اعتکاف ؛ راهی به سوی دوست

اعتکاف ؛ راهی به سوی دوست

مقدمه
انسان این اشرف موجودات، در پی دستیابی به کمال، به دنبال انتخاب است و اعتکاف انتخابی نیکوست، انتخاب همنشینی با قدسیان و فرشته خویان. معتکف، با پیوندی محکم و ناگستنی با مبدأ هستی، در پی قرابت با محبوب، با چشیدن طعم شیرین وصل، چشمه سار جان را از زلال حضور، لبریز می سازد و با خطاب “ارجِعی اِلی رَبّکَ” به منزلگاه دوست می شتابد و با او خلوتی معنوی را می آزماید. اعتکاف سنت اسلام است، سنت اسلام ناب محمدی. عاشقان واله و شیدا، در سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم ماه رجب، پرده نشین وادی سلامت گشته و در کوثر بخشایش جان و تن شسته و صورت و سیرت از پلیدی و رذیلت می زدایند.
مؤمنان در این ایام، مرغ جان را در حریم امن دوست به پرواز آورده و با دلی و با دلی لبریز از ذکر و دعا، به ضیافت رب الارباب بار یافته و سر بر آن آستان بی نیاز می سایند و …. تا یار که را خواهد و توفیق که را باشد.
در این مختصر، به سیر حرکت تکاملی بشر از نقطه آغازین تفکر تا رسیدن به عبادت و خضوع در پیشگاه رحمانی اشارتی گذرا رفته است. امید که مقبول طبع بلند “معتکفان کوی دوست” و برنامه ریزان و برنامه سازان ارجمند صدا و سیما واقع گردد.
در خاتمه از فاضل ارجمند جناب حجه الاسلام احد درویش گفتار که با تدوین این نوشتار، ره توشه راهمان را فراهم نمود سپاسگزاریم.

پیشگفتار
هرگز نمی توان ارزش همه زمانها را برابر دانست، چنان که نمی توان همه مکانها را برابر شمرد. برخی زمانها و مکانها ارزشی والا دارند. ماه رجب ارزشمند است، ماه سلوک و زدودن زنگارهای شیطانی از آیینه دل است؛ ماه ولایت و برافروختن چراغ معرفت در شبستان وجود است؛ ماه رجب گاهِ اعتکاف است. در این ماه، که هنگامه تحول است، عاکفان کوی دوست، با حضور در صحن و سرای دوست، پله های سوک را پیموده و پله پله به خدا نزدیکتر می شوند. معتکف روزه اش، نمازش، حضورش در مسجد و دیگر اعمالش مایه تقرب است. در خانه دوست، سفره ایی از مغفرت و بخشایش گسترده شده و عاکف با صیقل روح و روان، زنگار گناه از دل می زداید و مهیای ضیافت بزرگ در ماه وصال می گردد. ماهی که عشاق از سفره پرفیض الهی، لقمه های راز بر می چینند و عطر قرآن از ژرفای دل بار یافتگان، مشام جان را می نوازد.
اعتکاف پرورش جسم و جان است، انسان آمیزه ای است از این دو و نیازمند پرورش در ابعاد وجودی خود؛ انسان به دنبال سعادت و کمال است، روح انسان نیازمند نیایش است، مناجاتی شیرین و زیبا، هم کلامی موجودی ضعیف با منشأ قدرتها. از آغاز خلقت تا صحنه رستاخیز، راز و نیاز زیباترین هنر آدمی است.
غفلت بد است در برخی موارد بدتر؛ جریان زمان در گذر است و با از دست دادن آهی ماند و افسوسی که به هیچ نیرزد. انسان دشمنی دارد در اوج حیله گری، با چنین دشمنی هشیاری باید و سرعت در خیرات؛
زمان اعتکاف است. خالق مهربان قرب خلایق می طلبد. در فکر پرورش روح و روان انسان است و مقررات دینی را تشریع می کند. تنوع عبادات به دلیل نیازهای گوناگون انسانی است، هر عبادتی جوابگوی نیازی از اوست. نماز، زنگار غفلت از روان می زداید و صیقل روح و روان است. در روزه، پالایشگاه خلوص و نردبان صعود است. روزه دار پرواز در آسمان عبادت و عبودیت را می آزماید و آیینه قلبش را نورستان خدایی می کند. حج، شرکت در آزمون الهی و قطع تعلقات و دلبستگی دنیوی است. عبادات مالی؛ چون خمس و زکات و صدقات، دمیدن روح ایثار و گذشت در وجود آدمی است. اما اعتکاف، آمیزه ای از چند عبادت با فضیلت است. روزه که خود عبادتی ارزشمند است شرط اعتکاف است. حضور در مسجد و خواندن نماز هم شرط آن است. عاکف سه روز در مسجد جامع مقیم می گردد و جز برای ضروریات، کوی دوست را ترک نمی گوید. خود را از حلال باز می دارد تا با تمرین بندگی، جهاد با نفس را بیازماید. اعتکاف عهد مودّت و میثاق مجدد با پروردگار است.
در فضیلت اعتکاف این بس که معادل طواف کعبه و همتای رکوع و سجود است. خدای منّان می فرماید: “… وَ عَهَدنا اِلی ابراهیمَ وَ اِسمعیلَ اَن طَهّرا بَیتی لِلطّائِفینَ وَ العاکِفینَ وَ الرُکّعِ السُجود؛ و ما به ابراهیم و اسماعیل فرمان دادیم که خانه مرا برای طواف کنندگان و معتکفان و رکوع کنندگان و سجده کنندگان از هرگونه آلودگی تطهیر کنند.”
اساساً ارزش آدمی را عملش می رساند. معتکف انسانی بزرگ و شریف است به اندازه شرافت و فضل عملش، مقدس اردبیلی یگانه زمان در علم و عمل در شرافت و فضیلت اعتکاف گوید: مبادا کسی گمان کند که اعتکاف مقدمه عبادتی دیگر است. کسی که با طهارت و در حال روزه در مسجد مقیم می شود و تعهد قربت در اعتکاف می نماید، این عمل عبادت است. اعتکاف عبادتی مستقل است به مثابه حج و عمره و روزه و نماز و هر عبادت مستقل دیگر.
و ایام بیض در پیش است زمان عرشی شدن فرشیان؛ اعتکاف با همه فضیلتش، زن و مرد را به خود می خواند، انسان را می خواند تا در دنیای های و هوی و دود و دم، معراج انسانیت را به تماشا بنشینیم. فرصت طلایی عمر در پیش است و ایام در گذر؛ پس همتی باید تا با حضوری سبز از همسفران کوی دوست بگردیم.

انسان، خسته و اسیر
در این فصل، روح هستی شناس انسان، که در پی خداشناسی و خودشناسی است و بیماری خود فراموشی و عوامل درونی و بیرونی آن را مورد بررسی قرار می دهیم تا بستر مناسب برای مباحث آینده فراهم آید.

در فراسوی بودن
آیا مسأله، بودن یا نبودن انسان است؟ “اَلمَوتُ اولی مِن رُکوب العار ؛ نیستی و مرگ بهتر از زندگانی ننگین است.” (امام حسین (علیه السّلام).)
بار دیگر، خورشید از پس استراحتی نه چندان طولانی، سر از افق بیرون می آورد و مرا می خواند که: برخیز، وقت بیداری است.
از بهر چه این تکرار بی انتهای خواب و بیداری؟ این رفتن و آمدن ماه و خورشید؟ من از اعماق زمان آمده ام، از ژرفای بی انتهای بودن، آیا واقعا مسأله بودن یا نبودن است، بودنی که از نیستی آمده و باز به نیستی می گراید؟ بودنم به چه قیمتی است؟ آیا تاوان بودنم را باید دیگران بپردازند؟
من خسته ام از هستی خویش، از بودنی که برایم مبهم است، بودنی که نمی دانم چرا؟ بودنی که نمی دانم از کجا و به کجا؟ بودنی که نمی دانم بودنش خوب است یا نبودنش؟ در گذر زمان، در آن دور دستها ضحاک را بنگر، برای بودن خویش، چه انسانهایی را که به نابودنی نمی کشد! اسکندر را ببین، که در کنار ویرانگریهایش، بودنش را جشن می گیرد. نمرودیان را نظاره کن، که ابراهیم را در آتش می افکنند!

جرم ابراهیم چیست؟
جرم او جرم انبیای گذشته است، جرمی که موسی این کودک خردسال را از دامان مادر، به نیل می کشاند. گناهی که به خار آن از برای عیسی، صلیب می آرایند و سر یحیی را برای نابکاران می فرستند و سر حسین را بر نیزه می کنند. جرمشان بی گناهی و تن ندادن به هر نوع بودنی است!
از این سو بنگر، به دنیای به اصطلاح مدرن، دنیایی که انسانیت (اومانیسم)، محور اوست؛ اما سرخی و سیاهی در آن جرم است!؟ ببین و بشنو که انسان را به چه می خوانند! به خوشی، به بی خیالی و بی عاری، به آزادی بی انتها، به بی ارزشی ارزشها و در یک کلام، به فراموشی خویشتن، به فراموشی بودن و …. تا چه زمانی، نیستی فرا رسد!
اما نه، گوش کن، شخصی مرا صدا می زند. می خواندم، از درون صدایم می کند و این صدا چقدر آشنا و زیباست.
“وَ اللهَ یدعوُ اِلی دارِ السَلامِ وَ یهدی مَن یشاءُ اِلی صِراطِ مُستَقیم؛ خداوند شما را به سوی سرزمین سلامتی دعوت می کند و هر آن کس را که بخواهد به راه راست هدایت می نماید.” (یونس :25)
“لَقَد خَلقنا الاِنسانَ فی اَحسَنِ تَقویم؛ (تین :4) ای انسان، تو برای بودنی بس زیبا خلق شدی.”
گوش کن، به پرسشهایم، پاسخ می هد: “انّا لِلّه وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعون؛” ( بقره :156)
“وَ لَنَبلُوَهُم ایهُم اَحسَنُ عَمَلاً ؛ شما را امتحان می کنم تا آشکار شود که چه کسی نیکوکارتر است؛” (کهف :7)
آری دریافتم، بودنم از اوست و رفتنم به سوی اوست. بودنم امتحانی است برای خوب زیستن.
به شکسپیر بگویید: مسأله را عوض کن و بیا از این بودن یا نبودن دست بردار و به جای آن بگو: “چگونه بودن یا چگونه نبودن، چگونه رفتن یا چگونه نرفتن، مسأله این است”. یعنی همان سخن امام حسین (علیه السّلام) “انّی لا اَرَی المَوتَ اِلا السَّعادَهَ وَ الحَیاهَ مَعَ الظالِمینَ اِلّا بَرَما؛ من مرگ را جز سعادت و حیات با ستمگران را جز نکبت و ننگ نمی بینم.”
“وَ ما خَلَقنَا السَماءَ وَ الارضَ وَ ما بَینَهُما لا عِبین؛ ما آسمان و زمین و آنچه بین او دو است را عبث خلق نکردیم.” ( انبیا ء : 16)

غفلت آفت هستی
مرا می خوانی و می دانم که باید جواب داد و به سوی تو آمد: “یا ایهَا الذّینَ اَمَنوا امِنُوا؛ ای کسانی که ایمان آورده اید ایمان بیاورید.” ( نساء :136)
اما گویا نمی شود یا نمی گذارند و یا شاید بر دست و پای من زنجیر بسته اند. می خواهم بیایم اما درها را به رویم بسته می بینم؛ می خواهم درها را بشکنم، زنجیرها را بگسلم و با شتاب تمام و با همه قدرت به سوی تو بیایم اما نمی گذارند؛ مگر تو کمک کنی.
“وَ ما اُبِرَّی نَفسی اِنَّ النَّفسَ لَاَمّارَهَ بِالسُّوءِ الّا ما رَحِمَ رَبّی (یوسف :53)؛ نفس خویش را مبرا نمی دانم، نفسی که به بدی دستور می دهد مگر خدا رحم کند.” مرا از درونم با صدای “لَهُ دَعوَهُ الحَق” (رعد: 14) به سوی حق می خوانی.
نداهای دیگری نیز می شنوم “وَ الذّینَ یدعُونَ مِن دوُنِه؛ کسانی که به غیر حق دعوت می کنند (رعد : 14).” آنها هم مرا به سوی خود می خوانند، اگر چه صدای تو رساتر است. اما آن صداها هم دلربایند. اما به کجا می خوانندم، یکی به سوی شهوات، یکی به سوی جاه و مقام، یکی به سوی کبر و خودخواهی، یکی …. نه، نه، اینها مرا به سوی خیال می خوانند؛ به سوی سراب می خوانند “وَ الذّینَ کَفَروا اَعمالُهُم کَسَراب بِقیعَه یحسَبَهُ الظّمأنُ ماء؛ آنان که کافر شده اند، اعمال آنان مانند سراب است که تشنه گمان می کند که آب است. ( نور: 39)” مرا به دوستی با هیچ و پوچ می کشانند. خدایا مرا دریاب. “اللُّهُم لا تَکلِنی اِلی نَفسی طَرفَهَ عَین : خدایا مرا یک لحظه به خویشتن وا مگذار.” اگر لحظه ای مرا به نفسم واگذاری نابود خواهم شد.
راستی این چه حالتی است که انسان هر از چندی همه چیز را فراموش می کند. “نَسُوا ما ذُکّروا بِهِ (اعراف :165)” آمدنش را، رفتنش را، خدایش را. راستی چه شد که سامری در کنار موسی بود و گوساله پرست شد. ابن ملجم در کنار علی (علیه السّلام) بود ولی شقی ترین انسانها شد. پاسخ سؤال در فرازی از دعای کمیل آمده: “مِن سُوءِ فِعلِی وَ اِسائَتی وَ دَوامِ تَفریطی وَ جَهالَتی وَ کِثرَهِ شَهَواتی وَ غَفلَتی؛ از زشتی عملم و مداومت بر کوتاهی و جهل و شهوترانی و غفلتم. ”
آخر این خود فراموشی، این حرکت در مدار غفلت در کدامین روز به پایان می رسد؟

انسان اسیر خویشتن
“یا بَنی آدَمَ لا یفتَنِنَّکُم الشَیطانُ کَما اَخرَجَ اَبَویکُم مِنَ الجَنّه؛ ای فرزندان آدم شیطان فریبتان ندهد هم چنان که پدر و مادرتان را از بهشت خارج کرد.” (اعراف :27)
مشکل از آنجا شروع شد که در میان خیال و حقیقت گم شدیم. آب و سراب را یکی دیدیم. همانطور که آدم و حوا (علیهم السّلام) خیال جاودانگی را به واقعیت اشتباه گفتند و فریب ابلیس را خوردند؛ گرفتار شدند و کسی نبود به آنها بگوید که چرا حقیقت و در کنار خدا بودن را، به سراب جاودانگی فروختید. آری تا وهم و خیال از ذهن دور نشود، واقعیت را نخواهیم یافت. تا خیال هست اسارت هم هست، زنجیر هم هست. “وَ قَد خابَ مَن دَسّاها (شمس :10) و آ ن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته نومید و محروم گشته است!

ابلیس و خیال برتری
به راستی ابلیس در خود چه دید که به آدم ابوالبشر سجده نکرد! مگر این “نار سَمُوم” چه داشت که رو به خدا کرد و گفت: “من بر بشری که از گل خشکیده درست شده سجده نمی کنم.” (حجر:33). آیا غیر از این است که توهّم برتری بر آدم داشت. “اِستَکبَرَ وَ کانَ مِن الکافِرینَ (ص:74) کبر ورزید و از کافران شد.”
جا دارد از انسان پرسیده شود، چرا با کسی که از روی غرور به آدم سجده نکرد و او را لایق و هم شأن خود ندید، طرح دوستی ریخته ای؛ چرا مطیع و غلام حلقه به گوش او شده ای؟ “اِنّ الشّیطان کانَ لِلاِنسانِ عَدُّواً مُبیناً (اسراء:53) به راستی که شیطان برای انسان دشمنی آشکار است.” پس تو هم با او دشمنی کن نه دوستی؛ “فَاتّخِذوُهُ عَدُوّاَ (فاطر :6).” ببین چنگیز با او از در دوستی درآمد و همچون او شد. سراسر وجودش کبر و غرور شد. همه دنیا را می خواست، بی کم و کاست. به چه قیمت؟ به هر قیمتی که باشد و هر کس سد راهش شد، از بین برد و نابود کرد. شهرها را به آتش کشید، آبادیها را ویران کرد، زنان و کودکان را به اسارت گرفت تا خود خواهی سیری ناپذیرش را سیرآب کند اما … آری از بنده شیطان غیر از این هم انتظاری نیست.

انسان، اسیر غرور و زیاده طلبی
“یا ایها الاِنسانُ مَا غَرّکَ بِرَّبِکَ الکَریم؛ ای انسان چه چیزی تو را نسبت به پرودرگارت مغرور گردانید. (انفظار:6)”
با خود بیندیشیم: به راستی اگر جای چنگیز بودیم و آن قدرت و امکانات را داشتیم غیر از آن رفتار می کردیم؟ آیا همه را بنده و فرمانبردار خود به حساب نمی آوردیم؟ آیا هر قدمی، هر سخنی، هر نگاهی، هر قهری و هر آشتیی که از ما سر می زد، رد پایی از غرور و منیت در آن یافت نمی شد؟ پس کی باید این جهنم وجود ما پر گشته و اشباع شود؟ “اللّهُمَ اِنّی اَعوذُ بِکَ مِن نَفسٍ لا تشبَع؛ خدایا به تو پناه می برم از نفس سیری ناپذیر.”

مظاهر تمدن، خیالی دیگر
“اِنّ فی خَلقِ السَمواتِ وَ الاَرض وَ اختِلافَ اللَّیلِ وَ النَّهار لَایاتٍ لِاولِی الاَلبابِ (آل عمران :190) به راستی که در خلقت آسمانها و زمین و رفت و آمد شب و روز، برای صاحبان عقل نشانهایی است.”باید دانست که پیشرفتهای غربی از نوع مادی است و در نهایت دنیا را به صورت یک جنگنده، به صورت یک وحشی بار می آورد. روزگاری به راحتی می توانستیم آسمان را ببینیم. قادر بودیم جنگل، کوه، رود و همه طبیعت را به نظاره بنشینیم. اما حالا چی؟ کم کم برجها بلند می شوند؛ آنقدر مرتفع که تا سرت را کاملاً بالا نگیری، انتهای آن را نخواهی دید. مگر این ساختمانهای بلند می گذارند که آسمان آبی را ببینی.
تازه اگر اینها هم بگذارند این دود و گرد و غبار مگر می گذارند!دیگر از نسیم سحری هم خبری نیست، آن یادآور رحمت حق، آن خبررسان به سر منزل دوست؛ مگر این دیوارها و خانه های درهم پیچیده، اجازه ورود نسیم را خواهند داد؟ آیا جز بوی تندی که از اگزوز ماشینها خارج می شود می توان چیز دیگری را هم حس کرد!؟ ای نسیم سحری قهر مکن با من زار که من از دوری تو سخت به جان آمده ام و دنیا به راستی تغییر کرده، همه چیز رنگ باخته یا در شرف رنگ باختن است. عجب، این تمدن امروزی و به اصطلاح فن آوری، بلای جان طبیعت و شریعت شده.
گویا داریم مسخ می شویم و خودمان هم خبر نداریم.خیالات درون آدمی هنوز زنده و فریبنده بود که پیشرفت علمی هم از راه رسید و با خود خیالات جدیدی آورد، مثل تیغ تیز در دست زنگی مست و از هر طرف، یک فلسفه خیالی جدید با سر و صدایی پر طمطراق سر بر آورد و این من سرکش که دنبال روزنی برای ورود به عالم خیال بود با سرعت دنبال آنها را گرفت و رفت تا جایی که دنیای امروز، دنیای وحشیگریهای جدید شد؛ دنیایی که دیگر عاطفه در آن جایی ندارد؛ دنیایی که بنیان خانواده در آن فرو ریخته و …
“فَوَیلٌ لِلقاسِیهِ قُلوبِهِم مِن ذِکرِ الله؛ وای بر کسانی که قلبهایشان را قساوت گرفته است (زمر : 22).”
از سوز دل باید پرسید که ای انسانها به کجا می روید: “فَاینَ تَذهَبون. (تکویر :26)”

آزادی در سایه عبودیت
غفلت آفتی است که اگر به جان درخت تنومند روح، بیفتد در اندک زمانی، او را خشک و نابود می سازد. در آن صورت، اثری از این موجود برتر نخواهی یافت و تبدیل می شود به: “اولئِکَ کَالاَنعامِ بَل هُم اَضّلُ اوُلئکَ هُمُ الغافِلُونَ؛ همانند چهارپایان بلکه پست تر هستند و آنان غافلان اند.” (اعراف: 179)
چشم و گوش و عقل آدمی، همه وسیله رسیدن به حقیقتی است که بشر از برای آن آفریده شده، (اسراء :36) پس باید آنها را به کار بست و در جهت عقربه قطب نمای هستی، به قلب هستی رفت و سرانجام قطره را به دریا رساند. مولانا: در غیب پر، این سو مپر، ای طایر چالاک من هم سوی پنهان خانه رو، ای فکرت و ادراک من ای دل سوی دلدار شو، ای یار، سوی یار شو ای پاسبان، بیدارشو، خفته نشاید، پاسبان

چاره کار
باید عوامل غفلت را شناخت و زنجیر اسارت نفس را از پای خویشتن گشود. با همتی والا و در اولین گام از هیاهوی زندگی، از دل مشغولیهای روزگار، از موانع اندیشه انسان، دور شد و به دنبال سکون و آرامش رفت و این کشتی توفان زده دل را به ساحلی امن رسانید و گرنه: شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
حرکتی باید؛ به مکانی باید رفت که حرف از دنیا و از تلخی و شیرینی آن نباشد. به جایی باید رفت که مانعی از دیدار نباشد. آنان که حجاب غفلت و خود فراموشی را بر روی چشم دل می افکنند توان تماشای خورشید حقیقت را در آسمان هستی ندارند؛ وَ عَلی اَبصارِهم غِشاوَه؛ بر چشمانشان پرده ای است (بقره :7) که توان دیدار ندارند، شب پره را با نور حقیقت چه کار!

تفکر، پاسخ به عطش درون
باید از فرصتها استفاده کرد و کبوتر عقل را به پرواز در آورد تا در آسمان اندیشه، به حقیقت هستی اشراف یابد و ببیند آنچه را که از پایین توان تماشای آن نیست. به راستی آب زندگانی از کجا سرچشمه می گیرد و این رود حیات در کدامین نقطه به دریای هستی می پیوندد؟ بلندترین قله آفرینش کجاست و پست ترین گودال هستی در کدامین سو واقع شده است؟ راههای رسیدن به آن قله سرفراز از کدامین مسیر می گذرد؟ از چه راهی باید دوری گزید تا به دره هولناک ضلالت و گمراهی نیفتاد؟ “اَوَلَم ینظُروا فِی مَلَکوُتِ السّمواتِ وَ الاَرضِ (اعراف :185) آیا در حقیقت آسمانها و زمین اندیشه نمی کنید.”
تفکر و تدبر ، انسان را به سوی دوست رهنمون می سازد. آیات و روایات، تأکید زیادی بر مسأله تفکر دارد. از آن همه، تعدادی را برای نمونه ذکر می کنیم:
“اَفضَلُ العِبادَهِ الفِکر ؛ بهترین عبادات تفکر است.”
“مَن تَفَکَّرَ ابصَرََ؛ هر که اندیشید بینا شد.”
“الفِکرُ مِراهٌ صافِیهٌ؛ تفکر آیینه ای صاف است.”
“الفِکرَهُ تُورِثُ نوراً وَ الغِفلَهُ ظُلمَه؛ تفکر نور را در پی دارد و غفلت تاریکی را.
“التَفَکّرُ حَیاهُ قَلبِ البَصیر؛ فکر و اندیشه حیات قلب انسان بصیر است.”
“فِکرَهُ ساعَهٍ خَیرٌ مِن عِبادَهِ سَنََه ؛ تفکر در یک لحظه بهتر از سالی عبادت است.”
آری خلوت، گذرنامه ای برای دخول به شهر تفکر است، شهری که همه محله های آن زیباست. تا نیندیشی توان دست یابی به حقیقت هستی را نخواهی داشت.

خضوع در سایه تفکر
با تفکر و اندیشه در می یابیم که این دنیا، این چرخ نیلوفری با دست توانمندی به حرکت در می آید و این نظم، این ناموس خلقت، بی ناظم تصور ندارد و این بودن و نبودن، در پی هدفی چهره می آراید و می یابیم که در این عالم، کسی دیگر نیز هست با تفاوتی بی نهایت نسبت به ما، کسی که همه چیز از اوست، همه زیباییها جلوه ای از زیبایی اوست و ما هیچ و هیچیم . که “یا اَیهَا الناسُ انتَمَ الفُقَراءِ اِلی الله وَ اللهُ هُوَ الغَنی الحَمید؛ ای مردم، شما نیازمند درگاه خداوند هستید و او موجودی بی نیاز و حمید است. (فاطر : 15)”
و وجدان بیدار آدمی او را به سجده و کرنش، در پیشگاه این بی انتهای هستی وا می دارد؛ “وَ یخِّرونَ لِلاَذقانِ یبکُونَ وَ یزیدَهُم خُشوعاً؛ و به زمین افتاده و حال گریه و خشیت آنان افزوده می شود. (حشر :19)”

عبادت، ثمره خضوع
هنگامی که انسان کمال مطلق را شناخت و به گواراترین چشمه هستی دست یافت و جرعه ای از آن لذیذ بی انتها نوشید، در زلال آن چشمه همیشه جوشان، خود را تماشا کرد که: “وَ لا تَکونُوا کَالذّینَ نَسُو اللهَ فَانساهُم اَنفُسَهُم؛ مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند خدا هم خودشان را از یادشان برد. ( اسراء : 109)” (خدا فراموشی، خود فراموشی را به دنبال دارد). اما کسی که خود را شناخت خدای خود را نیز در می یابد: “مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبّه.” در آن صورت هر چه دارد به پای او می ریزد و با بندگی و عبادت تن و جان خود را آراسته می سازد: اَلَم یأنِ لِلذّینَ امَنوا اَن تَخشَعَ قُلوبُهُم لِذِکرِ الله؛ آیا لحظه آن فرا نرسیده که آنان که ایمان آورده اند قلوب خود را برای ذکر خدا خاشع گردانند. (حدید : 16)”
پس در سایه سار ذکر و عبادت که هدف نهایی خلقت است “وَ ما خَلقتَ الجِّنِ وَ الاِنسِ الّا لِیعبُدون (قمر : 55) و در سایه دست یابی به گمشده حقیقی، آدمی در کوران زندگی به آرامش دست می یابد: “اَلا بِذِکرِ اللهَ تَطمَئِنُّ القُلوب که ذکر خدا آرامش دهنده دلهاست.” آری در سایه عبادت او، چه جای ترس از درماندگی و بی پناهی در دنیا که “فَلِیعبُدوا رَبَّ هذا البَیت الذّی اَطعَمَهُم مِن جوع وَ اَمنَهُم مِن خَوف؛ پس عبادت کنند خدای این خانه را، همان که در گرسنگی غذایشان داد و از بیم (دشمن) آسوده خاطرشان کرد. (قریش: 4)”

شب فرقت یار آخر شد
چون خدای خود را شناختیم و دانستیم که انس با او، آرام جان است و راز و نیاز با او سبب قرب؛ و دانستیم که عبادت پل ارتباط بین خالق و مخلوق است، پس دیگر چه دوری و چه جای شکایت، دیگر چون نی نوای جدایی سر نمی دهد: بشنو از نی چون حکایت می کند از جداییها شکایت می کند
دیگر فراق نیست، هر چه هست وصل است و رسیدن به دوست، پس می سراییم: روز هجران و شب فراقت یار آخر شد زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
و به انتظار می نشینیم تا نوای یار نیز گوش جانمان را بنوازد که “یا ایتُهَا النَفسُ المُطمَئِنَه اِرجِعی اِلی رَبّکَ راضِیهً مَرضیه فَادخُلی فِی عِبادی وَ ادخُلی جَنّتی؛ ای انسان به آرامش رسیده، به سوی پرودگارت با رضایت کامل باز گرد، پس داخل شو در زمره بندگانش و داخل شود در رضوان او. (فجر :27-30)”
عبادت، حلقه وصل

نماز، در محضر دوست
می خواهیم عبادتش کنیم، چگونه؟ چه خوب است چگونگی عبادت را از کلام دلنشین دوست یا از آنان که او را دریافته اند در یابیم.”اَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکری؛ نماز را برای یاد من بپا دارید ( طه :14). الصَّلاهُ حِصنُ الرَحمن؛ نماز قلعه خداوند است. الصّلاهُ تَستَنزِلُ الرحمَهَ؛ نماز رحمت خدا را نازل می کند. انَّ الصّلاهَ تَنهی عَنِ الفَحشاءِ وَ المُنکَر؛ نماز باز دارنده زشتی و پلیدی است ( عنکبوت :45). الصّلاهُ مِفتاحُ الجَنَّهِ؛ نماز کلید بهشت است. الصّلاهُ قربانُ کُلِ تَقی؛ نماز سبب نزدیکی هر انسان با تقوا به پیشگاه خداوند خویش است. الصّلاهُ تَنزیها عَن الکِبرِ؛ نماز پاکی از کبر است.

روزه، عطش دیدار
و درباره روزه گفته اند:
1- اِستَعینُوا بِالصَّبرِ وَ الصّلاهِ ( بقره : 45)؛ از نماز و روزه کمک بگیرید.
2- روزه، حکمت را به ارمغان می آورد.
3- روزه، قلب را از وسواس حفظ می کند.
4- روزه، تقرب به خداست.
5- روزه، نیاز به مردم را کم می کند.
6- روزه، نور، برهان، شفا و رحمت را در پی دارد.
7- به واسطه روزه می فهمید آنچه را تا حال نمی فهمیدید، می بینید آنچه را تا حال نمی دیدید.
8- روزه، سبب شناخت عیوب نفسانی است.
9- روزه، مانع تأثیر شیطان بر آدمی است.

دعا، سخنی با یار
1- اُدعوُنی اَستَجِب لَکُم (غافر :60) ؛ بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را.
2- اَفضَلُ العِبادَهِ الدُّعا؛ بالاترین عبادت دعاست.
3- مَن لَم یسألِ اللهَ عَزَوَّجَل مِن فَضلِه افتَقَر؛ هر کس از خدا نخواهد فقیر گردد.
4- عَلَیکُم بِالدُّعاءِ فَإنَکُّم لاتَقرِبوُن بِمِثلِه؛ بر شما باد دعا زیرا چیزی همانند او، شما را به خدا نزدیک نمی کند.
5- اَحبَُّ الاَعمالَ اِلی اللهِ عَزَّوَجّل فِی اَلارضِ الدعاء؛ محبوبترین اعمال در پیشگاه خدا در روی زمین دعاست.
6- الدّعاء سِلاحُ المُؤمِن وَ عَموُدُ الدّینِ وَ نورُ السَمواتِ وَ الارضِ؛ دعا اسلحه مؤمن ستون دین و نور آسمانها و زمین است.
7- عَلیکَ بِالدعاء فَانّهُ شَفاء مِن کُلِ داءٍ؛ بر تو باد دعا زیرا دعا شفای هر دردی است.
8- الدّعاء ترسُ المُؤمِن؛ دعا سپر مؤمن است.
9- الدّعاء هُوَ العِبادَه؛ دعا عبادت است.

اعتکاف، خلوتی با معبود
1- کُلُّ مُحِبّ یحِبُّ خَلوَهَ حَبیبَه؛ هر محبی دوست دارد که با محبوب خویش خلوت کند.
2- المُعتَکِفُ یعکُفُ الذُنّوبَ؛ معتکف با اعتکافش گناهان را حبس می کند.
3- الاِنفَراد راحَهُ المُتَعَبِّدین؛ خلوت گزیدن آسایش عبادت گران است.
4- فِی الاِنفَرادِ لِعِبادَهِ الله کُنوُزُ الاَرباح؛ در خلوت گزیدن برای عبادت خدا گنجینه های سودمند است.
5- فَقالَ یا رَبّ، کَیفَ اَدوَم عَلی ذِکرِکَ فَقالَ بِالخَلوَهِ عَنِ النّاسِ در حدیث قدسی گفت: پروردگارا چگونه دایم به یاد تو باشم؟ گفت: با خلوت از مردم.

آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری
چه عبادت عجیبی، هم خود عبادت است و هم عبادات دیگر را در خود دارد. نماز دارد، آن هم چه نمازی؛ در اول وقت، به جماعت، با حضور قلب، به دور از ریا، با تضرع و خشوع،
روزه هم دارد و آن هم چه روزه ای، در بهترین ایام، در حالی که همه اعضای وجود انسان روزه دار است. زبان، چشم و قلب، همه در روزه اند. دعا نیز دارد، آن هم چه دعایی، در خلوت، با وضو، در حال روزه، در بهترین اوقات شبانه روز و در بهترین زمان سال.
توبه آن هم چه توبه ای، همچون توبه نصوح، با بهترین حالت و در بهترین روز خدا.پس چه خوب است برای تقرب بیشتر به درگاه خداوند، اعتکاف را تجربه کنیم.
منبع: http://www2. irib.ir

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید