اهمیت علم آموزی (2)

اهمیت علم آموزی (2)

راه های کسب معرفت
اعضا و جوارح

نکته: یاران دانش جوی را آگهی باد، که حق تعالی آدمی را ظاهری بخشیده است که آن را «تن» خوانند، و اندرونی ارزانی داشته است که آن را «دل» گویند و «جان» گویند و «روح» و «نفس» نیز خوانند. و در تن او اندامی آفریده است که با آن، چیزها را در می یابد، چون: چشم و گوش و بینی و زبان و پوست همه تن. و در هریکی از اندام ها، معنی لطیف نهاده، که آن اندام بدان معنی چیزها را دریابد؛ چنان که در چشم بینایی، و در گوش شنوایی، و در بینی بویایی، و در زبان چشیدن، و در پوست همه تن بسودن. (1)

دل

حکایت: بزرگی می گوید: چون من خواستم که از دنیا دست بردارم و دست در آخرت زنم، و به خداوند تعالی باز گردم، نفس و روح و قلب خود را حاضر گردانیدم. اول با نفس آغاز کردم: ای نفس! می خواهم که ترک دنیا و لذت او کنم و به خداوند تعالی باز گردم، هیچ توانی که با من در اندیشه مساعدت کنی؟ نفس گفت: نتوانم. گفتم از چه؟ گفت: حضرت صمدیت مرا از اجزای زمینی آفریده است، مرا از لذات دنیایی چاره نباشد و من بی نعمت او نتوانم بود.
چون از نفس این سخن بشنیدم، روی بر روح آوردم. گفتم: ای روح! می خواهم که به خداوند تعالی باز گردم، اما نه به امید نعمت بهشت، بلکه، فقط برای خداوند تعالی، هیچ توانی که با من در این کار یار شوی؟ گفت: نتوانم گفتم: از چه سبب؟ گفت: خداوند تعالی، مرا برای آخرت آفریده است، مرا از لذات آن جهانی چاره نباشد و من بی نعمت بهشت نتوانم بود. چون دیدم که نفس و روح هر دو آغشته و آلوده مقصود خودند، میل به دل کردم و گفتم: ای دل، ملک بدن تویی و محل یقین تویی. نفس مرا به طاعت حق فرمان می دهد از برای لذات دنیا و روح برای نعمت بهشت، و من می خواهم که خدای را به خدایی او پرستم، نه از برای لذات دنیا، و نه از برای نعمت آخرت، هیچ توانی که با من در این امر موافقت کنی؟ دل گفت: چشم!
عزیز من، نور معرفت در مشعل دل نهاده اند. اگر روشنایی دل نباشد، نفس و روح چون کوران بی فایده روزی هزار بار در چاه خواری و مذلت افتاده باشند.

نخشبی (2) نور دل قوی نوری است
شود از دل، خراب آبادی

تن و جان مانده بد به تاریکی
شمع دل نور، گر نمی دانی (3)

اینت (4) غبنی (5) که یک رمه (6) جاهل
خوانده شکل صنوبری را دل

این که دل نام کرده ای به مجاز
رو به پیش سگان کوی انداز

دل که بر عقل مهتری (7) دارد
نه به شکل صنوبری دارد

دل که با مال و جاه دارد کار
این سگی دان و آن دو را مردار (8)

عقل

نکته: جماعتی عقل را «چشم دل» خوانند؛ یعنی: چشمی که در ذات جان است، و جان، خود را و عالم خود را بدو تواند یافت، و صفات حق تعالی را بدین چشم توان دید و این چشمی است که در عالم آخرت گشوده است، چیزهای آن جهانی را بدو می توان دید. و این چشم را هرکسی از جان باز نمی تواند گرفت؛ زیرا ذات اوست، و بلکه جان، خود، همه جسم اوست. شب و روز نزد آن جسم یکسان بود، زیرا عالم معنی، همیشه روشن است، اگر کسی آن را نمی بیند، از آن است که دیده عقل به غبار دوستی دنیا تیره شده است. (9)

هرکه با عقل آشنا باشد
از همه عیب ها جدا باشد

یافت عاقل ز روی فوز و فلاح (10)
در سرای فساد عین صلاح

هرکه با عقل خویش نااهل است
حلم او زور و علم او جهل است

به در عقل گرد تا برهی
از بلاها و زشتی و تبهی

مرد را عقل به بود دستور (11)
ورنه ماند چون ابلهان مغرور (12)

فضیلت عقل

هرچه در زیر چرخ نیک و بدند
خوشه چینان (13) خرمن خردند

از برای صلاح دولت و دین
چشم عقل اولی است آخر بین

جسم را جان و بردباری ده
نفس را علم بخش و یاری ده

مشرق آفتاب عقل، ازل
مغرب او خدای عزّ و جل (14)

عقل، در راه حق، دلیل تو بس
عقل، هرجایگه، خلیل (15) تو بس

چنگ در زن به عقل تا برهی
ورنه گردی بهر رهی چون رهی (16) (17)

عقل حقیقی

عقل، طرار (18) و حیله گر نبود
عقل دو روی و کینه ور نبود

عقل از اشعار (19) عار دارد عار
عقل را با دروغ و هرزه چه کار!

عقل، خود کارهای بد نکند
هرچه آن ناپسند، خود نکند. (20)

عقل: نعمت الهی
تمثیل: هیچ کس بر آدمی چندان ستم نکند که وی خود بر تن خود کند. معده (عقل) را پر کند از طعام فضول، و خود را به ناشایست مشغول کند. مثال وی چنان بود که پادشاهی تو را قاصدی فرستد از خاصگان و عزیزان خود، تو آن رسول را به ستور بانی (21) فرستی، در این صورت، عقوبت پادشاه را آماده باید بودن. حال اگر خرد خود را- که شریف ترین چیزهاست- به ناشایست مشغول کنی، آماده باید بدون مر عقوبت حق را.

ارتباط عقل و حلم

نکته: عقل بر دو گونه است: یکی عقل طبیعی و فطری؛ دوم عقل اکتسابی. عقل طبیعی را خرد می نامند و عقل اکتسابی را دانش. امور اکتسابی را می توان آموخت ولی عقل طبیعی هدیه خداوند است و آن را نمی توان از معلم آموخت. اگر خداوند به تو عقل طبیعی داده باشد بسیار خوب و عالی است، پس تو در عقل اکتسابی رنج ببر و بیاموز و عقل اکتسابی را با عقل طبیعی همراه کن تا یگانه روزگار شوی. پس اگر عقل طبیعی نداشته باشی در این باب من و تو کاری نمی توانیم بکنیم. در تحصیل علم کوتاهی نکن، تا می توانی بیاموز تا اگر در زمره خردمندان نباشی، دست کم، از گروه دانایان باشی؛ اگر از این دو نوع عقل یکی را داشته باشی بهتر است از اینکه هیچ نداشته باشی. (22)

دشمنی عقل و حس

نکته: بدان، که میان عقل و حس، دشمنی هست؛ یعنی چون نفس با لذّت حسی خو کند، از لذت عقلی باز ماند. و چون با لذت عقلی خو کند، از لذت حسی باز ماند و به مقدار دوستی هریک، از لذت دیگر بی بهره ماند.
و این معنی به تجربت معلوم گشته است. نبینی کسی را که عاشق صورتی است، و جمله مصلحت دینی و دنیایی خویش فرو گذاشت، چون مرد عاقل او را سرزنش کند و گوید: «ای فلان! عقل تو کجا شد؟ کارهای تو به خلل خواهد آمدن! آخر به خود باز آی و پیش اندیشی کن! ببین که چگونه میل و هوا او را پوشانیده است». نمی گذارد که آن نصیحت پذیرا شود، و در آن، اندیشه، به کار دارد، و خاصیت عقل که عاقبت بینی است از وی به وجود نمی آید.
کسی که عقلش کامل باشد، و عاقبت دنیا را نگاه کند، و بنای آن بر هیچ بیند؛ نبینی که چگونه مصالح دنیایی را فرود گذارد، و مال و جاه بر هم زند؟ چنان که اهل دنیا او را دیوانه خوانند؛ برای آنکه او عقلی که مصالح دنیا را نگاه دارد ندارد؛ که آن عقل که مصالح دنیا را نگاه دارد عقلی سخت مختصر است، و عقلی است که به طبیعت حسّ نزدیک شده است. (23)
تمثیل: همچنان کسی که خلط صفرا (24) که طعم آن تلخ است در معده او جمع شود، و طعم دهان او تلخ شود،اگر او حلوا را بچشد، طعم شیرینی در نیاید، زیرا که ضد و دشمن شیرینی بر زبان او جا گرفته است و نمی گذارد که شیرینی بر زبان جای گیرد. همچنین چون لذت دنیا در دل استوار شد، اگرچه معرفت حق تعالی حاصل کند، معرفت او چنان در دل ننشیند که از آن لذتی که فراخور معرفت باشد حاصل گردد.
بدین سبب است که حکیمان خدا پرست، جویندگان حکمت: را نخست به مجاهدت و عبادت فرمان دهند تا دوستی دنیا، یعنی عالم حس، در دل ایشان کمتر شود، آنگاه ایشان را حکمت: آموزند تا خود از علم برخوردار شوند، و دیگران نیزاز ایشان برخوردار شوند.
و چون جماعتی این راه نسپرده، (25) با دل های آلوده به دوستی دنیا حکمت: آموختند؛ لاجرم پند ایشان، بر خودشان، و بر خلق مایه گرفتاری گشت (26)

برتری عقل ازحس

نکته: دریافت (27) عقل، کامل تر است از دریافت حسّ و دریافته عقل در کمال، نسبتی با دریافته حسّ ندارند؛ زیرا دریافته عقل، حق تعالی، و صفات او، و صفات ملائکه است، و دریافت حس، صورت و صفت جسمانی است مانند رنگ و طعم و بوی و نرمی و درشتی. و معلوم است که اینها را با صفات حق تعالی نسبت نتوان نهاد. (28)

ایمان

نکته و تمثیل: نعمتی را قدر بود که باقی و جاویدان بود؛ و آن نعمت ایمان است که تخم سعدت جاویدان است. و ایزد تعالی تو را این نعمت داده است و تخم ایمان در سینه پاک و دل عزیز تو نهاده است، و پرورش آن تخم، به تو واگذاشته است، و گفته است که این تخم را به آب طاعت من بپرور تا درختی شود که بیخ (29) آن به قعر زمین فرو شود و فرح و شاخ او به آسمان رسد. ممکن بود که بیخ و شاخ درخت ایمان کامل نشده باشد که باد مرگ در آید و در نفس آخرین، او را بیفکند، و بنده بی ایمان پیش خداوند رود. (30)

ایمان تقلیدی

نکته: بدان که اهل تقلید یگانگی خدا را به زبان و دل اقرار و تصدیق می کنند و می دانند که مالک عالم، خدای قادر و حیّ و عالم و سمیع و بصیری است که به همه چیز دانا و تواناست و صفات پسندیده دارد. اما اعتقاد این گروه از طریق تعلیم و تقلید ظاهری است نه کشف و شهود قلبی و نه از طریق برهان و استدلال.
این دوست! ایمان و اعتقاد این گروه نزد خداوند مقبول است اگر چه آنها نور بصیرت قلبی و یا نور دلیل و برهان خداوند را بر جمله(31) اسباب و مسبّبات مسلط نمی دانند. این مقلدان، زندانی حسی و محسوسات اند و آنچه از اتفاق را که در هستی روی می نماید، از اسباب می بینند. از این روست که گرفتار غم عمر و معاش و اندوه رزق و روزی اند. (32)

ایمان یقینی

نکته: بدان که اهل استدلال، یگانی خدا را به زبان و دل اعتراف و تصدیق می کنند و از روی یقین می دانند که که عالم آفریده خدای یکتای بی حد و نهایت و بی مثل و مانند و حیّ و قادر و عالم و سمیع و بصیر است و اوست که بر همه چیز دانا و تواناست. اعتقاد آنان به خدا، به واسطه نور عقل و برهان است. (33)

پی نوشت:

1- بسودن: لمس کردن؛ گشایش نامه، صص 213 و 214.
2- ضیاء الدین نخشبی از نویسندگان و پارسی گویان هند.
3- دل نور هدایت است اگر نمی دانی بدان؛ سلک سلوک، ص 21 و 22
4- اینت: عجیب، شگفت
5- غین: ضرر.
6- رمه: گله.
7- مهتری: سروری.
8- خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه) صص122 و 123.
9- گشایش نامه، ص 217
10- فوز و فلاح: رستگاری و پیروزی.
11- دستور: مورد اعتماد، وزیر
12- خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه)، ص 149.
13- خوشه چین: آنکه پس از دروکردن کشتزار، تک خوشه هایی را که جا مانده برای خود جمع کند، آنکه از حاصل کار یا دانش یا هنر کسی اندکی برگیرد.
14- عقل از ابتدا بوده است و با خدای خواهد ماند.
15- خلیل: دوست، همراه
16- خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه صص 88و 89
17- در عقل آویز تا رستگاری شوی و گرنه مانند من (رهی = غلام، بنده اینجانب) می شوی.
18- طرّار: دزد، راهزن.
19- اشعار: آب زیر کاه بودن، فریبکاری و دروغ گویی
20- خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه) صص93-94
21- ستوربانی: نگاهبان چارپایان به خصوص اسب و الاغ : این برگ های پیر (مرتع الصالحین)، ص31.
22- پند پدر (بازنویسی قابوس نامه) ص168.
23- گشایش نامه، ص 220 و 221.
24- خلط صفرا: مایع زرد رنگ مایل به سبز با مزه تلخ که از کبد تراوش کند.
25- راه سپردن: راه طی کردن
26- گشایش نامه، ص 221 و 222.
27- دریافت: درک
28- گشایش نامه، ص 220.
29- بیخ: ریشه
30- نصیحه الملوک، ص 2 [بازنویسی و تلخیص] 31- جمله: تمام، همه
32- استدلال: دلیل آورندگان، در اینجا کسانی است که خدا را با دلیل و برهان عقلی می پذیرند
33- انسان کامل (بازنویسی الانسان الکال)، ص46
منبع:نشریه گنجینه، شماره 83

 

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید