هارون الرشید و بهلول

هارون الرشید و بهلول

هارون الرشید و بهلول

روزی هارون بهلول را ملاقات کرد و گفت مدتی است آرزوی دیدارت را داشتم. بهلول پاسخ داد که من به ملاقات شما به هیچ وجه علاقه ندارم. هارون از او تقاضای پند و موعظه ای کرد. بهلول گفت چه موعظه ای تو را بکنم؟ آنگاه اشاره بسوی عمارتهای بلند و قبرستان کرد و گفت این قصرهای بلند از کسانی است که فعلا در زیر خاک تیره در این قبرستان خوابیده اند. چه حالی خواهی داشت ای هارون، روزی که برای بازخواست در پیشگاه حقیقت و عدل الهی بایستی و خداوند به اعمال و کردار تو رسیدگی کند. با نهایت دقت از تو حساب بگیرد و چه خواهی کرد در آن روزی که خداوند جهان به اندازه ای دقت و عدالت در حساب بنماید که حتی از هسته خرما و پرده نازکی که آن هسته را فرا گرفته و از آن نخ باریکی که در شکم هسته است و از آن خط سیاهی که در کمر آن هسته می باشد بازخواست کند. و در تمام این مدت تو گرسنه و تشنه و برهنه باشی در میان جمعیت محشر، روسیاه و دست خالی. در چنین روزی خواهی شد و همه به تو می خندند، هارون از سخنان بهلول بی اندازه متأثر شد و اشک از چشمانش فرو ریخت.(4)

اینهم از بهلول است

هنگامی که هارون از سفر حج مراجعت می نمود بهلول در سر راه او ایستاده بود و به آواز بلند سه مرتبه صدا زد: هارون. هارون پرسید که این صدا از کیست؟ گفتند بهلول مجنون است. رو به بهلول کرد و گفت می دانی من کیستم؟ بهلول گفت تو آن کسی هستی که اگر در مشرق ظلم کنند و تو در مغرب باشی مسئولیت آن ظلم با تو بوده و در روز قیامت بازخواست خواهی شد.
هارون گریه کرد و گفت از من حاجتی بخواه. بهلول گفت جاجت من این است که گناهان مرا دستور دهی ببخشند و مرا داخل بهشت کنند. هارون گفت این کار از من ساخته نمی شود ولی قرضهای تو را می پردازم. بهلول پاسخ داد که به اموال مردم قرض پرداخت نمی شود شما اموال مردم را به خودشان برگردانید. هارون گفت دستور می دهم برای تأمین معاش تو حقوقی دائم (مادام العمر) بپردازند. بهلول گفت: ما همه بندگان خدا هستیم آیا ممکن است خداوند تو را در نظر گرفته باشد و مرا فراموش کند؟!(5)

غذای خلیفه

روزی هارون الرشید از خوان طعام خود جهت بهلول غذائی فرستاد. خادم غذا را برداشت و پیش بهلول آورد. بهلول گفت من نمی خورم ببر پیش سگهای پشت حمام بیانداز. غلام عصبانی شد و گفت ای احمق این طعام، مخصوص خلیفه است اگر برای هر یک از امنا و وزرای دولت می بردم به من جایزه هم می دادند، تو این حرف می زنی و گستاخی به غذای خلیفه می کنی! بهلول گفت آهسته سخن بگو که اگر سگها هم بفهمند از خلیفه است نخواهند خورد.(6)


4) کتاب بهلول عاقل.

5) کتاب بهلول عاقل.

6) مجمع النورین، ص 77.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید