سقای معرفت

سقای معرفت

مشخصات حضرت ابوالفضل
نام: عباس
پدر: حضرت علی بن ابیطالب علیه‏السلام.
نام مادر: فاطمه (ام‏البنین)
جد پدری: ابوطالب علیه‏السلام‏
جد مادری: حزام
جده‏ی پدری: فاطمه بنت اسد
جده‏ی مادری: ثمامه یا لیلی
عمه‏ها: ام‏هانی (فاخته) زوجه‏ی هبیره بن ابی‏ وهب و جمانه زوجه ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب.
نام همسر: لبابه
برادران مادری: جعفر(14 ساله قاتلش خولی بن یزید)؛عثمان (21 ساله قاتلش مردی از قبیله بنی دارم)؛ عبدالله (25 ساله قاتلش هالن بن ثوب حضرمی )
عموها: طالب، عقیل، جعفر طیار.
محل و تاریخ تولد: مدینه 4 شعبان المعظم سال 26 هجری
کنیه: ابوالفضل، ابوفاضل، ابوالقربه: ابوالقاسم.
تاریخ شهادت و محل دفن: دهم محرم سال 61 هجری، کربلا
خلفای عصر: عثمان، معاویه، یزید
قاتل: یزید بن رقاء جهنی و حکیم بن طفیل طایی (طبق زیارت ناحیه)
مدت عمر: 34 سال و پنج ماه و شش روز.
دوران عمر:
1- دوران زندگی با پدرش حضرت علی علیه‏السلام حدود 14 سال
2- دوران زندگی با امام حسن علیه‏السلام حدود 24 سال
3- دوران زندگی با امام حسین علیه‏السلام حدود 34 سال
شهادت قمر بنی هاشم علیه السلام
حسین علیه السلام با فریاد « الله اکبر » برادر را صدا می زند و عباس قهرمان با رجز خوانی پاسخش می گفت وبا داشتن مشکی پر آب ، سرمست به طرف خیام حرکت می کرد . این مشک آب ، دنیای او و زندگی او بود . عباس علیه السلام می جنگید و از کشته های دشمن پشته می ساخت ؛ تا اینکه ناگهان دشمن ناپاک دستان شیر بیشه ی اسلام را قطع کرد. ماه بنی هاشم مشک را به دندان گرفته و امیدوار بود تا در آخرین لحظات حساس زندگی اش کام تشنگان منتظر را سیراب نماید. اما این امید نیز به زودی به یأس گرائید . ناگهان تیری به مشک آب رسید و آبها را بر زمین داغ کربلا فروریخت و تیری دیگر بر سینه مبارکش نشست. حضرت ابوالفضل علیه السلام از اسب بر زمین افتاد و در حالیکه در خون خود غوطه ور بود به آرامی فریاد زد : « برادر حسین ! برادرت را دریاب ! » سیدالشهداء علیه السلام چون شهاب ثاقب خود را به بالین عباس جوان رسانید. ماه بنی هاشم علیه السلام با صدای لرزان و بی رمق فرمود : « برادر !… مرا ببخش … نتوانستم آب را به تشنگان برسانم … تقاضا دارم که پیکرم را به طرف خیمه گاه نبری، چون از کودکان تشنه کام شرم دارم … ». امام شهیدان علیه السلام فرمود : « ای ابوالفضل ! … ای جوانمرد شجاع ! با کشته شدنت دیدگانی که از ترس تو دیشب به خواب نمی رفتند ، امشب به خواب راحت می روند و چشمان امیدوار به تو ، امشب بیدار خواهد ماند. برادر با رفتن تو کمر من شکست . اکنون امیدم ناامید گشت و دشمن بر من چیره شد و زبان به شماتت گشود . ای ابوالفضل ! پس از تو دشمن دیگر از چه کسی می ترسد؟… » و آنگاه در کنار بدن بی جان برادر صدا به گریه بلند نمود.
ام البنین سلام الله علیها مادر عباس علیه السلام
ام البنین علیه السلام پیش از آنکه پای در خانه ی امیرالمؤمنین علیه السلام نهد ، فاطمه نام داشت.
او که دارای عقلی سترگ ، ابمانی استوار و صفاتی نیکو بود در همان آغازین روزهای زندگی مشترکش با امیر المؤمنان علیه السلام از آن حضرت خواست تا نام او را تغییر دهد ، و چون حضرت علیه السلام با تعجب علت را جویا شد ، در کمال تیز فهمی و بصیرت گفت: هرگاه مرا فاطمه صدا می زنی، حسن و حسین به یاد مادر خویش فاطمه ی زهرا می افتند و خاطرات تلخ گذشته در ذهنشان تداعی می گردد و غم و رنج بی مادری آنان را می آزارد .
پس نام آن بانوی گرامی به « ام ابنین » تغییر یافت.
قصه ی ولادت
چون اولین فرزند امیرمؤمنان علیه السلام از ام البنین علیه السلام متولد شد و قنداقه ی نوزاد را به دست آن حضرت دادند، امام علیه السلام کودک را محکم به بغل چسبانید ، آنگاه آستین های طفل نورسیده را بالا زد و در حالیکه اشک از دیدگان مبارکش جاری بود ، دست ها و بازوهای عباس علیه السلام را زیر باران بوسه گرفت ، ام البنین علیه السلام که از مشاهده این جریان حیرت زده شده بود سؤال کرد یا امیرالمؤمنان ! گریه ی شما مرا به تعجب انداخته است ، با اینکه باید از تولد طفل مسرور و شادمان باشید ! حضرت علیه السلام با صدایی سراسر اندوه فرمود : چون به این دو دست نگرسیتم و به یاد مصائب وارده بر این طفل افتادم گریه ام گرفت .
ام البنین علیه السلام نگران و بهت زده پرسید : چه بر سر طفل شیرخوار من خواهد آمد؟
حضرت علیه السلام فرمود : آری ! دستان کودکت در یاری از برادر مظلومش حسین از بدن جدا خواهد شد ، ام البنبن علیه السلام و سایر زنان حاضر به گریه افتادند و مجلس شادی جای خود را به نوحه و گریه داد : امیرالمؤمنان علیه السلام در ادامه برای تسلی دل ام البنین علیه السلام فرمود : ام البنین ! اندوهناک مباش ! فرزندت عباس دارای مقامی بس عظیم در نزد خداوند متعال است . خدای متعال به جای دو دست قلم شده اش دو بال به او مرحمت خواهد کرد که با آنها همراه با ملائکه در بهشت برین پرواز کند .
ام البنین علیه السلام چون این سخن دلنواز را شنید بسیار مسرور گشت و خدای را سپاس گفت.
کمال در کودکی
روزی امیر مؤمنان علیه السلام حضرت عباس علیه السلام را که کودکی شیرین زبان بود بر بغل خود نشانده بود به او فرمود : عباس جان ! بگو « واحد » یعنی « یک » ، او گفت : « واحد » . حضرت فرمود : بگو « اثنین » یعنی « دو »، اما حضرت عباس علیه السلام از گفتن عدد دو خودداری کرد .
امیرمؤمنان علیه السلام فرمود : « ای نور دیدگانم ! چرا نمی گویی ! » کودک خردسال با شیرین زبانی گفت : « پدر جان ! شرم می کنم به زبانی که خدا را یکی خوانده ام « دو » بگویم. »
امیرمؤمنان علیه السلام که از کمال و درایت فرزندش بسیار خشنود شده بود پیشانی او را بوسید.
منبع:کتاب پرچمدار نینوا ، مؤلف: محمد محمدی اشتهاردی ، ناشر : انتشارات مسجد مقدس جمکران

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید