داستانی از بشر حافی

داستانی از بشر حافی

شهید ثانی رحمه الله علیه از کتاب مدهش ابوالفرج جوزی نقل کرده که چون بشر حافی مریض شد، همان مریضی که بر اثر آن فوت کرد. دوستان بشر در کنار بالینش جمع شده گفتند باید ادرارت را به طبیب نشان بدهیم تا راهی برای علاج مرضت اختیار کند. گفت من در پیشگاه طبیبم هر چه بخواهد با من می کند. گفتند این کارها باید حتما انجام داد. پاسخ داد مرا رها کنید. طبیب واقعی مریضم کرده. رفقای بشر اصرار ورزیده اضافه نمودند که طبیبی نصرانی هست بسیار حاذق. بشر خواهرش را سفارش کرد، فردا صبح ادرارم را به ایشان بده. فردا که ادرارش را پیش طبیب بردند نگاهی کرده گفت حرکت بدهید تا سه مرتبه. یکی از آنها گفت در مهارت تو بیش از این شنیده بودیم که سرعت تشخیص داری ولی حالا می بینیم چند مرتبه حرکت می دهی و به زمین می گذاری.
طبیب گفت به خدا سوگند در مرتبه اول فهمیدم ولی از تعجب عمل را تکرار می کنم، اگر این ادرار شخص نصرانی است متعلق به راهبی است که از خوف خدا کبدش فرسوده شده اگر از مسلمان است قطعا از بشر حافی می باشد. گفتند همانطور که تشخیص دادی از بشر است. همین که نصرانی این حرف را شنید مقراضی گرفت و زنار خود را پاره کرد گفت اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله رفقای بشر با عجله پیش او آمدند تا بشارت اسلام آوردن طبیب را بدهند همین که چشمش به آنها افتاد گفت طبیب اسلام آورد؟ جواب دادند آری. پرسیدند تو از کجا خبردار شدی؟ گفت وقتی که شما رفتید مرا خواب گرفت در همان عالم خواب یک نفر به من گفت به برکت آبی که برای طبیب فرستادی آن مرد مسلمان شد. ساعتی نگذشت که بشر از دنیا رفت.(17) در باب توبه در این کتاب داستان دیگری از بشر خواهد آمد که در اثر بازگشت از معصیت و ترک هوای نفس به این مقام رسید.


17) روضات الجنات، ص 132.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید