تشرف دو سید از خراسانی

تشرف دو سید از خراسانی

جناب آقاى حاج سید محمد شیرازى فرمود: در سـال 1319, بـه حج مشرف شدم .
دو نفر سید از اهل خراسان که هر دو سوارکجاوه اى بودند به همراه ما بودند و راهنمایى داشتند که مواظب کجاوه آنها بود.بـعـد از مـنـاسـک حج , به مدینه منوره مشرف شدیم و از آن جا به طرف نجد (بخشى ازسرزمین عـربـستان ) براه افتادیم تا به بیابان , بین مدینه طیبه و جبل (نام محلى است ) که آب و علف در آن نـبـود, رسـیدیم .در آن جا دو سه متر زمین راکندیم تا آب جمع شدحجاج دیگر هم همین کار را کردند.
صبح روز بعد معلوم شد که آن دو سید خراسانى در میان ما نیستند و هنوز به آن بیابان نرسیده اند.بـعـضى از رفقا در بین خیمه ها به جستجوى آنهابراه افتادند, ولى هیچ اثرى از آن دو سید نیافتند.یکى از ایشان , سید جلیل و زاهد عابد, حاج سید على بزرگ سادات , ملقب به اخوى , بود.
با پیش آمدن این اتفاق , رفقا از آن منزل حرکت نکردند و بر ماندن اصرار داشتند تاحال آن دو سید معلوم شود و به امیر حاج هم شکایت کردند.امـیر حاج , عده اى از سوارهاى خود را به اطراف بیابان فرستاد که جستجو نمایند وبعضى را هم به منزل روز قبل فرستاد, ولى همگى نزدیک شب , ناامید برگشتند.
دوروز در آن بیابان ماندیم و در روز سـوم هـنـگـام بـلـنـد شـدن آفـتاب , ناگاه دیدیم کجاوه وآن دو سیدى که در آن بودند, با راهنمایشان صحیح و سالم وارد شدند.به استقبال آنهارفتیم .
ایشان به خیمه عالم جلیل , حاج سید عبدالحسین اصفهانى , که مشهور به مدرس و ملقب به سید العراقین بود, فرود آمدند.حـاج سید عبدالحسین در بین کاروان منزلتى داشتند و خیمه ایشان از همه خیمه هابزرگتر بود.
همه حجاج در خیمه و خارج آن جمع شدند و از حال آنها و سبب تاخیرشان سؤال مى کردند.
در جـواب گـفـتـند: راهنماى ما بعد از آن که اثاثیه ما را بار کرد و با قافله فرستاد, مشغول حمل کجاوه شد و به خاطر ضعف و سستى او در کار, آخرین کسى بودیم که از آن منزل براه افتادیم و به دنبال سیاهى که خیال مى کردیم قافله است , مى رفتیم .مقدارى حرکت کردیم معلوم شد که راه را گـم کـرده ایم و آن سیاهى , خار مغیلان بوده است .همان وقت فرود آمده و شب را آن جا ماندیم .
صـبح بعد از نماز در جهت بادى که وزیدن داشت و خیال مى کردیم هوایى است که از طرف جبل (مقصد) مى آید,براه افتادیم .ظـهـر, هوا گرم شد. شتر هم از راه رفتن باز ماند و مشکها خالى و طاقت ما هم تمام شد.
چاره اى جز پیاده شدن نداشتیم و هیچ وسیله اى که موجب امید به زندگى باشد,ندیدیم و راهى به غیر از تـسـلـیـم شـدن بـراى مرگ در پیش نبود, لذا از زندگى ناامید وعازم بر مرگ شدیم و با خلوص کـامـل ,بـه تـضرع و زارى مشغول شدیم و به حضرت صاحب الزمان عجل اللّه تعالى فرجه الشریف مـتـوسـل گـشتیم .
ناگاه دیدیم , شترسوارى را در کنارخود دیدیم .او از ما پرسید: چرا به این جا آمده اید؟ در جواب , وضع خودمان را برایش شرح دادیم .فـرمـود: باکى بر شما نیست . به زودى به کاروان مى رسید و به آنها ملحق مى شوید.
راهنماى شما کجا است که من راه را به او نشان دهم ؟ بعد هم با ما مهربانى فرمود: یقینا شما گرسنه هستید.
همان وقت غذایى از خورجین خود درآورد که شبیه به کوفته بود. مثل این که همان لحظه از روى آتش برداشته باشند. غذا را خوردیم و سیر شدیم بعد به ما آب داد و دستور فرمود: کجاوه را سوارکنید و براه بیفتید.
بـه او گفتیم : شتر قدرت بر حرکت ندارد. در عین حال ایشان اشاره به رفتن , به سمتى که در آن طـرف , زمین بلندى مى دیدیم , کرد و فرمود: به آن بلندى که رسیدید, نهر آبى خواهید دید آن جا پـیـاده شـویـد و شـتر را آب دهید نماز ظهر و عصر را بخوانید و ازکنار نهر بروید تا به یک بلندى برسید. در آن جا عده اى هستند, که بزرگ آنها از شمااستقبال مى کند و به منزل خود مى برد. شب را استراحت مى کنید و بعد از طلوع آفتاب شما را به کاروان مى رساند. وقـتى مشغول به امتثال اوامر ایشان شدیم , دیدیم شتر با تمام قدرت برخاست , ولى متاسفانه از آن شخص غافل شدیم و وقتى هم متوجه شدیم , هیچ کس را ندیدیم باآن که هوا صاف و صحرا هموار بود.
بالاخره براه افتادیم , تا به آن نهر رسیدیم . کنار آن فرود آمدیم خود را تطهیر نموده ,وضو گرفتیم و نماز خواندیم .
شتر را هم آب دادیم . سپس حرکت کردیم و از کنار نهرمى رفتیم تا به بلندى دوم رسیدیم در آن جا از دور, سیاهى جمعیتى ظاهر شد. یکى ازآنها که بزرگ ایشان بود از ما استقبال کـرد و مـا را نـزد خـود برد.
شب در منزل اواستراحت نمودیم . صبح , بعد از نماز و صرف صبحانه حرکت کردیم .بزرگ ایشان راهنماى ما بود تا ما را به این جا رسانید. تمام مردم از این معجزه اى که از حضرت صاحب الزمان ارواحنافداه ظاهر شده بود,تعجب نمودند! حتى اعرابى که آن بیابان را مى شناختند, گفتند: در این ایام و در این بیابان , تا مسافت چند روز نه جـمـعـیـت و نه آبى هست چه رسد به این که تا مسافت چند ساعت , آن هم با آن خصوصیات , این نیست , مگر امر غریبى که از حضرت صاحب الزمان (علیه السّلام) ظاهر شده است .
منبع: کمال الدین، ج 1, ص 114

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید