مبانی قدرت مطلوب

مبانی قدرت مطلوب

نویسنده: سیدکاظم سیدباقری

«مبنا» بنای پایه‌داری است که نظام سیاسی و قدرت حاکم بر آن استوار باشد. مبانی همواره زیرساخت ارزش‌ها و هنجارهای جامعه‌ها را تبیین می‌کنند و با توجه به همین نکته است که هر نظام فکری مبانی خاص خود و به پیروزی از آنها هدف‌های ویژه‌ی خود را دارد. آن مبانی راهبرد و خط‌مشی کلی سامانه‌های فکری را معین می‌کنند. از آن مبانی قاعده‌های کلی، اصول و ملاک‌های عملی دیگر بیرون می‌آید و نشانه‌ی راه کارگزاران می‌شود. به طور کلی «مبانی» از کلیت و عمومیت گسترده‌ای برخوردار است و مبانی هر نظام محدود و انگشت‌شمار است؛ آن مبانی قابل وضع و قرارداد نیستند و در بحث قدرت، مبانی سرچشمه و منشأ عمل هستند. آن‌گونه که مبانی هدف‌ها را به پژوهندگان نشان می‌دهد. در نتیجه میان مبانی و هدف‌ها ارتباط نزدیکی وجود دارد و پژوهش درباره‌ی مبانی، گام آغازین برای طراحی هدف‌های هر نظام فکری است.
هر نظام فکری و اندیشگی دارای مبانی فکری استواری است که روبناها و دیگر ساحت‌های آن نظام براساس آنها شکل و سامان گرفته است. مبانی هر سامانه‌ی فکری راه و مسیر را به پویندگان طریق می‌شناساند و در بزنگاه‌های حساس آنها را به مطلوب راهبری می‌کند. در هر نظام فکری هرگونه آموزه، داده و کارویژه‌ای که وجود دارد، برگرفته از مبانی اصول و پایه‌های فکری است که در همه‌ی اجزا و ارکان آن سامانه اثرگذار است. با توجه به این نکته‌ی بنیادین و ضرورت توجه به عمق و ژرفایی اندیشه‌ی سیاسی اسلام و تبیین این مبانی براساس قرآن کریم، در بحث از قدرت بیش از هرچیز پردازش به مبانی خداشناختی، معرفت شناختی و انسان‌شناختی بایسته می‌نماید. این پایه‌های فکری اساس حرکت را در اجرای قدرت پی‌ریزی می‌کند. در ادامه با توجه به قرآن کریم، برخی این مبانی را بررسی خواهیم کرد.
2-1. مبانی هستی‌شناختی
بنیاد همه‌ی امور در فرهنگ و آموزه‌های قرآنی بر این اصل استوار است که چگونه و از چه زاویه‌ای به مسائل هستی و خداوند متعال پرداخته می‌شود و خداوند در مفهوم قدرت کجا قرار دارد. هرگونه برداشتی در هستی‌شناسی بر همه‌ی اصول دیگر در معرفت‌شناسی، انسان شناسی و اسلام‌شناسی اثر می‌گذارد. با توجه به این ام راست که مبانی خداشناسی تأثیرگذار را در نگرش به قدرت مورد قرار می‌دهیم.
2-1-1. ربوبیت مطق الهی:
خداوند پروردگار و مربی جهان و هستی است. این معنا را با توجه به کلمه «ربّ» می‌توان دریافت که در اصل به معنی مالک و صاحب چیزی است که به تربیت و اصلاح آن می‌پردازد. اصل در «رب» هدایت چیزی به سوی کمال و برداشتن کاستی‌های آن همراه با آراستگی است و گاهی از این حقیقت اصلی به اصلاح و در مواردی به مدبر یا سیاست‌گذار و هدایتگر تعبیر می‌شود. از لوازم این اصل و آثار آن، مالکیت، همراهی، سروری، پایندگی، رشد، برتری، استواری و جاودانگی و موارد شبیه آن است که هر یک به اقتضای مقام و تناسب موضوع معنادار می‌شود. (1)
در قرآن کریم خداوند می‌فرماید: «(او) پروردگار آسمان‌ها و زمین است و آنچه میان آن دو است». (2) این آیه معنای ربوبیت مطلق خداوند بر همه‌ی هستی را نشان می‌دهد. او مالک و دارنده‌ی همه‌ی این جهان است و هم او تدبیر و تربیت آن را برعهده دارد؛ زیرا خالق هستی اوست. در آیه‌ی دیگری می‌خوانیم: «لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ یُحْیِی وَیُمِیتُ رَبُّکُمْ وَرَبُّ آبَائِکُمُ الْأَوَّلِینَ»: (3) خدایی جز او نیست؛ او زندگی می‌بخشد و می‌میراند؛ پروردگار شما و پروردگار پدران شما است.
و در جای دیگر آمده است: «این است خداوند؛ پروردگار شما که آفریننده‌ی همه‌چیز است». (4)
ربوبیت تکوینی یعنی خداوند همه‌ی هستی و موجودات را خلق کرده و همه‌ی امور آنها را اداره می‌کند؛ ربوبیت تشریعی که ویژه‌ی انسان‌ها و جامعه‌های انسانی است، به اموری همانند فرستادن رسولان و پیام‌آوران و فروفرستادن کتاب‌های آسمانی مربوط می‌شود که با تعیین دستور، تکلیف و قانون آنان را به سوی سعادت و نیک‌بختی هدایت می‌کند و در واقع جریان قدرت و عملیاتی شدن آن را به رهبران و تصمیم‌گیران جامعه نشان می‌دهد.
تربیت و تدبیر همه‌ی امور به دست همان است که آفرید؛ چنین نبوده و نیست که خداوند انسان‌ها را خلق و آنان را به حال خود رها کرده باشد؛ فیض او و ربوبیتش در همه‌ی هستی و لحظه‌های زندگی انسان‌ها جریان دارد؛ در نتیجه با فرستادن رسولان به هدایت، راهبری و تدبیر زندگی سیاسی – اجتماعی انسان‌ها پرداخته است: «پروردگار ما کسی است که هر چیزی را خلقتی داده که در خور اوست، سپس آن را هدایت فرموده است». (5)
و تأکید شده است در امور اختلافی نیز به خداوند مراجعه کنید؛ زیرا او راهبر و تدبیرگر امور است: «در هر چیز اختلاف کنید، داور‌ی‌اش با خدا است». (6)
پس در ربوبیت مطلق خداوند، همه‌ی زندگی انسان‌ها به ویژه زیست سیاسی – اجتماعی آنان از تربیت او تأثیر می‌پذیرد و هنگامی می‌توان از جامعه‌ی تربیت شده‌ی مطلوب سخن به میان آورد که براساس دستورهای خداوند تربیت یافته باشد و احکام دین در آن کامل و جامع اجرا شده و از راه و مسیر تعیین شده انحراف نیابد و گمراه نشود. در این نگرش همه‌ی قدرت، یک قدرت است و آن قدرت هم برای نفع همه‌ی افراد و جامعه است. (7)
شخص قدرتمند نیز در سایه‌ی ربوبیت خداوندی قرار دارد. اگر او خود را برتر از فرمان خدا یا دیگر انسان‌ها پندارد یا فراتر از آنکه با آموزه‌های قرآنی تربیت یافته است، از قدرت خویش بهره‌ی ناشایست خواهد برد و به پرتگاه استبداد درخواهد افتاد. این امر در زندگی جمعی و امور سیاسی اهمیت دوچندان می‌یابد؛ زیرا فرایند کارها پیچیدگی بسیار دارد و سود و زیان اجتماعی نیز بر همه‌ی زندگی آن جامعه اثر می‌گذارد و آن را متأثر می‌کند، در نتیجه قدرتمند باید همواره خود را و فرایند اجرایی قدرت را با دستورهای خدایی بسنجد تا از حوزه‌ی ربوبیت و تدبیر الهی خارج نشود و به خودکامگی نگراید.
2-1-2. حاکمیت الهی :
«حاکمیت» (8) به معنای حق انحصاری دولت برای اعمال قدرت بر قلمرو و سرزمین خاصی است. این حاکمیت به قدرت برتر امکان قانون‌گذاری و اعمال آن را عطا می‌کند. در گستره‌ی تاریخ همواره این بحث به جدّ وجود داشته است که حق اعمال قدرت و حاکمیت از آن کیست. آیا کسی که خود دارای حقی نیست، می‌تواند حق حاکمیت و فرمانروایی را به دیگران واگذارد یا باید از سرچشمه‌ای سیراب شود که خود سرمنشأ همه‌ی حق و حقوق است. براساس اندیشه‌ی قرآنی که پایه‌ی نظام سیاسی اسلامی است، حاکمیت مطلق و کامل در عرصه‌ی هستی و حیات سیاسی انسان‌ها فقط از آن خداوند بزرگ است. آوردیم که هیچ کس به جز خداوند در نگاه اولی، حق حاکمیت بر انسان‌ها ندارد؛ زیرا انسان‌ها همه آزاد آفریده شده‌اند؛ بنابراین اگر کسی بخواهد بر انسان‌ها حکمرانی کند، باید از آفرینشگر انسان‌ها اجازه داشته باشد که آگاه به همه‌ی مصالح و مفاسد زندگی است و حق حاکمیت فقط از آن اوست. در قرآن کریم به صراحت هرگونه حاکمیت از آن خداوند اعلام شده است: «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلّهِ»: (9) هیچ حکم و فرمانی جز برای خدا نیست.
معنای آیه این است که حکم در تعجیل و تأخیر عذاب و در هر امری از امور خلقت در دست خداوند است و هم اوست که قضا و قدر خود را براساس سنت استوار و معیارهای دقیق فرو می‌فرستد. (10)
قرآن کریم آشکارا کسانی را که به غیر حکم خداوند گردن می‌گذارند، کافر، فاسق و ظالم می‌خواند؛ (11) زیرا کسی که از حکم خدا سربتابد، به قلمرو طاغوت و ستمگرانی وارد شده است که هرگونه عمل و رفتار را با مردم خویش مجاز می‌دانند و هرگونه حق آنان را انکار می‌کنند و بسترهای استبداد را در جامعه فراهم می‌کنند. با توجه به همین امر است که خداوند می‌فرماید: «ما کتاب را به حق و شایستگی به سوی تو فرو فرستادیم تا میان مردم به آنچه حکم کنی که خداوند به تو نشان داده است». (12)
و مردم را به این امر کلیدی راهبری می‌کند که اگر در هر چیزی اختلاف کردند پس حکم آن نزد خداوند است. (13) از همین باب است که هرگونه شریک و سرپرست در حکم خداوند و حاکمیت قانون او انکار می‌شود. (14) این مبنای فکری شخص قدرتمند را در چهارچوب دقیق و سنجیده محدود می‌کند و او را از هرگونه عمل خودکامه و شخصی باز می‌دارد.
بر همین اساس اندیشوران اسلامی نیز بر این باورند که حاکمیت الهی حاکمیت قانونی است و اینکه در حکومت اسلامی، حاکمیت به قانون منحصر است. حاکمیت نیز به خدا منحصر است و قانون فرمان و حکم خداست. قانون اسلام یا فرمان خدا بر همه‌ی افراد و بر دولت اسلامی حکومت تام دارد. همه‌ی افراد از رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم) گرفته تا خلفای آن حضرت و سایر افراد تا ابد تابع قانون هستند (15) و تأکید می‌شود در قانون اسلام، فرقی بین افراد نیست. (16) البته باید توجه داشت خداوند اجرای دستورها و تجلی دادن و تحقق بخشیدن به حاکمیت خویش را به پیامبران الهی سپرده است. در نتیجه می‌فرماید: «مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا»: (17) آنچه فرستاده [او] به شما داد، آن را بگیرید و از آنچه شما را بازداشت، بازایستید و از خدا پروا بدارید.
در روایت آمده است امام صادق (علیه‌السلام) فرمود «خداوند پیامبرش را به نیکوترین وجه ادب کرد و چون ادبش را به کمال رساند»، فرمود: «إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ»: (18) و راستی که تو را خویی والاست!
سپس امر دین و امت را به او سپرد تا بندگانش را راهبری کند پس فرمود: «مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ …». به راستی که رسول خدا استوار، کامیاب و مؤید به روح‌القدس بود و در هیچ امری که به راهبری خلق مربوط می‌شد، لغزش و خطا نداشت. (19)
2-2. مبانی انسان‌شناختی قدرت مطلوب
شناخت انسان و ویژگی‌های او از دیرباز مورد توجه بسیاری اندیشوران و صاحب‌نظران بوده و در این راه کوشش‌های فراوانی صورت گرفته است. به رغم عظمت و فراوانی این تلاش‌ها، انسان‌شناسی در دنیای امروزین که بیشتر به روش تجربی متکی است، هم نتوانسته ابعاد ناشناخته‌ی وجود انسان را روشن سازد، هم به نوعی بحران دچار شده است. (20) در نتیجه در انسان‌شناسی (21) پردازش جامع و فراگیر به ساحت‌های وجودی انسان اساسی است.
در اندیشه‌ی قرآنی انسان خلیفه‌ی خداوند روی زمین است و در نتیجه دارای مقام برجسته. خداوند انسان را با دستان خویش خلق کرده، (22) او را در نیکوترین اعتدال آفریده، (23) از روح خود در آن دمیده، (24) او را جانشین خود در زمین قرار داده، (25) عالم را مسخر او کرده (26) و به او عقل و اختیار داده است. (27) هر یک از این آموزه‌ها می‌تواند نقش اثرگذاری در نوع نگرش به قدرت و چگونگی اِعمال و اجرای آن در جامعه داشته باشد و التزام به آنها قدرتمند را در چهارچوب نظری و فکری خاصی قرار می‌دهد تا به شایستگی از توان خویش بهره گیرد و از مرزهای تعیین شده پا فراتر نگذارد تا بتواند به هدف‌ها و مبانی قرآنی دست یابد.
در انسان‌شناسی قرآنی، «جنس» انسان «حی» است که جامع حیات گیاهی، حیوانی و انسانی است؛ می‌توان گفت معادل «حیوان ناطق» است، اما فصل این انسان «تألّه» است؛ یعنی خداخواهی مسبوق به خداشناسی و ذوب شدن در الوهیت اوست؛ پس در قرآن کریم نطق لازم است، ولی کافی نیست؛ چون اگر کسی اهل ابتکار و صنعت و سیاست باشد، ولی همه‌ی اینها را در خدمت هوای نفس بگذارد، از نظر قرآن «انعام» و «بهیمه» و «شیطان» است؛ بنابراین آنچه در اصطلاح توده‌ی مردم، انسان است و حیوان ناطق خوانده می‌شود، در ردیف جنس اوست و تألّه او در حقیقت فصل‌الفصول وی است. (28)
در جهان‌بینی الهی معلوم می‌شود در نظام هستی یک موجود واجب به نام خدا هست و بقیه، همگی از فیض او نشئت گرفته‌اند. پس مسیر شناخت انسان از جهان‌بینی الهی به هستی‌شناسی و از هستی‌شناسی به انسا‌ن‌شناسی منتهی می‌شود. (29)
2-2-1. انسان؛ موجود دارای کرامت:
از نظرگاه قرآنی انسان دارای روح الهی است (از نظرگاه دینی روح الهی در انسان دمیده شده است). در قرآن می‌خوانیم: « وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی». (30)
وجود و کالبد آدمی ظرفیت و گنجایش آن را یافته است که روح خداوندی را در خود پذیرا شود. به تعبیر روح انسان ویژگی‌هایی دارد که اساس آنها کرامت است. (31) در نتیجه این انسان وقتی به گوهر خود وفادار باشد و کرامت بر نفسش حاکم، شهوت‌ها را پست می‌داند. (32) وقتی چنین شد، در مسیر حرکت گام‌های آغازین را برداشته است. طبعاً چنین فردی به سادگی در دام ظاهر و تشریفات قدرت نمی‌افتد و حاضر نمی‌شود برای به دست آوردن یا حفظ آن، کرامت انسانی خویش، اطرافیان یا جامعه‌ی اسلامی را لگدمال کند.
گنجایش روح و روان آدمی چندان است که می‌تواند براساس آنها به سوی مرزهای بلند کمال حرکت کند و به معنی دقیق کلمه، جانشین خداوند در زمین شود. خداوند در قرآن کریم انسان را تکریم و ستایش کرده است، آنجا که می‌فرماید:
«وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً»: (33) و به راستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا [بر مرکب‌ها] برنشاندیم، و از چیزهای پاکیزه به ایشان روزی دادیم و آنها را بر بسیاری از آفریده‌های خود برتری آشکار دادیم.
با تأمّل در این آیه می‌توان دریافت خداوند با دو تعبیر بسیار عالی، انسان‌ها را بر موجودات دیگر برتری داده است، «کرّمنا» و «فضّلنا». به بیان فیض کاشانی برتری بخشی انسان با عقل و خردورزی، سخن‌دانی، صورت زیبا، تدبیر امر معاش و معاد، تسلط بر زمین و قدرت بر صنعت‌ها و حرفه‌هاست. (34) اگر قدرت حاکم این شأن و کرامت انسانی را دریابد و براساس آن جایگاه با آنان رفتار کند، می‌تواند امور و مسائل جامعه را با نگرش دیگرگون، تدبیر و مدیریت کند، بسترساز جامعه‌ی سعادتمند مبتنی بر آموزه‌های وحیانی خواهد شد و بسترهای شکوفایی استعدادهای پیدا و پنهان آدمی در آن جامعه فراهم می‌شود؛ زیرا به تعبیر جوادی آملی:
کرامت انسان طبق دلیل عقلی و نقلی پذیرفته شده و سند تامّ کرامت وی همانا خلافت اوست؛ یعنی چون وی خلیفه‌ی خدای کریم است، از کرامت بهره‌مند است و خلیفه کسی است که قانون مُستخلَفٌ‌عنه را به رسمیت بشناسد و همان را اجرا کند، پس اگر کسی کنار سفره‌ی خلافت بنشیند و از حیثیت خلاف بهره‌ور شود، ولی قانون شخصی خود را به رسمیت بشناسد یا به قانون دیگران احترام عملی بگذارد، چنین انسانی شایسته‌ی خلافت نیست و از کرامت برخوردار نخواهد بود. (35)
2-2-2. انسان؛ آزاد و مسئول:
در جوهر آفرینش انسان، آزادی به ودیعت گذاشته شده است و انسان تکویناً آزاد است. در پایه‌های فرهنگ قرآن، آزادی حقی است که خداوند به انسان عطا کرده و او در گزینش راه دارای اختیار است: «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا». (36)
همچنین در آن کتاب امده است: «إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ»: (37) در حقیقت خدا حال قومی را تغییر نمی‌دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند.
از امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) درباره‌ی گناهانی سؤال شد که نعمت‌ها را تغییر می‌‌دهد. امام چند گناه را نام برد از جمله ناسپاسی نعمت و ستم بر مردم. سپس این آیه را تلاوت فرمود که : «إِنَّ اللّهَ…». (38) یکی از شیعیان در نامه‌ای از امام صادق (علیه‌السلام) درباره‌ی این آیه و چگونگی تغییر نعمت توسط یک قوم پرسید و امام (علیه‌السلام) در پاسخ مکتوب خویش به این نکته اشاره فرمود که خداوند بدی به قومی نمی‌رساند؛ مگر آنکه خودشان خطا کنند و کاری انجام دهند که از آن نهی شده‌اند. (39) باری، آشکار است ناسپاسی، ستم و گناهکاری همه از روی اختیار انسان‌ها انجام می‌شود و نشان از نقش آدمی در ساختن سرنوشت خویش دارد. علی (علیه‌السلام) در کلامی می‌فرماید: خداوند پیامبران را برای آزادی و رهایی مردم از پرستش دیگران برانگیخت:
پس به راستی خداوند بلندمرتبه، محمد (صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم) را به حق برانگیخت تا بندگان را از بندگی دیگران بیرون کند و به بندگی حق‌تعالی برساند؛ از پیمان‌های (نادرست) با مردم به پیمان خداوندی راه بَرَد و از گردن گذاشتن به بندگانش دور کند، پیرو او شوند و آنها را از سرپرستی مخلوقات بیرون آورد و تحت ولایت خدا درآورد. (40)
عقل و اختیار انسان کنار هم معنا می‌یابند. در نگره دینی «عقل فرستاده‌ی پروردگار و اساس و معیار امور است». (41) عقل به او کمک می‌کند تصمیم سنجیده و آزادانه بگیرد. انسان اختیار دارد، وگرنه پندها، ترغیب‌ها، احکام، پرهیزها، پاداش‌ها و توبیخ‌ها، همه بی‌فایده خواهد بود. عقل انسان حجیت دارد، به معنای آن است که می‌توان و باید در برداشت‌ها و بررسی‌ها از آن بهره گرفت و پدیده‌ها را فهم کرد؛ البته این عقل‌گرایی با عقل ابزاری (42) موجود در تمدن غربی متفاوت است. عقل ابزاری برای شکل دادن جهان مادی تلاش می‌کند، چنان که می‌خواهد و خوش دارد. (43) حال آنکه در اندیشه‌ی قرآنی، عقل، مستقل و مستغنی از وحی نیست، عقل کنار وحی برای کارآمدی هر چه بیش‌تر، از راهبری‌ها و هدایت‌گری‌های وحی نیز بهره می‌گیرد و او را از گمراهی باز می‌دارد.
خلاف طبیعت که حرکتی قسری و جبری دارد و از آن گریزی ندارد، حرکت انسان همراه با اختیار و اراده است. انسان می‌تواند آزادانه دست به حرکت بزند و نیز برگزیند، سرنوشت خود را بسازد و جامعه‌ی خویش را راهبری کند. صدرا در تفسیر قرآن خود، در فصلی با عنوان «سعادت، شقاوت و انسان مختار» بر این عقیده است که هر آنچه در عالم ملک و ملکوت است، دارای طبع خاص است؛ مانند سوزندگی برای آتش و دارای مرز مشخصی است که نمی‌تواند از آن گذر کند؛ مگر انسان دارای اختیار که ذات او در هویت و جوهر خود در حد معینی ایستا نمی‌شود، بلکه دارای دگرگونی از ساحتی به ساخت دیگر است. اختیار در نهاد او سرشته شده است، آن گونه که سردی برای آب. (44)
آدمی امانت برگی دارد که یادآور یکی از اصلی‌ترین امتیازهای او یعنی آزادی، اختیار و حق انتخاب است، حقی که برای او مسئولیت همراه می‌آورد. انسان مسئول است؛ زیرا آزاد است و عقل دارد و البته چرایی لزوم اطاعت از اولی‌الامر و محدود کردن آزادی انسان از آنجاست که او به عدل حکم می‌کند. تقدیر در آیه‌ی «أَطِیعُواْ اللّهَ…» (45) آن است که مردم از خداوند اطاعت می‌کنند؛ زیرا عادل است و اطاعت از رسول نیز واجب است و او نیز امر الهی را بیان می‌کند و از اولی‌الامر نیز باید اطاعت کرد؛ زیرا آن امر به عنوان امانت و آنان واگذار شده است. پس هر کس به حق امر می‌کند و عادل است، اولی‌الامر است؛ زیرا خلاف حکم خداوند امر نمی‌کند؛ شریعت، عقل نورانی و رأی برتر براساس عدل است.
دولت ایجاد نمی‌شود مگر هنگامی که عدالت ورزد و حاکم عادل کسی است که حقوق مردم خود را رعایت می‌کند و آنها را به سوی حق و برای حق راه می‌بَرَد و اموری وضع می‌کند که حقوق آنان را تضمین کند. (46)
در قرآن آمده است برای هر امتی رسولی برانگیختیم تا بگوید خداوند را عبادت و از طاغوت دوری کنند. (47) هنگام رهایی از استبداد و شیطان درون و برون، زمینه‌های رهایی در جامعه فراهم می‌شود. در این نگرش آزادی فقط هدف نیست، بلکه وسیله و ابزاری است برای آنکه انسان به آرمان‌های متعالی دست یابد. «آزادم و می‌توانم راه کمال خودم را طی کنم؛ نه اینکه چون آزاد هستم، به کمال خود رسیده‌ام». (48) آزادی برای شکستن قیدهای قدرت نامحدود و ثروت نامشروع دارای ارزش است؛ ولی نمی‌تواند همه‌ی هدف باشد؛ نمی‌توان همه‌ی قید و بندها را گسست؛ چون گسستن آنها و آزادی مطلق از میان برنده‌ی خود آزادی خواهد بود و نمی‌تواند تضمین کننده‌ی جامعه‌ی عادلانه و آزادانه باشد. در مقابل اندیشه‌های مبتنی بر نفی خدا، رهایی مطلق را کلید همه‌ی کمالات و ترقیّات انسان می‌دانند و معتقدند هیچ قدرتی حتی قانون و قدرت الهی نباید به او فرمان دهد. محدود کردن انسان به هر شکلی باشد، با تکامل او در تباین است. وی با اراده و اختیار مطلق، خود را می‌سازد و به تکامل می‌رساند. (49)
فطرت اجتماعی انسان به او توان گزینش، تحول و حریّت می‌دهد. فرد می‌تواند جامعه خود را عوض کند و خلاف جریان جامعه حرکت کند و سرعت حرکت جامعه را شدیدتر یا کندتر کند. (50) انسان می‌تواند هر مسیری را آزادانه برگزیند:
«قَدْ جَاءکُم بَصَآئِرُ مِن رَّبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِیَ فَعَلَیْهَا وَمَا أَنَاْ عَلَیْکُم بِحَفِیظٍ»: (51) به راستی روشنایی‌ها و بصیرت‌هایی از سوی پروردگارتان برای شما آمده است، پس هر کس به دیده‌ی بصیرت بنگرد، به سود اوست و هر کس نبیند و چشم پوشد، به زیان او. من بر شما نگهبان نیستم.
این ویژگی در وجود انسان او را در برابر مسائل اجتماعی و امور پیرامونش مسئول می‌کند. مطهری با اشاره به آیه‌ی 72 سوره‌ی احزاب که می‌فرماید:
«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَهَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا»: (52) ما بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌های عالم عرض امانت کردیم، همه از پذیرش آن امتناع ورزیدند و اندیشه کردند تا انسان پذیرفت و انسان هم در ادای امانت بسیار ستمکار و نادان بود؛
درباره‌ی مسئولیت آدمی و امتیاز او که مبنای کرامت است، نکته‌ای را بازگو می‌کند. او می‌نویسد:
آن امانت بزرگ که همه از تحمل آن سرباز زدند و تنها انسان آن را پذیرفت، «تکلیف» و «مسئولیت» است. برای انسان بسی افتخار است می‌تواند حقی را به عهده بگیرد و وظیفه‌ای را گردن نهد. تنها انسان است که در هر لحظه قادر است به سوی هر هدفی که اراده کند، حرکت خود را تغییر دهد. انسان بسیاری کمالات و ترقیات خود را در پرتو تکلیف و قانون و مسئولیت قانون طی می‌کند… . انسان به حکم همان استعداد و شایستگی فطری، مسئولیت عظیمی نسبت به همه‌ی موجوداتی که در اختیار اوست، از جماد و نبات و حیوان دارد تا چه رسد به مسئولیت‌های عظیمی که نسبت به انسان‌های مانند خوددارد. (53)
در اندیشه‌ی دینی همه‌ی افراد در برابر جامعه‌ی خود مسئول و پاسخ گویند؛ «کلّکم راع و کلّکم مسئول عن رعیته»؛ (54) آن‌گونه که قدرت مسئولیت دو چندان می‌آورد. از نظر فلسفه‌ی اجتماعی اسلامی، هم نتیجه‌ی اعتقاد به خداست که حاکم را در مقابل اجتماع مسئول می‌کند و افراد را ذی‌حق و استیفای حقوق را وظیفه‌ی لازم شرعی معرفی می‌کند. (55) این مسئولیت پس از ورود به عرصه‌ی قدرت دو چندان می‌شود. فرد علاوه بر آنکه باید نگهبان خویش باشد تا گرفتار دام قدرت‌پرستی نشود، باید از قدرت خویش به نحو مطلوب و شایسته استفاده کند و سرمایه‌های مادی و معنوی جامعه‌ی اسلامی را برای استقرار عدالت و آزادی در جامعه به کار گیرد.
2-2-3. انسان؛ فضیلت‌خواه:
در وجود انسان، عقل و نفس، فطرت و غریزه کنار هم و با هم‌اند و او نمی‌تواند در هر دو ساحت وجودی خویش آزاد محض باشد. رهایی و آزادی در هر یک از آن دو گستره‌ی پست و عالی آدمی، به محدودیت در بخش دیگر منجر می‌شود؛ اما نکته‌ی اساسی آن است که آزادی در ساحت عالی و خردورزانه‌ی آدمی، او را به آزادی متعالی نزدیک می‌کند و محدودیت‌هایی که قانون‌های اسلامی ایجاد می‌کند، به آزادی آدمی خدشه‌ای وارد نمی‌کند و برعکس او را به عرصه‌ی آزادی بیشتر وارد می‌کند. معقول بودن یا نبودن آزادی به بهره‌برداری آن مربوط می‌شود. این آزادی اگر مطابق اصول و قوانین مفید انسانی باشد، آزادی معقول نامیده می‌شود و اگر ضد اصول و قوانین مفید انسانی باشد، نامعقول است. (56)
انسان اگر خواسته‌های قدرت طلبانه‌ی خود را مهار کند، می‌تواند به کمالات و فضائل عالی اخلاقی برسد و در جایگاه بلند جانشینی خداوند بنشیند. (57) خداوند می‌فرماید: « إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»: با کرامت‌ترین شما در پیشگاه خدا با تقواترین شما است.
بر این اساس حتّی داشتن تقوای متوسط میانه‌ی راه است و کمال آدمی نیازمند نیل به درجه‌ی بالای پرهیزکاری است. در نتیجه انسان نه مانند فرشته از فراطبیعت فقط سهم دارد، نه همتای گیاهان و حیوانات، فقط درگیر محدوده‌ی طبیعت است، بلکه از خاک و گل آغاز و تا اوج پرّان و قربان می‌شود که در شأن چنین موجودی آیه‌ی «آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است»، (58) نازل شده و هم اوست که طبیعت و ماورای آن را در خود گرد آورده و دو سرخطِّ حلقه‌ی هستی را به یکدیگر وصل کرده است. (59) قرآن کریم به صراحت بر دو ساحتی و همراهی روح و جسم در وجود آدمی اشاره دارد. در آیه‌هایی مرحله‌های مختلف آفرینش انسان ذکر می‌شود؛ او از نطفه به صورت علقه و سپس «مضغه» درآمد و آنگاه مضغه، به استخوان تبدیل شد و استخوان‌ها با گوشت پوشانده شد، سپس خداوند از آفرینش دیگری نام می‌برد و برخود آفرین می‌گوید، (60) و همان‌گونه که آوردیم در آیه دیگر نیز تأکید می‌کند از روح خود در وجود او دمیده است. (61) با توجه به همین ویژگی آدمی است که علی (علیه‌السلام) می‌فرماید:
به راستی خداوند در فرشتگان عقل بدون شهوت و در حیوانات شهوت بدون عقل را گذاشته است، اما در وجود آدمی هر دو نیروی عقل و شهوت را قرار داده است؛ پس کسی که عقل او بر شهوت و خواسته‌های نفسانی‌اش پیروز شود، از فرشتگان برتر است و اگر کسی شهوتش بر عقل او غالب آید، از حیوانات پست‌تر و بدتر. (62)
انسان اگرچه دارای دو جنبه‌ی متضاد غریزه و فطرت است و در پذیرش و رشد دادن هر یک از ساحت‌های الهی یا مادی اختیار دارد، اما در قرآن کریم بر این امر تأکید شده است که سرشت و ساحت وجودی انسان بر خداگرایی و فطرت توحیدی سامان گرفته است :
«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ»: (63) پس روی خود را با گرایش تمام به حقّ، به سوی این دین کن، با همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خدا تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار؛ ولی بیشتر مردم نمی‌دانند.
در آفرینش و سرشت او بندگی خداوند گذاشته شده، در نتیجه آن مرد خدایی ندا در داد: «وَمَا لِیَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»: (64) آخر چرا کسی را نپرستم که مرا آفریده است و همه‌ی شما به سوی او بازگشت می‌یابید؟
آفرینش انسان‌ها به گونه‌ای است که هر آفریده‌ای بر فطرت خدایی خلق شده است. (65) به تعبیر علی (علیه‌السلام)، پیامبران الهی (علیه‌السلام) نقش یادآورنده‌ی آن پیمان و فطرت نخستین را دارند. (66)
با این همه در کشمکش میان نیروهای شیطانی و خدایی و میان قدرت و فضیلت، مهم آن است که علاوه بر تلاش و جدیت خود انسان در امور فردی و اخلاقی‌اش، جامعه نیز او را به سمت خیر و نیکی راهبری کند، و این هنگامی عملی می‌شود که قدرت سیاسی در جامعه در جهت هدایت و بسط ارزش‌های دینی راه پوید؛ بنابراین انسان اگر در ساحت الهی و به سوی آراستگی به فضائل الهی پیش رود، قدرت مشروع، و اگر در ساحت مادی و حیوانی خویش رود و آلوده‌ی رذایل قدرت‌پرستی شود، قدرت نامشروع کسب خواهد کرد.
2-2-4. جاودانگی انسان:
جاودانگی یکی از خواسته‌های پیدا و پنهان همه‌ی انسان‌هاست و همه به گونه‌ای در تکاپویند تا نام و نشانی از آنان برای همیشه در جهان باقی بماند. براساس آموزه‌های قرآنی انسان موجود دنیایی صرف نیست و همه‌ی هدف، آن نیست که در زندگی دنیایی به رفاه و امنیت دست یابد، بلکه همه‌ی این امور برای آن است که انسان به مقام خلیفه‌ی دست یابد و با استفاده از دستورها و احکام دین به حیات جاودانه برسد. اینکه هدف جامعه‌ی انسانی چیست، نقش تأثیرگذاری در نوع عمل قدرتمندان دارد؛ گاهی فرد می‌انگارد همه‌ی امور در این جهان به پایان می‌رسد؛ خوشی، لذت‌ها و سختی‌ها، همه این جهانی است و پس از آن هیچ بازخواستی نیست، اما اگر انسان بداند پس از این جهان، جهان دیگری است و باور داشته باشد: «وَالْآخِرَهُ خَیْرٌ وَأَبْقَى»: (67) و جهان آخرت نیکوتر و پایدارتر است، و اینکه آثار و پیامدهای کوچک‌ترین اعمال خود را خواهد دید: «فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ خَیْرًا یَرَهُ، وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ»: (68) پس هر که هم وزن ذرّه‌ای نیکی کند، [نتیجه] آن را خواهد دید و هر که هم‌ وزن ذرّه‌ای بدی کند، [نتیجه] آن را خواهد دید، و از تک‌تک رفتارهای او سؤال خواهد شد: «وَلَتُسْأَلُنَّ عَمَّا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ»: (69) و از آنچه انجام می‌دادید، حتماً سؤال خواهید شد، بلکه بالاتر آنکه اعمالش را حاضر خواهد یافت: «وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا». (70)
همه‌ی این باورها نوع رفتار انسان و شخص قدرتمند را دگرگون می‌کند و موجب می‌شود در کوچک‌ترین آنها موشکافی و دقت داشته باشد. به نظر می‌رسد این پرسش به ویژه رفتارهای سیاسی – اجتماعی او که دایره‌ی اثرگذاری گسترده‌ای دارند، جدی‌تر خواهد بود. در این نگرش حرکت هستی لهو لعب نیست، بلکه براساس نظم و نظامی آفریده شده و تداوم یافته است. در جهان‌بینی توحیدی جهان یکی قطبی و تک محوری است. در این نگرش جهان ماهیت «ازاویی» (ان لله) و «به سوی اویی» (اناالیه راجعون) دارد. موجودات جهان با نظام هماهنگ به یک سو (به طرف یک مرکز) تکامل می‌یابند. (71) براساس این جهان‌بینی و هستی‌شناسی قرآنی، جهان در حال تکامل و به سوی کمال مطلق در حرکت است و انسان مسیر جاودانه پیش‌رو دارد که همانا رسیدن به کمال نهایی است. نتیجه در قرآن کریم می‌فرماید: «ای انسان، به راستی تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی و او را ملاقات خواهی کرد». (72)
این نگرش، صاحبان قدرت را به تأمل وا می‌دارد تا در هر کار خویش وسواس دو چندان داشته باشند و هدف نهایی خویش را فراموش نکنند.
پی‌نوشت‌ها:
1.سیدحسین مصطفوی؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛ ج 4، ص 19.
2.همان، ص 66.
3. دخان: 8.
4. مؤمن: 62.
5. طه: 50.
6. شوری: 10.
7. سیدروح‌الله موسوی خمینی؛ تفسیر سوره‌ی حمد؛ ص 199.
8. Sovereignty.
9. انعام: 57/ یوسف: 4.
10. سیدمحمد طنطاوی؛ التفسیر الوسیط للقرآن الکریم؛ ج 5، ص 85.
11. مائده: 44 و 45 و 47.
12. نساء: 105.
13. شورا: 10.
14. کهف: 26.
15. سیدروح‌الله موسوی خمینی؛ حکومت اسلامی؛ ص 62/ شبیه همین مضمون: صحیفه‌ی امام؛ ج 7، ص 8 و ج 8، ص 282.
16. سیدروح‌الله موسوی خمینی؛ صحیفه‌ی امام؛ ج 9، ص 425.
17. حشر: 7.
18. قلم: 4.
19. ابوجعفر محمدبن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ ج 1، ص 208.
20. محمود رجبی؛ انسان‌شناسی: سلسله درس‌های اندیشه‌های بنیادین اسلامی؛ صص 13 – 34 و 203 – 204.
21. Anthropology.
22.ص: 75.
23. تین: 4.
24. حجر: 29.
25.بقره: 30.
26.لقمان: 20.
27. انسان: 2 – 3.
28.عبدالله جوادی آملی؛ تفسیر موضوعی قرآن مجید: حیات حقیقی انسان در قرآن؛ ج 15، ص 15 – 20.
29. همان/ تفسیر موضوعی قرآن: صورت و سیرت انسان در قرآن؛ ج 1، ص 21.
30.حجر: 29.
31. عبدالله جوادی آملی؛ صورت و سیرت انسان در قرآن؛ ص 79 – 80.
32.نهج‌البلاغه؛ حکمت 449 .
33. اسراء: 70.
34. ملامحسن فیض کاشانی؛ تفسیر الصافی؛ ج 3، ص 206.
35. عبدالله جوادی آملی؛ حق و تکلیف در اسلام؛ ص 287 .
36. انسان: 3.
37. رعد: 1.
38. شیخ صدوق؛ معانی‌الأخبار؛ ج 2، ص 270.
39. محمدبن مسعود عیاشی؛ کتاب التفسیر؛ ج 2، ص 206.
40. ابوجعفر محمدبن یعقوب کلینی؛ الرّوضه من الکافی؛ ج 8، ص 386/ محمدباقر مجلسی؛ بحارالانوار؛ ج 77، ص 367.
41.العقل رسول الحق و ملاک الامر العقل (محمدرضا الحکیمی؛ الحیاه؛ ج 1، ص 46).
42. Instrumental Reason.
43. رضا داوری؛ بحران مدرنیته: سنت، مدرنیته و پست مدرنیته؛ ص 143.
44. صدرالمتألهین؛ تفسیر القرآن الکریم؛ ج 7، ص 163 – 164؛ ج 7، ص 180- 181.
45. نساء: 5.
46. عبدالمنعم الحفنی؛ موسوعه القرآن الکریم؛ الجزء الثانی، ص 2330.
47. وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ (نحل: 36).
48. مرتضی مطهری؛ آزادی معنوی؛ ص 16.
49. عبدالله جوادی آملی؛ جامعه در قرآن: تفسیر موضوعی؛ ج 17، ص 110.
50.مرتضی مطهری؛ فطرت؛ ص 231؛ مرتضی مطهری؛ جامعه و تاریخ؛ ص 320.
51. شبیه همین مضمون در: انعام: 104/ یونس: 108، آمده است: «ای مردم! حق از جانب پروردگارتان برای شما آمده است، پس هر کس به راه آید، به یقین به سود خویش هدایت می‌یابد و هرکس از راه به در رود، به یقین به زیان خود گمراه می‌شود؛ من بر شما نگهبان نیستم».
52. احزاب: 72.
53. مرتضی مطهری؛ حکمت‌ها و اندرزها؛ ص 105 – 107.
54. ملّاعلی متّقی هندی؛ کنزالعمال؛ ج 12، ص 562/ محمدباقر مجلسی؛ بحارالانوار؛ ج 75، ص 38.
55.مرتضی مطهری؛ مجموعه آثار؛ ج 1، ص 554.
56. محمدتقی جعفری؛ حکمت اصول سیاسی اسلام؛ ص 364.
57. بقره: 30 .
58. فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ (مؤمنون: 14).
59.عبدالله جوادی آملی؛ تفسیر موضوعی قرآن: صورت و سیرت انسان در قرآن؛ ج 14، ص 83 – 84
60. مؤمنون: 14.
61. حجر: 29.
62. انَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَکَّبَ فی المَلائِکَهِ عقلاً بلاشهوهٍ وَ رَکَّبَ فی البَهائِمِ شَهوهً بلاعقل و رکَّبَ فی بَنی آدَمَ کَلِتی هُما فَمَن غلبَ عقلُه شهوتهُ فَهُوَ خیرٌ مِن المَلائِکَهِ وَ مَن غلبَ شهوتهُ عقلهُ فَهُوَ شرُّ مِن البَهائِمِ (محمدباقر مجلسی؛ بحارالانوار؛ ج 57، ص 99).
63. روم: 30 .
64. یس: 22 .
65. ابوجعفر محمدبن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ ج 2، ص 13.
66. بَعَثَ فِیهمْ رُسُلَهُ، وَوَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیاءَهُ، لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ (نهج‌البلاغه؛ ج 1).
67. اعلی: 17.
68. الزلزله : 7 – 8.
69. نحل: 93.
70. کهف: 49.
71. مرتضی مطهری؛ مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی؛ ص 71.
72. ای انسان، حقّاً که تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی و او را ملاقات خواهی کرد (انشقاق: 6).
منبع مقاله :
سیدباقری، سید کاظم؛ (1394)، قدرت سیاسی از منظر قرآن کریم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید