خاستگاه قدرت مطلوب

خاستگاه قدرت مطلوب

نویسنده: سیدکاظم سیدباقری

یکی از پرسش‌های بنیادین در فلسفه‌ی سیاسی، سؤال از منشأ قدرت و حاکمیت است. این پرسش یکی از دغدغه‌های جدی فیلسوفان و اندیشمندان سیاسی در گستره‌ی تاریخ بوده است. به نظر می‌رسد این بحث معمولاً با مؤلفه‌ها منابع قدرت خلط می‌شود. در نتیجه اغلب هنگام بحث از منشأ قدرت، از مؤلفه‌ها و منبع‌های آن بحث می‌شود. شاید تصور شود قدرت ناشی از مقام رسمی قانون، دانش، آگاهی، دسترسی به منابع، اعطای پاداش و کیفر، زور، اخلاق، توانایی شخصی، معنویت و ذهنیت‌های مثبت باشد. هر چند موارد مذکور می‌توانند قدرت‌آور باشند، اما هیچ کدام منشأ اصلی قدرت نیست، بلکه این امور پس از جریان قدرت در جامعه به وجود می‌آیند و می‌توان از آنها صحبت کرد. باری، مفهوم‌های مذکور ابزاری هستند برای ظهور بخشیدن، اِعمال و اجرای قدرت در جامعه، اما هیچ‌یک از اینها نمی‌تواند منشأ و خاستگاه قدرت باشد.
منشأ قدرت بزنگاه و مرکز بنیادی است که از آنجا کسب قدرت می‌شود و سرچشمه و محل برآمدن قدرت و ریزش آن به جامعه است. می‌توان گفت بحث از خاستگاه الزام است که به تعبیری با خاستگاه حق یا عامل پیدایش و سازنده‌ی حق پیوند استوار دارد؛ زیرا کسی که حق دارد برای نمونه قانون وضع کند و دیگران از او پیروی کنند، دارای قدرت خواهد بود؛ به بیان دیگر، در بحث از منشأ قدرت، نوع سؤال پیشینی است. سؤال از اینکه قدرت با قانون یا بیعت یا قرارداد اجتماعی و … به وجود می‌آید، سؤال پسینی است و پس از آن شکل می‌گیرد که قدرت به جامعه شکل و سامان داده است؛ پس در این هنگام دیگر معقول نیست پرسیده شود آیا قانونی که قدرت آن را به وجود آورده است، می‌تواند منشأ قدرت باشد یا نه. به نظر می‌رسد در منشأ قدرت، فقط از دو سرچشمه می‌توان صحبت کرد؛ خدا و انسان. انسان هنگامی که وارد جامعه می‌شود، به مردم و شهروندان تبدیل می‌شود. اگر بگوییم انسان منشأ قدرت است، آن گونه که در دوران مدرن معمولاً این عقیده طرفدارانی دارد و در بند 3 ماده‌ی 21 اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز آمده است «پایه و اساس اقتدار و قدرت حکومت، اراده‌ی مردم است»؛ (1) اما باز پرسیده می‌شود انسان قدرتش را از کجا به کف آورده است، از طبیعت؟ از انسان دیگر؟ از قرارداد انسان‌ها؟ و … . هر یک از این موارد که پاسخ باشد، باز می‌توان پرسید خود طبیعت یا دیگر انسان‌ها آن را از کجا به دست آورده‌اند و این گونه پرسش‌ها همچنان ادامه خواهد یافت.
بنابراین از حیث منطقی، قدرت باید به جایی متکی باشد که خود، آفریننده‌ی قدرت و سرچشمه‌ی آن باشد، وگرنه کسی یا چیزی که قدرت را از دیگران گرفته است، نمی‌تواند آن را به دیگران ببخشد. با این وصف براساس منطق قرآن کریم و با تحلیل آیه‌هایی که خواهد آمد، فقط منشأ قدرت، خداوند است؛ همه‌ی قدرت‌ها و توانمندی‌ها به او بر می‌گردد و خاستگاه و آفریننده‌ی قدرت به معنای واقعی اوست، البته این امر نیز به معنای آن نیست که همه‌ی قدرت قدرتمندان خدایی است، پس هرگونه که دوست دارند آن را اعمال کنند و پاسخگوی جامعه نباشند؛ زیرا همان‌گونه که در ادامه خواهد آمد، همان خدایی که قدرت را در اختیار انسان قرار داده، او را مسئول ساخته است، و هر قدر که قدرت او بیشتر باشد، مسئولیتش بیشتر است.
بنابراین اگر حکومتی مدعی شد قدرت را از خداوند و عالم بالا می‌گیرد، باید ثابت کند براساس کدام مبنا و چه فرایندی قدرت به او واگذار شده است. ضمن آنکه نمی‌تواند با زور مردم را به پیروی وادارد، بلکه باید مردم را نسبت به پذیرش آزادانه‌ی چنین نظریه‌ای قانع کند. در غیر این صورت، هر قدرتمندی این ادعای بلند و مهارنشدنی را خواهد کرد و جامعه به نام حکومت خداوند، گرفتار، استبداد و نابکاری بسیار خواهد شد. حکومتی که با زور و به نام خداوند به مردم تحمیل شود، حکومت غیرپاسخگویی خواهد بود و مردم اجازه نخواهند یافت با صاحب قدرت، گفت‌وگوی برابر و عادلانه داشته باشند.
از سوی دیگر خداوند قدرت را در میزان گوناگون در وجود همه‌ی انسان‌ها به ودیعه گذاشته است. با توجه به همین اصل است که در وهله‌ی اول هیچ کس حق اعمال قدرت را بر دیگران ندارد. «حاکمیت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است. هیچ کس نمی‌تواند این حق الهی را از انسان سلب کند یا در خدمت منفعت فرد یا گروهی خاص قرار دهد و ملت این حق خداداد را اعمال می‌کند». (2) این بحث غیر از آن است که در نظریه‌ی تئوکراسی (3) مطرح است – مبنی بر اینکه منشأ قدرت زمامداران خداوند است و چون گماشته‌ی خدایند، قدرت و اختیار نامحدود دارند و فقط در برابر او مسئول و پاسخگوی‌اند. از این نگرش نتیجه و پیامدهای خطرناکی نیز بر می‌آید و آن وجوب اطاعت از فرمانرواست و اینکه کسی حق سرپیچی ندارد؛ زیرا در این نوع نگرش اصولاً حقّی برای دیگران وجود ندارد.
در نگاه قرآنی که در ادامه به آن خواهیم پرداخت، «تمکن» و نشان «خلافت الهی» به همه‌ی انسان‌ها اعطا شده است و طبعاً همه‌ی افراد از این حیث برابرند. انسان‌ها آزاد، مختار و خلیفه‌ی خداوند هستند پس کسی حق حکومت و اعمال قدرت را بر آنان ندارد. در نتیجه میان اندیشوران مسلمان نیز این بحث مطرح است که «مقتضای اصل، نبودن ثبوت هرگونه ولایت فردی نسبت به دیگری است». (4) مگر آنکه از سوی خدا مأموریت و حکم ویژه دریافت کرده باشد. آن گونه که اقتدار پیامبر (صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم) و ائمه‌ی معصومین (علیه‌السلام)، تابع و جلوه‌ای از قدرت خداوند است که به آنان منتقل شده است. با این مبنا خداوند این توان را در اختیار انسان‌ها قرار داده است تا برای سامان‌یابی امور جامعه، کسی را برای حفظ نظام و امنیت جامعه انتخاب کنند و این امر با فرستادن پیامبران و اطاعت از اولی‌الامر منافات ندارد؛ زیرا در این موارد نیز همان کسی که قدرت را به انسان‌ها بخشیده است، در نگاهی از بالا به پایین، قدرت را به آنان داده تا نه براساس امیال خودخواهانه‌ی خویش، بلکه براساس دستورهای همان منشأ قدرت مردم را به سوی سعادت هدایت کنند؛ بنابراین نیروهایی که ادامه‌ی طولی منشأ قدرت هستند، نمی‌توانند خود منشأ قدرت باشند؛ آنها فقط ناقل، جلوه‌دهنده یا نمود قدرت حقیقی هستند.
از منظر قرآن کریم قدرت حقیقی و منشأ همه‌ی قدرت‌ها خداوند است؛ پس قدرت‌های دیگری که با سطح‌های مختلف در جامعه وجود دارد، پرتوی از آن قدرت برترند (ر.ک: نمودار خاستگاه و تقابل قدرت).
در کلام خداوند نیز آمده است: «أَنَّ الْقُوَّهَ لِلّهِ جَمِیعاً»: (5) تمام نیروها از آنِ خداست، و در آیه‌ی دیگری آمده است: «لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ» (6) هیچ نیرویی جز به قدرت خدا نیست.
خداوند قدرت مطلق است و جریان آن در هستی به عدل مطلق می‌انجامد. طبعاً هنگامی که قدرت به سطح‌های پایین‌تر می‌رسد، در صورتی مطلوبیت و مشروعیت دارد که در جهت هدف آن قدرت برتر حرکت کند که همانا رسیدن به عدل است. در نتیجه در آیه‌های قرآن کریم، به صراحت ذکر شده است افرادی که به قدرت و حاکمیت خداوند گردن نمی‌گذارند، کافر، ظالم یا فاسق‌اند. در این کتاب می‌خوانیم: «مَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ»: (7) و کسانی که به موجب آنچه خدا نازل کرده است، داوری نکرده‌اند، آنان خود کافرانند.
در سوره‌ی بقره آمده است: «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّهِ»: (8) و برخی مردم در برابر خدا همانندهایی بر می‌گزینند و آنها را چون خدا دوست می‌دارند.
امام صادق (علیه‌السلام) در پاسخ به پرسشی درباره‌ی این آیه، اشاره فرمود این افراد دیگرانی را به پیشوایی خود برگزیده‌اند که غیر از آن امامی هستند که خداوند برای مردم قرار داده است. امام (علیه‌السلام) سپس ادامه‌‌ی آیه و آیه‌های بعد را تلاوت کردند که بر بی‌زاری تبعیت کنندگان و تبعیت شوندگان از یکدیگر دلالت دارد و فرمودند آنان پیشوایان ظلم و پیروان آنان هستند. (9)
حاکمیت مطلق و مظهر قدرت در جامعه خداوند است. حکم و داوری نیست مگر از خداوند. (10) تدبیر امور به دست اوست. (11) فرمانروایی آسمان‌ها و زمین از آن خداست و انسان‌ها هیچ ولی و یاور و سروری جز او ندارند. (12) او توانایی بر کل اجزا و قلمروهای هستی است. (13) در حوزه‌ی نظام اجتماعی نیز حاکمیت الهی جریان می‌یابد و هیچ کس حق اجبار و فرمانروایی را جز از جانب خداوند ندارد. در نتیجه تصریح می‌شود ولی و سرپرست شما خداوند، رسول او و کسانی هستند که ایمان آورده‌اند، آنن که نمازبرپا می‌دارند و در رکوع‌اند، صدقه می‌دهند. (14) آیه‌ی دیگری ضمن سرزنش کسانی که جز خداوند سرپرستانی برای خود برگزیده‌اند، تأکید می‌کند همانا فقط خداوند صاحب ولایت است. (15) از این‌رو پذیرش هر حاکمیتی جز خداوند ناپسند است و بندگان را امر می‌کند به جز او را نپرستند. (16) به فرموده‌ی علی (علیه‌السلام) در پادشاهی و فرمانروایی او مخالف نیست و حکمرانی او همیشگی است؛ (17) بنابراین در اندیشه‌ی قرآنی، منبع قدرت مطلق خداست و همه‌ی قدرت‌ها در تمامی عرصه‌های آفرینش در دست خداست و همه‌ی قدرت‌ها در تمامی عرصه‌های آفرینش در دست خداست و هیچ حرکت و پدیده‌ای در قلمروی هستی و و در سراسر جهان جز به اراده‌ی خدا صورت نمی‌گیرد. (18) به تعبیر بهتر «اصلاً قدرت دیگری جز خدا نیست». (19)
خداوند که عالم، آگاه، حکیم و لطیف نسبت به بندگان است، خود بر مصلحت خلق آگاه بوده و حکمی و قانونی را گسیل می‌داد که سعادت انسان را تأمین کند و خلق خویش را به بهترین وجه راهبری می‌کند. (20) الهی بودن منبع قدرت به معنای آن نیست که صاحب قدرت سیاسی – اجتماعی در برابر مردم پاسخگو نیست و فقط در برابر خداوند مسئول است، بلکه مسئولیت او شدیدتر نیز هست. گویی با توجه به سنگینی امر سیاست است که پیامبر گرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم) نیز در امور اجتماعی و سیاسی، به رایزنی و مشورت با مسلمانان موظف می‌شود (21) و قرآن مشورت در میان آنان را از ویژگی‌های جامعه‌ی اسلامی می‌داند (22) و به تعبیر سیدقطب، شورا از بنیادهای زندگی مسلمانان است. (23)
اشاره شد در سوره‌ی مائده، آیه‌ی 55 خداوند تأکید می‌کند ولایت و سرپرستی معنوی و سیاسی جامعه، فقط از آن خداوند است؛ سپس به پیامبر (صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم) و ائمه (علیه‌السلام) می‌رسد. ولایت دیگران نیز از آنجاست که خداوند سرپرستی جامعه را به آنان واگذار می‌کند و طبعاً قدرت آنان سرشت الهی می‌یابد و تأکید می‌شود: «کسی که از رسول‌الله پیروی کند، در واقع از خداوند اطاعت کرده است». (24)
زیرا پیامبر نیز از خداوند دستور می‌گیرد که فرمود: «لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ». (25)
قدرت انسان‌ها و دیگر موجودات، همه اعتباری و عاریتی است و فقط قدرت خداوند ذاتی است و وامدار کسی نیست. در کلام خداوند آمده است: « وَلَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِشَ»: (26) قطعاً شما را در زمین قدرت اجرایی دادیم و تمکین بخشیدیم و برای شما در آن وسایل معیشت گذاشتیم.
از این آیه می‌توان برداشت کرد اولاً «مکنّا» از مصدر «تمکین» به معنای مسلّط کردن کسی بر کسی یا چیزی دیگر است. در لغت آمده است «مکّنته من الشیء تمکینا»: برای او سلطان و قدرت قرار دادم. اصل در این لغت استقرار همراه با قدرت است و از آثار و پیامدهای آن، بزرگی، بلندمرتبگی، سلطنت، قدرت، شدّت و امکان بر امور است. (27) ثانیاً همه‌ی قدرت از اوست و هم او آن را به دیگران می‌دهد. «انْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ». (28) می‌فرماید: «وَآتَیْنَاهُم مُّلْکًا عَظِیمًا». (29) ثالثاً این قدرت به همه‌ی انسان‌ها به تساوی واگذار شده است. خداوند نفرموده است «مکنا بعضکم»، بلکه فرموده است «مکناکم؛ همه‌ی شما را توان بخشیدیم». البته هنگام ورود این قدرت به جامعه و در اِعمال آن، ممکن است برخی از آن توانایی همانند بسیاری توانمندی‌های دیگر خدادادی استفاده‌ی نادرست کنند، به دیگران ستم کنند و برخی دیگر به نیکی بهره گیرند.
برخی محققان و صاحب‌نظران مفهوم «حق» را به نوعی سلطه تعبیر کرده‌اند؛ یعنی در مواردی که واژه‌ی «حق» را به کار می‌بریم، نوعی تسلط، احاطه، برتری و اعمال قدرت سراغ داریم. در واقع در اینجا مفهوم «سلطه»، تقریباً با «حق» مساوی است؛ پس اگر بنا باشد از سلطه، قدرت و قاهریت اعتبار کنیم، عالی‌ترین و بارزترین مصداق این مفهوم، ذات مقدس حق خواهد بود، چون قدرت تسلط او بر همه چیز بیش و پیش از همه است. قدرت و توانایی هرکس در هرجا، از قدرت و توانایی او ناشی است و کسی از خود چیزی ندارد. بر این مبنا اصل همه‌ی حقوق از خدای متعال است و پیش از او، هیچ‌جا حق دیگری وجود ندارد. حق مبدأ و منشأ حقوق آدمیان است و اگر او حقوقی برای انسان‌ها قرار نداده بود، حق از وجود خود آنها نشئت نمی‌گرفت. (30) بر پایه‌ی این دیدگاه هر قاعده‌ی رفتاری که خداوند برای بشر وضع و تشریع کرده باشد، الزامی است و باید پیروی شود و قوانینی که برخاسته از اراده‌ی خداوندی نباشد، اجبار همراه نخواهد آورد، پس اصل و به وجود آورنده‌ی حقوق و قوانین الزام‌آور، خداوند است و اعتبار همه‌ی حقوق از جعل و وضع و اراده‌ی تشریعی خداوند ناشی است. (31)
با توجه به همین دیدگاه است که در بررسی آیه‌ها این نتیجه به دست می‌آید که قرآن الزام و بایستگی یک قاعده‌ی رفتاری را که می‌تواند به قدرت انجامد، به اراده‌ی الهی مستند می‌داند. در نتیجه تأکید می‌شود پس از ابلاغ فرمان خداوند، همه باید پیروی کنند:
«وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَهٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِینًا»: (32) هیچ مرد و زنی مؤمنی را نرسد که چون خدا و فرستاده‌اش به کاری فرمان دهند، برای آنان در کارشان اختیاری باشد و هرکس خدا و فرستاده‌اش را نافرمانی کند، قطعاً دچار گمراهی آشکاری شده است.
با این تحلیل، خداوند، مبدأ قانون، حق و اراده‌ی تشریعی در حوزه‌ی سیاسی و نه اراده‌ی دیگران قرار می‌گیرد. همان‌گونه که نیروی حق تعالی مبدأ تحقق اراده‌ی تکوینی است.
***
توضیح نمودار: خاستگاه و تقابل قدرت
***
پی‌نوشت‌ها:
1.The Universal Declaration of Human Rights, in http://www.un.org.
2.قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، اصل 56.
3. Theocracy.
4.مقتضی‌الاصل عدم ثبوت الولایه لاحد علی احد بیشء (مرتضی انصاری؛ مکاسب: کتاب البیع؛ ص 155).
5.بقره: 165.
6.کهف: 39.
7. مائده: 44. تعبیرهای مشابه در آیه‌های 45 و 47 همین سوره به کار رفته است: (مَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ «و» مَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ).
8.بقره: 165.
9. محمدبن مسعود عیاشی؛ کتاب التفسیر؛ ج 1، ص 72.
10.یوسف: 40 و 67/ انعام: 62 و 57.
11.یونس: 31.
12. بقره: 107 و 120 و توبه: 116/ عنکبوت: 22/ قصص: 70.
13.معارج: 40.
14.مائده: 55.
15. شوری: 9.
16. یوسف: 40.
17. نهج‌البلاغه: نامه‌ی 31.
18. عمید زنجانی؛ مبانی اندیشه‌ی سیاسی اسلام؛ ص 309.
19.سیدروح‌الله موسوی خمینی؛ تفسیر سوره‌ی حمد؛ ص 198.
20. علی‌اکبر؛ سیری در اندیشه‌های سیاسی معاصر؛ ص 133.
21. آل‌عمران: 159.
22.شوری: 38.
23. سید قطب؛ فی ظلال القرآن؛ ج 5، ص 3160.
24. مَّنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ (نساء: 80).
25. نحل: 36.
26. اعراف: 10.
27.سیدحسن مصطفوی؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛ ج 11، ص 150.
28. بقره: 258.
29. نساء: 54.
30. محمدتقی مصباح یزدی؛ نظریه حقوقی اسلام؛ ص 146 – 149.
31. همان، ص 107/ عبدالله جوادی آملی؛ فلسفه حقوق بشر؛ ص 105.
32. احزاب: 36.
منبع مقاله :
سیدباقری، سید کاظم؛ (1394)، قدرت سیاسی از منظر قرآن کریم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید