قله ی حرکت انسان و مقصد رشد اخلاقی معنوی (2)

قله ی حرکت انسان و مقصد رشد اخلاقی معنوی (2)

نویسنده:محمد عالم زاده نوری *

حیات طیب

قرب به خدا یعنی ارتباط بیشتر با حقایق عالم؛ ارتباطی از نوع آگاهی به آن، که مستلزم قدرت تصرّف در آنها نیز هست. قرب به خدا یعنی حیات برتر و حیات طیب. مفهوم حیات با مفهوم
علم سخت مرتبط است. از نظر علوم تجربی، «موجود زنده» موجودی است که رشد، تنفس، تغذیه و تولید مثل دارد. بر اساس این تعریف، خدای حی قیوم (زنده ی پایدار) موجود زنده محسوب نمی شود! زیرا هیچ یک ازاین ویژگی ها را ندارد؛ امّا متکلمان مسلمان حیات را به ترکیبی از «ادراک» و «قدرت» معنا کرده اند. بنابراین، موجود زنده موجودی است که با شعور و توانا باشد و قدرت شناخت و تصرف داشته باشد. بر اساس این تعریف، «حیات» در موجودات زنده درجه بندی و مراتب دارد؛ یعنی یک موجود، «زنده» و دیگری «زنده تر» است؛ تا به موجود زنده ای می رسیم که ادراک همه چیز و قدرت بر انجام همه چیز را داراست و حی قیوم است (عالم بکل شیء و علی کل شیء قدیر). بنابراین، هرچه انسان علم و قدرت افزون تری داشته باشد، به مبدأ حیات ــ خدای حی قیوم ــ مقرّب تر است.
اگر درجه ی حیات موجودی خیلی ضعیف باشد، آن موجود جزو مردگان یا خفتگان، و از معنای زندگی (با اندکی مسامحه) محروم است و چه بهتر که آن کس خود را زنده نداند؛ زیرا پیش از آنکه زنده باشد، مرده است. پیامبران الهی همین پیام را برای بشریت آورده اند: «أ رَضیتُم بالحیاه الدّنیا من الاخره فما متاعِ الحیاه الدّنیا فی الاّخره إلّا قلیلٌ» (توبه: 38) آیا به زندگی پست دنیا در مقابل زندگی آخرت رضایت داده اند؟ بهره زندگی دنیا در (برابر) آخرت بسیار کم است». پیامبران آدمی را از گرفتاری به عالم تاریک و تنگ ماده به سوی عالم بی نهایت معنا فراخوانده اند و به صدای رسا گفته اند که زندگی واقعی، همان زندگی معنوی در جهان برتر است؛ نه زندگی محدود مادی: «یا أیّهَا اّذینَ آمَنُوا استجیبُوا للهِ و لِلرّسُولِ إِذا دعاکُم لما یحیِیکم».(انفال: 24)
به همین دلیل، آن که دعوت انبیا را لبیک نمی گوید، در واقع کور و کر و لال یا مرده است «صُمٌّ بُکمٌ عُمیٌ؛ أِنَّکَ لا تُسمِعُ المَوتی». کمال انسان در زندگی طیب است که پیامبران ما را بدان فرا خوانده اند و زندگی طیب حیاتی فراتر از عالم پست مادّه است. انسان کامل چشم از عالم ماده برگرفته و به باطن هستی راه یافته است و در همین زندگی دنیوی خود، معنوی، الهی و آخرتی است.
قرآن کریم جهان آخرت را باطن همین دنیا تصویر می کند که ما مانند خفتگان از آن غافلیم: «یَعلَمُونَ ظاهراً مِنَ الحیاه الدّنیا و هُم عنِ الاّخره هُم غافلون».(روم: 70)
پندار ابتدایی ما این است که زندگی اخروی از زمانی آغاز می شود که دنیا به انتها برسد و ما آن گاه که جان دادیم، اذن ورود درعالم آخرت می یابیم. قرآن کریم میان دنیا و آخرت مرز زمانی قرار نمی دهد و انتقال از این عالم به عالم دیگر را وابسته به پایان حیات دنیوی نمی داند. آخرت،
مرتبه ای در باطن همین دنیا و عالمی در طول همین عالم است که انسان کامل، یعنی انسان رشته یافته ای که قوای ادراکی خود را تکمیل کرده، هم زمان با زندگی دنیوی به آن راه یافته است و با آن ارتباط دارد: «لَقَد کُنتَ فِی غفله مِن هذا فَکَشَفنا عَنکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الیومَ حدیدٌ».(ق: 22)
جنین در رحم مادر، در دنیای ماده زندگی می کند، اما چون هیچ گونه ارتباطی از نوع ادراک یا تصرف با عالم خارج ندارد، حیات او حیات ما انسان ها نیست. اگر از درون محفظه رحم می توانست با ما سخن گوید و در جهان تصرف کند، درعالم ما بود؛ گرچه در اتاقکی دیگر.
زندگی جنین نسبت به حیات ما آدمیان، از آن جهت پست و محدود است که محیط ادراک و تصرف او بسی تنگ و کوچک است. ما آدمیان نیز در رحم طبیعت گرفتار آمده ایم. اگر تها همین جا باشیم و با آن سوی هستی و جهان دیگر ارتباط نداشته باشیم، حیات طیب نداریم. کمال انسان این است که از این غفلت و خواب برخیزد و چنان رشد کند که با دیدگان معرفت، پنجره ای به عالم دیگر گشاید و باطن جهان را بنگرد.
انسان پس از مرگ، به دلیل قطع تعلق اجباری از عالم خاک، با بخش هایی از عوالم برتر ارتباط برقرار می کند و حقایقی بر او آشکار می شود. پیامبر اسلام (علیه السلام) فرمودند: «الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا؛ (1) آدمیان در خوابند و آن گاه که بمیرند بیدار می شوند».(2) مرگ، انتقال از یک جهان به جهان گسترده تر است. اگر حقیقت وجود آدمی همین پیکره ی خاکی و عنصری باشد، انتقال پیکر او از منزل به گورستان، مرگ اوست؛ اما اگر واقعیت انسان چیزی فراتر از تن باشد، مرگ انتقال همان چیز به عالم دیگر است و این انتقال به یقین مکانی نیست؛ بلکه عبارت است از حضور علمی در فضایی تازه و آگاهی از حقایقی برتر و ارتباط با آنها بنابراین، اگر انسان در حیات طبیعی خود و با داشتن همین کالبد مادی بتواند با آن فضا رابطه برقرار کند و به آن حقایق دست یبد، در واقع در آن عالم است و قیام او برپاست (تکاثر:5 و 6) امام علی (علیه السلام) در وصف متقیان فرمودند: «هم و الجنه کمن قدر رآها فهم فیها منعّمون؛ (3) نسبت آنان با بهشت مانند کسی است که آن را می بیند. آنان در بهشت متنعم اند».

مقصد رشد و ارزش انسان در حیات اجتماعی

در حیات اجتماعی، ارزش انسان بر اساس خدماتی که ارائه می دهد، تعیین می شود؛ هر چه این خدمات ارزنده تر و گسترده تر باشد، تأثیر وجود شخص درجامعه بالاتر و در بعد اجتماعی موفق تر است. بر این اساس، لازم است:
1.هر فرد در فرایند انتخاب خود، دقت کافی کند تا مؤثرترین خدمات اجتماعی را شناسایی کند و متناسب با توان و استعداد خود، در صنفی قرار گیرد که بهره ی بیشتری برساند.
2.پس از انتخاب نیز توان خود را برای ارتقای سطح خدماتی که ارائه خواهد داد، بالاتر بود. از نگاه دین، هر چه توانمندی، کارآیی، لیاقت و قدرت انسان بیشتر و به قول معروف «با عُرضه تر» باشد، و بتواند خدمت بیشتری ارائه کند، شایسته تر است. بدین ترتیب، دو مطلوبیت و دو ارزش برای انسان مطرح است: ارزش «ایمان، معرفت، قرب، اخلاق و تقوا» و ارزش «کارآمدی و کفایت».
ایمان و معرفت، ارزش بُعد فردی وجود انسان است و کارآمدی و کفایت، ارزش بُعد اجتماعی او. بدین ترتیب، الگوی انسان مطلوب دین انسان «مؤمن خدوم» خواهد بود؛ زیرا مؤمن خدوم با صفت ایمان، خود را به افق کمال نزدیک می کند و با صفت خدمت جامعه را به سوی کمال حرکت می دهد. توصیه به بروردن حوائج مؤمنین در معنای گسترده ی خود، توجه به همین خدمت اجتماعی است. رسول اکرم (صل الله علیه و آله) فرمودند: «کسی که به امور جامعه اسلامی اهتمام نداشته باشد، مسلمان نیست».(4) امام علی (علیه السلام) نیز فرموده اند: «برترین مردم کسی است که فایده ی بیشتری برای دیگران داشته باشد. و این اشاره به برتری انسان درحیات اجتماعی است».(5)
در میان کارگزاران دولت علوی (علیه السلام)، سه شخصیت متفاوت دیده می شود: اول شخصیتی چون مالک اشتر نخعی که از سویی توان مدیریت بسیار بالا و قدرت جسمی و فکری و روحی عظیمی دارد و از سوی دیگر، درمراتب بالای ایمان، ولایت و معنویت قرار گرفته است؛ بدین دلیل، هم در حیات فردی و هم در حیات اجتماعی، مورد رضایت کامل امام زمان خویش است. امام علی (علیه السلام) از داشتن چنین نیرویی به شدت خوشحال و مبتهج است و در واگذاری امور حکومت به او دل آرام و آسوده خاطر؛ «مالک را نه سستی است و نه لغزش، و نه کندی آنجا که شتاب باید و نه شتاب بگیرد آنجا که کندی شاید».(6) همچنین می فرمایند:
بنده ای است از بندگان خدا که درروزهای بیم نخوابد و در ساعت های ترس از دشمن روی برنتابد، بر بدکاران از آتش سوزان تندتر است. او مالک پسر حارث مذحجی است …او شمشیری از شمشیرهای خداست که نه تیزی آن کند شود و نه ضربت آن بی اثر بُوَد …نه بر کاری دلیری کند و نه باز ایستد و نه پس آید و نه پیش رود؛ جز زمانی که من او را امر نمایم. در فرستادن او من شما را بر خود ترجیح دادم؛ چه او را خیرخواه شما دیدم و سرسختی او را برابر دشمنانتان پسندیدم.(7)
شخصیت دوم، عارفی خودساخته چون کمیل بن زیاد است که یار تنهایی امیر مومنان (علیه السلام) و ظرف تحمل معارف سنگین علوی است. وی در ایمان و فضایل انسانی، اندوخته ای بس عظیم دارد و همراز و انیس حجت حق قرار گرفته است. علی (علیه السلام) اون را به صحرا می برد و با او راز می گوید: «بدان که در سینه من دانشی است انباشته، کاش حاملانی برای آن می یافتم».(8) همین کمیل آن گاه که از ج انب امام به کارگزاری شهرکی ــ به نام هیت ــ گمارده می شود، دردفع سپاهیان دشمن که از حوزه مأموریت او گذشتند و به تاراج مسلمانان پرداختند، ناکام می ماند و مورد اعتراض و گلایه امام (علیه السلام) قرار می گیرد:
اما بعد، واگذاردن آدمی آنچه را که بر عهده دارد و عهده دار شدن او کاری را که بر دوش دیگری است، ناتوانی ای است آشکار و اندیشه ای است تباه …تو پلی شده ای تا از دشمانت هر که خواهد از آن بگذرد و بر دوستانت غارت برد. نه قدرتی داری که با تو بستیزند، نه از تو ترسند و از پیش ات گریزند، نه مرزی را توانی بست، نه شوکت دشمن را توانی شکست، نه نیاز مردم شهر را برآوردن توانی و نه توانی امیر خود را راضی گردانی.(9)
همچنین در میان کارگزاران دولت علوی (علیه السلام) شخصی چون زیاد بن سمیه نیز حضور دارد. زیاد چون پدری شناخته شده نداشت و حرام زاده ی مسلّم بود، زیادبن ابیه (فرزند پدرش) یا ابن سمیه (فرزند سمیه، کنیز حارث بن کلده ی ثقفی پزشک عرب) خوانده می شد؛ تا آنکه معاویه و حکومت خود او را برادر خویش و زیاد بن ابی سفیان خواند.(10) زیاد جانشین ابن عباس در ولایت بصره و سرزمین های فارس بود و دایره ی حکمرانی وی، استان پهناوری را در بر می گرفت که شامل بصره ی کنونی، اهواز، کرمان، فارس و …می شد. او در اداره ی امور مملکت بسیار کارآمد و توانا بود، اما به دلیل خیانت های فراوان، هرگز مورد اعتماد امام قرار نگرفت و بارها از سوی حضرت به خاطر فسادهایی که انجام داد، توبیخ و ملامت شد. حضرت می فرمایند:
به خدا سوگند می خورم، سوگندی راستین که اگر مرا خبر رسد که در اموال مسلمانان کم یا زیاد خیانت کرده ای، چنان بر تو سخت گیرم که اندک مالی مانی و درمانده به هزینه ی عیال، و خوار و پریشان احوال.(11) به عدالت عمل کن و از ظلم و ستم بپرهیز که ستم مردم را به آوارگی وادارد و بیدادگری شمشیر را در میان آورد.(12)
این نمونه ها، مصداق کارآمدی اجتماعی مدیریت بود؛ اما بی شک کارآمدی منحصر به توان مدیریتی نسبت به هر گونه خدمت مؤثری را در بر می گیرد. بررسی این شخصیت ها نشان می دهد برخی افراد ایمان، تقوا، اخلاص، اخلاق و معنویت در ابعاد فردی دارند، اما توان انجام امور
اجتماعی و صلاحیت واگذاری مسئولیت های سنگین در آنها وجود ندارد. در مقابل، گروهی قدرت لازم برای انجام خدمات اجتماعی را دارند، اما تعهد و تقوای لازم را ندارند. هیچ یک از این دو گروه بازوی قابل اعتمادی برای امام امت (کسی که مسئولیت هدایت اجتماع و اصلاح امور آن است) نیستند. امروزه همه ی کسانی که اندکی با مفاهیم اولیه ی مدیریت آشنا هستند، به خوبی می دانند که مهم ترین عنصر پیش برنده یک سازمان، «منابع انسانی آن» است؛ یعنی نیروهایی که واجد این دو ویژگی هستند؛ تخصص و تعهد، قدرت و امانت، تقوا و کفایت، عُرضه و سلامت، نداشتن هر یک از این دو بال، برای پرواز به سوی هدف یک کاستی آشکار است و اعتماد و حرکت را غیر ممکن می سازد.
کسانی که اخلاق و اخلاص و سلامت نفس را در حد مطلوب دارا هستند، ولی عُرضه ی سکان داری یک حرکت اجتماعی را ندارند و نمی توانند از خود اثر و خدمت مناسبی ارائه کنند، نیروهای شایسته ای برای پیشبرد اهداف اسلام نیستند. از سوی دیگر، کسانی که همت های بزرگ دارند و با سخت کوشی و تلاش، دانش و مهارت و کارآیی خود را بالا برده، لیاقت پذیرفتن مسئولیت های سنگین اجتماعی را کسب کرده اند، ولی در اسارت هواها و هوس های پست حیوانی به سر می برند و از ایمان و اخلاق و انسانیت کم بهره اند نیز هرگز رضایت امام عصر عجل الله را تأمین نمی کنند؛ گرچه در مواردی می توان لیاقت آنان را به خدمت اهداف دین گرفت و البته با نظارت شدید بر آنان، از مفاسدشان در امان بود.
به یقین مقایسه ی این دو گروه و کنار هم نهادن آنان اشتباهی بزرگ است و این هم عرضی، نباید موجب توهم نوعی هم ارزی میان آنها شود. منظور از این بیان، برابر دانستن ارزش «انسانیت» و ارزش «کارآمدی» با یکدیگر نسبت و مقایسه میان کمیل بن زیاد نخعی با زیادبن ابیه هرگز عاقلانه شمرده نمی شود.
ایمان و معرفت انسان، ارزش اساسی وجود اوست و در امتداد حیات انسان تا ابد به کار می آید؛ در حالی که کارآیی وتوانمندی، ارزشی درجه دو است و به زندگی اجتماعی انسان، آن هم تا مرز انتقال به عالم ابدی مربوط است و پس از آن به کار نمی آید. ایمان و انسانیت، بدون توانمندی و کارآیی هم ارزشمند است و سعادت او را تأمین می کند؛ در حالی که کارآیی و توانمندی، بدون ایمان و انسانیت ارزش انسانی ندارد و بر لوح سعادت او نقشی نمی زند. بهره ی ایمان و بندگی از ابتدا به خود شخص باز می گردد؛ در حالی که بهره ی کارآیی و توانمندی، ناظر به نیاز دیگران است.
بر این اساس، در دَوَران امر میان این دو ویژگی، جایی که تنها انتخاب یکی از این دو گزینه امکان پذیر باشد، بی تردید انسان باید ارزش های والای فردی را برگزیند و از هیچ ملامتی نترسد؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید به خودتان بپردازید، هرگاه شما هدایت یافتید آن کس که گمراه شده است به شما زیان نمی رساند.» (مائده:105)
امام علی (علیه السلام) نیز فرمودند: «من نیک می دانم که چگونه می توان شما را اصلاح کرد و از کجی به راستی آورد؛ اما هرگز اصلاح شما را با تباه کردن خود (روا) نمی بینم» (13)

پیوند عمر بسته به مویی است هوش دار
غمخوار خویش باش غم روزگار چیست؟

اما تأکید بر آن است که در شرایط عادی که امکان تحصیل هر دو ارزش وجود دارد، نباید سستی و در چنین شرایطی ارزش های دیگری هم هست که سفارش شده است همه آن ارزشها تحت عنوان عمل صالح قابل جمع است کوتاهی کرد و به بهانه ی اخلاق، تقوا و معنویت، از تحصیل کارآیی، توانمدنی و کفایت و یا به بهانه ی حضور اجتماعی از خودسازی فردی بازماند.
توجه به مسئولیت اجتماعی و پرداختن بدان، آن قدر اهمیت دارد که عبادت های فردی نیز جایگزین آن نمی شود و نمی توان به بهانه ی اشتغال به عبادت پروردگار از آن سرباز زد. امام کاظم (علیه السلام) آن هنگام که در سیاه چال مخوف هارون قرار گرفتند و از هر گونه ارتباط اجتماعی محروم و ممنوع شدند، چنین مناجات فرمودند: «پروردگارا! از تو درخواست کرده بودم که مرا برای عبادت خود فارغ گردانی؛ تو را شکر می گویم که چنین نعمتی نصیبم کردی».(14)
از این بیان، معلوم می شود که انسان در میانه ی اجتماع حق ندارد زمان و توان خود را تنها صرف امور عبادی کند و تا هنگامی که اختیار عملِ اجتماعی و تأثیر گذاری بر محیط پیرامون خود را دارد، وظیفه ای مهم بر دوش دارد که مانع عبادت فردی محض با پروردگار می شود. (مزمل: 5ــ7)
انسان مؤمن همان گونه که درپی تحقق «انسان ایدئال اسلامی» در وجود خوداست، برای تحقق «جامعه ی ایدئال اسلامی» نیز تلاش می کند و برای این منظور، لازم است مهارت ها و توانایی های لازم را به دست آورد. به دست آوردن توان افزون تر برای انجام کارهای بزرگ و نیز آمادگی برای ایجاد تحولی عظیم یا ارائه خدمتی سترگ، هرگز به معنی خودنمایی مذموم و رفتار متظاهرانه نیست، بلکه در آموزه های دینی بدان توصیه شده است.
شیعه ی امام علی (علیه السلام) می کوشد در فرایند انتظار فرج که افضل اعمال است، خود را برای کارگزاری دولت مهدوی (عجل فرجه الله) آماده سازد تا در روزگار حضور و ظهور معصوم، سکان داری شایسته
و بازویی توانا برای اجرای عدالت و بسط توحید باشد. چنین کسی متناسب با ابعاد تأثیر اجتماعی و میزان خدمتی که ارائه می دهد، مورد توجه وئیژه و رضایت خاص امام عصر (عجل فرجه الله) است. حضرت فاطمه زهرا (علیه السلام)فرموده اند: «سَمِعتُ غن أبی رَسولِ اللهِ (صل الله علیه و آله)، إنَّ عُلَماءَ شیعتنا یحشرونَ فیخلعُ علیهم من خلعِ الکراماتِ علی قدرِ کثرهِ عُلومِهِم وَ جِدِّهِم فی اِرشادِ عبادِ اللهِ؛ (15) از پدرم پیامبر خدا (صل الله علیه و آله) شنیدم که فرمود: عالمان شیعه ی ما (فردای قیامت) محشور می شوند؛ در حالی که به قدر فراوانی دانش و به میزان تلاش شان در ارشاد بندگان خدا، از خلعت های کرامت بر آنها پوشانده شده است».
برای مثال، امام خمینی (رحمه الله) در آستانه انقلاب اسلامی از آحاد ملت ایران خشنود بود و به داشتن چنین توده ای بر جهانیان مباهات می کرد. اما رضایت امام از کسی مانند بهشتی و مطهری با رضایت او از توده ی عوام قابل مقایسه نیست. شهادت بهشتی و مطهری، برای او همسنگ فقدان یک امت، غم بار و جان فرسا بود؛ چه بسا حادثه ای طبیعی که موجب مرگ هزاران شهروند معمولی شده است، ولی به اندازه ی شهادت یک بهشتی به بدنه ی انقلاب آسیب، و به دل امام امت درد وارد نکرده است.
توصیه به تجهیز امت اسلامی و کسب آمادگی بیشتر در مقابل کفار در آیه شریفه «وَ أعِدّوا لَهُم ما استَطَعتُم مِن قُوّه» (انقال: 60)، افزون بر کسب قدرت نظامی و تهیه ی انواع ساز و برگ و جنگ افزار، شامل همه ی مولفه های قدرت، از قدرت علمی، مدیریتی و توان فرهنگی تا انواع مهارت ها، مانند قدرت بیان و سخنوری، نویسندگی و تأثیرگذاری، پیش بینی و تصمیم گیری و …می شود و این همه جز با تلاش و سخت کوشی و بذل اسایش و راحت، حاصل نخواهد شد. کلید واژه ی «مجاهدت» که بیشتر با پسوند فی سبیل الله و قید اموال و انفس در آیات قرآن به کار رفته است، بر این سخت کوشی و بذل آسایش تصریح دارد.
این نکته نیز گفتنی است که در نظام ارزشی اسلام، ارزش والای «شهادت» که به معنای معامله جان با رضای جانان و دست کشیدن از همه سرمایه ها و دارایی ها، به امید لقای محبوب و کسب خرسندی اوست، هم درپرتو خدمت اجتماعی قرار دارد. شهادت هرگز به معنی جان باختن نیست؛ خون شهید عهده دار انجام کار بزرگی در جامعه اسلامی است و بهره های فراوانی می رساند. خون شهید پاسدار ارزش های الهی و حامی بقای دین خداست. راه بسته ای را که جز با خون باز نمی شود، می گشاید و در نهایت بر شمشیر غلبه می کند.
از این رو، هرگاه بهره ای یا ثمری ــ شایسته ی ارزش آن ــ بر دادن خون مترتب نباشد و از این کشته شدن، جز هدر رفتن کاری نیاید (مانند شرایطی که امام حسن مجتبی (علیه السلام) در آن قرار داشت) شهادت طلبی مطلوب نیست. از سوی دیگر، هرگاه که شهادت طلبی مطلوب است، مجاهد در راه خدا باید پیش از بذل جان، به گونه ای طراحی و تدبیر کند که ثمرات و برکات افزون تری از این فداکاری به چنگ اید؛ مانند صحنه ای که سید الشهدا (علیه السلام) با بردن خانواده و کودکان و تقدیم شش ماهه ی تشنه لب، برای تاریخ به یادگار نهاد.

نتیجه گیری

انسان برای کمال خود دو حرکت موازی را باید پی گیرد؛ اوّل تلاش برای کسب معرفت بیشتر و تقرب به خدا، دوّم تلاش برای توسعه ثمرات خود در جامعه و ایفای نقش اجتماعی بزرگ تر، جمع این دو ویژگی در وجود فرد، الگوی مطلوب انسان اسلامی است را پدید می آورد و در جامعه، موجب نزدیک شدن به جامعه آرمانی اسلامی می شود.

پی نوشت ها :

*دانش آموخته حوزه ی علمیه و مدیر گروه اخلاق پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
دریافت: 89/3/24 ــ پذیرش: 89/6/15 nashrieh@abas.net
1.ابن ابی جمهور احسایی، عوالی اللثالی، ج 4، ص 73.
2.ملاهادی سبزواری، شرح اسماء الحسنی، ص 148؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج 67، ص 174.
3.نهج البلاغه، خطبه 193.
4.محمدبن حسن حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج 16، ص 336.
5.عبدالواحد ابن محمد تمیمی آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص 10300.
6.نهج البلاغه، نامه 13.
7.همان
8.همان، حکمت 147
9.همان، نامه 61
10.احوال او در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ذیل نامه 44 آمده است.
11.نهج البلاغه، نامه 20
12.همان، حکمت 476
13.نهج البلاغه، خطبه 69
14.شیخ مفید، الارشاد، ج 2، ص 240.
15.محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج 2، ص 3.
منابع:
الارشاد، محمد بن محمد بن نعمان معروف به شیخ مفید، قم: کنگره شیخ مفید، 1413ق.
علامه مجلسی، بحارالانوار، بیروت: مؤسسه الوفاء، 1404ق.
ابن ابی ا لحدید المعتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، قم: کتابخانه آیت الله مرعشی، 1404ق.
ابن فهد حلی، عده الداعی، تهران: دارالکتاب الاسلامی، 1407ق.
احسایی، ابن ابی جمهور، عوالی اللثالی، قم: سید الشهداء، 1405ق.
تمیمی آمدی، عبدالواحد ابن محمد، غرر الحکم و درر الکلم، قم: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1366ش.
مصباح، محتبی، فلسفه اخلاق، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1380.
الکلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1365ش.
محمدبن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل ابی طالب، قم: مؤسسه انتشارات علامه، 1379ش.
شیح حر عاملی، مناقب آل ابی طالب، قم: مؤسسه آل البیت، 1409ق.
حرّ عاملی، محمدبن حسن، وسائل الشیعه، بیروت، مؤسسه آل البیت (علیه السلام)، 1414ق.
منبع:نشریه معرفت اخلاقی، شماره 3

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید