رشک به صاحب قبر

رشک به صاحب قبر

نام او در جاهلیت عبدالعزی (بنده بت عزّی) بود، از ناحیه پدر ارث کلانی به او رسیده بود، عمویش نیز ثروت فراوانی به او بخشید، اما او شیفته اسلام شد و قبول اسلام کرد، وقتی عمویش اطلاع یافت که او مسلمان شده ، او را تهدید کرد، ولی او در راه اسلام ، استقامت کرد، عمویش همه ثروت را از او گرفت و او را بیرون نمود، ولی او از اسلام برنگشت ، در حالی که بخاطر نداشتن لباس ، گلیمی را دو نیمه کرده بود و با یک نیمه آن عورتش ‍ را پوشاند و نیم دیگر آن را به جای پیراهن به شانه افکنده بود، نیمه شب مخفیانه به سوی مدینه حرکت نمود، و به مدینه رسید و در نماز صبح پیامبر (ص) شرکت کرد. پیامبر(ص) طبق معمول پس از نماز به پشت سرش نگاه کرد، و شخصی را دید که با دو نیمه گلیم ، خود را پوشانده ، فرمود: تو کیستی ؟ او عرض کرد: من عبدالعزی هستم . فرمود: بلکه تو عبدالله ذوالبجادین(بنده خدا و صاحب دو نیمه گلیم) هستی ، پیامبر (ص) با همان نگاه اول ، او را شناخت و به او فرمود: در خانه من باش ، از آن پس عبدالله از خادمان مخصوص پیامبر (ص) بود، آری به قول شاعر:
هر شیشه گلرنگ عقیق یمنی نیست
هر کس که برش خرقه ، اویس قرنی نیست
خوبی به خوش اندامی و سیمین زقنی نیست
حسن ، آیت روح است ، به نازک بدنی نیست
به این ترتیب ، مردی از مردان راه ، از همه چیز دنیا گذشت و شیفته حق گردید و حضور در خدمت پیامبر (ص) را بر همه چیز مقدم داشت . جالب اینکه در جریان حرکت سپاه برای جنگ تبوک (که در سال نهم هجرت واقع شد) او از سپاهیان اسلام بود. عبدالله بن مسعود می گوید: من نیز در میان سپاه بودم ، شبی از خواب برخاستم ، در گوشه لشگرگاه ، شعله آتشی را دیدم ، با خود گفتم : این آتش ‍ برای چیست ؟ اکنون که وقت روشن کردن آتش نیست به پیش رفتم ، دیدم پیامبر (ص) در میان قبری ایستاده و با افرادی ، جنازه ای را دفن می کنند، رسول خدا (ص) به حاضران گفت : جنازه برادرتان را نزدیک بیاورید، آنان جنازه را به حضرت دادند، و پیامبر (ص) او را به خاک سپرد، اطلاع یافتم جنازه عبدالله است ، وقتی پیامبر (ص) جنازه او را در خاک سپرد، به طرف آسمان رو کرد و عرض نمود: اللهم انی امسیت راضیا عنه فارض عنه : خدایا من از او راضی و خشنودم ، تو هم از او راضی و خشنود باش . ابن مسعود می گوید: من و همه حاضران گفتیم : کاش ما صاحب این قبر بودیم ، و پیامبر (ص) در مورد ما این گونه دعا می کرد.
داستان دوستان / محمد محمدی اشتهاردی

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید