ده منزل در قرآن
قرآن مجید در سوره مبارکه احزاب ده منزل را بیان مى کند که طىّ این منازل براى همه انسان ها میسر است، چرا که در هر بخشى از این بخش هاى دهگانه به مردان و زنان اشاره دارد: «إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِمتِ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنتِ وَ الْقنِتِینَ وَ الْقنِتتِ وَ الصدِقِینَ وَ الصدِقتِ وَ الصبِرِینَ وَالصبِرَ تِ وَ الْخشِعِینَ وَ الْخشِعتِ وَالْمُتَصَدّقِینَ وَ الْمُتَصَدّقتِ وَ الصائِمِینَ وَالصائِمتِ وَ الْحفِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحفِظتِ وَ الذَّ کِرِینَ اللَّهَ کَثِیرًا وَ الذَّ کِرَ تِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَهً وَ أَجْرًا عَظِیًما»[1]
وعده مغفرت و اجر عظیم
«أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَهً وَ أَجْرًا عَظِیًما»[2] این محصول طىّ این ده منزل است: مغفرت نسبت به کل دوران عمر و اجر عظیم.
این مغفرت، وقتى شامل حال مردان و زنان طىّ کننده این منازل باشد، در قیامت شرمندگى، اندوه، تأسف، فشار روانى و خجالت زدگى ندارند. اجر عظیم هم که حیات ابد آخرت آنهاست.
گوشه هایى از این اجر عظیم در بعضى از سوره هاى قرآن کریم بیان شده است. این آیات کوتاه در مکه نازل شده، بیان بخش اندکى از آن اجر عظیم است. «وُجُوهٌ یَوْمئِذٍ نَّاعِمَهٌ»[3] چهره هاى آنها در قیامت شاداب، تازه، شکفته و جوان است. هیچ گونه آثار ضعف، شکستگى، رنج، اندوه و خستگى در آن چهره ها دیده نمى شود. چرا؟ خود حضرت حق، علت این شادابى آنان را بیان مى کند: «لّسَعْیِهَا رَاضِیَهٌ»[4] چون پرونده دوره عمر دنیایى خود را مى بینند و نسبت به تمام سعى، تلاش و اعمال دوره عمر خود شاد و راضى هستند. راضى هستند که این عمر کوتاه را در دو کار مصرف کردند؛ عبادت ربّ، خدمت به خلق.
اگر در این دوره عمر لغزش هایى نیز این طىّ کنندگان ده منزل داشتند: «أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَهً وَ أَجْرًا عَظِیًما»[5] آمرزیده و بخشیده شده و از آنها گذشت مى شود.
ارائه شبهه و جواب آن
گاهى مطالبى راجع به پروردگار بیان مى شود که نه با آیات موافق است، نه با روایات و نه با اوصاف وجود مقدس او، هیچ موافقتى ندارند. فرض کنید نقل مى کنند که کسى جرمى را مرتکب شده است و خداوند متعال به خاطر آن جرم، صد سال او را گرفتار عذاب کرده است، آیا این خلاف عدالت و رحمت واسعه پروردگار نیست؟
در ارائه برنامه هاى الهى، چه برنامه هاى دینى و چه برخوردها، اگر آیات قرآن، روایات و صفات خودش لحاظ نشود، به حضرت او تهمت و افترا خواهند بست. هرگز پروردگار عالم جریمه غیرمتناسب با جرم ندارد و هرگز بر جریمه اصرار ندارد، بلکه بر پاداش اصرار دارد.
معناى وعده و وعید خدا
به همین خاطر از نظر علمى مى گویند: تمام پاداش هاى خدا در دایره وعده است و تمام جریمه هاى او در دایره وعید. وعده به چه چیزى مى گویند؟به همین که در آخر ده منزل آمده است: «أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَهً وَ أَجْرًا عَظِیًما»[6].
مغفرت و اجر عظیم خود را آماده کرده است. یعنى ده منزل را بیا، مغفرت و اجر عظیم را بگیر.
اما اگر گناهانى را در قرآن مطرح کند و بگوید: بر این گناه، گناهکار را عذاب خواهم کرد. چون وعید است، یقیناً تغییر پذیر مى باشد.
نمونه اى از وعید خدا در قرآن
اول سوره توبه «بسم الله» ندارد؛ یعنى مى خواهم حرف هایى بزنم که با رحمانیت و رحیمیت من تناسبى ندارد. در این برخوردى که مى خواهم با اهل مکه بکنم، نه پاى رحمانیت باید در کار باشد و نه پاى رحیمیت. عصبانى و خشمگین هستم. سخط و نفرت دارم. دیگر جاى رحمانیت و رحیمیت نیست. معنى ندارد که پروردگار اینجا بگوید: اى اهل مکه! شما را خیلى دوست دارم، اما چنان شما را عذاب مى کنم که در تاریخ بنویسند. محبت که با غضب همراه نیست.
خشم و غضب خدا در سخن با کفار
آن وقت حرف را با همین حالت خشم و غضب شروع مى کند: «بَرَآءَهٌ مّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ»[7] از جانب خدا و پیغمبر (صلى الله علیه و آله) نسبت به مشرکین اعلام بیزارى مى شود؛ یعنى من و پیغمبر (صلى الله علیه و آله) شما را این گونه نمى خواهیم. بعد هم تمام تعهّداتى که با پیغمبر بستید و تعهّداتى که پیغمبر به دستور خودم با شما بست، چون اجرا نکردید، یک طرفه اعلام لغو پیمان مى کند. باز با غضب، خشم، سخط و در اوج غضب، در آیه شریفه ادامه مى دهد، مى فرماید: چهار ماه به این ها آتش بس بده. چهار ماه حرام را نجنگید، درگیر نشوید و براى همدیگر مشکل ایجاد نکنید و آنها را آزاد بگذارید: «فَسِیحُواْ فِى الأْرْضِ أَرْبَعَهَ أَشْهُرٍ»[8] هر جا مى خواهند بروند، جلوى آنان را نگیرید. بعد، وقتى چهارماه تمام شد، دوباره نهایت غضب و خشم خود را نشان مى دهد.
توبه، گرداننده وعید خدا
سپس به پیغمبر (صلى الله علیه و آله) و مردم مى فرماید: اگر توبه کردند، توبه آنان را مى پذیرم؛ یعنى آنان را عذاب نمى کنم و خشم، غضب و سخط بر آنان روا نمى دارم. پس بین وعده و وعید خدا فرق است. شما وقتى قرآن مى خوانید، اگر دیدید وعید متوجه شماست، بدانید آن را با توبه مى شود حل کرد.
اول مى فرماید: دارى مى میرى، نابود و شایسته عذاب مى شوى و به جهنم مى روى، اما در پایان این غضب مى فرماید: بیا دارو مصرف کن، آشتى کن، نماز بخوان، با پیغمبرم با محبت باش، من گذشت مى کنم و مى گذرم.
برادران حضرت یوسف (علیه السلام) در جریان برخورد با او هجده گناه را در یک روز، آن هم در خانه پیغمبر و در کنار او مرتکب شدند که تمام آن گناهان را در آیات اول سوره بیان کرده است. آثار دو یا سه گناه از این هجده گناه، سى سال بر خانه حضرت یعقوب (علیه السلام) حاکم بود. اما وقتى که بعد از سى سال همگى به مصر آمدند، آن ده برادر به پدر عرض کردند: ما در گذشته اشتباه کردیم، ما خجالت مى کشیم که به خدا بگوییم از ما بگذر. شما به خدا بگو: «قَالُواْ یأَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَآ»[9] حضرت یعقوب (علیه السلام) نیز با کمال میل پذیرفت و به آنان گفت: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ»[10] به زودى پرونده شما را نزد خدا پاک مى کنم. خدا نیز نگفت: آنها را رها کن، بگذار به جهنم بروند.
امام باقر (علیه السلام) مى فرماید: وقتى به فرزندان گفت: به همین زودى براى شما طلب مغفرت مى کنم، این به همین زودى، سحر شب جمعه بود که حضرت یعقوب (علیه السلام) مى دانست که وقت سحر، آن هم شب جمعه، دعا مستجاب است. آن وقت بود که گفت: خدایا! فرزندان مرا بیامرز. خدا نیز همه آنها را آمرزید؛ چون خدا، خداى صلح، سلم، مهر و محبت است.
معرفى واقعى خدا به دیگران
شما در معرفى خدا نزد دیگران خیلى دقت کنید. همان چیزى را که خدا در قرآن و ائمه (علیهم السلام) مى گویند، بگویید. چیزى نگویید که با صفات، آیات خدا و فرهنگ اهل بیت (علیهم السلام) وفق ندهد. خدا خیلى عظیم است. امام زین العابدین (علیه السلام) مى فرماید: اى خدایى که دعاى دشمن ترین دشمنانت را حتى وقتى که او به درِ خانه تو نیامد که از تو درخواست کند، مستجاب کردى. نگفتى: تا ابد به حرف تو گوش نمى دهم.
عطوفت خدا با دشمنان
یکى از دشمن ترین دشمنانت نیز همان کسى بود که به او گفتى: رجیم، ملعون، منفور و مذموم، اما تا به تو گفت: «قَالَ رَبّ فَأَنظِرْنِى إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ» [11]
چه وقت این حرف را گفت؟ زمانى که حضرت آدم (علیه السلام) آفریده شد و او بعد از این که سجده نکرد، این حرف را زد.
من در مجلات علمى خواندم: جمجمه هایى را که از قبرهاى قدیم هند به آزمایشگاه هاى اروپا بردند، اندازه گیرى علمى کردند، نظر دادند که صاحبان این جمجمه ها در پانزده میلیون سال قبل مرده اند، چه وقت انسان به کره زمین آمده، ما تاریخ دقیقش را نداریم؟ فرض کنید همان زمان ها ابلیس به خاطر حضرت آدم (علیه السلام) با خدا درگیر شد و به خدا گفت: خدایا! به ملک الموت بگو تا روز قیامت جان مرا نگیرد. به من عمرى تا روز قیامت بدهد. خدا فورى به او گفت: «قَالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنظَرِینَ»[12] باشد، دعاى تو مستجاب است.
معامله خدا با بندگان
امام زین العابدین (علیه السلام) مى فرماید: تو که دعاى دشمن ترین دشمنانت را مستجاب کردى، اگر من که دوست تو هستم، بگویم: به من عنایت کن، نه مى گویى؟
دوبار در دعاى کمیل آمده است: «ما هکذا الظنّ بک»[13] اصلًا چنین گمانى به تو نمى رود که دردمند بیاید و درد خود را به تو بگوید، تو بگویى: دوا نداریم، برو. خدا را همان گونه که هست، معرفى کنید تا دل کسى از خدا زده نشود. به بچه دوازده ساله نگو: اگر نماز نخوانى، در قیامت فرشته هاى وحشتناکى دور تو را مى گیرند و بعد تو را به جهنم مى برند، هم مى زنند و هم مى سوزانند.
نهایت شفقت خدا بر بندگان
کسانى را در اسلام داشتیم که حتى یک رکعت نماز نخواندند، یک روزه هم نگرفتند، اما به بهشت رفتند. شیخ طوسى نقل مى کنند: پیامبر با چند نفر در بیابان هاى مدینه مى رفتند، فرمودند: چه مى بینید؟ گفتند: هُرم گرما، که به این ریگ ها، سنگ ها و رمل ها مى زند و هُرم ایجاد کرده است. چیز دیگرى نمى بینیم. فرمود: شتر سوارى را مى بینم که شش شبانه روز است راه مى آید و از چادرنشینان بیابان است، مى خواهد به مدینه بیاید تا مرا ببیند. سوار رسید، پیغمبر (صلى الله علیه و آله) جلوى او را گرفت، فرمود: کجا مى روى؟ عرض کرد: مدینه. فرمود: براى چه مى روى؟ عرض کرد: شنیدم پیغمبرى هست که حرفهاى خوبى مى زند، مى خواهم بروم او را ببینم. حضرت فرمود: آن پیامبر منم. عرض کرد: پس یکى از آن حرف ها را بزن، فرمود: آیا بت پرستى؟ عرض کرد: آرى، فرمود: اگر در زندگى به مشکل بر بخورى، بت مشکل تو را حل مى کند؟ عرض کرد: نه. فرمود: آیا مریض تو را شفا و درد تو را دوا مى کند؟ عرض کرد: نه. فرمود: پس بت را رها کن و بیا دست به دامان کسى بزن که: «یکشف السوء اذا دعاه و یجیب المضطرّ اذا دعاه»[14] درد را دوا، فقیر را غنى و مرده را زنده مى کند. گیاه را مى رویاند. عرض کرد: چگونه دست در دست خدا بگذارم؟ فرمود: فعلًا با دو کلمه: «شهاده أن لا اله الا الله و أنّى رسول الله»[15] او نیز این جملات را گفت. از شتر آمد بیافتد، پیغمبر (صلى الله علیه و آله) فرمود: او را نگهدارید. او شش شبانه روز است که غذا نخورده و اکنون مرده است. آرام او را پایین بگذارید. بعد فرمود: بروید آب بیاورید و او را غسل دهید. خود پیغمبر (صلى الله علیه و آله) این بدن را غسل داد، نماز خواند و دفن کرد. این شأن پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله) است: «وَ مَآ أَرْسَلْنکَ إِلَّا رَحْمَهً لّلْعلَمِینَ»[16]
عرض کردند: آقا! کفن بیاوریم؟ فرمود: نمى خواهد، با پیراهن خودم او را کفن مى کنم. قبرى بکنید. خود حضرت وارد قبر شدند، فرمودند: بدن او را به من بدهید. جنازه را درون قبر، رو به قبله خواباند، صورت روى صورت میّت گذاشت و فرمود: چقدر راحت به بهشت رفتى. این خداست.
پیغام به خدا از طریق حضرت موسى (علیه السلام)
گوینده این شعر یکى از اعظم علماى شیعه، وجود مبارک ملا احمد نراقى است:
دید موسى کافرى اندر رهى پیر گبرى، کافرى و گمرهى
گفت اى موسى از این ره تا کجا مى روى و با که دارى مدّعا
گفت موسى مى روم تا کوه طور مى روم تا دریاى نور
مى روم تا راز گویم با خدا عذر خواهم از گناهان شما
چون خدا به انبیا گفته است که این ها اگر توبه نکردند، شما به جاى این ها توبه کنید تا من آنها را بیامرزم.
گفت اى موسى توانى یک پیام با خداى خود زمن گویى تمام
گفت موسى گو پیامت را که چیست گفت از من با خداى خود بگو
گو فلان گوید که چندین گیر و دار هست من را از خدایىِ تو عار
نى خدایى تو نه من هم بنده ام نى ز بار روزیت شرمنده ام
گر تو روزى مى دهى هرگز مده من نخواهم روزیت منّت میار
اول به او بگو: از این که تو خداى من هستى، ننگم مى آید. بعد به او بگو: نه من بنده تو هستم، مرا به خود نچسبان، نه تو خداى منى، من هم تو را به خودم بند نمى کنم. اگر روزى مرا تو مى دهى، مى خواهم ندهى. من روزى تو را مى خواهم چه کنم؟
زین سخن آمد دل موسى به جوش گفت با خود من چه گویم حق خموش
حق این است که چیزى نگویم.
شد روان تا طور با حق راز گفت راز با یزدان بى انباز گفت
اندر آن خلوت به جز او کس ندید با خدایش رازها گفت و شنید
چون که فارغ شد در آن خلوت ز راز خواست تا گردد به سوى شهر باز
رو به شهر کرد و پشت بر کوه هم گفت حق کو آن پیام بنده ام
مگر بنده من به من پیغام نداده بود. چرا نمى گویى؟
گفت حق کو آن پیام بنده ام گفت موسى من از آن شرمنده ام
شرم دارم تا بگویم آن پیام چون تو دانایى تو مى دانى تمام
اى موسى! ادب اقتضا مى کند که من پیام او را جواب بدهم.
گفت رو از من بر آن تند خو پس ز من او را سلامى باز گو
پس بگو گفتت خداى دلخراش گر تو را عار است از من عار باش
من ندارم از تو عار و ننگ و نیز نیست ما را با تو جنگ و هم ستیز
گر نخواهى روزیم، من مى دهم روزیت از سفره فضل و کرم
فیض او عام است و فضل او عمیق جود او بى انتها لطفش قدیم
او از من خیلى عصبانى است. این ادب کلام است: وقتى به او رسیدى، بگو خدا به تو سلام رسانده است. من به حرف تو گوش نمى دهم که مى گویى نمى خواهم، تو نخواه، ولى من روزى تو را مى دهم. من همه این ابرها، باران ها، برف ها، چشمه ها، رودخانه ها و زمین هاى زراعتى را براى تو درست کرده ام.
تشبیه امثال پیرمرد گبر به بچه شیرخوار
اى موسى! مى دانى داستان این پیرمرد گبر چیست؟ داستان بچه شیرخواره است:
کودکان گاهى به خشم و گه به ناز از دهان پستان بیندازند باز
دارد شیر مى خورد، اما یکباره رها مى کند و سرش را برمى گرداند.
دایه پستان چون گذارد در دهن هین مکن ناز اى انیس جانِ من
رخ مگردان خود تو پستانم بگیر جوشد از پستان من بهر تو شیر
خلق طفلانند و باشد دایه او دایه اى بس مهربان و نرمخو
چون که موسى باز گشت از کوه طور طور نى، بل قُلزم زخّار نور
گفت: کافر با کلیم اندر ایاب گو پیامم را اگر دارى جواب
گفت: موسى آنچه حق فرموده بود زنگ کفر از باطن کافر زدود
بود گمراهى ز راه افتاده پس آن جوابش بود آواز جرس
سر به زیر انداخت لختى شرمگین آستین بر چشم و چشمش بر زمین
سر برآورد آن گهى با چشم تر با دلى پر خون و جانى پر شرر
گفت: اى موسى دهانم دوختى از پشیمانى تو جانم سوختى
من چه گفتم اى که روى من سیاه تا ابد از گفت خود افغان و آه
اى موسى! من نفهم بودم و خدا را نشناختم. اگر کسى به من گفته بود که خدا کیست، من این گونه نمى گفتم.
موسیا ایمان برِ من عرضه کن کودکم من بر دهانم نِه سخُن
موسیا ایمان مرا بر یاد ده اى خدا یا جان من بر باد ده
موسى او را یک سخن تعلیم کرد آن بگفت و جان به حق تسلیم کرد
اى نراقى هان و هان تا چند صبر یادگیر ایمان خود زان پیر گبر
گرچه گفتار تو ایمان پرور است این سخن هایت همه نغز تر است
لیک زایمان تو دارد عار و ننگ کافر بتخانه ترساى فرنگ
نراقى خود را نصیحت مى کند: این چه مسلمانی اى است که تو دارى، که گبر و بت خانه اى از تو عار دارند.
عشق آمد و از هستى خود بى خبرم کرد دیوانه بُدم عشق تو دیوانه ترم کرد
وصل تو ز فردوس مرا کرد حکایت شب هاى فراق تو ز دوزخ خبرم کرد
من خوردم اگر آنچه خدا نهى از آن کرد این معصیتى بُد که اول پدرم کرد
صیّاد گرم در قفس انداخت ننالم فریاد از آن است که بى بال و پرم کرد
گفتى که تو را یار طلب کرده صفایى این است اگر هست که آه سحرم کرد
براى نماز خواندن بچه یک هزارى به او بده و بگو، این مال نمازت نیست، این به خاطر این است که دلم را شاد کردى، مزد نمازت را او باید بدهد. اما بابا یادت باشد که اگر رابطه مان با او برقرار نشود، این نعمتها کم مى شود. اگر امشب کسى بیاید پاى منبر، حرف هاى خدا و اهل بیت را گوش بدهد، خوب دقت کند، زن هم ندارد و بچه هم ندارد، وارث هم ندارد، فقط گوش بدهد، بعد در خودش بجوشد، عجب، خداى به این خوبى ما 40 سال است که یک رکعت نماز نخواندیم، یک روزه نگرفتیم. ما چقدر بد هستیم. ناراحت بشود، گریه بکند، بعد هم در آن خلوت قلبش واقعاً بگوید به خودت قسم آشتى کردم، از امشب به بعد هم نمازهاى نخوانده و هم روزه هاى نگرفته را شروع مى کنم، از جلسه رفت بیرون و افتاد و مرد. زن و بچه و پدر هم ندارد، هیچ کس از گذشته اش خبر ندارد، این 40 سال نماز و روزه اش چه مى شود؟ کلش بخشیده مى شود، چون نیت کرد بخواند، عمرش کفاف نداد.
حجت الاسلام والمسلمین انصاریان
[1]. احزاب ، آیه 35 [2]. همان [3].غاشیه ، آیه 8 [4]. غاشیه ، آیه 9 [5]. احزاب ، آیه 35 [6]. همان [7]. توبه ، آیه 1 [8]. توبه ، آیه 2 [9]. یوسف ، آیه 97 [10]. یوسف ، آیه98 [11]. حجر ، آیه 36 [12]. اعراف ، آیه 15 [13]. جمال الأسبوع بکمال العمل المشروع / دعاء کمیل بن زیاد علیه الرحمه ….. ص : 546 [14]. نمل ، آیه 62 [15]. تحف العقول / ج النص / ص : 41 [16]. انبیاء ، آیه 107