تعصب، سد راه شناخت

تعصب، سد راه شناخت

دستگاه اندیشه انسان طوری آفریده شده است که اگر روح انسان از نظر عاطفی، رنگ به خصوصی داشته باشد نمی تواند حقایق را آنچنان که هست ببیند، بلکه مطابق آن رنگ می بیند. امام علی علیه السلام (ع) در نهج البلاغه خطبه 109 چه زیبا می فرماید : «من عشق شیئا اعشی بصره و امرض قلبه، هر که عاشق چیزی شد آن چیز دیده اش را کور و دلش را بیمار سازد».
یکی از آن چیزهایی که به روح انسان رنگ می دهد و وقتی رنگ داد انسان درست نمی تواند ببیند عشق و علاقه است. آدمی به هر چیزی که عشق بورزد نسبت به آن تعصب پیدا می کند. اگر عشق و تعصب پیدا شد انسان نمی تواند شی ء را آنچنان که هست ببیند. نقطه مقابل، بغض، دشمنی، کینه و نفرت است. اگر انسان نسبت به چیزی کینه و نفرت داشته باشد همان کینه و نفرت، رنگی برای روح انسان می شود و انسان نمی تواند شی ء را آنچنانکه هست ببیند. عاشق، محبوب زشت خودش را زیبا می بیند. چنانکه در داستان معروف مجنون عامری می گوید:
اگر در کاسه چشمم نشینی *** به جز از خوبی لیلی نبینی
هر دو مانع هستند. عشق، معشوق را زیبا می کند، یعنی به چشم عاشق، زیبا جلوه می دهد به طوری که او حتی زشت را زیبا می بیند. کینه و نفرت هم همینطور است، زیبا را نازیبا جلوه می دهد، و این از مسائلی است که قرآن کریم زیاد روی آن تکیه کرده است. جزء اصول معارف قرآن راجع به شناخت، مسأله کوشش کردن برای بی طرف ماندن و خوب قضاوت کردن است. در سوره فاطر آیه 8 آمده است: «افمن زین له سوء عمله فراه حسنا، آیا آن کس که زشتی کردارش برای او آراسته شده و آن را زیبا می بیند مانند مومن نیکوکار است؟». در آیه 103 و 104 سوره کهف می فرماید: «قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیاه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا، بگو آیا من به شما خبر دهم که بدترین و زیانکارترین مردم چه کسانی هستند؟ آنهائی که تمام مساعی شان در زندگی دنیا است و فکر می کنند کار خوب می کنند در حالی که تمام تلاشهاشان بیهوده و بی نتیجه است». «یحسبون انهم یحسنون صنعا، خودشان خیال می کنند که دارند خوب عمل می کنند در صورتی که در واقع بد عمل می کنند». در این زمینه قرآن مجید آیه های زیادی دارد.
داستانی دارم از هم مباحثه بسیار بسیار گرامی و عزیزم آیت الله منتظری – خداوند متعال او را نجات بدهد – که حدود دوازده سال با ایشان هم مباحثه بودم. (خواننده محترم توجه دارد که این سخنرانی قبل از پیروزی انقلاب در سال 56 ایراد شده است. ذکر این مطلب خالی از لطف نیست که استاد شهید برای آزادی آیه الله منتظری از زندان طاغوت، چهل زیارت عاشورا با صد لعن و صلوات نذر کرده بودند). در ایام طلبگی، گاهی به اصفهان و از اصفهان به نجف آباد می رفتم. هر دومان طلبه بودیم و نزدیک بود که سطوح را به اتمام برسانیم. مردی بود که در دانشکده حقوق درس خوانده بود و آدم عجیب و غریبی بود، خودش هم می گفت من دین و مذهب حسابی ندارم. یک وقت این شخص به هم مباحثه عزیز ما گفته بود: فلانی! پیغمبر خیلی کلمات بزرگی دارد! من اخیرا دارم مطالعه می کنم، حیرت کرده ام، عجیب سخنان پیامبر بزرگ است. ایشان به او گفته بود البته که بزرگ است، و این شخص گفته بود: ولی شما حق نداری که این را بگوئی. چرا حق ندارم؟ برای اینکه تو قبلا به پیغمبر علاقه داشته ای، ولی من که به پیغمبر علاقه ندارم و بی طرف هستم، از تو بهتر می فهمم. من به اصل مطلب کاری ندارم ولی این حرف، حرف درستی است. اگر انسان تعصب نداشته باشد (بهتر می تواند قضاوت کند). تعصب، یکطرفه نیست، تعصب مثبت و منفی هر دو تعصب است.

تعصب دینی، تعصب لادینی:
بعضی خیال می کنند فقط تعصب دینی بد است، نمی دانند که تعصب لادینی از تعصب دینی بدتر است. ما متعصبهائی در لامذهبی داریم که هیچ متعصب مذهبی به پای اینها نمی رسد. من واقعا حیرت می کنم وقتی که می شنوم بعضی از جوانان مسیر انحرافی را پیموده اند و زمانی که به آنها پیغام می دهم که آقایان بیائید با یکدیگر بنشینیم صحبت کنیم، شاید شما چیزی فهمیده اید که ما نمی دانیم ، بیائید ما را راهنمائی کنید، مسائل را با یکدیگر در میان بگذاریم تا ببینیم قضیه چیست، نمی آیند، هر کاری می کنیم نمی آیند، می گویند ما تازه راهمان را انتخاب کرده ایم و نمی آئیم. یک نفرشان گفته بود من نمی آیم چون اخیرا نظریه و فکری را انتخاب کرده ام و فلانی – به تعبیر او – اندیشه و منطقش قوی است، می ترسم مرا متزلزل و بی عقیده کند. آقا! تو الان در لامذهبی تعصب داری. تعصبی که منفور است تنها تعصب مذهبی نیست، گاهی تعصب لامذهبی از تعصب مذهبی بدتر است.
ما اکنون دچار گروههائی هستیم که در لامذهبی شدیدا متعصبند. این سالن و این «کانون توحید»، بیائید، ما آماده هستیم. مسائل خودتان را از تریبون آزاد طرح کنید. منطق است ، نه جنگ و دعوائی است و نه کتک و فحشی، پس چرا فرار می کنند؟! چرا در کتابهایشان حتی جرأت نمی کنند نظریات الهیون را آنچنان که هست مطرح کنند و نظریات الهیون را مسخ می کنند؟! استالین در کتاب «ماتریالیسم دیالکتیک» می گوید: دیالکتیک بر خلاف متافیزیک می گوید دنیا حرکت دارد، و متافیزیک می گوید دنیا از جای خودش تکان نمی خورد. دیالکتیک بر خلاف متافیزیک می گوید اشیاء با یکدیگر مرتبطند، مجزا، منفرد، و بی ارتباط با یکدیگر نیستند در حالی که نظریه حرکت و نظریه ارتباط را – که شما اسمش را اصل وابستگی گذاشته اید – برای اولین بار الهیون گفتند و این الهیون هستند که پیش از همه، جهان را به منزله یک انسان دانستند و رابطه اجزای جهان با یکدیگر را نظیر رابطه اعضای یک پیکر، یعنی رابطه ارگانیک شناختند.
افرادی قبل از بوعلی سینا و همچنین خود او و یا مثلا حاج ملا هادی سبزواری این مطلب را گفته اند. حال چرا جرأت نمی کنند حرفهای الهیون را آنچنان که هست مطرح کنند؟ چون می دانند اگر آنچه را که هست مطرح کنند جواب ندارند. می گویند آنها ایده آلیست هستند و ما ماتریالیست! آخر ایده آلیست یعنی چه ؟ چه کسی گفته که الهیون ایده آلیست اند؟! آنها دادشان همیشه بلند است که ما وجودی و رئالیست هستیم. ولی مادیون همواره می گویند ایده آلیسم (که منظورشان الهیون است) اینچنین گفته و ماتریالیسم آنچنان.
غرض این جهت است که یکی از وجه شبه ها میان آینه و ذهن انسان که وجه شبهه خوبی است و قرآن روی این مطلب تکیه فراوان دارد، این است که برای شناخت، بی رنگ بودن فکر و روح ضرورت دارد، یعنی هیچگونه غرض و مرض و تعصب مثبت یا منفی در کار نباشد، چنانکه آینه باید بی رنگ باشد تا صورتها را (به خوبی) منعکس کند. آینه به هر نسبت که خراب باشد، در وضع صورت تغییر می دهد. این یک تشبیهی میان آینه و ذهن است، ولی اگر از یک جهت با هم شبیه باشند در جهات مختلف با یکدیگر فرق دارند که ما برای مسأله شناخت از آن استفاده می کنیم.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید