرچه تعلیم دهد، نشو ونما می کند. و پدر هم در ثواب و وبال او شریک است. پس نباید او را ضایع و مهمل گذارد و از او غافل شود. بعد از آن که این آداب را به فرزند آموخت، ملاحظه کند که قابلیت و استعداد کدام علم و صنعت را دارد. پس او را به آموختن آن بدارد. و نگذارد که مشغول امری شود که استعداد آن را ندارد تا عمر او ضایع نگردد.(56)
د- غیرت در مال: یعنی حفظ مال و سعی در نگهداری آن؛ به این نحو که مصرف آن را خرج نکند. و به مصرفی که فایده اخروی یا دنیوی ندارد، نرساند. و به غیر مستحق ندهد و به ریا و مفاخرت بر باد ندهد. و به خود نمایی و خود فروشی خرج نکند. و از دزدان و اهل خیانت آن را محافظت کند.(57) گمان نشود که غیرت در مال پسندیده نیست به این تصور که مال فناپذیر است و بزرگان به آن اعتنا ندارند؛ زیرا مادام که انسان در دار دنیا است به مال احتیاج دارد و تحصیل آخرت نیز به آن متوقف است؛ زیرا کسب علم وعمل بستگی به بقاء بدن است و آن وابسته به قوت و غذا است. پس عاقل باید مال را بعد از آن که از راه حلال و صحیح و کسب پسندیده به دست آورد، مورد اعتنا قرار دهد و در حفظ و ضبط آن بکوشد. مقتضای غیرت در مال این است که اموال خود را در
زمان حیات در راه هایی به مصرف برساند که فایده آن به خودش عاید شود و چیزی به ارث نگذارد، مگر برای فرزندان نیک و صالح خود که بقای آن ها به منزله بقای خود او است و بر وجود آنان – که حال و زندگی نیک دارند – یاد و نام نیک و ثواب بعداز مرگ برای او مترتب باشد.(58)
بنابراین مؤمن باید در دین و ناموس و جان و مال و فرزندان، غیرت داشته باشد؛ در رد بدعت بدعت گذاران واهانت به دین و مذهب و رد شبهه حقایق و حفظ ناموس و اولاد و امر به معروف ونهی از منکر و ترویج احکام دین مبین اسلام و مذهب حق جعفری، کاملاً کوشا باشد، چنان که امام خمینی (رحمه الله) فتوا به قتل سلمان رشدی مرتد داد وهیچ باکی از پیامد آن نداشت؛ درحالی که بعضی اعتراض کردند که برای ایران مشکل ایجاد می شود، ولی ایشان در نظر خود اصرار ورزیدند و بعد از ایشان، بعضی از علمای سنی فتوای ایشان را تأیید کردند. درحالی که اگر جلوی این گونه کارها گرفته نمی شد، شاهد تکرار روزافزون آن می شدیم.(59)
پس به طور کلی می توان راه کارهای زیر را در درمان بی غیرتی به کار برد:
الف- یادآوری فضیلت غیرت: از واژه هایی که در روایات اسلامی به عنوان بیان یک فضیلت مهم اخلاقی آمده است، غیرت است که در اصل به معنای دفاع شدید از عرض و ناموس یا مال و مملکت و دین و آیین است، مخصوصاً این واژه در مواردی به کار می رود که چیزی حق اختصاصی شخص یا گروهی است و دیگران می خواهند حریم آن را بشکنند و صاحب آن به دفاع شدید برمی خیزد. به هر حال این وصف اگر به صورت معتدل در انسان باشد، فضیلتی بزرگ است. چه فضیلتی از این بالاتر که به انسان اجازه ندهد بیگانه ای به حریم ناموس یا کشور یا دین و آیین او هجوم برد، بلکه در مقابل او بایستد و تا سر حد جان دفاع کند. متأسفانه در دنیای امروز که ارزش های اخلاقی کم رنگ شده وانحرافات اخلاقی خانواده هایی را فراگرفته، مخصوصاً در غرب ارتباط زنان و مردان با افراد بیگانه عیب شمرده نمی شود، این واژه تدریجاً به فراموشی سپرده می شود و گاه در نظر بعضی، ضد ارزش وناشی از تعصب کور قلمداد می شود و این یک فاجعه عظیم است؛ چرا که بدون غیرت، حمایت و دفاع قوی از ارزش ها و افتخارات امکان پذیر نیست.(60)
ب- یادآوری آثار غیرت: غیرت به صورت صحیح و معتدل و مثبت یک نیروی دفاعی عظیم است که به کمک آن می توان بر دشمنان و مخالفان پیروز شد؛ چرا که این نیروی باطنی هنگامی که جان و مال و ناموس ودین وایمان یا استقلال یک کشور در معرض تهدید قرار می گیرد، بسیج می شود، و تمام نیروهای ذخیره وجود انسان را به حرکت درمی آورد، و گاه یک انسان غیور تحت تأثیر عامل غیرت، نیرویی به اندازه ده انسان پیدا می کند وتا حد ایتار و فداکاری، ایستادگی و پایمردی نشان می دهد. به همین دلیل، غیرت یکی از اسباب عزت و سربلندی و اقتدار است. افراد آلوده و منحرف هنگامی که خود را در برابر یک انسان غیرتمند ببینند به زودی مقاومت خود را از دست می دهند و عقب نشینی می کنند و این یکی دیگر از برکات غیرت است. غیرت سبب می شود که حریم ارزش های والای یک جامعه نشکند و پاک و محفوظ بماند. همچنین سبب امنیت جامعه و از میان رفتن مظاهر فساد و فحشا است؛ در حالی که بی غیرتی هم امنیت را در هم می شکند، و هم ارزش ها را به باد می دهد و هم صحنه جامعه را به فساد و آلودگی ها می آلاید.
هنگامی که حضرت لوط (ع) صحنه آلوده آن قوم گنهکار را دید که حتی تصمیم دارند مزاحم میهمانان او شوند.(میهمانان حضرت لوط فرشتگان الهی بودند که به صورت جوانانی زیبا بر او وارد شدند) و او که از فرشته بودن آن ها خبر نداشت و آلودگی محیط را می دانست، سخت در وحشت و ناراحتی فرو رفت. لوط (ع) هر قدر آن ها را نصیحت کرد، اثر نگذاشت حتی حاضر شد دختران خود را به عقد آنان ( که توبه کنند و ایمان آورند) درآورد، اما آن ها این را نیز نپذیرفتند و در خواسته های انحرافی خود، پافشاری داشتند، لوط (ع) به آنها گفت:
(فاتقوالله ولاتخزون فی ضیفی الیس منکم رجل رشید)؛(61) از خدا بترسید و آبروی مرا نبرید و با قصد سوء نسبت به میهمانانم مرا رسوا مسازید، آیا یک انسان عاقل و شایسته و باغیرت درمیان شما وجود ندارد (که شما را از این اعمال ننگین و بی شرمانه باز دارد)؟
ولی هنگامی که این سخنان در آنها اثر نکرد، فرشتگان الهی خود را به او معرفی کردند، و گفتند نگران نباش، به زودی عذاب الهی آن ها را درهم می کوبد، و طومار زندگانی شان را در هم می پیچد، و چنین شد.(62)

4- درمان خوف مذموم

این است که انسان خوف پسندیده را در خود ایجاد کند. و آن خوف و خشیت از عظمت خدا و ذات کبریای او و نیز خوف از گناهانی است که در اصطلاح به آن «رهبت» گویند. هر اندازه معرفت انسان به ذات باری تعالی بیش تر باشد وعظمت او را درک نموده باشد، خوف او زیادتر می شود؛ زیرا کمال در دل و جان اثر می گذارد.(63) حقیقت ترس از خدا همانا ترس آدمی از اعمال زشت خویش است که باعث می شود خداوند از فرو آوردن رحمت و خیر خود امساک و خودداری کند. بنابراین هر وقت که دل آدمی به یاد خدا بیفتد اولین اثری که از خود نشان می دهد، این است که ملتفت قصورها و تقصیرها و گناهان خود گشته، آن چنان متأثر شود که عکس العملش درجوارح، لرزه اندام باشد. دومین اثرش این است که متوجه پروردگارش می شود که هدف نهایی فطرت او است و در نتیجه خاطرش سکون یافته و به یاد او دلش آرامش می یابد.(64) خوف از خدا، مرتبه ای از مراتب دین و مقامی از مقامات اهل یقین و افضل فضایل نفسانی است. زیرا فضیلت هر صفتی به قدر کمکی است که به سعادت می کند و هیچ سعادتی مانند سعادت لقای خدا و قرب او نیست.
و این سعادت حاصل نمی شود، مگر به تحصیل محبت و انس با خدا و محبت وانس با خدا به دست نمی آید، مگر با معرفت و معرفت حاصل نمی گردد، مگر به ادامه فکر؛ و انس متحقق نمی شود، مگر به محبت و تداوم ذکر. و مواظبت بر فکر و ذکر میسر نشود، مگر به ریشه کن کردن دنیا دوستی از قلب و محبت دنیا ریشه کن نگردد، مگر با سرکوب کردن لذت ها و شهوت ها. و نیرومندترین وسیله برای سرکوبی شهوت، آتش خوف الهی است. و این خوف، آتش سوزاننده شهوات است. دراین صورت فضیلت آن به قدری است که شهوت را بسوزاند و انسان را از معاصی باز دارد و بر طاعت برانگیزد. آیات و اخباری که بر فضیلت این خوف دلالت دارد، بسیار است؛ به طوری که خداوند برای اهل خوف؛ علم وهدایت و رضوان و رحمت را که مجمع مقامات بهشتیان است، جمع کرده و فرموده: «از بندگان خدا فقط دانایان از او بیم دارند»؛(65) «هدایت و رحمت برای کسانی است که از پروردگار خود بترسند»؛(66) «و برای کسی که از مقام پروردگار خویش بترسد دو بهشت است »(67). بنابراین خوف از خدا برترین فضیلت و نجات دهنده انسان می باشد.(68) در حدیث قدسی وارد شده است که :
به عزت خودم قسم، که بر هیچ بنده ای دو ترس را جمع نمی کنم و از برای هیچ بنده ای دو امن را قرار نمی دهم. پس هر که در دنیا ایمن باشد از من ،
در روز قیامت او را خواهم ترساند. و هرکه در دنیا از من بترسد، در روز قیامت او را ایمن خواهم ساخت.
از لیس بن ابی سلیم منقول است که گفت: از مردی از انصار شنیدم که روزی بسیار گرم در خدمت پیامبر اعظم (ص) در سایه درختی نشسته بودیم که مردی آمد و جامه از بدن خود کند و خود را بر روی ریگ تفتیده افکند و بر روی آن غلطید، گاهی پشت خود را داغ می کرد و گاهش شکم خود را و می گفت: ای نفس بچش حرارت این ریگ را که عذاب خدا از آنچه با تو کردم بالاتر و شدیدتر است و حضرت رسول به او نظر می کرد. پس چون جامه خود را پوشید، حضرت با دست مبارک خود اشاره کرد و او را طلبید و فرمود: ای بنده خدا! چه چیزی تو را بر آن داشت که چنین کردی؟ عرض کر که: خوف خدا. حضرت فرمود: «به تحقیق حق خوف را به جای آوردی، به درستی که خدا به تو مباهات نمود بر اهل آسمان.» پس حضرت روی مبارک به اصحاب خود کرد و فرمود:«نزدیک این مرد روید تا برای شما دعا کند.»(69)

5- درمان جبن

ضد جبن، شجاعت ودلیری است که عبارت است از: اطاعت قوه غضبیه از قوه عاقله. یعنی انسان نترسد از آنچه نباید ترسید و حذر کند از آنچه باید از آن احتراز کرد.و این صفت، اشرف صفات کمالیه و افضل ملکات
نفسانیه است.(70) شجاعت و دلیری، بسیار پسندیده و موجب سرافرازی و کمال و تمجید است که نفس بر امور سخت و دشوار وادار می شود.(71)
آثار منفی جبن در زندگی فردی و اجتماعی
1- این صفت رذیله آثار نامطلوب بسیار زیادی در سراسر زندگی انسان ها دارد و به یقین یکی از عوامل قطعی شکست و زبونی و ذلت است. ملت های بسیاری را در طول تاریخ می شناسیم که با داشتن عده و عده فراوان سال ها گرفتار زبونی و اسارت بودند، ولی به محض این که رهبری شجاع وفرماندهی با شهامت پیدا کردند تمام توان آن ها بسیج شدو به سرعت عقب ماندگی خود را جبران کردند و به اوج عزت و عظمت رسیدند. شجاعت پیامبر اسلام(ص) به هنگام هجرت در میدان بدر و احد و در میدان احزاب و در سایرغزوات، یکی از مهم ترین عوامل پیروزی و پیشرفت سریع اسلام بود.(72)
2- یکی دیگر از آثار منفی این رذیله اخلاقی، این است که انسان را از کارهای بزرگ باز می دارد، زیرا کارهای بزرگ همیشه با مشکلات بزرگ روبه رو است و انسان هایی را می طلبد که بتوانند از سد مشکلات عبور کنند و این کار از افراد ترسو ساخته نیست. بنابراین، چنین افرادی، به فرض این که در زندگی توفیقی نصیبشان شود، ناچیز و محدود خواهد بود و هرگز نمی توانند دست به کارهای مهم اجتماعی خواه جنبه انقلابی داشته باشد یا
اصلاحی، بزنند. این مسأله تا آن جا پیش می رود که در اسلام از مشورت مدیران موفق جامعه در کارهای مهم با افراد جبان و ترسو نهی شده است؛ چرا که آن ها همیشه آیه یأس می خوانند و مدیران را از انجام کارهای مهم باز می دارند.(73) امیر مؤمنان علی (ع) به مالک اشتر دستور داد که افراد ترسو را در شورای خود نپذیرد؛ چرا که آن ها سبب تضعیف او می شوند:
«لاتدخلن فی مشورتک … جباناً یضعفک عن الامور».(74)

راه کارهای درمان جبن

1- یکی از راه کارهای اصلی درمان این رذیله اخلاقی، همانند درمان سایر رذایل از یک سو اندیشیدن در ثمرات شوم و آثار زیانبار آن است. هنگامی که افراد جبان و ترسو آثار نکبت بار و ذلت و زبونی ناشی از ترس بی جا و عقب ماندگی و محرومیت حاصل از آن در زندگی خود یا دیگران مشاهده کنند، غالباً به فکر تجدید نظر در برنامه اخلاقی خود و دور ساختن این رذیله می افتند.
2. پرداختن به قطع ریشه ها راه مهم دیگر درمان آن است. هنگامی که ابرهای تیره و تار سوء ظن به خدا از آسمان قلب انسان کنار رود و خورشید توکل بر جان او نورافشان شود. ظلمات خیالات واهی که انسان را به ترس می کشاند، برچیده خواهد شد، ولی این کار احتیاج به مطالعه و دقت فراوان دارد.(75)
3- یکی دیگر از طرق درمان این رذیله اخلاقی ورود در صحنه های رعب آور و تکرار آن است؛ فی المثل بعضی هستند که از خوردن دارو یا تزریقات مختلف وحشت دارند، ولی هنگامی که چند بار تکرار شود وحشت آن ها فرو می ریزد.
4. برخی دیگر، از سفرهای دریایی یا هوایی سخت متوحش می شوند، ولی با تمرین و تکرار این وحشت از بین می رود. برخی نیز از سخن گفتن یا سخنرانی در حضور جمع می ترسند، ولی غالباً این ترس با تمرین و تکرار از میان خواهد رفت. یکی از فلسفه های تمرین ها و مانورهای نظامی، زدودن آثار ترس جنگ از دل سربازان و افسران و فرماندهان است. این یک واقعیت است که تردیدها و دودلی ها و ترس از عواقب خطرناک یک کار غالباً بیش از خود آن انسان را رنج می دهد، در زبان عرب ضرب المثل های جالبی دراین زمینه دیده می شود؛ از جمله: «مادر مقتول به خواب می رود، ولی مادر کسی که تهدید به مرگ شده به خواب نمی رود».
5- یکی دیگر از طرق درمان جبن، پاک بودن و پاک زیستن است؛ زیرا افراد آلوده غالباً از نتیجه اعمال خود بیمناکند و از آن جا که اعمال آن ها روزی آفتابی و برملا شود، درهراسند
(76) به همین دلیل در حدیث معروف علوی آمده است:
«ما أشجع البری ء و أجبن المریب»؛(77) چه شجاع است انسان پاکدامن و
چه ترسو است انسانی که دچار بدگمانی است .
به طور کلی راه درمان آن به دوصورت است :
الف- چنین شخصی باید خود را به کارهای خطرناک وادارد و خود را شجاع نشان دهد تا برایش عادی شود.(78)
ب- یادآوری عواقب و مضرات جبن، از جمله: خواری نفس، تنبلی، راحت طلبی، شنیدن تهمت ها و دشنام ها، تلخی زندگی، رسوایی و غیره که همگی موجب سرافکندگی انسان می شوند.

6- درمان کتمان حق

درمان آن التزام عملی بر ضد آن است که عبارت است از: انصاف و ایستادن بر حق که این دو از صفات کمالیه اند و صاحب آن ها در دنیا و آخرت عزیز و محترم و نزد خالق و خلق، مقبول و مکرم است.(79) حق گویی و ایستادگی بر بیان حقیقت، دلیل بر شهامت و روح بلند انسانی است.(80)
گاهی ممکن است هجوم باطل و فرهنگ های شیطانی به یک فرد یا به یک خانواده یا به یک جامعه میان آنان و حق، جدایی اندازد، و پس از مدتی حق را از یاد آنان ببرد، یا ممکن است ستمگری برای ارضای هوا و هوس خود زمینه ای فراهم آورد که سبب پنهان ماندن حق شود. در چنین
پیش آمدهایی بر مؤمن واجب است حق را اظهار کند ونقاب از چهره حقیقت برکشد تا بی خبران از خواب بیدار شوند، یا گمراهان هدایت گردند، یا واقعیتی از اسارت نجات یابد و باطلی کوبیده شود و ملتی از خطر وسوسه ها و اغواگری های اهل باطل برهند. اگر حق گو دراین موارد احساس کند که با گفتن حق واظهار حقیقت، تلخی و دشواری و زیان و خسارتی هرچند سنگین و قابل توجه به او وارد می شود، باز هم به فرموده پیامبر اسلام(ص) باید حق را بگوید و از اظهار حقیقت امتناع نورزد. حق گویی چراغ دین را در میان مردم روشن نگاه می دارد و تکالیف و وظایف الهی را به مردم می رساند و یاران شیطان را ضعیف و ناتوان می نماید و به یاران خدا اضافه می کند و به آنان قدرت ونیرو می بخشد.(81) دراین زمینه روایات بسیار مهمی از پیامبر واهل بیت بزرگوارش در کتاب های معتبر حدیث در مدح حق گویی و شخص حق گو آمده که به برخی از آن ها اشاره می شود:
رسول خدا(ص) فرمود:
«اتقی الناس من قال الحق فیما له و علیه»؛(82) پرهیزکارترین مردم کسی است که در آنچه به سود او وزیان او است حق بگوید.
حضرت امام باقر(ع) فرمود:
«قل الحق ولو علی نفسک»؛(83) حق را بگو، گرچه به زیان خودت باشد.
حضرت امام صادق(ع) فرمود:
«ثلاثه هم اقرب الخلق الی الله عز و جل یوم القیامه حتی یفرغ من الحساب… و رجل قال الحق فیما علیه و له »؛(84) سه نفرند که نزدیک ترین خلق به خدای عز و جل در قیامتند تاحساب پایان پذیرد … و یکی از آنان مردی است که در آنچه به زیان و سودش بود حق گفته است.
و نیز آن حضرت فرمود:
«ان من حقیقه الایمان ان تؤثر الحق و ان ضرک علی الباطل و ان نفعک»؛(85) به راستی از حقیقت ایمان است که حق را گرچه به تو زیان رساند بر باطل ترجیح دهی گرچه [این باطل] به تو سود رساند.
رسول خدا (ص) فرمود:
«افضل الجهاد کلمه حق عند سلطان جائر»؛(86) برترین جهاد بیان حق نزد پادشاه ستمکار است.
آیات فراوانی نیز در این مورد وارد شده است؛ از جمله: خداوند تبارک و تعالی می فرماید:
(و من احسن قولاً ممن دعا الی الله و عمل صالحاً وقال اننی من المسلمین)؛(87) و چه کسی گفتارش از این شخص بهتر است که مردم را دعوت به خدا کند و عمل صالح داشته باشد و بگوید من مسلمانم.
استفهام دراین آیه، استفهام و سؤال تقریری است؛ یعنی از این گفتار
بهتر نیست که هرکس دعوت به خدا کند، خود نیز عمل صالح داشته باشد و با افتخار و مباهات بگوید من مسلمان هستم و اگر کسی می خواهد حق بگوید، باید اول خودش عامل به آن باشد و برآن ایستادگی نماید.(88)
نمونه ای از اسوه های حق گویی
1- حضرت یحیی و حق گویی
اکثر مورخان مسلمان و نیز منابع معروف مسیحی جریان جگرخراش شهادت حضرت یحیی را به خاطر بیان حق و اظهار حقیقت بر ضد طاغوت زمان خود دانسته اند و چنین بازگو کرده اند: یحیی قربانی روابط نامشروع طاغوت زمان خود با یکی از محارم خویش شد. به این ترتیب که «هیردویس» پادشاه هوس باز فلسطین عاشق «هیرودیا» دختر برادر خود شد و زیبایی وی دل او را در گرو عشق آتشین قرار داد، لذا تصمیم به ازدواج با او گرفت. این خبر به پیامبر بزرگ خدا، یحیی رسید. او صریحاً اعلام کرد که این ازدواج نامشروع است و مخالف دستورات تورات می باشد و من به مبارزه با چنین کاری قیام خواهم کرد. سروصدای این مطلب در همه شهر پیچید و به گوش آن دختر رسید. او همت گماشت که از یحیی بزرگ ترین مانع راه خویش در فرصتی مناسب انتقام گیرد و این مانع را از سر را هوس های خود بردارد. ارتباط خود را با عمویش بیشتر کرد و زیبایی خویش را دامی برای او قرار داد و چنان در وی نفوذ
کرد که روزی هیردویس به او گفت: هر آرزویی داری از من بخواه که بی تردید تو را به آرزویت خواهم رسانید. هیرودیا گفت: من چیزی جز سریحیی را نمی خواهم! زیرا او نام من و تو را بر سر زبان ها انداخته و همه مردم را به عیب جویی ما واداشته است، اگر می خواهی دلم آرام شود وخاطرم شاد گردد باید این کار را انجام دهی!!هیردویس که دیوانه وار به آن زن عشق می ورزید، بی توجه به عاقبت این کار، تسلیم شد و چیزی نگذشت که سر یحیی را نزد آن زن بدکار حاضر ساختند، ولی عواقب دردناک این عمل سرانجام دامان او را گرفت.(89)
2- ابوذر و حق گویی
یکی از صفات برجسته و مشهور ابوذر غفاری همین حق گویی و شهامت او در بیان حقایق بوده است. از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است که فرمود:
آسمان سایه نیفکنده وزمین کسی را دربرنگرفته است بر صاحب گفتاری که راستگوتر از ابوذر باشد.(90)
چون پیامبر می دانست که بعدها این ابوذر حقیقت گو، داستان هایی دارد. در زمان عثمان در مدینه حقایق را برعلیه او وبنی امیه می گفت و حیف و میل کردن بیت المال را توسط آنان گوشزد می کرد؛ عثمان او را به شام تبعید کرد، ولی او در آن جا نیز آبروی معاویه و عثمان را برد، تا این که به معاویه نوشت: او را بر شتر برهنه به مدینه برگردانند. مجدداً در
مدینه هم حقایق را بیان می کرد تا این که عثمان او را به ربذه تبعید کرد و درآن جا به غریبی جان سپرد.(91)
3- ابن سکیت و حق گویی
او از بزرگان و دانشمندان مکتب اهل بیت (ع) بود وبسیاری از تاریخ نویسان اسلام با مدح و ثنا از او یاد کرده و وی را ستوده اند. علمای شیعه او را بزرگ و مورد وثوق واطمینان شمرده و از یاران خاص حضرت امام جواد و حضرت امام هادی(ع) دانسته اند. این مرد بزرگ در پنجم رجب سال 244 به دستور متوکل فرعون صفت به شهادت رسید. سبب شهادت او این بود که روزی متوکل به او گفت: دو فرزند من «معتز و مؤیذ» نزد تو محبوب ترند یا حسن وحسین (ع)؟ ابن سکیت در پاسخ آن مرد یاوه گو و ستمگر خیانت پیشه فریاد زد: به خدا سوگند قنبر خادم علی بن ابی طالب(ع) از تو و دو فرزندت نزد من بهتر است. متوکل به کارگزارانش گفت: زبانش را از پشت سرش بیرون بکشید. آن خادمان طاغوت هم به فرمان ارباب خود این کار را انجام دادند و آن مرد الهی با چشیدن این زجر وآسیب درد آور به شرف شهادت رسید. علامه مجلسی می فرماید: گرچه این بزرگان وجوب تقیه را می دانستند، ولی خشمشان برای خداگویی، هنگام شنیدن این اباطیل احتیاط از کفشان می برد و وادارشان می کرد که حق را بگویند، گرچه به زیان آنان باشد.(92)
راه کارهای درمان کتمان حق
به طور کلی علاج و درمان این صفت ناپسند، این است که: اولاً، متذکر باشد که این صفت موجب ناخشنودی و دشمنی خداوند است وچه بسا به کفر می انجامد؛ وثانیاً، فواید انصاف و استقامت بر حق را به یاد داشته باشد؛(93) ثالثاً، در تمام امور انصاف را مراعات نماید و در جمیع احوال متوجه خود باشد تا خلاف آن از او سرنزند تا از کتمان حق خلاص گردد و ملکه انصاف و حق گویی برای او حاصل شود.(94)
7- درمان قساوت و سختی دل
ضد قساوت، رقت قلب و رأفت و رحمت و عطوفت و نازک دلی است؛ به این معنا که انسان از مشاهده درد و رنج همنوعان خود متأثر شود.(95) به تعبیر دیگر، از ناراحتی همنوعان و مؤمنان و بستگان ناراحت شود و در نتیجه به فریاد مظلومان و ستم دیدگان و دستگیری از مستمندان اقدام نماید. ترک قساوت قلب و تحصیل رقت قلب به آسانی ممکن نیست؛ چون این صفت در نفس انسان رسوخ کرده و باید به تدریج و دقت زیاد برطرف شود.(96)
راه کارهای درمان قساوت قلب
الف- از بین بردن عوامل قساوت قلب: یکی از عوامل مهمی که موجب قساوت قلب می شود، غفلت از خدا است. سنگدلی و قساوت قلب، نتیجه غفلت و دوری از معارف الهی است؛ زیرا عامل مهم لطافت روح و انعطاف قلب در برابر حق، یاد خدا است. هنگامی که ریزش باران رحمت ذکر الهی از سرزمین دل قطع شود، قلب او به صورت بیان خشک و سوزانی درمی آید که پر از سنگلاخ وحشتناک است. همان گونه که امام باقر(ع) فرموده اند:
«ایاک والغفله فقیها تکون قساوه القلب»؛ از غفلت بپرهیز که مایه سنگدلی است .
خداوند متعال به موسی (ع) وحی فرستاد که: ای موسی! از فزونی اموال خوشحال مباش و یاد مرا در هیچ حال ترک مکن؛ چرا که فزونی مال، غالباً موجب فراموش کردن گناهان است و ترک یاد من قلب را سخت می کند.(97)
عوامل دیگری مانند؛ کثرت گناه، آرزوهای دراز، جهل و گناه و لجاجت و جدال و مراء و همنشینی با بدان و فاجران و مجرمان و دنیاپرستی و هواپرستی باعث تنگی روح و قساوت قلب می شود. و بالاخره در حدیثی از امیر مؤمنان علی (ع)چنین آمده است:
«لمتان: لمه من الشیطان و لمه من الملک، فلمه الملک الرقه والفهم، ولمه الشیطان السهو و القسوه»؛ دو گونه القاء وجود دارد: القای شیطانی و القای فرشته، القای فرشته باعث نرمی قلب و فزونی فهم می شود، و القای شیطانی موجب سهو وقساوت قلب می گردد.(98)
بنابراین با از بین بردن این عوامل، انسان به رأفت و رحمت و عطوفت و رقت قلب دست پیدا می کند.
ب- یادآوری فضیلت رأفت و رقت قلب: روایات مختلفی این موضوع را بیان کرده، ما را نسبت به آن ترغیب فرموده اند؛ از جمله: پیامبر اعظم(ص) می فرماید:
نیکی را از بندگان رحیم دل من بطلبید و در پناه ایشان زندگی کنید که من رحمت خود را در میان آنان نهادم و آن را از سنگ دلان آنها مخواهید که من ناخشنودی و خشم خود را در میان آنها قرار دادم.
و درحدیثی امام صادق(ع) می فرمایند:
سزاوار است که مسلمین در پیوستن با هم و کمک کردن بر مهرورزی با هم و مواسات با نیازمندان و عطوفت با یکدیگر کوشا باشند تا همان گونه که خدای عز وجل شما را امر فرموده: «با یکدیگر مهربانند»، با هم رحیم دل و نسبت به امری که مربوط به مسلمین است وبه سبب غفلت از شما فوت شده، غمگین باشید به همان روشی که گروه انصار در زمان رسول خدا(ص) بودند.(99)
ج- توجه به این که رأفت از لوازم فطرت است:
رحمت و رأفت و شفقت و لینت و حلم، هریک از لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل و رحمانند، وحب تعاطف و ترحم و مودت و معدلت در خمیره ذات تمام عائله بشری هست. و هرکس هرچه ظالم باشد، به حسب جبلت اولیه، به زیردستان و افتادگان و ضعفا و بیچارگان وبه کودکان ضعیف، رحیم و عطوف و رئوف است؛ بلکه رحمت بر هر صاحب حیاتی و رأفت بر هر موجودی در نهاد انسان به ودیعت گذاشته شده. انسان را خدای تعالی از حقیقت رحمت خود آفریده و انسان صورت رحمت الهیه است. چنانچه خدای تعالی فرماید: (الرحمن * علم القرآن *خلق الانسان)؛(100) خلق انسان را به اسم رحمان نسبت می دهد. و از این جهت است که انسان ظالم وقسی القلب هم از ظلم و قساوت فطرتاً متنفر است. و اگر ظلم و قساوت خود را هم غفلت کند، از قساوت و ظلم دیگران بالفطره تکذیب می کند و از معدلت و رحمت و رأفت ، ذاتاً خوشش می آید؛ بلکه ظالم، ظلم را می خواهد طبعاً که با عدل بکند و اجراء قساوت را به طور رحمت خواهی نخواهی می کند و صورت رحمت به او می دهد؛ زیرا که فطرت از آن گریزان است و جبلت ذات از آن متنفر است.(100)
د- یادآوری تأثیر رأفت:
رحمت و رأفت و عطوفت و امثال آن، که از جلوه های اسماء جمالیه الهیه است، خدای- تبارک و تعالی- به حیوان مطلقاً و به انسان بالخصوص، مرحمت فرموده برای حفظ انواع حیوانیه و حفظ نوع و نظام عائله انسانی… و اگر
این رحمت و عطوفت در حیوان و انسان نبود، رشته حیات فردی و اجتماعی گسیخته می شد. و با این رحمت و عطوفت، حیوان حفظ و حضانت اولاد خود، و انسان حراست از عائله خود، و سلطان عادل، حفظ مملکت خود می کند. اگر این رحمت و شفقت و رأفت نبود، هیچ مادری تحمل مشقت ها و زحمت های فوق العاده اولاد خود را نمی کرد. واین جذبه رحمت و رأفت الهی است که قلوب را به خود مجذوب نموده وبالفطره حفظ نظام عالم را می فرماید. این رحمت و رأفت است که معلمین روحانی و انبیاء عظام واولیاء کرام وعلماء بالله را به آن مشقت ها و زحمت ها اندازد برای سعادت نوع خود و خوشبختی دائمی عائله انسانی … با هیچ چیز مثل بسط رحمت و رأفت و طرح دوستی و مودت نمی توان دل مردم را به دست آورد، و آن ها را ازسرکشی و طغیان باز داشت. و لهذا انبیای عظام مظاهر رحمت حق- جل و علا- هستند.(101)
و بالاخره، باید لوازم و افعالی را که از آثار قساوت است، ترک نموده و بر صفات اختیاری که مترتب بر رحمت و مهربانی است، مواظبت نموده تا به تدریج قساوت از میان برود و رحم دلی پدید آید.(102)
8- درمان دون همتی
درمان این صفت این است که انسان در وجود خود بلند همتی را ایجاد کند. بلند همتی عبارت است از: سعی وکوشش در تحصیل سعادت و کمال و طلب کردن کارهای بزرگ و عالی، بدون در نظر گرفتن سود و
زیان دنیا، به طوری که به سبب دست یافتن به منافع دنیوی شادمان نشود و از فقدان آن اندوهنگین نگردد. بلکه در طریق طلب، از مرگ و کشته شدن و مانند آن ها باک نداشته باشد. و صاحب این ملکه همانا مؤمن حقیقی شائق مرگ است و مردن برای او به منزله تحفه است .(103)
و هموست که می گوید:
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
و این صفت از نتایج بزرگی و شجاعت نفس است و از بزرگ ترین فضایل نفسانی است؛ زیرا هر که به مراتب بلند و ارجمند رسید به واسطه این صفت است که صاحب آن به مرتبه پست راضی نمی شود و برای تحصیل مراتب عالی و امور متعالی دامن همت به کمر می بندد.(104) و چون قدم در راه طلب نهاد و در صدد تحصیل مقصود برآمد، نه او را بیم جان است ونه پروای سر، نه از شمشیر می ترسد و نه از خنجر.
پس به طور کلی درمان این صفت، این است که: اولاً، انسان بر ضد این صفت – یعنی بر طبق بلند همتی – عمل کند و هیچ موقع به خود سستی راه ندهد. ثانیاً، اندیشه کند دراین که اگر می خواهد به مراتب ارجمندی برسد، راهش فقط و فقط بلند همتی است .
همت بلند دار که مردان روزگار
از همت بلند به جایی رسیده اند

پی نوشت ها :

1-اخلاق شبر، ص 247.
2- جامع السعادات (ترجمه سید جلال الدین مجتبوی)، ج 1، ص 319.
3- دروس اخلاق اسلامی، ص 159.
4- معراج السعاده، ص 169.
5- دروس اخلاق اسلامی ص 160.
6- همان؛ ص 161.
7-علم اخلاق اسلامی، ج1، ص323.
8- همان، ص 256.
9- حشر(59):9.
10- سجده(32):16.
11- یونس(10):62.
12- مراحل اخلاق در قرآن، ص 279.
13- طلاق(65):1.
14- دروس اخلاق اسلامی، ص 142.
15- معراج السعاده، ص 129.
16- علم اخلاق اسلامی، ج1، ص 252.
17- گناه شناسی، ص 85.
18- بقره(2):42.
19- علم اخلاق اسلامی، ج1، ص 448.
20- دروس اخلاق اسلامی، ص 188.
21- تفسیرنمونه، ج19، ص 425.
22- علم اخلاق اسلامی، ج1، ص 451.
23- دروس اخلاق اسلامی، ص 187.
24- اخلاق اسلامی (محمدعلی سادات)، ص 289.
25- علم اخلاق اسلامی، ج 1، ص 322.
26- معراج السعاده، ص 170.
27- اخلاق اسلامی (محمد علی سادات)، ص 266.
28- علم اخلاق اسلامی،ج1، ص 320
29- دروس اخلاق اسلامی، ص 159.
30- اخلاق اسلامی (احمد دیلمی و مسعود آذربایجانی) ص 135.
31- منافقون(63):8.
32- معراج السعاده؛ ص 169.
33- علم اخلاق اسلامی، ج1، ص 320.
34- نهج البلاغه، حکمت 351.
35- دروس اخلاق اسلامی، ص 160.
36- اخلاق اسلامی (احمد دیلمی و مسعود آذربایجانی)، ص 136.
37- ابراهیم(14):27.
38- علم اخلاق اسلامی، ج 1، ص 322.
39- اخلاق اسلامی (احمددیلمی و مسعودآذربایجانی)، ص 138.
40- مقاله تقویت نیروی اراده، مهران (WWW.Mardoman.com)
41- وسائل الشیعه، ج11، ص 123، ح 5.
42- راز کامیابی، ص 149.
43- رمز پیروزی مردان بزرگ، ص 124.
44- مجمع البحرین، ج2،ص 1347.
45- علم اخلاق اسلامی، ج1، ص 324.
46- دروس اخلاق اسلامی، ص 162.
47- اخلاق در قرآن، ج3، ص 438.
48- عبرت های عاشورا، ص 97.
49- علم اخلاق اسلامی، ج1، ص 325.
50- معراج السعاده، ص 173.
51- دروس اخلاق اسلامی، ص 163.
52- عبرت های عاشورا، ص 98.
53- معراج السعاده، ص 172.
54- عبرت های عاشورا، ص 100.
55- علم اخلاق اسلامی، ج 1، ص330.
56- معراج السعاده، ص 177.
57- همان، ص 178.
58- علم اخلاق اسلامی، ج1، ص 334.
59- دروس اخلاق اسلامی، ص 163.
60- اخلاق در قرآن، ج 3، ص 432.
61- هود(11):78.
62- اخلاق در قرآن، ج3، ص 441.
63- همان، ص 153.
64- المیزان فی تفسیر القرآن، ج 11 ، ص 485.
65- فاطر(35):28.
66- اعراف (7):154.
67- الرحمن(55):46.
68-علم اخلاق اسلامی، ج1، ص 272.
69- معراج السعاده، ص 144.
70- همان، ص 129.
71- دروس اخلاق اسلامی، ص 140.
72- اخلاق در قرآن، ج2، ص 247.
73- همان، ص 247.
74- نهج البلاغه، نامه 53.
75- اخلاق در قرآن، ص 250.
76- همان، ص 250.
77- غررالحکم و دررالکلم، ص 186، ح 3545.
78- دروس اخلاق اسلامی، ص 140.
79- معراج السعاده، ص 243.
80- دروس اخلاق اسلامی، ص 188.
81- زیبایی های اخلاق، ص 188.
82- بحارالانوار، ج 67، ص 288، ح15.
83- همان، ج 71، ص 157، ح2.
84- همان، ج 72، ص33، ح 25.
85- همان، ج2، ص 114، ح 7.
86- کنزالعمال، ج15، ص 923.
4- فصلت(41):33.
87- دروس اخلاق اسلامی، ص 189.
88- زیبایی های اخلاق، ص 190.
89- سفینه البحار، ج3، ص 191.
90- دروس اخلاق اسلامی، ص 190.
191- همان، ص 191.
91- علم اخلاق اسلامی، ج1، ص 448.
92- معراج السعاده، ص 243.
93- علم اخلاق اسلامی، ج 1، ص 452.
94- دروس اخلاق اسلامی، ص 187.
95- اخلاق در قرآن، ج2، ص 353.
96- تفسیر نمونه، ج19، ص 429.
97- همان، ص 428.
98- علم اخلاق اسلامی، ج1، ص 452.
99- الرحمن(55):1-3.
100- شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 240-241.
101- همان، ص 232-234.
102- علم اخلاق اسلامی، ج1، ص 452.
103- همان، ص 322.
104- همان.
منبع: امام خمینی (س) و مفاهیم اخلاقی/ 15، مؤسسه ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره) -دفتر قم 1388: چاپ و نشر عروج

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید