مهمان را چگونه پذیرائی کنیم

مهمان را چگونه پذیرائی کنیم

مهمان را چگونه پذیرائی کنیم

حکم سعدالدین نزاری معاصر با شیخ مصلح الدین، سعدی شیرازی بوده. این دو بزرگ با یکدیگر رفت و آمد و آمیزش مخصوصی داشتند به طوری که شیخ سعدی دوبار برای دیدن شیخ به شیراز رفت. سعدی در مقام تجلیل و پذیرائی او بر آمد به اندازه ای در تشریفات مهمانداری تکلف ورزید و خود را به مشقت انداخت که حکیم چندانی در شیراز توقف نکرد. در موقع حرکت به شیخ گفت ما که رفتیم اما شرط مهمان نوازی این نبود که معمول داشتید. شیخ از این سخن در شگفت شد و پوزش خواست.
هنگامی که سعدی برای دیدار حکیم به قهستان سفر کرد و به شهر بیرجند وارد شد، حکیم را در مزرعه فوادج یافت که مشغول زراعت بود. حکیم سعدی را به خانه فرستاد و خود همچنان مشغول انجام کار کشاورزی بود تا فراغت حاصل کرد. در پذیرائی شیخ هیچگونه تکلیفی به خود راه نداد و به طور معمول پذیرائی نمود. تهیه خوراک و لوازم مهمانی را آنقدر ساده و بی پیرایه گرفت که شیخ سه ماه در بیرجند ماند. در آن هنگام خیال حرکت کرد. حکیم به دوستان خود گفت اینک شیخ به فکر مراجعت است آنچه شرط پذیرائی است بجا آورید. یک ماه بزرگان بیرجند به پذیرائی شیخ پرداختند و دعوت ها کردند و در مراسم تشریفات مقدم او کوشیدند. در موقع حرکت حکیم، شیخ گفت شرط مهمان نوازی این است که خالی از تکلف باشد تا مهمان را توقف میسر گردد.(9)

مخارج مهمانی را ولی عصر (علیه السلام) داد

چند نفر از شیعیان بحرین با هم قرار گذاشتند هر یک به نوبت دیگران را مهمانی کنند. بر این قرار عمل کردند تا نوبت به مردی تنگدست رسید. چون برای مهمانی دوستان خود وسیله ای در اختیار نداشت بسیار اندوهگین شد و از افسردگی از شهر خارج شده روی به صحرا آورد تا شاید کمی اندوهش برطرف شود در این بین شخصی پیش او آمد، گفت در شهر به فلان تاجر بگو محمدبن الحسن می گوید آن دوازده اشرفی را که برای ما نذر کرده بودی بده. پول را از او می گیری و صرف مهمانی خود می کنی. آن مرد پیش تاجر رفت و پیغام را رساند. تاجر گفت این حرف را به تو محمد ابن الحسن (علیهما السلام) شخصا گفت. جواب داد آری. پرسید او را شناختی. پاسخ داد نه. گفت او صاحب الزمان (علیه السلام) بود. من این مبلغ را برای آن جناب نذر کرده بودم. مرد بحرینی را بسیار احترام کرد و وجه را پرداخت. خواهش کرد که چون آن بزرگوار نذر مرا پذیرفته نصف از این اشرفیها را به من بده معادل آن از پولهای دیگر می دهم تا به عنوان تبرک داشته باشم. بحرینی بدین وسیله از عهده مهمانی دوستان خود برآمد.(10)
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید – که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید
از غم درد من ناله و فریاد که دوش – زده ام فالی و فریادرسی می آید
ز آتش وادی ایمن نه منم خرم و بس – موسی اینجا به امید قبسی می آید
هیچکس نیست که در کوی تواش کاری نیست – هر کس اینجا به امید هوسی می آید
کسی ندانست که منزلگه مقصود کجاست – اینقدر هست که بانگ جرسی می آید
خبر بلبل این باغ می پرسید که من – ناله ای می شنوم کز قفسی می آید
وست را اگر سرپرسیدن بیمار غم است – گو بیا خوش که هنوزش نفسی می آید
یار دارد سر صید دل حافظ یاران – شاهبازی به شکار مگسی می آید


9) تاریخ قهستان.

10) نجم الثاقب، ص 306.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید