علل گرایش مردم به خلافت امام علی(ع)

علل گرایش مردم به خلافت امام علی(ع)

نخستین بحث، بیان علل گرایش مهاجرین و انصار، به زمامداری حضرت علی ـ علیه السلام ـ است، گرایشی که در مورد خلفای گذشته نظیر نداشت و بعدا نیز مانند آن دیده نشد. هـواداران امـام ـ عـلیه السلام ـ پس از رحلت پیامبر اکرم – صلی الله علیه و آله – در اقلیت فاحشی بودند و جز گروهی از صالحان از مهاجرین وانصار، کسی به خلافت او ابراز علاقه نکرد.ولـی پـس از گـذشـت ربـع قرن از آغاز خلافت اسلامی، ورق آن چنان برگشت که افکار عمومی متوجه کسی جز علی ـ علیه السلام ـ نبود. پـس از قتل عثمان، همه مردم با هلهله و شادی خاصی به در خانه امام ـ علیه السلام ـ ریختند و با اصرار فراوان خواهان بیعت با او شدند. عـلـل این گرایش را باید در حوادث تلخ دوران خلیفه سوم جستجو کرد؛ حوادثی که سرانجام به قـتـل خـود وی مـنـجر شد و انقلابیون مصری و عراقی را بر آن داشت که تا کار خلافت اسلامی را یکسره نساخته اند به میهن خود باز نگردند. – ریشه های قیام بر ضد عثمان
ریشه اصلی قیام، علاقه و ارادت خاص عثمان به خاندان اموی بود. وی که خود شاخه ای از این شجره بود، در راه تکریم و بزرگداشت این خاندان پلید، علاوه بر زیر پا گذاشتن کتاب و سنت، از سیره دو خلیفه پیشین نیز گام فراتر می نهاد. او به داشتن چنین روحیه و گرایشی کاملا معروف بود. هنگامی که خلیفه دوم اعضای شورا را تعیین کرد در انتقاد از عثمان چنین گفت: گویا می بینم کـه قـریش تو را به زعامت برگزیده اند و تو سرانجام «بنی امیه» و «بنی ابی معیط» را بر مردم در آن موقع گروههای خشمگین از عرب بر تو می شورند و تو را در خانه ات می کشند.[1] بنی امیه که از روحیه عثمان آگاه بودند، پس از گزینش او از طریق شورا، دور او را گرفتند و چیزی نگذشت که مناصب و مقامات اسلامی میان آنان تقسیم شد و جرات آنان به حدی رسید که ابـوسـفـیـان بـه قـبـرستان احد رفت و قبر حمزه عم بزرگوار پیامبر اکرم – صلی الله علیه و آله – را که در نبرد با ابـوسـفـیـان کـشته شده بود زیر لگد گرفت وگفت: «ابویعلی، برخیز که آنچه بر سر آن می جنگیدیم به دست ما افتاد». در نخستین روزهای خلافت خلیفه سوم، اعضای خانواده بنی امیه دور هم گرد آمدند و ابوسفیان رو بـه آنـان کـرد و گـفـت: اکنون که خلافت پس از قبیله های «تیم» و«عدی» به دست شما افـتـاده اسـت مواظب باشید که از خاندان شما خارج نگردد و آن را همچون گوی دست به دست بگردانید، که هدف از خلافت جز حکومت و زمامداری نیست و بهشت و دوزخ وجود ندارد.[2] از آنـجا که انتشار این سخن لطمه جبران ناپذیری بر حیثیت خلیفه وارد می ساخت، حاضران شایسته خلیفه اسلامی این بود که ابوسفیان را ادب کند و حد الهی در باره مرتد را در حق او جاری سازد. ولـی متاسفانه نه تنها چنین نکرد، بلکه بارها ابوسفیان را مورد لطف خود قرار داد و غنایم بسیاری به او بخشید. علل شورش
عثمان در سوم ماه محرم سال 24 هجری، از طریق شورایی که خلیفه دوم اعضای آن را بـرگـزیـده بود، به خلافت انتخاب شد و در هجدهم ماه ذی الحجه سال 35، پس از دوازده سال حـکـومـت، به دست انقلابیون مصر و عراق و گروهی از مهاجرین و انصار کشته شد. تـاریخ نویسان اصیل اسلامی علل سقوط عثمان و انقلاب گروهی از مسلمانان را در آثار خود بیان کـرده انـد، هـر چـند برخی از مورخان، به احترام مقام خلافت، از بازگو کردن مشروح این علل خودداری ورزیده اند. – باری، عوامل زیر را می توان زیر بنای انقلاب و شورش گروههای خشمگین مسلمانان دانست:
1ـ تعطیلی حدود الهی.
2ـ تقسیم بیت المال در میان بنی امیه. 3ـ تاسیس حکومت اموی ونصب افراد غیر شایسته به مناصب اسلامی. 5ـ تبعید تعدادی از صحابه که خلیفه حضور آنان را مزاحم افکار وآمال و برنامه های خود می دید. عامل نخست: تعطیلی حدود الهی
1 – خلیفه، ولید بن عتبه، برادر مادری خود را به استانداری کوفه منصوب کرد. وی مردی بود که قرآن مجید او را در دو مورد به فسق و تمرد از احکام اسلامی یاد کرده است.[3]امـا خلیفه، گذشته او را نادیده گرفت و استانداری منطقه بزرگی از ممالک اسلامی را به او واگذار کرد. برای فرد فاسق چیزی که مطرح نیست رعایت حدود الهی و شئون مقام زعامت است. حـاکـمـان آن زمـان، علاوه بر اداره امور سیاسی، امامت نمازهای جمعه و جماعت را نیز بر عهده داشتند.این پیشوای نالایق (ولید) ، در حالی که سخت مست بود، نماز صبح را با مردم چهار رکعت برگزار کـرد و مـحـراب را آلوده ساخت! شدت مستی او به اندازه ای بود که انگشترش را از دست وی در آوردند و او متوجه نشد. مردم کوفه به عنوان شکایت راهی مدینه شدند و حادثه را به خلیفه گزارش کردند.مـتـاسـفـانه خلیفه نه تنها به گزارش آنها ترتیب اثر نداد بلکه آنان را تهدید کرد و گفت : آیا شما دیـدیـد که برادر من شراب بخورد؟ آنان گفتند: ما شراب خوردن او را ندیدیم، ولی او را در حال مستی مشاهده کردیم و انگشتر او را از دست وی در آوردیم و او متوجه نشد. گـواهـان حـادثـه کـه از رجـال غیور اسلام بودند علی ـ علیه السلام ـ و عایشه را از جریان آگاه ساختند.عـایشه که دل پر خونی از عثمان داشت، گفت: عثمان احکام الهی را تعطیل و گواهان را تهدید کرده است. امـیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ با عثمان ملاقات کرد و گفته خلیفه دوم را در روز شورا در باره وی یاد آور شد و گفت : فرزندان امیه را بر مردم مسلط مکن.باید ولید را از مقام استانداری عزل کنی و حد الهی را در حق او جاری سازی. طلحه و زبیر نیز از انتصاب ولید انتقاد کردند و از خلیفه خواستند که او را تازیانه بزند. خـلیفه در زیر فشار افکار عمومی، سعید بن العاص را که او نیز شاخه ای از شجره خبیثه بنی امیه بود، به استانداری کوفه نصب کرد. وقتی وی وارد کوفه شد محراب و منبر و دارالامامه را شستو داد وولید را روانه مدینه ساخت. عزل ولید در آرام ساختن افکار عمومی کافی نبود. خلیفه باید حد الهی را که در باره شرابخوار تعیین شده است در حق برادر خود اجرا می کرد. عـثـمـان، بـه جهت علاقه ای که به برادر خویش داشت، لباس فاخری بر تن او پوشانید و او را در اطاقی نشاند تا فردی از مسلمانان حد خدا را در باره او اجرا کند. افرادی که مایل بودند او را با اجرای حد ادب کنند، از طریق ولید تهدید می شدند. سرانجام امام علی ـ علیه السلام ـ تازیانه را به دست گرفت و بی مهابا بر او حد زد و به تهدید و ناروا گویی اعتنا نکرد.[4] 2 – یـکـی از ارکـان حـیـات اجتماعی انسان حاکمیت قانونی عادلانه است که جان و مال افراد جامعه را از تجاوز متجاوزان صیانت کند. و مـهـمـتـر از آن، اجرای قانون است، تا آنجا که مجری قانون در اجرای آن دوست و دشمن و دور و نزدیک نشناسد و در نتیجه قانون از صورت کاغذ و مرکب بیرون آید و عدالت اجتماعی تحقق یابد. رجال آسمانی قوانین الهی را بی پروا و بدون واهمه اجرا می کردند و هرگز عواطف انسانی یا پیوند خویشاوندی و منافع زودگذر مادی، آنان را تحت تاثیر قرار نمی داد. پیامبر گرامی – صلی الله علیه و آله -، خود پیشگامترین فرد در اجرای قوانین اسلامی بود و مصداق بارز آیه (ولا یخ افون لومه لائم) [5] به شمار می رفت. جـمـله کوتاه او در باره فاطمه مخزومی، زن سرشناس که دست به دزدی زده بود، روشنگر راه و روش او در تامین عدالت اجتماعی است. فـاطمه مخزومی زن سرشناسی بود که دزدی او نزد پیامبر اکرم – صلی الله علیه و آله – ثابت گردید و قرار شد که حکم دادگاه در باره او اجرا شود. گـروهی به عنوان «شفیع» و به منظور جلوگیری از اجرای قانون پا در میانی کردند و سرانجام اسامه بن زید را نزد پیامبر فرستادند تا آن حضرت را از بریدن دست این زن سرشناس باز دارد. رسول اکرم – صلی الله علیه و آله – ازاین وساطتها سخت ناراحت شد و فرمود: بدبختی امتهای پیشین در این بودکه اگر فرد بلند پایه ای از آنان دزدی می کرد.او را مـی بخشیدند و دزدی او را نادیده می گرفتند، ولی اگر فرد گمنامی دزدی می کرد فورا حکم خدا را در باره او اجرا می کردند.به خدا سوگند، اگر دخترم فاطمه نیز چنین کاری کند حکم خدا را در باره او اجرا می کنم و در برابر قانون خدا، فاطمه مخزومی با فاطمه محمدی یکسان است.[6] پـیـامـبـر گـرامی – صلی الله علیه و آله – امت اسلامی را با این اندیشه پرورش داد، ولی پس از درگذشت آن حضرت، به تدریج، تبعیض در اجرای قوانین در پیکره جامعه اسلامی رخنه کرد.خـصـوصا در دوران خلیفه دوم مسئله عربیت و نژاد پرستی و تفاوت این گروه با گروههای دیگر به میان آمد، اما چنان نبود که مایه شورش وانقلاب گردد.در دوران خـلافـت عـثـمـان، مـسئله تبعیض در اجرای قوانین به اوج خود رسید و چنان موجب ناراحتی شد که خشم گروهی را بر ضد خلیفه واطرافیان او برانگیخت . از باب نمونه، خلیفه دوم به دست یک ایرانی به نام ابولؤلؤ، که غلام مغیره بن شعبه بود کشته شد. ایـنکه علت قتل چه بود، فعلا برای ما مطرح نیست.
جـای بحث نیست که موضوع قتل خلیفه باید از طرف دستگاه قضایی اسلام تحت تعقیب قرار می گـرفـت و قـاتل و محرکان او (اگر محرکی می داشت) بنابر احکام و ضوابط اسلامی محاکمه می شـدند، ولی هرگز صحیح نبود که فرزند خلیفه یا فردی از بستگان او قاتل را محاکمه کند یا او را بـکـشـد، چـه رسد به آنکه بستگان و یا دوستان قاتل را نیز، بدون اینکه دخالت آنان در قتل خلیفه ثـابـت شده باشد و بدون محاکمه، بکشد!
ولی متاسفانه پس از قتل خلیفه، یا در دوران احتضار او، عـبید اللّه فرزند خلیفه دو فرد بیگناه را به نامهای هرمزان و جفینه (دختر ابولؤلؤ) به این اتهام که در قتل پدر او دست داشته اند، کشت و اگر یکی از صحابه شمشیر را از دست او نمی گرفت و او را بازداشت نمی کرد، می خواست تمام اسیرانی را که در مدینه بودند بکشد. جـنـایـت عـبـیـد اللّه، غـوغـایی در مدینه برپا کرد و مهاجرین و انصار، با اصرار تمام، از عثمان می خواستند که او را قصاص کند و انتقام خون هرمزان و دختر ابو لؤلؤ را از او باز ستاند.[7] بـیـش از همه، امیر مؤمنان اصرار می کرد که عبیداللّه را قصاص کند و به خلیفه چنین گفت: انـتـقـام کـشـتـگـان بی گناه را از عبید اللّه بگیر، چه او گناه بزرگی مرتکب شده و مسلمانان بیگناهی را کشته است.اما وقتی آن حضرت از عثمان مایوس شد، رو به عبید اللّه کرد و گفت : اگر روزی بر تو دست یابم تو را به قصاص قتل هرمزان می کشم.[8] انـتـقـاد از مـسامحه عثمان در قصاص عبید اللّه بالا گرفت و هنوز خون به ناحق ریخته شده هرمزان و دختر ابو لؤلؤ می جوشید.خـلیفه چون احساس خطر کرد به عبیداللّه دستور داد که مدینه را به عزم کوفه ترک کند و زمین وسیعی در اختیار او نهاد که آنجا را «کویفه ابن عمر» (کوفه کوچک فرزند عمر) می نامیدند. عـذرهای ناموجه
تاریخ نویسان مسلمان در دفاع از خلیفه سوم و همفکران او پوزشهایی نقل کرده اند که از عذرهای کودکانه دست کم ندارد و ما به برخی از آنها اشاره می کنیم:
الف) وقتی عثمان در بـاره عـبید اللّه به مشاوره پرداخت عمروعاص به او چنین گفت: قتل هرمزان هنگامی رخ داد کـه زمـامدار مسلمانان فرد دیگری بود و زمام مسلمانان در دست تو نبود و از این رو، بر تو تکلیفی نیست.پاسخ این پوزش روشن است. اولا: بـر هـر زمـامدار مسلمان لازم است که حق ستمدیده را از ستمگر بستاند، خواه ستمگری در زمان زمامداری او رخ داده باشد یا در هنگام زمامداری فرد دیگر.زیرا حق، ثابت و پایدار است و هرگز مرور زمان و تغییر زمامدار، تکلیف را دگرگون نمی سازد. ثانیا: زمامداری که این حادثه در زمان او رخ داد، خود دستور بررسی داده بود، به طوری که وقتی به خلیفه دوم خبر دادند که فرزندش عبید اللّه هرمزان را کشته است وی از علت آن پرسید.گفتند: شایع است که هرمزان به ابولؤلؤ دستور قتل تو را داده بود. خـلیفه گفت :از پسرم بپرسید، هرگاه شاهدی بر این مطلب داشته باشد خون من در برابر خون هرمزان باشد، در غیر این صورت او را قصاص کنید.[9] آیـا بـر خـلیفه بعدی لازم نیست که حکم خلیفه پیشین را اجرا کند؟ زیرا فرزند عمر هرگز نه شاهدی داشت که هرمزان مباشر قتل پدرش بوده است و نه او به ابولؤلؤ چنین دستوری داده بود. ب) درست است که خون هرمزان و دختر کوچک ابولؤلؤ به ناحق ریخته شد، ولی مقتولی که وارث نداشته باشد ولی دم او امام وخلیفه مسلمانان است.از این رو، عثمان از مقام و موقعیت خود استفاده کرد و قاتل را آزاد ساخت واو را بخشید.[10] این عذر هم دست کم از عذر پیشین ندارد، زیرا هرمزان همچون قارچی نبود که از روی زمین روییده باشد و وارث و وابسته ای برای او تصور نشود. مورخان می گویند که او مدتها فرمانروای شوشتر بود.[11]چنین فردی نمی توانست بی وارث باشد، بنابراین، وظیفه خلیفه این بود که از وارث او تحقیق کند و زمام کار را به دست او بسپارد. گـذشته از این، برفرض که وی بی وارث بود؛ در آن صورت، حقوق و اموال او متعلق به مسلمانان بود و هرگاه همه مسلمانان قاتل او را می بخشیدند آن وقت خلیفه می توانست قصاص او را نادیده بگیرد.ولـی متاسفانه جریان بر خلاف این بود و مطابق نقل طبقات، همه مسلمانان جز چند فرد انگشت شمار، خواهان قصاص عبید اللّه بودند.[12]امـیـر مـؤمـنـان ـ علیه السلام ـ با اصرار زیاد به عثمان می گفت :«ا قد الف اسق فا نه ا تی عظیما قتل مسلما بلا ذنب ».[13] و هنگامی که خلیفه می خواست وسیله آزادی عبید اللّه را فراهم سازد امام علی ـ علیه السلام ـ صـریـحـا اعـتراض کرد و گفت :خلیفه حق ندارد حقوقی را که متعلق به مسلمانان است نادیده بگیرد.[14] علاوه بر این، مطابق فقه اهل سنت، امام و همچنین دیگر اولیاء (مانند پدر ومادر) حق دارند که قاتل را قصاص کنند یا از او دیه بگیرند، ولی هرگز حق عفو او را ندارند.[15] ج) اگـر عـبـید اللّه کشته می شد دشمنان مسلمانان شماتت می کردند که دیروز خلیفه آنان کشته شد و امروز فرزند او را کشتند.[16] ایـن عذر نیز از نظر کتاب و سنت ارزشی ندارد، زیرا قصاص چنان فرد متنفذی مایه سر افرازی مـسـلـمـانـان بود و عملا ثابت می کرد که کشور آنان کشور قانون و عدالت است و خلافکاران، در هـرمـقام و منصبی باشند، به دست قانون سپرده می شوند و مقام و نفوذ آنان مانع از اجرای عدالت نخواهد بود. دشـمن در صورتی شماتت می کند که ببیند فرمانروایان و زمامداران با قانون الهی بازی می کنند و هوی و هوس را بر حکم الهی مقدم می دارند. د) مـی گـویـند هرمزان در ریختن خون خلیفه دست داشته است، زیرا عبد الرحمان بن ابی بکر گـواهـی داد که ابولؤلؤ و هرمزان و جفینه را دیده است که با هم آهسته سخن می گفتند و وقتی مـتـفـرق شـدند خنجری به زمین افتاد که دو سر داشت و دسته آن در میان آن بود و خلیفه نیز با همان خنجر کشته شد.[17] این پوزش در دادگاه اسلامی ارزش ندارد، زیرا گذشته از اینکه گواهی دهنده یک نفر است، اجـتماع سه نفر که با هم آشنایی دیرینه دارند و یکی از آن سه، دختر دیگری است نمی تواند گواه بر توطئه آنان بر قتل خلیفه باشد. شاید هرمزان در آن مجمع ابولؤلؤ را از قتل خلیفه نهی می کرده است.آیـا بـا حـدس و گـمان می توان خون اشخاص را ریخت؟ و آیا این گونه مدارک احتمالی در هیچ دادگـاهـی قابل قبول هست؟ باری، این پوزشهای نادرست سبب شد که قاتل هرمزان مدتها آزاد زندگی کند.ولی امام علی ـ علیه السلام ـ به او گفته بود که اگر روزی بر او دست یابد قصاص هرمزان را از او باز می ستاند.[18] هـنـگـامـی کـه امـام ـ عـلیه السلام ـ زمام امور را به دست گرفت عبید اللّه از کوفه به شام گریخت. امام ـ علیه السلام ـ فرمود: اگر امروز فرار کرد روزی به دام می افتد. چـیـزی نـگـذشت که در نبرد صفین به دست علی ـ علیه السلام ـ یا مالک اشتر یا عمار یاسر (به اختلاف تواریخ) کشته شد. عامل دوم :
تقسیم بیت المال در میان بنی امیه خلافت و جانشینی پیامبر – صلی الله علیه و آله – مقام بس مقدس و رفیعی است که مسلمانان پس از منصب نبوت و رسالت، آن را محترم ترین مقام می شمردند. اختلاف آنان در مسئله خلافت و اینکه خلیفه باید از جانب خدا انتخاب شود یا مردم او را برگزینند مانع از آن نبود که به مقام خلافت ارج نهند و موقعیت خلافت اسلامی را گرامی بشمارند. به سبب همین احترام به مقام خلافت بود که امیر مؤمنان – علیه السلام – به نمایندگی از طرف مردم به خلیفه سوم چنین گفت:
«و انی انشدک الله ان لاتکون امام هذه المقتول، فانه کان یقال یقتل فی هذه الامه امام یفتح علیها القتل و القتال الی یوم القیامه».[19] من تو را به خدا سوگند می دهم که مبادا پیشوای مقتول این امت باشی، زیرا گفته می شود که پیشوایی در این امت کشته می شود که قتل او آغاز کشت و کشتار تا روز قیامت می گردد.
به رغم چنین مقام و موقعیتی که خلافت اسلامی و خلیفهء مسلمین در میان مهاجرین و انصار و دیگر مسلمانان داشت گروهی از شخصیتهای برجسته اسلامی در مدینه گردآمدند و به کمک مهاجرین و انصار خلیفه سوم را کشتند و سپس به شهرها خود بازگشتند.
عوامل انقلاب و شورش بر ضد عثمان یکی دو تا نبود. یکی از عوامل انقلاب، تعطیل حدود الهی بود که پیشتر به اختصار مورد بحث قرار گرفت. عامل دیگری که هم اکنون مورد بحث است بذل و بخششهای بی حساب خلیفه به فامیل خود بود. هر چند تاریخ نتوانسته است همه آنها را به دقت ضبط کند و حتی طبری کراراً تصریح می کند که «من به جهت عدم تحمل اغلب مردم، از نوشتن برخی از انتقادها و اشکالات که از جانب مسلمانان بر خلیفه شده است خودداری می کنم ».[20]ولی همان موارد که تاریخ ضبط کرده است می تواند روشنگر رفتار عثمان دربارهء بیت المال مسلمین باشد.
میزان اموال و املاکی که وی از بیت المال مسلمانان به اعضای خانواده خود بخشیده بسیار عظیم است که اینک به برخی از آنها اشاره می شود.
وی دهکده فدک را، که مدتها میان دختر گرامی پیامبر – صلی الله علیه و آله – و خلیفه اول مورد کشمکش بود، به مروان بی حکم بخشید و این ملک دست به دست در میان فرزندان مروان می گشت تا سرانجام عمر بن عبدالعزیز آن را به فرزندان فاطمه – صل الله علیه و آله – بازگردانید.
دخت پیامبر – صلی الله علیه و آله – می گفت: پدرم آن را به من بخشیده است. ولی ابوبکر مدعی بود که از صدقات است و باید مانند تمام صدقات، اصل آن محفوظ بماند و در آمد آن در مصالح مسلمانان مصرف شود. در هر صورت، بخشش آن به مروان از طرف عثمان دلیلی نداشت. بسیاری از مورخان در این مورد به خلیفه خرده گرفته اند و همگی به یک عبارت آورده اند که: «از ایرادهایی که بر او گرفته اند این است که وی فدک را که صدقه رسول خدا بود به مروان تملیک کرد ».[21] ای کاش خلیفه به همین مقدار اکتفا می کرد و پسر عمو و داماد خود را بیش از این مورد عنایت و بخشش بی حد و حساب خود قرار نمی داد. ولی متأسفانه علاقه خلیفه به خاندان اموی حد و مرزی نداشت. وی به این مقدار هم اکتفا نکرد، بلکه در سال 27هجری که ارتش اسلام از آفریقا با غنیمتهای فراوانی که دو و نیم میلیون دینار برآورد می شد بازگشت یک پنجم آن را، که مربوط به مصارف ششگانه ای است که در قرآن وارد شده است،[22] بدون هیچ دلیلی به دامادش مروان بخشید و از این طریق افکار عمومی را بر ضد خود تحریک کرد و کار به جایی رسید که برخی از شعرا در انتقاد از او چنین سرودند.
و اعطیت مروان خمس العباد ظلما لهم و حمیت الحمی [23] خمسی را که مخصوص بندگان خداست به ناروا به مروان بخشیدی و از فامیل خود حمایت کردی.
نظر اسلام دربارهء بیت المال
هر نوع عملی حاکی از یک نوع عقیده و نظر است. عمل خلیفه حاکی از آن است که وی خویش را مالک شخصی بیت المال می دانست و این بذل و بخشش را گویا یک نوع صله رحم و خدمت به خویشاوندان قلمداد می نمود.
اکنون باید دید نظر اسلام دربارهء بیت المال، اعم از غنایم جنگی و زکات و دیگر انواع اموال عمومی مسلمانان، چیست. در اینجا نظر پیامبر گرامی – صلی الله علیه و آله – و امیر مؤمنان – علیه السلام – را با نقل چند نمونه از سخنان آنان منعکس می کنیم:
1 – پیامبر اکرم – صلی الله علیه و آله – دربارهء غنایم چنین فرمود:
«لله خمسه و اربعه اخماس للجیش ».[24] یک پنجم آن سهم خدا و چهار پنجم آن متعلق به لشکر است.
بدیهی است خدا بی نیازتر از آن است که برای خود سهمی قرار دهد، بلکه مقصود این است که باید یک پنجم را در مصارفی به کار برد که رضای خدا در آن است.
2 – هنگامی که پیامبر اکرم – صلی الله علیه و آله – معاذ بن جبل را روانه یمن کرد به او دستور داد که به مردم بگوید:
«ان الله قد فرض علیکم صدقه اموالکم تؤخذ من اغنیائکم فترد الی فقرائکم »[25] خداوند زکات را بر شما واجب کرده است. از متمکنان شما گرفته شده، به نیازمندانتان پرداخت می شود.
3 – امیر مؤمنان – علیه السلام – به فرماندار خود در مکه نوشت:
به آنچه که از مال خدا در نزد تو جمع شده است رسیدگی کن و آن را به مردم عیالمند و گرسنه بده، مواظب باش که حتماً به افراد فقیر و نیازمند برسد.
در تاریخ آمده است که دو زن از دو نژاد، یکی عرب و دیگری آزاد شده، نزد امیر مؤمنان آمدند و هر دو اظهار احتیاج کردند. امام به هر یک، علاوه بر چهل درهم، مقداری موادغذایی داد. زنی که از نژاد غیر عرب بود سهم خود را بر داشت و رفت، ولی زن عرب بنابر افکار جاهلی خود به امام – علیه السلام – گفت: آیا همان مقدار که به زن غیر عرب دادی به من نیز که از نژاد عربم می دهی ؟ امام – علیه السلام – در پاسخ او گفت: من در کتاب خدا برای فرزندان اسماعیل برتری به فرزندان اسحاق نمی بینم.[26] با این نصوص و تصریحات و با توجه به اینکه روش دو خلیفه اول و دوم نیز بر غیر طریقه خلیفه سوم بود، مع الوصف عثمان در طول دوران خلافت خود از این بذل و بخششها بسیار داشت که به هیچ وجه نمی توان آنها را توجیه کرد.
باز اگر خلیفه این حاتم بخشیها را درباره گروه صالحی که سابقه درخشانی در اسلام داشتند انجام می داد تا این حد مورد ملامت واقع نمی شد، ولی متأسفانه گروهی زیر پوشش فضل و کرم او قرار می گرفتند که فضیلتی در اسلام نداشتند. مروان به حکم از دشمنان سرسخت امیر مؤمنان – علیه السلام – بود. وقتی وی بیعت خود را با علی – علیه السلام – شکست و در جنگ جمل اسیر شد و با شفاعت امام حسین – علیه السلام – آزاد گردید، فرزندان امام – علیه السلام – به آن حضرت گفتند: مروان بار دیگر با تو بیعت خواهد کرد. امام – علیه السلام – فرمود:
مرا به بیعت او نیازی نیست. مگر پس از قتل عثمان با من بیعت نکرد؟ بیعت او مانند بیعت یهودی است که به مکر و حیله و پیمان شکنی معروف است. اگر با دست خود بیعت کند فردا با مکر و حیله آن را می شکند. برای او حکومت کوتاهی است به اندازه لیسیدن سگ بینی خود را. او پدر چهار پسر است و امت اسلام از او و فرزندانش روز خونینی خواهند داشت.[27] عامل سوم :
تاسیس حکومت اموی عامل سوم شورش بر ضد خلافت عثمان، تسلط ظالمانه امویان بر مراکز حساس اسلامی بود؛ تسلطی که پیر و جوان نمی شناخت و خشک و تر را می سوزانید. اصولاً خلیفه سوم علاقه و عاطفه خاصی نسبت به بنی امیه داشت و تعصب فامیلی در او به حد اعلا رسیده بود. در جهت تأمین درخواستهای بستگان او راجع به تشکیل یک حکومت اموی، عقل وخرد و مصالح و مفاسد مسلمانان و قوانین و مقررات اسلامی هیچ یک ملاک و معیار عثمان نبود. لذا در پوشش عنایت و عاطفهء او خلافکاریهای زیادی انجام می گرفت.
باید یادآور شد که هرگز عاطفه مطلق و محبت نسبت به همهء مسلمین بر خلیفه حاکم نبود، بلکه عاطفه او به طور خاص در خدمت فامیل قرار داشت و دیگران از خشم و غضب اودر امان نبودند. یعنی در عین علاقه به شاخه های شجره اموی، نسبت به ابوذرها، عمارها، عبدالله بن مسعودها و… جبار و خشمگین بود. وقتی ابوذر را به سرزمین بی آب و علف ربذه تبعید کرد و آن پیر مجاهد در آنجا به وضع رقتباری جان سپرد، هرگز عاطفه او نجوشید. وقتی عمار در زیر مشت و لگد کارپردازان خلافت قرار گفت و از حال رفت، خلیفه هیچ متأثر نشد.
تعصب خلیفه به خاندان بنی ابی معیط قابل کتمان نبود و حتی خلیفه دوم نیز این مسئله را درک کرده بود؛ به این جهت به ابن عباس گفته بود:
لو ولیها عثمان لحمل بنی ابی معیط علی رقاب الناس و لو فعلها القتلوه [28] اگر عثمان زمام خلافت را به دست بگیرد فرزندان «ابی معیط» را بر مردم مسلط می سازد، و اگر چنین کند او را می کشند.
وقتی عمر به تشکیل شورا دستور داد و در آن عثمان را نیز وارد ساخت رو به او کرد و گفت : اگر خلافت از آن تو شد از خدا بپرهیز و آل ابی معیط را بر مردم مسلط مکن.
وقتی عثمان ولید بن عتبه را به استانداری کوفه گماشت امیر مؤمنان و طلحه و زبیر به گفتار عمر استناد جستند و به عثمان گفتند:
الم یوسک عمر الا تحمیل آل بنی معیط و بنی امیه علی رقاب الناس ؟[29] مگر عمر به تو سفارش نکرد که آل بنی معیط و بنی امیه را برگرده مردم مسلط نکنی ؟
ولی سرانجام عاطفه و علاقه بر تمام ملاکها و سفارشها و خیر اندیشیها پیروز شد و مراکز حساس اسلامی در دست امویان قرار گرفت. و چنان شد که گروهی مست قدرت و فرمانروایی و گروه دیگر مشغول گردآوری مال بودند، در حالی که مسلمانان مناطق دور و نزدیک، غرامت پرداز تعصب فامیلی خلیفه به حساب می آمدند.
عثمان در حقیقت از گفتار پیر خاندان امیه، ابوسفیان، پیروی کرد که در روز گزینش عثمان برای خلافت وارد منزل او شد و هنگامی که فهمید همه اطرافیان از بنی امیه هستند گفت: گوی خلافت را دست به دست در میان خود بگردانید… .[30] ابوموسی اشعری یمنی استاندار کوفه بود. این امر برای کارگزاران خلافت قابل تحمل نبود که فردی غیر اموی چنین پستی را اشغال کند. از این رو، شبل بن خالد در یک مجلس محرمانه، که همگی حاضران را امویان تشکیل می دادند، رو به آنان کرد و گفت : چرا سرزمینی به این وسعت را به ابوموسی واگذار کردید؟ خلیفه پرسید: چه کسی را در نظر داری ؟شبل اشاره به عبدالله بن عامر کرد که در آن روز بیش از شانزده سال نداشت![31] بر اثر این طرز تفکر بود که سعید بن عاص اموی استاندار کوفه بر بالای منبر می گفت: عراق چراگاه جوانان قریش است.
اگر فهرست کارگزاران حکومت عثمان از لابه لای اوراق تاریخ استخراج شود صدق گفتار خلیفه سوم روشن می گردد، او می گفت:
لو ان بیدی مفاتیح الجنه لاعطیتها بنی امیه حتی یدخلوا من آخرهم [32] اگر کلیدهای بهشت در اختیار من بود، آن را به بنی امیه می دادم تا آخرین فرد آنان وارد بهشت شود.
چنین حب مفرط و بی حد و حسابی سبب شد که مردم از ستم حکام خلیفه و سیاستگزاران حکومت وی به ستوه آیند و اندیشه شورش بر خلیفه در جامعه رشد کند و به خلافت و حیات عثمان خاتمه دهد.
تحولاتی که تنها در استانهای کوفه و مصر در طول خلافت عثمان، از حیث جابه جا کردن استانداران، رخ داد نشان دهنده شیوه سیاسی او در سپردن کارها به امویان است:
روزی که خلیفه زمام امور را به دست گرفت مغیره بن شعبه را از استانداری کوفه برکنار کرد و سعد وقاص را به جای اوگماشت. در این مورد خلیفه به ظاهر بینش صحیحی داشت، زیرا موقعیت سعد وقاص، فاتح عراق، با مغیره متهم به زشتکاری، قابل مقایسه نبود. ولی تو گویی نصب سعد وقاص نقش محلل را داشت، چون پس از یک سال او را از کار برکنارکرد و برادر مادری خود ولید بن عتبه بن أبی معیط را استاندار کوفه نمود. در سال 27هجری عمروعاص را از اخذ خراج مصر برکنار کرد و عبدالله بن سعد بن ابی سرح برادر رضاعی خود را مأمور دریافت خراج مصر نمود. در سال 30 هجری ابوموسی اشعری را، که از زمان خلیفه دوم استاندار بصره بود، عزل کرد و پسر دایی خود عبدالله بن عامر را که نوجوانی بیش نبود به استانداری گماشت.[33] موارد مذکور نشانگر این است که عثمان پیوسته در صدد تأسیس یک حکومت اموی بوده است.


[1] .شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،ج1،ص187.
[2] الاستیعاب،ج2،ص690 .
[3] .آیه(یا ایها الذین آمنوا ان جاءکم فاسق بنبا فتبینوا)، حجرات/6 به اتفاق مفسران و آیه( افمن کان مومنا کمن کان فاسقا لا یستوون)، سجده/18 درباره او نازل شده است. پس از نزول آیه اخیر، حسان بن ثابت چنین سرود:
انزل الله فی الکتاب العریز فی علی و فی الولید قرآنا
فتبینوا الولید اذ ذاک فسقا و علی مبوء صدق ایمانا.
شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید،ج2،(چاپ قدیم)،ص103.
[4] .مسند احمد، ج1، ص142. سنن بیهقی، ج8، ص318. اسد الغابه، ج5، ص91. کامل ابن اثیر، ج3، ص42. الغدیر، ج4، ص172 به قل از الانساب. بلاذری، ج5، ص33.
[5] . مائده / 54.
[6] .الاستیعاب، ج4،ص374.
[7] .طبقات ابن سعد، ج5، ص374.
[8] .انساب بلاذری، ج5، ص24.
[9].سنن بیهقی(چاپ افست)، ج8، ص61.
[10] .سنن بیهقی(چاپ افست)، ج8، ص61.
[11] .قاموس الرجال، ج9، ص305.
[12] .طبقات ابن سعد، ج5، ص17.
[13] .انساب بلاذری،ج5، ص24.
[14] .قاموس الرجال،ج9، ص305،(به نقل از الجمل تالیف شیخ مفید)
[15] .الغدیر، ج8(طبع نجف)،ص141(به نقل از بدایع الصنایع ملک العلما حنفی)
[16] .تاریخ طبری، ج2، ص41.
[17] .همان، ص42.
[18] .انساب بلاذری، ج5، ص24.
[19] . نهج البلاغهء عبده ، خطبهء 159
[20] . تاریخ طبری ، ج 5 صص 108و 113و 232و غیره .
[21] . ابن قتیبه دینوری ، معارف ، ص 84
[22] . انفال / 41.
[23] . سنن بیهقی ، ج 6 ص 324
[24] . همان .
[25] . الاموال ، ص 580
[26] . نهج البلاغه ، نامه 67.
[27] . سنن بیهقی ، ج 6 ص 348.
[28] . انساب بلاذری ، ج 5 ص 16
[29] . همان ، ج 5 ص 30
[30] . استیعاب ، ج 2 ص 690
[31] . ر.ک . تاریخ طبری ؛ کامل ابن اثیر؛ انساب بلادزی .
[32] . احمد بن حنبل ، مسند، ج 1 ص 62
[33] . ر.ک . تاریخ طبری ؛ کامل ابن اثیر؛ انساب بلادزی .
جعفر سبحانی – فروغ ولایت – ص333

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید