درس شهامت

درس شهامت

نویسنده: محمد غفارنیا

یکی از جنگ‌هایی که مسلمانان در آن، با مشکلات طاقت فرسایی روبرو شدند، جنگ تبوک بود. این سختی‌ها به قدری بود که گروهی تصمیم گرفتند باز گردند؛ اما توفیق الهی شامل حالشان شد و پا بر جا ماندند. در این جنگ هر ده نفر یک شتر سواری داشتند که به ترتیب، هر یک مدتی سوار می‌شدندو سپس نوبت به شخص دیگر می‌رسید.
توشه راه به قدری کم بود که وقتی گرسنگی به آنها فشار می‌آورد، یک دانه خرما را ابتدا یک نفر مقداری می‌مکید و سپس دیگری مقداری را و… همراه خرما جرعه‌ای هم آب می‌آشامیدند و همین طور دانه‌ی خرما، دهان به دهان می‌گشت تا به دهمین نفر می‌رسید و هسته‌اش باقی می‌ماند.
(عبدالله بن عباس می‌گوید: سختی راه و بی‌غذایی، بی‌آبی و بی‌سواری، به جایی رسید که، یک بار که در منزلی فرود آمدیم، گرمای شدید و تشنگی زیاد، آن چنان بر ما چیره شد که نزدیک بود جان بدهیم. حتی یکی از افراد، شتری را کشته و آب و رطوبت درون شکم آن حیوان را می‌مکید.
در چنین وضعیتی اصحاب نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتند و گفتند: یا رسول الله، چیزی نمانده که از تشنگی هلاک شویم؛ از طرفی می‌دانیم خداوند دعای شما را رد نمی‌کند؛ پس دعایی بفرمایید که خداوند گشایشی در کارها ایجاد کند.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دست به دعا برداشتند. با دعای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باران به شدت باریدن گرفت و سیلابی پدید آمد. ابن عباس می‌گوید: ما آن آب‌ها را برداشتیم و حرکت کردیم.
وقتی از لشگرگاه بیرون آمدیم، همه جا زمین خشک بود. معلوم شد باران، تنها در اطراف ما باریده است.
در این جنگ یکی از یاران پیامبر به نام ابو حیثمه سستی ورزید و از همراهی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای جنگ خودداری ورزید.
یک روز که هوا هم بسیار گرم و سوزان بود و هنوز بیش از ده روز از حرکت سپاه اسلام نگذشته بود، ابو حیثمه نزد همسران خود آمد. وی همینطور که زیر سایبان‎‌های آماده و آب گوارا در کنار و طعام لذیذ در پیش، نشسته بود، ناگهان در اندیشه شده و به یاد پیشوای خود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) افتاد. گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که هیچ گناهی ندارد و خداوند گذشته و آینده او را تضمین فرموده، اینک در وانفسای بادهای سوزان و در بیابان شمشیر به دوش می‌کشد و رنجی چنین سخت را بر خود هموار ساخته؛ اما من چه! زیر سایه‌ی خنک، با غذای لذیذ و در کنار زنان زیبا آرمیده ام ! راستی که این کار بی‌انصافی است. سپس ابو حیثمه رو به همسران خود کرد و گفت: به خدا، دیگر با هیچ کدام از شما کلمه‌ای سخن نخواهم گفت و در زیر این سایبان نخواهم آرمید، تا آن که به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ملحق شوم. این سخن را گفت، توشه‌ای برداشت و سوار بر شتر حرکت کرد. هر چه همسران او خواستند با او سخن بگویند، او حتی کلمه‌ای بر زبان جاری نکرد و همچنان رفت تا به نزدیکی تبوک رسید.
مسلمانان وقتی او را دیدند، پنداشتند سواری است که از کنار جاده می‌گذرد. در این حال، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: ای سوار، چه خوب است که تو ابو حیثمه باشی!
وقتی نزدیک شد و مردم او را شناختند، فریاد زدند: یا رسول الله، ابو حیثمه است. ابو حیثمه به پیامبر سلام کرد، شتر را خوابانید، و ماجرای خود را از اول برای پیامبر باز گفت. پیامبر نیز به او خوش آمد گفت و برایش دعا فرمود. (1)
ابو حیثمه در زمره‌ی مصادیق این آیه شریفه قرار گرفت که:
(لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَالْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی سَاعَهِ الْعُسْرَهِ مِنْ بَعْدِ مَا کَادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ ? إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَحِیمٌ) (2)
خداوند رحمت خود را شامل حال پیامبر و مهاجران و انصار- که در هنگام سختی از او پیروی کردند- نمود. پس از آن که نزدیک بود دل‎‌های گروهی از آنها از حقیقت بلغزد. سپس خداوند توبه آنها را پذیرفت و او نسبت به آنان مهربان و رحیم است.

پی‌نوشت‌ها:

1-مجمع البیان: ج 5، ص79؛ روح الجنان: ج 6، ص131.
2-توبه/117.
منبع مقاله :
غفارنیا، محمد، (1387) 142 قصّه از قرآن: همراه با شأن نزول آیاتی از قرآن، قم: جامعه القرآن الکریم، چاپ اول

 

 

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید