پیرامون بلاغت در نهج البلاغه (1)

پیرامون بلاغت در نهج البلاغه (1)

نویسنده:دکتر جلیل تجلیل
و دکتر احمد خاتمی

بلاغت در نهج البلاغه در گفت و گو با آیه الله نقوی خراسانی
گفت و گوی ذیل به بهانه معرفی کتاب مفتاح السعاده فی شرح نهج البلاغه اثر ارزشمند آیه الله نقوی خراسانی، به بلاغت نهج البلاغه اختصاص یافته است. در این گفت و شنود، علاوه بر شارح محترم، دکتر جلیل تجلیل، استاد دانشگاه تهران و دکتر احمد خاتمی استاد دانشگاه شهید بهشتی حضور داشته اند. اگر چه مجال بحث و بررسی همه جانبه درباره بلاغت نهج البلاغه پیش نیامد اما آنچه هم حاصل آمده است، حاوی نکات لطیف و بدیع است. پیش از ورود به بحث اصلی گفتگو، مختصری هم درباره زندگانی جناب آقای نقوی خراسانی- به نقل از خودشان – آورده ایم تا خوانندگان آشنایی بیشتری با ایشان پیدا کنند:
در سال 1308 در شهر قائن در جنوب خراسان، بین بیرجند و گناباد، متولّد شدم. پدرم، مرحوم سیدباقر، کاسب و ملاک بود. مادر من صبیه یکی از علمای مشهور محل بود. شش کلاس ابتدایی را در قائن گذراندم و چهار سال از آن در زمان رضا شاه بود. در شهریور 1320 که رضاشاه را بردند، من چهارم ابتدایی بودم. بعد از تحصیلات ابتدایی، یکی دو سال مشغول تحصیلات قدیمه شدم و دیدم آنجا برای تحصیلات من مناسبتی ندارد و عازم مشهد شدم. در حدود هشت سال مشهد بودم و سطح را در مشهد خواندم و ادبیات و مطوّل را نزد ادیب نیشابوری بودم و کتب سطح را نزد آقا شیخ هاشم قزوینی و شیخ هاشم دامغانی گذراندم. حدود سال 1330 بود که من به تهران آمدم برای رفتن به عراق. شش هفت ماه طول کشید تا گذرنامه ام آماده شود و این مدّت را قم بودم. زمانی که آیه الله بروجردی مرجعیّت داشتند، درس ایشان را رفتم. آقایان دیگری هم بودند ولی ایشان در راس بود. بعد از قم، به نجف رفتم و قم نماندم و در نجف هم حدود دو سال آنجا بودم که پدرم فوت کرد. پس از فوت پدر به ایران آمدم و به قائن رفتم و دو سال در قائن توقف کردم تا کارهای مالیات بر ارث و انحصار وراثت انجام شد و اوضاع سامان گرفت. در آن مدّت ازدواج کردم و برای ادامه تحصیل همراه با خانواده به عراق رفتم. در آنجا تا سال 1338 یا 1339 ماندم و از درس آقایانی مانند سیّد محسن حکیم و سیّد محمود شاهرودی و اصول مرحوم خویی استفاده کردم. درس خارج را درنجف خواندم. چند صباحی هم از درس میرزا باقر زنجانی استفاده کردم، ولی استادان ثابت من آقایان حکیم و شاهرودی بودند.
و دوباره به ایران برگشتم. مرحوم بروجردی پیغام دادند که به بمبئی هندوستان بروم، آنجا کسی را می خواستند. به جهاتی قبول نکردم و نرفتم و به قائن رفتم تا در محلّ خودم خدمتی بکنم. ده سال در آنجا بودم و دیدم محیط کوچک است و از من استفاده نمی شود و عاطل و باطل هستم. من از آنجا خسته شدم و جهاتی پیش آمد از نظر سیاسی و بودن اسدالله علم در آن منطقه؛ به هر حال ترک قائن کردم و به مشهد رفتم تا در آنجا بمانم. زمان آیه الله میلانی بود و ایشان هم مایل بود در مشهد بمانم. منزل هم گرفتم و یک سالی آنجا بودم؛ ولی آب و هوای مشهد با خانواده ما نساخت و قضا و قدر ما را به تهران آورد و تا اکنون حدود 35 سال می شود، در تهران، مانده ام. این اجمال دوران زندگی من بود.
در قائن تالیفی نداشتم که قابل ذکر باشد. آنجا محیط کوچک بود و امکاناتی نداشت. در نجف تصمیم گرفته بودم شرحی بر نهج البلاغه، بنویسم؛ در قائن می خواستم عهد خودم را عملی کنم. شرح را به فارسی شروع کردم. سه چهار جلدی هم پیش رفت و بعد که منتقل شدم به تهران، از اینکه آن شرح فارسی را ادامه دهم، منصرف شدم و شرح فعلی را شروع کردم که به زبان عربی است. به عربی بهتر است؛ چون عرب زبانها هم باید استفاده کنند. با فراز و نشیبهایی که در تهران داشتیم، آن را ادامه دادم و امسال شاید همه جلدهای آن از چاپ بیرون می آید. 17 جلد است که هر جلد بین 500 تا 600 صفحه است. زمانی که اواخر کار نهج البلاغه بود، به قم رفتم خدمت آقای گلپایگانی، که البته با ایشان خیلی آشنایی نداشتم. از جلدهای سابق برای ایشان برده بودند. گفتند اگر شما یک کاری هم بکنید، بد نیست. گفتم چه کار؟ گفتند: همان طور که نهج البلاغه را تحقیقی و مبسوط شرح کرده اید، برای قرآن هم چنین تفسیری بنویسید. گفتم عمر ما کفاف این کار را نمی دهد. الان حدود 16 تا 17 سال است که کار نهج البلاغه را انجام می دهم. آن هم همین قدر مدّت می خواند. فرمودند عمر دست من و شما نیست. شما کارتان را شروع کنید؛ تا هرجا که پیش بروید. نیّتتان که خیر باشد، ثوابش هست. نهج البلاغه که تمام شد، تفسیر را شروع کردم. الآن جزء بیست و سوم قرآن هستم؛ یعنی هفت جلد دیگر مانده که تمام بشود. آن هم 30 جلد می شود.
در خلال کار تفسیر نهج البلاغه، چند کتاب هم برای اینکه تنوّعی بشود، به فارسی نوشتم. یکی شرح دعای کمیل است و یکی شرح دعای جامعه زیارت کبیره است، یکی شرح خطبه فدک حضرت زهراست و یکی شرح خطبه حضرت رسول در غدیر خم و یکی شرح دعای عرفه امام حسین که به فارسی چاپ شده اند.
دیگر کتاب فارسی ننوشتم. شب و روز روی تفسیر مشغولم. امیدوارم که قبل از پایان عمر تمام شود. چند سالی هم تدریس داشته ام، دو سه سال مدرسه آقای مجتهدی رفتم و مکاسب و کفایه درس گفتم. امسال عذر خواستم، چون تفسیر وقت زیادی می خواست و در ضمن تصحیح، شرح نهج البلاغه برای چاپ را هم باید خودم انجام می دادم. خدمتی که آقای دین پرور برای من انجام دادند، اینکه گفتند نسخه های خطّی را بدهیم عکس برداری شود تا از بین نرود، که این کار انجام شد و اکنون یک نسخه از آن در کتابخانه نسخ خطّی آیه الله مرعشی موجود است؛ امّا امکان چاپ این دوره شرح نهج البلاغه برای بنیاد وجود نداشت.
یک روز عاشورا منزل آیه الله خوانساری منبر بودم که بعد از آن با آقای مسجد جامعی، وزیر ارشاد، ملاقات کردم و از قبل هم با مرحوم والد ایشان دوستی داشتم و از جریان کتاب باخبر بود. گفتند می خواهم کمک کنم چاپ شود؛ شما حاضرید؟ گفتم چه عیب دارد؟ از خدا می خواهم که این کار انجام شود. ایشان هزینه حروفچینی کتاب را خودشان پرداخت کردند و البته تصحیح آن هم به عهده خودم شد تا اگر جایی از نظر معنایی نیز مشکلی داشت، اصلاح شود.
بعد هم پیشنهاد کردند که کار حروفچینی تفسیر هم انجام شود، که گفتم توان ندارم و بهتر است ابتدا کار نهج البلاغه تمام شود و بعد نوبت به دیگری برسد. نام کتاب هم مفتاح السعاده فی شرح نهج البلاغه است که هزار دوره چاپ می شود.
دکتر خاتمی: بسم الله الرحمن الرّحیم. قرار است در این جلسه پربرکت درباره جنبه های ادبی نهج البلاغه صحبت کنیم. شماره جدید فصلنامه بنیاد نهج البلاغه به موضوع ادبیات نهج البلاغه اختصاص دارد و طرح موضوعات ادبی، بهترین بهانه برای ورود به مباحث نهج البلاغه است. توجّه شارحان نیز به این وجه بیشتر بوده است و تقریباً همه شارحان به بُعد ادبی نهج البلاغه توجّه کرده اند و در این موضوع هم خیلی قلم فرسایی کرده و بسیار تاخت و تاز نموده اند. انصافاً میدان هم برای تاخت و تاز شارحان وسیع بوده است. البتّه شارحان به موضوعات دیگری هم توجّه داشته اند؛ ولی حجمِ عظیمی از شرحهای نهج البلاغه، ورود به بحثهای ادبی نهج البلاغه است؛ از ابن ابی الحدید و ابن میثم گرفته تا شارحان متاخر. به نظر می رسد در این زمینه خیلی حرف زده اند و خیلی حرف برای زدن هست، و امروز می خواهم در این جلسه از محضر استادان محترم سخن های تازه بشنویم و از حرف های زده نشده ای که مکمّل حرفهای گذشتگان است، بهره مند شویم. به نظر می رسد ویژگی ممتاز نهج البلاغه که با نام آن هم قرین است و حسن انتخابِ سیّد رضی را نشان می دهد، که این نام زیبا را برای کتاب برگزیده، همان بحث بلاغت نهج البلاغه است. نخستین موضوعِ قابل بحث این است که آیا حقیقتاً بلاغتی که در نهج البلاغه وجود دارد و استنباط می کنیم، با بلاغتهای متداول در متون نهج البلاغه یا در ادبیات قبل از نهج البلاغه سنخیتی دارد، یا بلاغت نهج البلاغه ماجرای دیگری است که بعد در ادبیات عرب و فارسی تاثیرات خاصّ خود را داشته است؟
آیه الله نقوی: علم بلاغتی که الآن مصطلح است و معانی و بیان و بدیع که مطوّل دارد یا کتاب جواهر البلاغه و بلاغت اصطلاحی، نهج البلاغه نسبت به این کتابها اصالت دارد؛ چون این اصطلاحات که آقایان در علم بلاغت به کار برده اند، قبل از امیرالمؤمنین نبوده و بعداً پیدا شده و لذا خیلی از موارد هم خودشان به کلمات حضرت استناد کرده اند و ریشه یابی می کنند. اینها هرچه استفاده کردند، از بلاغت نهج البلاغه استفاده کرده و هرچه نهج البلاغه استفاده کرده از قرآن است. یکی از امتیازات شرح نهج البلاغه اینجانب آن است که تمام کلمات حضرت امیرالمؤمنین را که وارد بحث شدم، ریشه آن را از آیات قرآن بیرون آوردم و ردیف کردم؛ و جنبه بلاغتِ نهج البلاغه بیشتر جنبه استعارات و کنایاتی است که در نهج البلاغه به کار رفته و قرآن از آن زیاد دارد. مثلاً، «الم تَرَ کَیفَ ضرب الله مثلاً کلمهً طیبّه کشجرهٍ طیبّه اصلُها ثابتٌ و فرعُها…» همه اش کنایه است. شجره ای در کار نیست که مقصود درخت و مانند آن باشد. قرآن از این کنایات پر است و نهج البلاغه همین طور هر خطبه ای را که نگاه کنید، مثل خطبه شقشقیه که در اوایل نهج البلاغه است، از ابتدا تا آخر بر اساس بلاغت بحث شده، امّا «والله لقد تقمصها» خود قمیص بلاغت است. حضرت تشبیه می کند خلافت را به یک پیراهن که کسی دوخته برای کسی و شما غصب کرده ای و پوشیده ای. این پیراهن برای شما گشاد یا تنگ است چون برای شما دوخته نشده است. مناسب کسی است که برای او دوخته شده است. «وَ انَّهُ لَیَعْلَمُ انَّ مَحَلِّیِ مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیلُ وَ لاَ یَرْقَی اِلَیَّ الطَّیْرُ…». مقصود از طیر همان مرغ عقل است یعنی مرغ عقل کسی نمی تواند به قلّه وجود من برسد و بشناسد. مقصود سیلهای علمی و اخلاقی است. یک جنبه آن هم جنبه فنّی بلاغت است و یک قسمت آن جنبه تقیّه است که زمان اقتضا می کرد حضرت تصریح نکند، ولو اینکه می گویند الکنایاتُ ابلغ مِن التّصریح. در عین حال یکی از نکاتی که حضرت معمولاً تصریح نکرده و مطلب را به کنایه و استعاره فهمانده، به کار بردن فنّ بلاغت است و اینکه زمان، اقتضای صراحت نداشته، و در واقع رعایت اقتضای حال نیز خود نوعی بلاغت است. این است که حضرت مطلب را کاملاً خوب فهمانده و درک آن نصیب اهل فهم است و حضرت جوری صحبت نکرده که هر عامی بتواند آن چنان که باید و شاید، بهره ببرد. کتاب بسیار عمیق است. تحصیلات من بیشتر در جنبه فلسفه است و مدّتها تدریس کردم و بعدها اسفار درس گفتم. نهج البلاغه به مطالب عقلی ارتباط زیادی دارد و فهم آن مستلزم داشتن اطّلاعات فلسفی است. وقتی حضرت می فرماید «بِتَشْعِیرِهِ الْمَشَاعِرَ عُرِفَ اَنْ لَا مَشْعَرَلَهُ وَ بِمُضَادَّتِهِ بَیْنَ الاُمُورِ عُرِفَ اَنْ لَا ضِدَّ لَهُ وَ بِمُقَارَنَتِهِ» کار هر کس نیست بفهمد. در شرح ابن ابی الحدید که نگاه کند، می بیند او اینجا نتوانسته و مردش نیست. حالا ابن میثم یک کمی پیش رفته، چون مرد معقولی است، فلسفی است و از اساتید فلسفه است. البته خیلی از آن طرف جلوتر رفته است.. بقیه هم مثل مرحوم خویی از او استفاده کرده اند، ولی بیشتر کلمات حضرت بستگی به معقول و فلسفه دارد.
در خطبه توحیدیه، یعنی خطبه اوّل: «اَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کُماَلُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ وَ کَمَالُ التَّصدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ وَ کَمَالُ تَوْحِیدِهِ الْاخْلاصُ لَهُ وَ کَمَالُ الاخْلاَصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفاتِ» در بحث نفی صفات، ابن ابی الحدید دستپاچه شده و نمی فهمد که حضرت چه چیزی را می خواهد بگوید. نفی صفات یعنی خدا عالم نیست؟ خدا قادر نیست؟ این حرفها که کفر است پس یعنی چه؟ این است که می گوییم نهج البلاغه کتاب بسیار عمیقی است و من بیشتر جاها مطالعه کنندگان را متوجّه کرده ام و بعد از نقل عبارات آقایان گفته ام که معنایش این نیست.
دکتر تجلیل: منظور از نفی صفات، نفی صفات سلبیه است. الف و لام آن الف و لامی است از جنس آنچه گذشت.
آیه الله نقوی: منظور حضرت آن است که صفات زاید بر ذات نداریم و حق این است که صفات، عین ذات است نه زاید بر ذات. این است که جهات ادبی نهج البلاغه را اگر کسی متوجّه نشود، نمی تواند مطالب را بفهمد. نه نهج البلاغه، هرکتابی همین طور است. ادبیات در هر علمی و به ویژه علوم قدیمه، اصل است.
دکتر خاتمی: این مسئله نشان دهنده قابلیتهای بالای نهج البلاغه است نه ضعف شارحان؛ نهج البلاغه این قابلیت را دارد که از دیدگاههای مختلف آن را بررسی کرد و کتاب جامعی است که باید با همه ابعاد بررسی شود.
اما این که نهج البلاغه در بحث بلاغت و ترویج علم بلاغت چه جایگاهی دارد قطعاً قرآن به عنوان کتاب مورد توجّه حضرت و اساس کار نهج البلاغه و معلّم امیرالمؤمنین در نهج البلاغه مطرح است و نهج البلاغه به عنوان کمک کار قرآن در ترویج علوم ادبی نقش خاصّ خودش را داشته است. جناب دکتر تجلیل نظر شما در این باره چیست؟
دکتر تجلیل: خدا را شکر می کنیم بر این نعمتی که به ما عطا فرموده، نعمت نزول قرآن کریم و انتشار احادیث نبوی و آن گاه کلمات امیرمؤمنان که آیتِ فصاحت و بلاغت و جامع موضوعات متعدّدی است که لازم برای ادامه و تمشیت امور مسلمانان و ترقّی دنیوی و اخروی آنان است. البته باز بنده شکر می کنم که بخشی از زندگی من مشرف شده بر اینکه در فضاها و منابر و دروس و اشتغالات علمی نهج البلاغه بوده ام که خوشبختانه امروز هم در محضر استادان محترم هستم. استفاده ای بکنم از اینکه ایشان راجع به شجره صحبت کردند و آیه «کلمهٌ طَیّبه کشجرهٍ طیّبه…». خود نهج البلاغه در مواضع گوناگونی که رسول اکرم را و اهل بیت گرامی آن بزرگوار را وصف می کند، می فرماید: «شَجَرَتُهُ خَیْرُ شَجَرَهٍ اَغْصَانُهَا مُعْتَدِلَهٌ». این درخت وجود پیامبر، متّکی به آن آیه است که صحبت از این بود که کلام امیرمؤمنان و بلاغت او و فصاحت او و برگرفته های او، برگرفته از منبع وحی است و خواستم با این آیه عرایض خودم را متبرّک کنم. امّا درباره سؤال که آیا بلاغت نهج البلاغه با این بلاغت رسمیِ مَدرسیِ تعریف شده چگونه است و آیا در مقایسه با این تعریف که سالها و قرنها حوزه های علمیه در معانی و بیان و بدیع و نقدالشّعر و نقد النّثر و موازنه های کتب، که به نظم و نثر در ادبیات عرب و ادب اسلامی جاری است و در کتابهای بلاغت رسمی مثل عمده ابن رشید قیروانی یا الصّناعتین، المطوّل تفتازانی یا اسرارالبلاغه عبدالقادر جرجانی و دیگر کتب جاری است، آیا وضع نهج البلاغه با این تعریف، مطابقت دارد؟ در اینجا در حشر و نشر با تدریس نهج البلاغه و تعلّم و تدریس نهج البلاغه، آدم چیزهایی ماورای بلاغت مدرسی رسمی می بیند. من در ابتدای عرایضم می خواهم اندکی در این باره گزارش بدهم: بلاغت نهج البلاغه، هرچند که در خودنهج البلاغه تعریف نشده است، ولی ما از اثر پی به مؤثّر می بریم و از خود نهج البلاغه پی می بریم که اوج بلاغت نهج البلاغه بر می گردد به قرآن کریم. قرآن کریم معجزه باقیه نبیّ اکرم است. «لو انزلناه هذالقرآن علی جبل لَرایته خاشعاً…». وقتی این آیه را در نظر می گیریم و غور می کنیم، این تصدّع از خشیه الله عبارت است از شکنندگی بلاغت قرآنیه. بلاغت قرآنیه این است که انسانهایی را که حواسشان ناجمع است، مجموع می کند و بعد از عشق و ایمان و گرایش و دلبستگی به وحی قرآنی، به جایی می رسد که دیگر به هیچ چیز به غیر از ما نحن فیه توجّه ندارد. این در نهج البلاغه نشانه ها دارد. یکی از نشانه های آن، خطبه مبارکه همّام است. ما در خطبه مبارکه همّام، می بینیم که سفارشی که همّام از حضرت علی می کند و انتظاری که دارد، آن این است که پرهیزگاران را به من معرّفی کن. ایشان می فرماید «اتّق الله و احسن انّ الله یحبّ المحسنین». این یک تعریفی است که آیه قرآنی را می فرماید. این خودش یک ادبی است به مناسبت اینکه ایشان از خودشان حاضر نیستند تعریفی بدهند. اوّل «ما قال الله» را می فرمایند: شما اگر متّقی شدید و متعاقب آن جزء محسنین شدید با همه شبکه و شاخه های آیات و احادیث نبیّ اکرم، شما دیگر وارد این مقوله شده اید. و بعد ایشان می فرمایند: «فلم یقنع همّام». همّام قانع نمی شود به این تعریف و عرضه می کند که آن گونه صِنفی کانّی لواهم، گویی که من آنها را ببینم. اینجا شنیدن کی بود مانند دیدن؟ تدریس و تدرّس فرق دارد با تحقیق و تحقّق که متحقّق شود به معنای تقوا. ما می بینیم که ایشان به وصف خالی از رؤیت قانع است؛ یعنی اوج وصف هنگامی است که ذواتش را و اعراضش را و تمام اطرافش را این گونه تعریف کنند که مجسّم شود و ایشان آن را به خوبی ببیند. و بعد اینجا نکته ای می فرماید: «انّی اخافُ علیه»، که من این را وارد مقوله تعریف بلاغت نهج البلاغه می دانم. ایشان شروع می کنند به تفصیل، اوصاف متّقیان را بیان کنند. در این بیان، ایشان بلاغت می ورزد، به مناسبت اینکه جملات در عین اینکه موصوله اند و وصل دارند بین جملات، به مناسبت اینکه همه خبری اند، یا به مناسبت اینکه همه انشایی اند، یا فصلهایی که یکی خبری است و یکی انشایی و هر کدام اینها، هم فصلش و هم وصلش چهار حالت دارد، با رعایت همه اینها، ایجاز و اطناب را متناوباً می آورد؛ یعنی در عین اینکه در کلامشان ایجاز می ورزند، اطناب مایلزم الاطناب را آنجا دخالت می دهند و این جزو بلاغت قرآنی است. ما در بلاغت قرآنی، در عین اینکه با ایجاز سروکار داریم، در موارد اطناب، با تاکیدها کار داریم، با وصلها کار داریم، که آنجا داستانها و قصص مدّنظر است؛ آن مورد اطناب است. حالا ما این مسائل را می گذاریم کنار، وقتی اینها را می فرمایند، وقتی تمام اوصاف تمام می شود، «فصعق همّام صعقه کانت، …»؛ همّام بانگ می زند و می افتد و جانش با این افتادن، بلند می شود و می رود، این معنای بلاغت است. بعد عدّه ای از اصحاب که مصرّح است چه کسانی بودند، از حضرت جسارتاً سؤال می کنند شما که دیدید این جان داد، آیا می دانستید بلاغت به این معنا می رسد؟ ایشان فرمودند انّی اخاف علیه چون بلاغت مؤمنین را آن گونه که سفارش می دهی کافی اراهم، شما قدرت تحمل آن را نداری که برگرفته از بلاغت قرآنیه است (لو انزلنا…) آنجا کوهها متصدّع می شوند، اینجا نفوس کالبد تن را رها می کنند. این را می گوییم «بلاغت نهج البلاغه المنتزعه من القرآن الکریم و من الاحادیث النبوی». در یک یک کلمات نهج البلاغه ما می بینیم که آنجا را که اطناب است در عین ایجاز است و از ایشان می پرسد که شما خدا را چگونه می شناسی؟ جواب می دهند که (من عرف نفسه فقد عرف ربه) خود این مبتنی بر (و من لم یعرف نفسه لم یعرف ربه) است. مفهوم این است. این کلمه فشرده است و این اتّفاق بلاغی در کلمات آن بزرگوار روی می دهد. حالا جسارت کنم و اندکی در گشودن اجمال نمونه هایی عرض کنم. دو نوع دقایق بلاغت داریم؛ یکی دقایق مدرسی که در حوزه ها می خوانند و اخیراً در دانشگاهها بهتر برنامه ریزی شده است؛ ولی یک چیزهای دیگری هم هست که آن با نوری که «من جاء فینا لنهدینّهم سبلنا» آن نوری که حاصل تماس با قرآن کریم و احادیثه است، به دست می آید. خود ایشان فارغ التّحصیل دانشگاه پیامبر اکرم است. یعنی خود بلاغت النّبویه هم باید در حوزه های تدریس شود و گشوده و طبقه بندی شود. پیغمبر اکرم وقتی که حرکت می کنند، مثلاً جوانان مدینه از ایشان می پرسند یا رسول الله اِذنا، یک چیزی به ما بدهید که استفاده کنیم. ایشان نگاه می کنند، می بینند در سن و سال ازدواج هستند؛ می گویند ایّاکم و خضراء الدّمن: شما از این سبزه زارهای پهن شده و سرسبز که دلبری می کند و هرچه بیشتر و بهتر کود بدهی، رشد می کند، از سبزه های رسته بر روی کوره ها پرهیز می دهم. این یک استعاره است. یک استعاره مرشَحه مخیّله مبارکی است که از رسول اکرم صادر می شود. این آنها را بر سر طلب می آورد. یکی از مواضع و فرودگاههای بلاغت این است که گوینده به گونه ای سخن را بگوید و در چینش سخن مواظبت کند که سؤال در مخاطبان ایجاد شود و آنها بگویند خواهش می کنم این را توضیح دهید. این اتّفاق آنجا می افتد و سؤال می کنند یا رسول الله، و ما خضراء الدّمن؟ ایشان می فرمایند: امراه حسناء فی منبت السوء: این زنان زیبایند که در خانواده های با تربیت بد و نامطلوب. آنها قانع می شوند و می بینند عجب ادبیاتی است. منظور بنده این است که حضرت علی – علیه السّلام- در دانشگاه و در محضر پیامبر بوده اند. در خود نهج البلاغه جاهایی است که می فرماید من کودک بودم و مرشّح بودم در تربیت پیامبر و با او هر سال به حراء مجاور می شدیم و نوری پیدا می شد که هیچ کس آن نور را نمی دید و من آن نور را می دیدم و بوی نبوّت را استشمام می کردم. پس درس بلاغت را آنجا وارد جان خودش و گوشت و پوستش می فرمود که مولود مبارکش همین نهج البلاغه است که گوارا باد بر شما!
البته توفیق پیدا کردم به این سؤال در کتاب بلاغت نهج البلاغه به زبان فارسی پاسخ دهم و مبانی این بلاغت را نه به طور کامل، بلکه به گونه ای که ورودی باشد برای طلاّب و دانشجویان محترم، نشان بدهم.
یکی از درخشانیهای بلاغت نهج البلاغه که ماورای بلاغتهای مدرسی است، مربوط به وقتی است که پیامبر اکرم از دنیا می رود و علی (ع) خیلی داغدیده می شود. وقتی که چگونگی رحلت آن بزرگوار را در خطبه 197 می خوانیم، می رسیم به این عبارت: «وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ الله (ص) وَ اِنَّ رَاْسَهُ لَعَلَی صَدْرِی وَ لَقَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِی کَفِّی فَاَمْرَرْتُهَا عَلَی وَجْهِی وَ لَقَدْ وُلِّیتُ غُسْلَهُ (ص) وَ الْمَلاَئِکَهُ اَعْوَانِی فَضَجَّتِ الدَّارُ و الاَفْنِیهُ مَلَاٌ یَعْرُجُ وَ مَا فَارَقَتْ سَمْعِی»: من با چشم خودم دیدم که پیامبر اسلام قبض روح می شد و سر مبارک او بر سینه من بود؛ «لقد سالت نفسه». نفس از چیزهای سایل نیست. پس اسناد تَسیلُ به نفس چگونه اسنادی است؟ علمای اسلام می گویند اسناد مجازی و اسناد عقلی و تولدی که از اسناد عقلی پیدا می شود، این را برخی استعاره مخیله می نامند.
در برخی شروح نهج البلاغه وجه اسناد سیل به نفس را مبهم دانسته اند و حتّی گفته اند «سالت، سال، یسیلُ» در موارد دیگری به کار رفته است. مثلاً وقتی در یک نبرد و جنگی خونریزی می شود، سیل خون جاری می گردد. و استناد شده به این بیت سموئل بن عاد که:

تَسیلُ علی حدّ الظُّباتِ نفوسنا
و لیست علی غیر الظّباهِ تسیلو

در مقام مفاخره می گوید که ما اصلاً با شمشیر می میریم؛ یعنی ما همیشه آماده جهاد و کشته شدن هستیم و جانهایمان سیل آسا جاری می شود. چگونه جان به سیل تشبیه شده است!؟ بنده در مطاوی نهج البلاغه به “سالَ یَسیلُ” و لغت “ساَل” در چندین جا توجّه کردم، که از آن توجّه تعریف بلاغت نهج البلاغه را استنباط می کنم: اوّلاً درباره این استعارت «فَاضَتْ بَیْنَ نَحْرِی وَ صَدْرِیِ نَفْسُکَ»؛ حضرت علی (ع) پس از کفن و دفن حضرت فاطمه (س) رو کردند به قبر حضرت نبیّ اکرم (ص) و با ایشان گفت و گوها کردند. این “فاض” با آن “سیلان” به معنای صدور روح بزرگ از یک تن محدود کوچک است، و این نخستین بار نیست که در این معنا به کار می رود. در بلاغت قرآنیه داریم «الیه یصعدُ الکلم الطّیّب و العمل الصّالح یرفعه». کلمات طیّب صعود می کند به پیشگاه خداوند. در جایی هم بحث شده «تمّت فحیّت ثمّ قامت تورعت اذا ودّعت تکاد النّفس تزهقوا». زهوق نفس در آنجا به داد ما می رسد.

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود

این یک بیانی است که صعود روح بزرگ را به لقاء الله دارد توصیف می کند. این بلاغت، بلاغت خواندنی و آموختنی نیست. این آمدنی است. «عشق آمدنی بود نه آموختنی». در مدرسه روحانیت علویه این مسائل در بلاغت هست. ضمیمه می کنیم بلاغت نهج البلاغه را با تحصیل از بلاغت نبویه و با برخورداری از بلاغت قرآنیه. عمل انسان و کردار و تقوای انسان به حدّی می رسد که کلماتش این رنگ و صبغه را به خود می گیرد. در اینجا ایشان یک جمله ای دارد: «هکذا تصنع المواضع البالغه باهلها». ببینید آنها که اهل قرآنند، اهل حدیث و نهج البلاغه اند. این بلاغت با جان آنها چنین می کند. پس معلوم می شود بلاغت نهج البلاغه اهلیت می خواهد. خوانندگان و گویندگان و مدّرسان نهج البلاغه، اهل نماز و نیازند تا بتوانند این حالت را درک کنند. اینکه ایشان فرمودند «انّی اخاف علیک». اینجا معلوم می شود که ایشان می داند که این شخص با استعداد است و این استعداد، تقوامندان و پرواپیشگان را دچار هیجانی می کند که درد فراق از این جهان در او پیدا می شود. حالا شما ملاحظه می کنید در باب ایجاز نهج البلاغه! کوچک ترین عهدنامه آن بزرگوار این است که در چند جمله جاری شده و با «واخفض لهم جناحک» شروع می شود. عبارت “خفض جناح” عبارت قرآنیه است. با این عبارت شروع می کند و بعد می فرماید «وَ زَعَمْتَ اَنَّی لِکُلِّ الْخُلَفَاءِ حَسَدْتُ»: گمان می کنید (خدای نکرده) حسد دارم به خلفا «وعلی کلّهم بغیت»: و من به آنها ستمی ورزیده ام و بغیی؟ نه.
«فَاِنْ یَکُنْ ذَلِکَ کَذَلِکَ فَلَیْسَتِ الْجِنَایَهُ عَلَیْکَ». ذلک و کذلک، مبتدا و خبر، هر دو عین همند. یعنی وحدتی یا استبدادی بین‌ آنها حاصل شده است. بعداً با تمثّل به یک شعر عربی: «وَتِلْکَ شَکَاهٌ ظَاهرَهٌ عَنْکَ عَارُهَا» می فرماید این مسئله ای که شما به خاطر آن از من بازخواست می کنید، ننگی برای تو نمی آورد و عرصه را بر تو تنگ نمی کند. اگر این کار بدی است و من آن را انجام داده ام، در این میان، شاکیانی وجود دارند که شکایت آنها از تو دور است. چرا برای چنین حالتی عصبانی می شوی؟ این خودش بصیرت علی(ع)را به شعر و ادبیاتِ حتّی پیش از دوران خود می رساند. چون آوردن این مصراع، این یک تضمینی است و نقدی. این شعر از ابوذویب هذلی است. ایشان یک مصراعش را حذف کرده و مصراعی را که مفید و شارح “ذلک کذلک” است، آورده:

و عیَّرَها الواشونَ اَنّی اُحِبُّها
و تلک شکاهٌ ظاهرٌ عنک عارها

که عار آن به تو نمی چسبد. هرچه دقّت کردم، دیدم ایشان نقد کرده. اگر شما از ادبیات عرب یا زبانهای دیگر استخبار و استدراک می کنید، باید طیّبات آن را بگیرید منهیات آن را بگذارید. چون آنجا کلمه (و عیّرها الواشون) آمده و این مساله سکسولوژی شایسته ورود بر نهج البلاغه آن هم با چنین تصریحی ابدا پذیرفته نیست؛ این نکته ای است.
آیه الله نقوی: تایید فرمایش شما که به خطبه همّام اشاره کردید، ملاحظه کنید یک نکاتی حضرت در این خطبه به کار برده که عجیب است. خطبه را که حضرت شروع می کند: «فالمتّقون هم فیها اهل الفضائل، منطقهم الصّواب و ملبسهم الاقتصاد و مشیهم التّواضّع، غضّوا ابصارهم عن ما حرّم الله علیهم و وقفوا اسمائهم علی العلم النّافع لهم، عظم الخالق فی انفسهم فصَغُر مادونه فی اعینهم…»، واقعاً آدم از عبارات حظ می کند. در جمله عَظُمَ الْخَالِقُ فِی اَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی اَعْیُنِهمْ) شارحان نهج البلاغه آورده اند آنجا می گوید “فی انفسهم” و اینجا “فی اعینهم”، حذراً من التّکرار؛ در صورتی که مطلب این طور نیست. “عظم الخالق فی انفسهم” یعنی خدا در نفس و قلب اینها با عظمت تجلّی کرده و مادون خدا کوچک شده “فی اعینهم”. ابن ابی الحدید می گوید برای اینکه تکرار لفظ نشود. این گونه نیست. خدا موجودی نیست که با چشم دیده شود. پس غلط است اگر به جای انفسهم، اعینهم به کار برده شود. خدا در قلب تجلّی می کند و عظمت خدا را در قلب می توان درک کرد. حضرت با توجّه به عظمتی که در قلب خودش از خداوند درک کرده، به این نکته اشاره کرده است.
دکتر تجلیل: نکته دیگر اینکه تکرار هم انجام نشده و لفّ و نشر مشوّش به کار برده، یعنی دو چیز گفته که این را به دور و آن را به نزدیک اسناد داده است.
آیه الله نقوی: ریشه همه این عبارات قرآنی است. “غض” ابتدا در قرآن به کار برده شده است. دقایقی عجیب دارد. نه اینکه بخواهیم بگوییم ما فهمیدیم. هر کسی نسبت به فهم خودش برداشت می کند. امّا اینکه آقایان خودشان را زود راحت می کنند. می گویند حذراً من التّکرار، مسئله این گونه نیست. در آخر هم که حضرت می گوید مواعظ این چنین بر اهلش اثر می گذارد، حرف عجیب و غریبی است. چون همّام اهلش بود. چرا دیگران سکته نکردند تعبیر سیلان در نفس هم بدین علّت است که نفس مجرّد است؛ جسم نیست، و لذا تعبیر سیلان برای تجرّد از مادّه است.
منبع: نشریه النهج شماره 13-14

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید