جایگاه عقل و تجربه در نهج البلاغه (2)

جایگاه عقل و تجربه در نهج البلاغه (2)

حکمت عملی

فرازهای بسیاری در نهج البلاغه وجود دارند که بر بُعد حکمت عملی عقل انسانی تاکید می کنند. تفکر درباره تجربه های اجتماعی از این منظر نیز اهمیت فراوان دارد، بلکه می توان گفت که این فرایند تنها شیوه ای است که می توان بوسیله آن مظاهر تجربه های اجتماعی را فهمید و در میان مردم منتشر کرد. حکمت عملی به خوبی می تواند این اشکال و اتهام را که بعضی ها ترویج می کنند برطرف نماید. اتهام این است که دین غیر از مجموعه ای از احکام عبادی که فقط رابطه انسان و خدا را تنظیم می کند چیز دیگری نیست [نهج البلاغه این اشکال را برطرف می کند]، زیرا برای کسی که دین را فقط در بعد عبادی آنهم در رابطه انسان و خدا معنا می کند این امکان وجود ندارد که به تنظیمات جامعه مدنی از قبیل دولت و نظام و مجلس … بپردازد ولی نهج البلاغه تلاش می کند تا نیکوترین تنظیمات اجتماعی را در بالاترین سطح آن به کرسی بنشاند و ما را به سوی مدینه فاضله ای که انسانها از قدیم درباره آن بحث کرده اند رهنمون شود.
فلاسفه مسلمان بر حکمت عملی و ضرورت استقرار آن در جهان واقع به شکل وسیعی تاکید نموده اند، تا آنجا که کتاب های آن مملو از تعابیری است که ملازمه بین حکمت عملی و نظری را در سلوک انسان در طول حرکت اجتماعی او نشان می دهند. اما این فلاسفه در هر حال تا آنجا پیش می روند که رفتار عملی در میدان سیاسی- اجتماعی را مقیاس و ملاک برای جدا کردن فضایل اخلاقی از رذائل قرار می دهند. مثلاً فارابی در علم مدنی (سیاست مدن) مباحث برجسته ای را درباره افعال حمیده و فضائلی که انسان در طول رسیدن به کمال نیاز دارد مطرح می کند و آنها را از افعال زشت و نکوهیده ای که مانع رسیدن انسان به کمال واقعی است جدا می سازد. در حقیقت دانش سیاسی در حکمت عملی، علمی است که به فضل آن ساکنان شهرها به سعادت می رسند.
همانطور که توجه به اصطلاحاتی مثل جامعه مدنی، علم سیاست و کمال ما را به وجود ارتباط محکم بین حکمت نظری و عملی آگاه می سازد در عین حال ما را به وجود رابطه بین شکل های مختلف تنظیمات اجتماعی و حضور عقل مثالی در این تنظیمات رهنمون می شود. بنابراین، سعادت انسانی به معنی دقیق کلمه به نحوه حیات اجتماعی او مربوط می شود نه به ساختمانها و بناهای شهری آن. یعنی اگر فردی گوشه گیر و تنها باشد هرگز به سعادت نمی رسد. فارابی فرد را عضوی از جامعه دانسته (اصالت جمع) و سعادت او را در سعادت جامعه می داند. هرچند در جای خودش کمال فردی او را تنها در اتحاد با عقل فعال می داند (اصالت فرد).
فلسفه مدنی فارابی رفتار ارادی و ملکات اخلاقی را در ارتباط با اهداف اجتماعی آن تعلیم می دهد؛ این چنین جامعه ای علوّ پیدا می کند و در تعاملات تجربه اجتماعی سهیم می شود. اما امام علیه السلام از این تنظیم روابط اجتماعی و مبادی عمومی و کلّی احکام اسلامی عبور نموده، روابط بین افراد را در یک خط عمودی که به سوی آسمان کشیده می شود ترسیم می کند. ما این مطلب را به خوبی در وصیت او به فرزندش امام حسین علیه السلام می یابیم. آنجا که می گوید:
«ای پسرم، بین خودت و دیگران نفس خود را ترازو قرار بده. آنچه برای خودت دوست داری برای غیر از خودت نیز دوست بدار، و آنچه را که برای خودت بد می دانی برای دیگران هم بد بدان، همانطور که دوست نداری به تو ظلم و ستم شود به دیگران ظلم و ستم روا مدار. به دیگران خوبی کن چنانچه دوست داری به تو خوبی کنند. آنچه را که انجام آن را برای دیگران زشت و قبیح می دانی انجام آن را از سوی خودت هم زشت بدان. به آن چیزی که اگر مردم انجام دهند تو به آن راضی می شوی مردم را همان گونه راضی کن. آنچه را که نمی دانی مگو هر چند آنچه را که میدانی بسیار کم است. آنچه را که دوست نداری به تو بگویند به دیگران مگو.» (1)
بدان که «عُجب» ضد درستی و سلامتی نفس است و آفت عقل است. تلاش خودت را وسعت بده. و خزینه دیگران مباش. هنگامی که به هدفت رسیدی، برای آنچه خدا به تو داده است فروتن ترین افراد باش.
تنظیمات جامعه انسانی به این شکل که در پایان و سرانجام حرکت روحی خود به سوی خالق رهنمون شود هدف آن نوع حکمت عملی است که ما اکنون درصدد بیان آن هستیم. گویا این نوع تنظیم روابط اجتماعی که بوسیله آن روح جامعه به سوی خداوند سیر نماید وقتی حاصل می شود که درک اجتماعی و تجربه اجتماعی در آن به حدّ اشباع رسیده باشد و اگر جامعه فقط به سوی ابزار مادی حرکت کند از این سیر انسانی تهی می گردد. حرکت معنوی جامعه به سوی کمال وقتی تمام می شود که در آن روابط اجتماعی بین انسان و برادر او به حد کمال برسد.
ما در این بحث علائم زیادی را نشان می دهیم که انسانیت آدمی مانند راهی است که باید پیموده شود. در این مسیر «روابط عقلانی» و «روابط اجتماعی» کاملاً با یکدیگر متناسب و مرتبط می باشند. اهمیت این روش در این است که با تشخیص تجربه های اجتماعی صحیح وظایف و تکالیفی را بر مبنای آن برای انسان بوجود می آورد که با انجام درست آنها احتمال خطای مجدد به حداقل کاهش می یابد و تقریباً محال می گردد. زیرا با توجه و استناد به تحلیل های عقلی بین تجربه های گذشته و حال رابطه برقرار می کنند. ما محورهای سه گانه و مهم این روش را در اینجا نشان می دهیم.

1- تفکر و تجربه ی اجتماعی

فکر کردن و تجربه اجتماعی با یکدیگر ارتباط محکم و عمیقی دارند. زیرا در اینجا فکر کردن به معنای آنگونه نشاطی است که انسان را به سوی خلق کردن روش ها و جذب کردن داده هایی که بین او و واقعیت خارجی اتفاق می افتد رهنمون می سازد. به بیان دیگر، فکر تجربه اجتماعی را به یک موضوع درسی تبدیل می کند و مانند یک علم حصولی به آن می پردازد. انسان وقتی به موضوعی فکر می کند آن را در ذهن خود به صورت موجود ذهنی بوجود می آورد.
در فرهنگ فلسفی آمده است که فکر کردن یعنی اینکه انسان تصورات معلوم خود را طوری مرتب کند که بوسیله‌آن تصور مجهول او به معلوم تبدیل گردد. (2) به بیان دیگر، فکر کردن درباره یک مشکل به کارگیری روش و رویه ای است که به حل آن مسئله بیانجامد. بزرگان فلسفه فکرکردن را در معنای کلی شامل تصور، یادآوری، تخیّل، حکم و تامّل می دانند.
فکر کردن اولین گام برای فهم تجربه اجتماعی است و سزاوار است که در جمیع موارد فوق جوشیده و جریان پیدا کند، از سوی دیگر تجربه اجتماعی را به عنوان یک تجربه روحی و تاریخی در یک برش زمانی دقیق و مشخص در نظر بگیرد، و تمام اجزاء و حوادث آن را مورد بررسی قرار دهد، زیرا ممکن نیست وقایع و حوادث اجتماعی جدای از یکدیگر بوجود آیند. دامنه شمول و احاطه به این جزئیات و تاثیرات آنها در یکدیگر به حدی است که فکر کردن با تصور کامل و دقیق آن آغاز می شود ولی در نهایت به آنجا کشیده می شود که متفکر با آن موضوع متحد می شود [اتحاد عالم و معلوم]. امام علیه السلام به این مرحله اینگونه اشاره می فرماید:
«و چون یقین کردی که دلت روشن و فروتن شده و اندیشه ات گرد آمد و کامل گردید و اراده ات به یک چیز متمرکز گشت، پس اندیشه کن در آنچه برای تو تفسیر می کنم. اگر در این راه آنچه را دوست می داری فراهم نشد و آسودگی فکر و اندیشه نیافتی بدان که راهی را که ایمن نیستی می پیمائی و در تاریک ره می سپاری زیرا طالب دین نه اشتباه می کند و نه در تردید و سرگردانی است که در چنین حالتی خودداری بهتر است.» (3)
گام اول در درک اجتماعی داشتن صفای فکر و رای تمام و کامل است. همچنین برای روبرو شدن با تجربه اجتماعی توجّه به مفاهیم اساسی ضرورت دارد، و اینگونه است که تجربه ها ملکه ذهن می شود (علم تولید می شود). برعکس، اگر فکر نتواند بین صورت های لفظی که از الفاظ و تخیّل حاصل می شوند و وجودات خارجی عینی آنها رابطه صحیح و دقیق ایجاد کند دچار خطا و اشتباه می شود و مانند کسی می باشد که در تاریکی و ناامنی قدم بر می دارد در حالی که راهنمایی ندارد. همانطور که در جملات امام علیه السلام در فراز گذشته آمد.
در اینجا سؤالی مطرح می شود: آیا رابطه موجود بین فکر و تجربه یک رابطه ساکن و ثابت است یا یک رابطه متحرک و پویا؟
به بیان دیگر: چگونه یک تجربه اجتماعی ثابت می تواند با حدس های عقلانی متغیّر و پویا هماهنگ شده و در یک خط حرکت کند؟
«معرفت شناسی مولّد» پاسخ این سؤال را در بردارد «ژان پیاژه» (4) چنین می گوید که تجربه، یک چیز واحد نیست بلکه در آن دو عنصر کاملاً جدا از هم وجود دارند که از یک جهت کاملاً با هم بیگانه و متباین هستند ولی از جهت دیگر کاملاً هماهنگ و مرتبط می باشند. این دو عنصر که در بوجود آوردن تجربه به یکدیگر سهیم هستند عبارتند از:
1- تمامیت و فراگیری
2- هماهنگی و سازگاری
انسان می تواند به کمک این دو عنصر کسب تجربه نموده و دامنه فعالیت ها و حدود فراگیری خود را در جهانی که او را احاطه کرده است گسترش دهد. اندیشیدن درباره تجربه های اجتماعی از میان حاضر کردن آنها در ذهن و تحلیل آنها عبور می کند بدون اینکه توازن و انسجام زمانی آن از بین برود. عین این معنا را در فرازی از کلام امیرالمؤمنین می یابیم.
«نمی خواستم قبل از تفسیر آیات قرآن و احکام شریعت اسلام به تو چیزی بیاموزم اما از آن ترسیدم که مبادا رأی و هوایی که مردم را دچار اختلاف کرد به تو نیز هجوم آورد. گرچه آگاه کردن تو را نسبت به این امور خوش نداشتم. اما آگاه شدن و استوار ماندنت را ترجیح دادم تا تسلیم هلاکت های اجتماعی نگردی و امیدوارم خداوند تو را در رستگاری پیروز گرداند و به راه راست هدایت فرماید.» (5)
شاید رابطه بین تفکر و تجربه به حل این پیچیدگی بیانجامد. آن پیچیدگی ترسی است که همراه تامل و تفکر است. جدا کردن این تجربه ها و کشف رابطه بین ثابت و متغیر آنها و استفاده بردن از آنها مستلزم آن است که انسان در این تجربه ها غور کرده و از آن برای زندگی کردن استفاده نماید. اینجاست که ممکن است جهت نهایی آن تجربه ها و نیز احکام مربوط به آنها دوباره رخ داده و تکرار شوند.
ممکن است تجربه بدون تفکر آغاز شود مثل گام اوّلی که انسان برای شناخت بر می دارد و سپس این دو با یکدیگر ترکیب شوند [اول تجربه و سپس تفکر] شاید چنین تصور شود که فاصله زمانی بین تجربه و تفکر به بیگانگی آن دو منجر شود، اما این طور نیست.

2- کمال تجربه

توجه به کامل و ناقص بودن تجربه در روش درک تجربه اجتماعی گام دوّم است و فلسفه چنانکه «برگسون» (6) اظهار می دارد تجربه کامل است زیرا در حقیقت، تفکر یعنی گفتگو و مباحثه فرد با خودش از منظر بالا و ظرف زمانی برتر که با تمرینات وجودی تمام و کامل می شود. آنگونه تجربه های وجودی متفکر هنوز آنها را ندارد بلکه با آنها روبرو شده و درگیر می شود و آنها را در ظرف وجودی خویش جمع آوری می نماید. در لابلای این زنجیره، مطالبی کشف می شود که به توسط آنها انسان با هستی وجودی انسانهای دیگر ارتباط پیدا کرده و انسجام می یابد.
امام علیه السلام به این نکته به خوبی توجه دارند و از این رو، تلاش می کنند از آن دست آلودگی های عقلی و فکری که ممکن است باعث خطا و اشتباه در فکر [صفای باطن] شود جلوگیری نموده و متفکر را بر حذر دارند. زیرا تجربه های ناقص به عمق حقیقت نمی رسند و برای اینکه بتوان حقیقت را از دل آنها فهمید به عوامل دیگری در قوام اجتماعی نیاز است. امام علیه السلام در جای دیگری به این عامل اشاره فرموده اند:
«به آثار عبادات بنگرید که چگونه شاخه های درخت تکبّر را در هم می شکند و از روئیدن کبر و خودپرستی جلوگیری می کند. من در اعمال و رفتار جهانیان نظر دوختم هیچ کس را نیافتم که بدون علّت درباره چیزی تعصب بورزد مگر اینکه با دلیلی ناآگاهان را بفریبد و یا برهانی بیاورد که با آن در عقل سفیهان نفوذ کند جز شما؛ زیرا درباره چیزی تعصب می ورزید که نه علتی دارد و نه سببی.» (7)
اینگونه است که تعصّب حجاب و مانع رسیدن به حقیقت می گردد و راه نفوذ به قلب را می بندد. علت اصلی آن، نقص تجربه و کامل نبودن آن است که در نهایت باعث سقوط و هلاکت و تهافت است. تجربه کامل حاصل نمی شود مگر اینکه درک کننده آن در متن واقعه قرار گیرد و آن حادثه ای را که می خواهد به عنوان یک نمونه مورد مطالعه قرار دهد در فضای اجتماعی خاصی شاخص نموده و در ذهن متمثل سازد.
صرفنظر از ایمان به عقل و اطمینان به ضرورت وجود آن برای اینکه یک تجربه اجتماعی بتواند به مرتبه کمال واقعی خود برسد. باید هرگونه نقص و قصوری که در روش ها و اسلوب ها وجود دارد شناسایی نموده با تعقل، هر تفکر اسطوره ای را که ممکن است فضای تاریخی، فرهنگی و ذهنی محقق را آلوده کند از خود دور گرداند.
امام علیه السلام در این باره می فرماید: «من باشم و خودم، برتر از آن نیستم که خطا نکنم و افعال من از خطا و اشتباه در امان نیست مگر اینکه خداوند مرا از دست نفس ام در امان نگه دارد زیرا که او از من به خودم نزدیک تر و مالک تر است. (8)
بنابراین محدوده فهمیدن و شناختن عقل همین مقدار است و انسان نباید تصوّر کند که می تواند با عقلش همه چیز را بفهمد و دارای تجربه های کامل گردد؛ عقل های ناقص از تجربه های ناقص بهره مند و در طول زندگی از آنها بهره می برند.

پی نوشت ها :

1- همان.
2- الفکر حرکه من المبادی و من مبادی الی المراد «منظومه حکمت ملاهادی سبزواری».
3- نهج البلاغه، نامه 31.
4- ژان پیاژه (Jean piaget) روان شناس معاصر سوئیسی و بنیانگذار مکتب بناگرایی شناخت (constructionalism). او بر نیاز به ارتباط اجتماعی به عنوان پایه ای نظری برای توجیه فراگیری زبان تاکید دارد.
5- نهج البلاغه، نامه 31.
6- هانری برگسون «1859-1941» فیلسوف فرانسوی در نظریه معرفت خویش می گوید: در حالیکه عقل شناخت مکان را به زمان سرایت می دهد و آن را به شیوه ریاضی محاسبه می کند در شهود، حقیقت به عنوان امری گوناگون، لاینقطع، و بی پایان در حرکت خلاقانه اش مشاهده می شود.»
7- نهج البلاغه، خطبه 234(قاصعه).
8- نهج البلاغه، صبح صالح، خطبه 216.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید