از بعثت تا معراج

از بعثت تا معراج

پیامبر اسلام حضرت محمّد بن عبدالله ـ صلّی الله علیه و آله ـ برترین پیامبران و رسولان، و خاتم آنها است و پس از او پیامبری نخواهد آمد، سلسله نسب آن حضرت با سی واسطه به ابراهیم خلیل ـ علیه السلام ـ می‎رسد.
نام مبارک پیامبر اسلام، حضرت محمّد ـ صلّی الله علیه و آله ـ است. این نام چهار بار در قرآن آمده، و نام دیگر آن حضرت احمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ است که یک بار در قرآن ذکر شده است. ولی القاب آن حضرت به عنوان نبی و رسول، بشیر، نذیر، خاتم النّبیین، دهها بار در قرآن خاطر نشان شده است.
مراحل زندگی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در چهار بخش زیر خلاصه می‎گردد:
1. پیامبر قبل از تولد، در کتابهای آسمانی و سخنان گذشته در شأن او.
2. پیامبر اسلام بعد از تولد و قبل از نبوّت (40 سال).
3. پیامبر اسلام بعد از نبوّت در مکّه (13 سال).
4. پیامبر اسلام بعد از هجرت در مدینه (10 سال).
آن حضرت دارای همسران متعدد بود، اولین و برترین آنها حضرت خدیجه ـ علیها السلام ـ بود که بنا بر مشهور از او دارای شش فرزند گردید، فرزندان پیامبر همه در عصر خودش از دنیا رفتند، جز حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ که یگانه یادگار پیامبر بود، و هنگام رحلت پیامبر هیجده سال داشت.
پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ 63 سال عمر کرد، در سال آخر عمر در روز 18 ذیحجه، حضرت علی ـ علیه السلام ـ را در صحرای غدیر در برابر بیش از صدهزار مسلمان به عنوان خلیفه و امام بعد از خود نصب کرد، و در موارد بسیار دیگر, خلافت و وصایت علی ـ علیه السلام ـ را تصریح نمود.
قرآن آخرین کتاب آسمانی معجزه جاویدان پیامبر اسلام و نشانه عظمت مقام آن حضرت است. خداوند در قرآن با صراحت می‎فرماید:
«لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ؛ قطعاً رسول خدا،‌ پیامبر اسلام، اسوه و الگوی شایسته برای شما است.»[1] در تاریخ زندگی پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ هزاران داستان و خاطره وجود دارد،‌ ما در این کتاب بیشتر به ذکر بخشی از آن داستان‎هایی که در رابطه با آن حضرت، در قرآن آمده، یا به آن اشاره شده می‎پردازیم.
آغاز بعثت پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ
چهل سال از عمر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ گذشت. ماه رجب بود، پیامبر در فراز کوه «حِرا» به عبادت و مناجات با خدا اشتغال داشت. در روز 27 رجب، ناگاه جبرئیل امین و پیک وحی، نزد پیامبر نازل شد، و پنج آیه آغاز سوره علق را چنین خواند:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ـ اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ…؛ بخوان به نام پروردگارت که جهان را آفرید، همان خدایی که انسان را از خون بسته‎ای خلق کرد، بخوان که پروردگارت از همه بزرگوارتر است، همان کسی که به وسیله قلم تعلیم داد، و به انسان آن چه را که نمی‎دانست آموخت.»
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ با دریافت نخستین شعاع وحی، سخت خسته شده، نزد خدیجه آمد و فرمود: «زَمِّلُونِی وَ دُثِّرُونِی؛ مرا بپوشانید و جامه‎ای بر من بیفکنید تا استراحت کنم.»
آن حضرت در بستر آرمیده بود که آیات آغاز سوره مُدَّثِّر (آیه 1 تا 7) توسط جبرئیل بر آن حضرت، نازل گردید:
«یا أَیهَا الْمُدَّثِّرُ ـ قُمْ فَأَنْذِرْ ـ وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ ـ وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ ـ وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ ـ وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ ـ وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ؛ ای در بستر خواب آرمیده ـ برخیز و مردم را هشدار ده ـ و پروردگارت را بزرگ بشمار ـ و لباست را پاک کن ـ و از پلیدیها بپرهیز ـ و منّت مگذار و فزونی مَطَلَب ـ و به خاطر پروردگارت مقاومت کن.»[2] به این ترتیب آغاز اسلام، با نام خدا، خواندن، قلم، قیام، هشدار، پاکی و اخلاص و بزرگداشت خدا شروع شد.
بعثت که معنی رستاخیز معنوی، و انقلاب در همه امور است با «انقلاب فرهنگی» آغاز گردید، چرا که پایه و اساس انقلابها به خواندن و نوشتن و پاکسازی و بهسازی (انقلاب فرهنگی) بستگی دارد.
دعوت آشکار پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ
پیامبر در شرایط سختی قرار داشت به طوری که سه سال مخفیانه خویشان و افراد دیگر را به اسلام دعوت کرد، به گفته بعضی در این سه سال چهل نفر به طور محرمانه به اسلام ایمان آوردند. نخستین مردی که اسلام را پذیرفت حضرت علی ـ علیه السلام ـ بود، و نخستین زن مسلمان، حضرت خدیجه ـ علیها السلام ـ بود.
به هر حال سه سال از آغاز بعثت گذشت، در این هنگام آیه 94 و 95 سوره‌ حجر نازل شد:
«فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ ـ إِنَّا کَفَیناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ؛ آن چه را مأمور هستی آشکارا بیان کن، و به مشرکان اعتنا نکن ـ ما تو را از گزند مسخره کنندگان حفظ خواهیم کرد.»
استهزاء کنندگان پنج نفر بودند که دارای دار و دسته بودند و با اسلام به شدت مخالفت می‎نمودند. نام آنها عبارت بود از: «ولید بن مغیره، عاص بن وائل، اسود بن مطلّب، اسود بن عبد یغوث و حارث بن طلاطله» که هر کدام به بلایی گرفتار شده و به هلاکت رسیدند.
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ با نزول دو آیه فوق، دعوت خود را آشکار نمود. کنار اجتماع مشرکان آمد و روی سنگی ایستاد و فرمود:
«ای گروه عرب! شما را به گواهی به یکتایی و بی‎همتایی خدا، و رسالت خودم دعوت می‎کنم، و شما را از شبیه سازی برای خدا و پرستش بتها نهی می‎کنم، دعوت مرا اجابت کنید تا سرور و آقای تمام مردم جهان شوید، و در بهشت نیز آقا و سرور مردم گردید.»
مشرکان گفتند: «محمّد دیوانه شده» سپس نزد ابوطالب اجتماع کرده و به او گفتند: «ای ابوطالب! برادر زاده‎ات، ما را بی‎خرد می‎خواند، و از خدایان ما بدگویی می‎کند، جوانان ما را به تباهی کشانده و در میان ما تفرقه افکنده است، اگر فقر و ناداری او را بر این کار واداشته، برای او اموال بسیار جمع می‎کنیم تا از همه ما ثروتمندتر گردد، و هر دختری را که از قریش خواست، همسر او می‎کنیم.»
ابوطالب ماجرا را به پیامبر عرض کرد.
پیامبر فرمود: «من از جانب خدا مأمور هستم و نمی‎توانم ازفرمان خدا سرپیچی کنم.»
ابوطالب سخن پیامبر را به مشرکان گزارش داد، مشرکان به ابوطالب گفتند: «تو سرور بزرگان ما هستی، محمّد را در اختیار ما بگذار تا او را بکشیم، آن گاه تو بر ما حکومت کن.»
ابوطالب پیشنهاد آنها را قاطعانه ردّ کرد و اشعاری در این مورد خواند که یکی از آن اشعار، این است:
«وَ نَنْصُرُهُ حَتّی نُصَرِّعَ حَوْلَهُ وَ نَذْهَلُ عَنْ اَبْنائِنا وَ الحَلائِلِ
و ما محمّد را تا سر حدّ کشته شدن در محورش یاری می‎کنیم، و در این راه از بستگان و فرزندانمان چشم می‎پوشیم.»[3] به این ترتیب همان گونه که خداوند در دو آیه مذکور (94 و 95 حجر) وعده داده بود، با امدادهای غیبی خود، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را یاری کرد، و او را از گزند بدخواهان و استهزاء کنندگان حفظ نمود.
کارشکنی شدید ابولهب و دفاع قهرمانانه ابوطالب
سالهای آغاز آشکار شدن بعثت پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ بود. مردم در بازارچه ذِی المجاز، سرگرم خرید و فروش بودند، ناگاه محمّد را دیدند که روپوش سرخی بر دوش افکنده و با صدای بلند می‎گوید:
«اَیهَا النّاسُ قُولُوا لا اِلهَ اِلَّا اللهُ تُفْلِحُوا؛ ای مردم! بگویید معبودی جز خدای یکتا نیست تا رستگار شوید.»
در همان لحظه دیدند، ابولهب (عموی پیامبر) پشت سر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ حرکت می‎کند، و به سوی آن حضرت سنگ می‎پراند، به طوری که بر اثر سنگ اندازی او، پای مبارک پیامبر پر از خون شده بود، گوش کردند، شنیدند ابولهب فریاد می‎زد:
«یا اَیهَا النّاسُ لا تُطِیعُوهُ فَاِنَّهُ کَذّابُ؛ ای مردم! از سخن محمّد پیروی نکنید، زیرا او بسیار دروغگو است.»[4] روز دیگری در همان بازار، مردم سرگرم خرید و فروش بودند، ناگاه دیدند محمّد ـ صلّی الله علیه و آله ـ ایستاده و مردم را به سوی خدای یکتا دعوت می‎کند و از بت پرستی، بر حذر می‎دارد.
در این هنگام دیدند عباس (یکی از عموهای آن حضرت)، نزد محمّد ـ صلّی الله علیه و آله ـ آمد و گفت: «گواهی می‎دهم که تو دروغگو هستی.»
سپس عباس نزد برادرش ابولهب رفت، و سخن پیامبر را به او گزارش داد، در این وقت، عباس و ابولهب هر دو نزدیک پیامبر آمدند، و فریاد زدند:
«ای مردم! این شخص ـ برادر زاده ما ـ دروغگو است، مبادا فریفته گفتار او شوید و از دین خود دست بردارید.»[5] در این وقت ابوطالب (پدر علی ـ علیه السلام ـ) نزد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آمد و او را در آغوش محبت خود گرفت، و سپس نزد ابولهب و عباس رفت و گفت: «شما از جان پیامبر چه می‎خواهید، سوگند به خدا او راستگو است.» آن گاه این دو شعر را در تأیید و حمایت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ، خطاب به آن حضرت خواند:
«اَنْتَ الْاَمِینُ اللهِ لا کَذِبُ وَ الصّادِقُ الْقَولِ لا لَهْوٌ وَ لا لَعِبٌ
اَنْتَ الرَّسُولُ رَسُولُ اللهِ نَعْلَمُهُ عَلَیکَ تَنْزِلُ مِنْ ذِی الْعِزَّهِ الْکُتُبُ؛
تو امین هستی، و به راستی امین خدا می‎باشی، و تو راستگو هستی، و در گفتارت، سخن بی‎اساس و بیهوده نیست.
تو رسول خدا هستی، و ما تو را به عنوان فرستاده خدا می‎شناسیم، و معتقدیم که از جانب خداوند، آیات قرآن بر تو نازل می‎گردد.»[6][1]. احزاب، 21.
[2]. مجمع البیان، ج 10، ص 241.
[3]. بحار، ج 18، ص 180.
[4]. مناقب آل ابیطالب، ج 1، ص 49 ـ 50.
[5]. آزارهای ابولهب باعث شد که سوره تبّت (صد و یازدهمین سوره قرآن) در سرزنش او نازل گردید، و به داستان برخورد شدید ابولهب و همسرش با پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ اشاره نمود.
[6]. بحار، ج 18، ص 203.
@#@
دعوت خویشان نزدیک، به اسلام
از آن جا که اگر خویشان و نزدیکان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ دعوت او را می‎پذیرفتند، هم زبان اعتراض دشمنان بسته می‎شد (مثلاً می‎گفتند اول برو اهل و عیال و عموهای خود را اصلاح کن بعد به سراغ ما بیا) و هم آنها پشتوانه داخلی و نزدیک خوبی برای پیامبر می‎شدند، از طرف خداوند به پیامبر فرمان داده شد که:
«وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ؛ خویشان نزدیک خود را انذار و دعوت کن.»[1] در این که آیا این فرمان در آن سه سال اول قبل از دعوت عمومی بوده، یا بعد از سه سال اول، از قرائن تاریخی استفاده می‎شود، که این دعوت مربوط به آن سه سال اول است. بعضی گویند این دعوت در سال دوم بعثت صورت گرفته است.
چگونگی تشکیل جلسه و چگونگی دعوت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از خویشان، مختلف نقل شده، در این جا به ذکر یک نمونه آن که بیشتر همین را ذکر کرده‎اند می‎پردازیم:
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به علی ـ علیه السلام ـ دستور داد مقداری غذا و مقداری شیر تهیه کند[2] آن گاه چهل نفر (به نقل بعضی چهل و پنج نفر) از سران بنی هاشم را دعوت نمود، وقتی که آنها حاضر شدند از غذا خوردند ابولهب (یکی از عموهای پیامبر) فهمید که مجلس برای دعوت به رسالت پیامبر تشکیل شده (طبق نقل بعضی از مورخین) دو بار مجلس را بهم زد، تا بار سوم، هنوز مجلس بهم نخورده بود، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به آنها رو کرد و فرمود:
«ای فرزندان عبدالمطلّب! من از جانب خدا به سوی شما، مژده دهنده و ترساننده، فرستاده شده‎ام. به من ایمان بیاورید و مرا یاری کنید تا هدایت شوید.»
سپس فرمود: «هیچ کس مانند من برای خویشان خود چنین ارمغانی نیاورده، من خیر و سعادت دنیا و آخرت را برای شما آورده‎ام. آیا کسی هست که با من برادری کند و از دین من پشتیبانی نماید تا خلیفه و وصی من گردد و در بهشت نیز با من باشد؟»
سکوت مجلس را فرا گرفت، دعوت شدگان در فکر فرو رفتند، ناگهان علی ـ علیه السلام ـ (که در حدود سیزده سال داشت) برخاست و گفت:
«ای رسول خدا! من تو را یاری می‎کنم.» رسول خدا به او فرمود: «بنشین.»
بار دوم گفتار خود را تکرار کرد، باز علی ـ علیه السلام ـ برخاست و گفت: من تو را یاری می‎کنم. پیامبر فرمود بنشین. برای بار سوم حاضران را دعوت کرد، هیچ یک از حاضران به دعوت پیامبر پاسخ ندادند،‌ جز علی ـ علیه السلام ـ که برای بار سوم نیز برخاست و گفت: «من تو را یاری می‎کنم.» در این هنگام پیامبر فرمود:
«اِنَّ هذَا اَخِی وَ وَصِیی وَ خَلِیفَتِی عَلَیکُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ اَطِیعُوهُ؛ این ـ اشاره به علی ـ علیه السلام ـ ـ برادر و وصی و جانشین من بر شما است، سخنان او را گوش دهید و از او اطاعت کنید.»
حاضران از مجلس برخاستند، در حالی که هر کسی سخنی در رد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ می‎گفت، ابولهب در میان جمع تحریک شده به طور استهزاء آمیز به ابوطالب رو کرد و گفت:
«محمّد، پسرت علی را بزرگ تو قرار داد و دستور داد از او پیروی کنی.»[3] معراج پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ
یکی از حوادثی که قرآن در آغاز سوره اسرا و سوره نجم از آن سخن به میان آورده، معراج پیامبر است.
معراج پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از دو قسمت تشکیل می‎شد: 1. از مکّه به بیت المقدس 2. از بیت المقدس به سوی آسمانها و ملأ اعلا.
در این که عروج پیامبر از کجای مکّه شروع شد، اختلاف است. بعضی گفته‎اند از خانه خدیجه ـ علیها السلام ـ، بعضی روایت کرده‎اند از خانه امّ هانی خواهر علی ـ علیه السلام ـ، و بعضی گویند: از شِعب ابی طالب در کنار کعبه، (دامنه و پشت کوه ابوقُبیس)، و به گفته بعضی دیگر که با ظاهر آیه‌ یکِ سوره اسراء تطبیق می‎کند، آن حضرت از خود مسجد الحرام در کنار کعبه به معراج رفت.
نیز در این که در چه زمان این سفر عظیم آسمانی انجام شد، در روایات به اختلاف نقل شده است مطابق بعضی از روایات در سال سوم بود، و در بعضی از روایات آمده، معراج در شب شنبه 17 ماه رمضان بعد از نماز عشا، شش ماه قبل از هجرت بود و طبق روایت دیگر در شب 21 ماه رمضان رخ داد. و یا در شب 26 ماه رجب، و یا یکی از شبهای ماه ربیع الاوّل سال دهم بعثت به وقوع پیوست.[4] پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آن قدر به مقام قرب خدا نزدیک شد که قرآن در آیه 9 سوره نجم می‎فرماید:
«فَکانَ قابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنى؛ فاصله پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ با مقام مخصوص قرب خدا، به اندازه دو کمان (یا به اندازه نصف کمان، یا به اندازه دو ذراع که هر ذراع از آرنج تا سرانگشتان است، یعنی به اندازه تقریباً یک متر) یا کمتر بود.»
آری اگر بشر بر اثر پیشرفتهای عجیب صنعتی و تکنیکی هر چه بالا رود، حتی اگر روزی بیاید که از منظومه شمسی بگذرد، باز یک میلیونیم طول سفر پیامبر را نپیموده است، بنابراین نمی‎تواند به دلیل ترقیات کوچک در برابر معراج پیامبر، ادّعای بی‎نیازی از اسلام چهارده قرن قبل نماید.
و این افتخار بزرگی است که هیچ پیغمبر و فرشته به آن دست نیافت، جز پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ که امام سجاد ـ علیه السلام ـ در فرازی از خطبه خود، در مجلس یزید، به این امتیاز عظیم افتخار کرده و فرمود:
«اَنَا بْنُ مَنْ اُسْرِی بِهِ اِلَی الْمَسْجِدِ الْاَقْصی، اَنَا بْنُ مَنْ بُلِغَ بِهِ اِلی سِدْرَهِ الْمُنْتَهی، اَنَا بْنُ مَنْ دَنی فَتَدَلّی وَ کانَ قابَ قَوْسَینِ اَوْ اَدْنی؛ من فرزند آن پیامبری هستم که (در شب معراج) از مکّه به مسجد اقصی، سیر داده شد. من پسر آن پیامبری هستم که در شب معراج تا سدره المنتهی بالا رفت، من پسر آن پیامبری هستم که آن قدر به مقام قرب الهی نزدیک شد، که فاصله‌ او با آن مقام قرب، به اندازه طول دو کمان یا کمتر بود.»[5] دیدنی‎های پیامبر در شب معراج، بسیار است، از جمله، آن حضرت از بهشت برین و عرش الهی دیدن کرد، و سپس اخبار آن جا را گزارش داد، از جمله فرمود: «در شب معراج، در بهشت قصری آراسته به جواهرات را دیدم که بر روی پرده درگاه آن نوشته بود:
«لا اِلهَ اِلَّا اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ، عَلِی وَلِی الْقَوْمِ؛ معبودی جز خدای یکتا و بی‎همتا نیست، محمّد رسول خدا است، و علی ولی و رهبر مردم است.»[6] پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بعد از انجام نماز مغرب و به روایتی بعد از نماز عشاء، در مسجد الحرام (کنار کعبه) به معراج رفت، سپس همان شب بازگشت و نماز صبح را در مسجد الحرام خواند.
هنگامی که پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از سفر معراج بازگشت، ماجرای معراج خود را در مکّه به قریشیان خبر داد، نادانانِ آنها گفتند: «چقدر این خبر، دروغ است؟!»
افراد فهمیده آنها گفتند: «ای ابوالقاسم به چه دلیل ما بدانیم که راست می‎گویی؟»
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: «به شتری از شما در فلان محل (بین بیت المقدّس و مکّه) برخوردم، که شما آن را گم کرده بودید، جای او را به آنان که به دنبالش می‎گشتند، نشان دادم، نزد آنها رفتم و مشکی از آب همراهشان بود، مقداری از آب آن مشک را ریختم (و آشامیدم) و شما در روز سوم هنگام طلوع خورشید کاروا خود را ملاقات خواهید کرد. در حالی که در پیشاپیش کاروان شما، شتر سرخی حرکت می‎کند که شتر فلان کس است.»
قریشیان روز سوم قبل از طلوع خورشید از مکّه خارج شدند تا ببینند آیا کاروان می‎آید و در پیشاپیش آن، شتر سرخی حرکت می‎کند؟ و از این راه بدانند که آیا محمّد راست می‎گوید یا نه؟
آنها همه آن چه را پیامبر خبر داده بود، راست یافتند. هنگام طلوع خورشید، کاروان فرا رسید. در پیشاپیش کاروان شتر سرخ دیدند و با کاروانیان صحبت کردند، آن چه آنها می‎گفتند، با گفتار قبلِ پیامبر تطبیق می‎کرد، در عین حال ایمان به صداقت پیامبر نیاوردند و گفتند: «این پیشگوییها از سحر محمّد است.»[7] در بعضی از روایات، ماجرای گفتگوی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ و قریش، چنین بیان شده: پیامبر وقتی که از سفر معراج بازگشت، ‌و آن را به مردم مکّه خبر داد، قریش به عادت دیرینه خود، سخن پیامبر را تکذیب کردند و گفتند: در مکّه کسانی که بیت المقدس را دیده‎اند هستند، اگر راستی می‎گویی چگونگی ساختمان بیت المقدس را برای ما بیان کن. پیامبر تمام خصوصیات ساختمان بیت المقدس و حوادثی را که در راه بین مکّه و بیت المقدس رخ داده بود، برای آنها شرح داد و فرمود: در مسیر راه به کاروان فلان قبیله برخورد نمودم، شتری از آنها گم شده بود، در میان اثاثیه آنها ظرفی پر از آب بود، و من از آن نوشیدم، سپس سر آن ظرف را پوشاندم، در نقطه دیگر به گروهی برخوردم که شترشان رمیده بود، و دست آن شکسته بود، قریش گفتند از کاروان خبر ده، اکنون در کجاست؟ پیامبر فرمود: کاروان را در تنعیم (ابتدای) حرم دیدم، شتر خاکستری رنگی در پیشاپیش آنها حرکت می‎کرد که کجاوه‎ای را بر پشت آن گذارده بودند.
قریشیان که از خبرهای قطعی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ سخت عصبانی شده بودند، گفتند اکنون راستی یا دروغ بودن سخن محمّد آشکار می‎گردد، ولی طولی نکشید که همگان دریافتند آن چه آن حضرت فرموده بود راست است و با واقعیت تطبیق می‎کند، و چندین نشانه بیانگر صداقت پیامبر است.[8][1]. سوره شعرا، آیه 214.
[2]. مقدار غذایی که معمولاً یک یا دو نفر را بیشتر سیر نمی‎کرد آماده شد ولی تمام دعوت شدگان از آن خوردند و سیر شدند اما باز هم زیاد آمد، به این ترتیب دعوت پیامبر همراه با معجزه بود.
[3]. تاریخ طبری، ج 2، ص 217؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 24؛ بحار، ج 18، ص 191.
[4]. بحار، ج 18، ص 379ـ381.
[5]. نفس المهموم، ص 261.
[6]. بحار، ج 68، ص 77.
[7]. بحار، ج 18، ص 379؛ مجمع البیان، ج 6، ص 395.
[8]. اقتباس از بحار، ج 18، ص 378؛ سخن پیرامون معراج، بسیار است، شرح آن در کتاب «معراج پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ» نوشته نگارنده بخوانید.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید