بلاغت نهج البلاغه در شرح علّامه جعفری (ره) (2)

بلاغت نهج البلاغه در شرح علّامه جعفری (ره) (2)

نویسندگان: دکتر فتحیه فتاحی زاده (1) و لعیا مرادی (2)

سه: توجه به اغراض متکلّم

یکی از مسائلی که در علم معانی مطرح است، توجّه به اغراض متکلّم است؛ چرا که در برخی موارد، هفده گوینده از کلامش، نه آگاه ساختن مخاطب از مطلبی است که او اطلاع ندارد و نه قصدش آن است که به مخاطب بگوید: مطلبی که تو از آن آگاه هستی، من نیز به آن آگاهم؛ بلکه مقاصد دیگری را در نظر دارد که در اصطلاح، آنها را «اغراض غیر اصلی» می نامند (علوم بلاغت و اعجاز قرآن: ص 52) که نمونه هایی از آنها را از تفسیر علّامه جعفری ذکر می کنیم:

تحریک و تشویق:

ألا و إنَّ الیوم المضمار و غداً السباق و السبقه الجنه و الغایه النار (نهج البلاغه: خطبه ی 28).
امروز زمان تکاپو و فردا روز سبقت است؛ سبقت بر بهشت و [پایان عقب ماندگی] دوزخ است.
امیر مؤمنان(علیه السلام) با این عبارات، سعی در ترغیب و تحریک مردم برای تکاپوی هر چه بیشتر برای امر آخرت دارد:
معنای مسابقه، آن مفهوم معمولی و رایج را در میان مردم نیست که با تحریک حس رقابت صورت می گیرد؛ بلکه منظور، این است که هشیاران زنده و هدفدار، با مشاهده ی عظمت و کمال رهروان منزلگه حقیقت، به هیجان و تکاپو وادار می شوند و خود را اعضایی از آن کاروان تلقّی می کنند که حتی اگر سبقت بر آنان بگیرند، بر می گردند و گرفتن از دست آنان را وظیفه و عامل سرعت در حرکت می دانند (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه: ج 6 ص 157-158).

تحذیر:

ألا و إنَّ الشیطان قد جمع حزبه و استجلبَ خیلهُ و رجلَهُ (نهج البلاغه: خطبه ی 10).
آگاه شوید که شیطان، سواران، و پیادگان خود را جلب و بسیج نموده است.
علی (علیه السلام) با این عبارات، مردم را به شیطان و دام های او و نیز همدستان او – که «حزب شیطان» نامیده می شوند-، متوجّه می سازد و علامه در تفسیر آن به این تحذیر اشاره می کند:
مسلم است که حزبی به نام شیطان با علامت مخصوص یا با لباس مشخص، در هیچ نقطه ای از تاریخ بشری نمودار نگشته است. منظور، گردهمآیی و تشکیل افراد و گروه هایی از انسان نماهاست که هوا و هوس ها و خودکامگی ها و زیر شکم و مقام پرستی و تورّم «خود طبیعی» آنان را با یکدیگر متشکل ساخته، هم داستان و همرزم و هم پیاله نموده است . این گونه تشکّل – که امیر مؤمنان (علیه السلام) آن را «حزب شیطان» می نامد – از نظر ماهیت و نتیجه، پست تر و وقیح تر از تشکل حیوانات درنده است؛ زیرا درندگان، هر اندازه و به هر کیفیتی هم که متشکل گردند، نمی توانند به فعالیت های وسیع تر و عمیق تر از محدوده ی غرایز معین خود بپردازند، در صورتی که حزب شیطان – که از افراد انسانی تشکیل می یابد -، دارای نیروها و استعدادهایی هستند که به وسیله ی آنها می توانند ارزش ها را نابود کنند، تحولّات قهقرایی ایجاد نمایند؛ اگر موقعیت ایجاب کند، راه هایی را که به پوچی حیات منتهی می گردد، پیش پای مردم بگسترانند … (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه: ج 3 ص 147).

تذکر دادن:

قد تصافیتم علی رفض الآجل و حب العاجل و صار دین احدکم لعقهً علی لسانه … . (نهج البلاغه: خطبه ی 113).
ای نابخردان! دست اتحاد به هم داده اید که آخرت را رها و به دنیای زودگذر محبت بورزید! و دین هر یک از شما برای لیسیدن، آن هم یک بار، با زبان پذیرفته شده است!
امیر مؤمنان (علیه السلام) با این سخنان می خواهد به مردم بگوید که این همه به دنیا و امور دنیوی، روی نیاورید و بیشتر به فکر حفظ دین خود باشید که علّامه جعفری، مفهوم آن را با دو احتمال، مورد بررسی قرار می دهد:
احتمال یکم: این که مردم معمولی، عموماً بدون تعهّد خاص، به پیروی از تمایلات طبیعی حیوانی خود، به دنیا محبت می ورزند و به آخرت بی اعتنایی می نمایند.
احتمال دوم: این که اشتغالات عاشقانه ی مردم به دنیا، آگاه یا ناآگاهانه به طوری است که همدیگر را وادار می کنند که آخرت را به فراموشی بسپارند. مثلاً به قدری امور دنیوی را مورد علاقه و حب نشان می دهند و به طوری این امور را به یکدیگر، مطلق تلقین می نمایند که دنیا را در حدّ معبود، مورد گرایش و پرستش قرار می دهند و آخرت را – که بالاخره گذرشان به آن خواهد افتاد و سعادت و یا شقاوت ابدی آنان در آن جا به جریان خواهد افتاد – ناچیز می انگارند. این نابه کاری نابخردانه است که موجب می شود دین، به مقدار یک چشیدنی بر دهانشان جاری شود و هیچ بهره ای از آن برداشت ننمایند (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه: ج 21 ص 28)

توبیخ:

و لَیس امری و امرکم واحِداً، انی اریدکم لله و انتم تریدونی لانفسکم (نهج البلاغه: خطبه ی 136).
کار و تلاش و هدف من در حیات، غیر از کار و خواسته های شما است؛ زیرا من شما را برای خدا می خواهم، و شما مرا برای خودتان.
از نظر علّامه، علی (علیه السلام) در واقع با این سخنان، مردم را متوجه نوع رفتارشان می کند و آنها را سرزنش می نماید:
امّا معنای این که من شما را برای خدا می خواهم، چنین است که همه ی تفکرات و هدف گیری ها و تکاپوی دائمی و گذشت هایی که انجام می دهم و همه ی گفتارهای من درباره ی شما مردم جامعه، از روی احساس تکلیف برین است، همان گونه که شخصیت رشد یافته ی یک انسان، همه ی فعالیت های مدیریتی خود را برای معتدل ساختن، اصلاح همه ی اجزا و قوا و سطوح موجودیت طبیعی خود را برای شرکت در ایجاد و استمرار «حیات معقول»، متمرکز می سازد. البته ما بین قوا و اجزا و سطوح موجودیت طبیعی یک انسان در ارتباط با شخصیت سالم و رشد یافته از یک طرف و یک زمامدار دارای کمال شخصیت از طرف دیگر، تفاوت مهمی وجود دارد و آن، این است که اجزا و قوا و سطوح موجودیت طبیعی یک انسان دارای هویت مستقل هدف علی حدّه در برابر شخصیت و اهداف عالیه ی آن در «حیات معقول» نیست، در صورتی که هر یک از افراد و گروه های یک جامعه، دارای هویّت مستقل و علی حدّه و هدف گیری مربوط به وجود خویشتن دارد.
نهایت امر، آن شخصیت رشد یافته ای که مدیریت آنان را بر عهده گرفته است، آنان را مانند اجزا و قوای خویشتن تلقی می نماید. این است که خواسته ی یک زمامدار الهی از مردم قلمرو حکومتش. امّا مردم با اکثریت قریب به اتفاق، چیز دیگری از زمامدار می خواهند. آنان با کمال صراحت می خواهند زمامدار، همه ی قدرت های طبیعی و قراردادی و همه ی امتیازاتی را که داراست، در راه آماده ساختن عوامل و وسایل هوا و هوس و شهوات و تمنیّات و خواسته های حیات طبیعی آنها [و نه فقط در ضرورت ها] مستهلک بسازد… (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه: ج 23 ص 271)

مدح:

… و یکثُرُ مقتُهُم انفسهم و ان اعتبطُوا بِما رُزقوا (نهج البلاغه: خطبه ی 113).
دشمنی آنها (پارسایان) با نفس های اماره شان فراوان است، اگرچه به آنچه به آنان روزی شده است، مورد غبطه باشند.
علّامه در تفسیر این عبارات چنین می نویسد:
با توجّه به علّت اساسی خصومت و بدبینی درباره ی خود طبیعی (مدیر غرایز طبیعی که «نفس امّاره» نامیده می شود) می توان گفت: هر اندازه که انسان در این دنیا از امتیازات بیشتری برخوردار شود و هر اندازه که بیشتر مورد غبطه بوده باشد، می باید بر بدبینی و
خصومت با خود طبیعی اش بیفزاید؛ زیرا با افزایش امتیازات و غبطه های مردم است که خود طبیعی، قدرت انگیزه های طغیان گری بیشتری را در خود احساس می نماید و این مطلب که مولای متّقیان می فرماید، در حقیقت، مهم ترین عامل تعدیل خود طبیعی و قرار دادن آن در مسیر «من اعلا» را بیان می دارد (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه: ج 21 ص 15).

چهار: توجه به ساختار جمله

اخباری یا انشایی بودن کلام

در علم معانی، توجّه به نوع جمله از لحاظ اخباری یا انشایی بودن برای درک مفهوم اصلی آن، ضروری است. به عنوان نمونه، در تفسیر عبارت زیر که برخی از شارحان، آن را انشایی گرفته اند، علّامه، آن را خبری می داند:
اغلب شارحان نهج البلاغه دو جمله ی: «وُقِر سمع لم یفقه الواعیه» و «ربط جنان لم یفارقه الخفقانُ» (نهج البلاغه: خطبه ی 4) را انشایی گرفته اند؛ یعنی جمله ی اول (ناشنوا باد گوشی که نصایح رسا و سازنده را در نیابد) را نفرین و جمله ی دوم (پیوسته با خدایش باد دلی که از لرزش و هیجان محبّت الهی و احساس عظمت خداوندی جدا نمی گردد) را دعا می دانند. به نظر می رسد که هر دو جمله می تواند خبری بوده باشد؛ زیرا دو واقعیت را بیان می کند: «گوشی که نصایح رسا و سازنده را در نیابد، کر و ناشنواست» و «دلی که از لرزش و هیجان الهی و احساس عظمت خداوندی جدا نمی گردد قطعاً پیوندی با خدا دارد» (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه: ج 3ص 14) .

استفهام انکاری

پرسش، وسیله ای است که به کمک آن، سؤالات و ابهامات موجود در ذهن را می توان برطرف کرد؛ امّا اگر سؤالی مطرح شد که هدف از آن، برطرف کردن ابهامات ذهنی نباشد، باید دید به چه منظوری صورت گرفته است. استفهام کاری، یکی از این موارد است که برای هدفی غیر از دانستن انجام می گیرد که در نهج البلاغه نیز به کار رفته است، از جمله در مورد زیر که علّامه، علت این نوع استفهام را روشن می نماید:
فما خیر دارٍ تنقضُ نقضَ البناءِ، و عمرٍ یفنی فیها فناءَ الزّاد، و مدهٍ تنقطعُ انقطاعَ السیرٍ. اجعلوا ما افترض الله علیکم من طلبکم و اسالوهُ من أداءِ حقهِ ما سألکم (نهج البلاغه: خطبه ی 113).
پس چیست نفع آن خانه ای که از بنیادش شکسته می شود؟ و چه منفعتی است در عمری که در این دنیا مانند فنای زاد و توشه اش رو به زوال است؟ و چه سودی است در امتداد آن مدّت که مانند قطع شدن حرکت به پایان می رسد؟ ای مردم! آنچه را که خداوند برای
شما مقرر فرموده است، مطلب و مطلوب خود تلّقی کنید و از ادای حق خداوندی، آنچه را که از شما خواسته است، مسئلت نماید.
مفسّر در این جا، به سه سوال انکاری که در ابتدای عبارت آمده، توجه می کند و در مورد علت بیان آنها می نویسد:
منظور امیر المؤمنین (علیه السلام) از سوال انکاری در هر سه موضوع: خانه درحال فرو ریختن ، عمری در حال فنا، و زمانی در معرض انقطاع، نه این است که این موضوعات سودی ندارد و بیهوده و زایداند؛ زیرا زندگی در این دنیا با عمری محدود و زمانی د رمعرض انقطاع، مطابق مشیّت خداوندی است و همین موضوعات است که وسیله ی به ثمر رسیدن شخصیت انسان ها در گذرگاه رو به ابدیت است. آنچه که مورد سؤال انکاری امیر المؤمنین (علیه السلام) است، خیر و نفعی است که از ذات این دنیا و عمر در حال فنا و زمان در معرض انقطاع به عنوان هدف نهایی تلّقی شود و به عبارت دیگر، این دنیا با همه ی امور چشمگیرش، آن خیر و سود را ندارد که بتواند شخصیت آدمی را به هدف اعلایش برساند، در حالی که فقط با خیرات و کمالات الهی به ثمر خواهد رسید و عظمت به ثمر رسیده ی آن، فراسوی عمر و زمان محدود است. حال که این دنیا چنین است و حال که عمر، رو به فنا، و زمان در معرض انقطاع است، چیزی جز آنچه را که خداوند متعال آن را از ما خواسته است،مطلوب خود قرار ندهیم و از خدا جز ادای حق او چیزی را مسئلت ننماییم (ترجمه تفسیر نهج البلاغه: ج 21 ص 10-11).

تقدیم و تأخیر

توجّه به تقدیم و تأخیر مسند یا مسندالیه در فهم منظور متکلّم، کمک شایانی می کند:
و إنَّ معی لبصیرتی ما لبستُ علی نفسی و لا لبس علی (نهج البلاغه: خطبه ی 10)
همانا با من بصیرتی است که نه حق را پوشیده داشتم و نه حق بر من پوشیده ماند.
علّامه در علت تقدیم عبارت اول بر دوم می نویسد:
شاید نکته ی بسیار مهمی که در مقدم داشتن «من امری را بر خود مشتبه نساخته ام» بر جمله ی «و کسی نتوانسته است واقعیتی را بر من مشتبه سازد» وجود دارد، این باشد که اگر کسی خود را نفریبد، فریب دیگران را هم نمی خورد؛ یعنی علّت اساسی این که آدمی بازیچه ی دیگران قرار نگیرد، این است که خود را به بازی نگیرد … (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه: ج 3 ص 194)

پنج: تقیید

نسبت مسند به مسند الیه، گاه ساده و بی هیچ قیدی صورت می گیرد و گاه مقیّد به قیدهایی است که هر یک نقشی را در انتقال ما فی الضمیر ایفا می کنند (علوم بلاغت و اعجاز قرآن: ص 92) که در اصطلاح، به آن «تقیّید» گفته می شود و متداول ترین این قیود، عبارت اند از: توابع، ضمیر فصل،
نواسخ، ادوات شرط، ادوات نفی، مفعول های پنج گانه، حال و تمییز، (جواهر البلاغه: ص 139) که دو نمونه از آنها از تفسیر علامه جعفری بیان می شود:

جمله ی شرطیه

و اللهِ لَإن أبیتهُا ما وجبت علی فریضتها و لا حملنی الله ذنبها و والله ان جئتها انی للمحق الذی یتبع و إنَّ الکتابَ لَمَعی ما فارقتُهُ مُذ صَحِبتُهُ (نهج البلاغه: خطبه ی 122).
به خدا سوگند اگر از حکمیت سر باز می زدم، مسئول پیامدهای آن نبودم و خدا گناه آن را در پرونده ی من نمی افزود. به خدا سوگند اگر هم آن را می پذیرفتم، به این کار سزاوار پیروی بودم؛ زیرا قرآن با من است. از آن هنگام که یار قرآن گشتم، از آن جدا نشدم.
علّامه در تبیین علت به کارگیری جمله ی شرطیه می نویسد:
امیر المؤمنین (علیه السلام) به جهت معرفت والایی که به واقعیات داشت و به جهت وارستگی از هوا و هوس و خودخواهی ها، هر یک از دو طرف (پذیرش و عدم پذیرش حکمیت)را می توانست انتخاب فرماید. در این مورد، سؤالی مطرح است که عده ای از شارحان نهج البلاغه به آن متوجه شده اند از آن جمله محقّق مرحوم هاشمی خویی است. سؤال این است که در بروز غوغای حکمیت، امیر المؤمنین (علیه السلام) با کمال تأکید و اصرار، از پذیرش حکمیت امتناع می فرمودند و سپس با اصرار ناآگاهان ساده لوح و با تحریکات پشت پرده ای سر سفره نشینان معاویه، حکمیت را پذیرفتند و در هر دو حال، امیر المؤمنین (علیه السلام) با علم و آگاهی و عمد اقدام فرموده است. بنابراین، سبب چیست که در جملات مورد تفسیر، جمله ی شرطیه به کار برده اند که دلیل عدم علم به واقعیت می باشد؟ پاسخ این سؤال همان گونه که از خود جملات بر می آید، بسیار روشن است و آن، این است که امیر المؤمنین (علیه السلام) می فرماید: کتاب خدا با من است؛ یعنی من به دستورهای قرآن – که دستورهای الهی است -، از همه ی شما آشناترم و همه ی محتویات قرآن در درون من است و من واجب الاطاعه هستم … . بنابراین اگر مصالح واقعی اقتضا می کرد که من حکمیت را پذیرم، بر حق بودم و برای شما لازم بود که از من تبعیت کنید و حکمت را نپذیرید و اگر مصالح واقعی اقتضا می کرد که من حکمیت را بپذیرم، باز برای شما لازم بود که آن را بپذیرید … (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه: ج 22 ص 9)

تأکید

فَواللهِ مازِلتُ مدفوعاً عن حقّی مُستَأثراً علی منذُ قَبَضَ اللهُ نبیهُ حتّی یومِ الناسِ هذا (نهج البلاغه: خطبه ی 6).
سوگند به خدا که من همواره از حق خویش محروم ماندم و از هنگام وفات پیامبر (صل الله علیه و آله) تا امروز، حق مرا از من بازداشتند و به دیگری اختصاص دادند!
علّامه در تبیین علت این تأکید می نویسد:
ممکن است دلیل تکرار و تأکید امیر المؤمنین (علیه السلام) درباره ی حق خود روشن نباشد، لذا مجبوریم که مسئله را تحت بررسی قرار داده، دلیل آن را یادآور شویم. مسئله، این است که سخنان امیر المؤمنین (علیه السلام) در موارد فراوان و اعتقاد اولی مهاجرین و انصار که به گفته ی یعقوبی، کمترین تردیدی در این نداشتند که خلافت پس ازپیامبر اکرم (صل الله علیه و آله) حقّ واقعی علی بن ابیطالب (علیه السلام) است و همچنین کیفیت زندگانی آن بزرگ بزرگان، به طور قطع اثبات می کرد که خلافت الهی، مختص او است؛ ولی او از این حقّ مسلم، بر کنار شده است؛ از طرف دیگر، این خاصیت روحی او بر همگان اثبات شده است که او خلافت را برای اشباع حس خودخواهی نخواسته؛ بلکه تأکید قاطعانه کرده است که نه تنها خلافت را بلکه اصل حیات را برای احقاق حق و وصول به هدف اعلای انسانی می خواهد … . با ملاحظه ی این دو مسئله مهم دلیل و تکرار و تأکید امیر مؤمنان (علیه السلام) درباره ی حق خود، روشن می گردد (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه: ج 3 ص 145-146).

شش: ایجاز

یکی از ابواب اساسی در فن بلاغت، ایراد سختی است که با حجم کم و کوتاه، معنا یا معانی بسیاری را به مخاطب تفهیم کند، مشروط بر این که مناسب حال و مقام بوده و با استعداد مخاطب، هماهنگ باشد؛ زیرا اگر کوتاهی لفظ بیش از حد مطلوب باشد و شنونده را دریافت مضمون، دچار مشکل سازد، آن ایجاز، مخل خواهد بود و اصطلاحاً آن را «ایجاز مخل» می نامند و نه تنها غیر مطلوب است، بلکه چنین کلامی، معیوب و غیر بلیغ خواهد بود (علوم بلاغت و اعجاز قرآن: ص 117) بنا براین، ایجاز یعنی ادا کردن مقصود با کمتر از عبارت متعارف (الاتقان فی علوم القرآن: ج 2 ص 175). در کلام امیر المؤمنین (علیه السلام) نیز که گفته می شود بلاغت، از کلام ایشان سرچشمه می گیرد، از این نمونه های بلاغی، فراوان به چشم می خورد که با کوتاه ترین عبارات، بلندترین معانی را منتقل می کند، از جمله در عبارت زیر:
لیتأسَّ صَغیرُکم بکبیرِ کم و لیراف کبیرکم بصغیرکم و لا تکونوا کجُفاهِ الجاهلیهِ لا فی الدین یتقفهون و لا عن الله یعقلون (نهج البلاغه: خطبه ی 166).
باید خردسالتان از بزرگ سالاتان پیروی کند و بزرگ سالتان به خردسالتان محبت بورزد، و مانند جفاکاران خشن جاهلیت مباشید که نه تفقّهی در دین داشتند و نه تعقلی نسبت به خدا!
مفسّر در این عبارت، به ایجاز و اختصار کلام علی (علیه السلام) و اعتلای معانی آن توجه داشته، می گوید:
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در آغاز این خطبه ی مبارک (عبارات بالا)، یکی از اساسی ترین قوانین «حیات معقول» را که تبادل علوم و تجارب و عواطف و احساسات میان انسان ها است گوشزد می فرماید … امیر المؤمنین (علیه السلام) با دو جمله ی مختصر، مورد تفسیر دو رکن بر پا دارنده ی «حیات معقول» را مطرح می فرماید این دو رکن، عبارتند از:
1. احساسات و عواطف انسانی که برای حفظ طراوت زندگی، شدیدترین ضرورت را دارد؛
2. عقل و فعالیت های آن که تأمین کننده ی نظام عالی ارتباطات چهارگانه ی اساسی «حیات معقول» (یعنی ارتباط انسان با خویشتن، با خدا، با جهان هستی و با همنوع خود) است (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه: ج 26 ص 262-263).

پی نوشت:

1. استادیار دانشکده الهیات دانشگاه الزهرا.
2. دانشجوی دکتری علوم قرآن وحدیث .

منبع:نشریه حدیث اندیشه، شماره7

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید