اَصحاب کَهف

اَصحاب کَهف

اَصحاب کَهف: مؤمنانى پناهنده در غار
«اصحاب» جمع «صاحب» (اسم فاعل) از ماده «ص‌ـ‌ح‌ـ‌ب» و معناى مصدرى آن همراهى کردن است و صاحب کسى یا چیزى است که ملازم و همراه کس یا چیز دیگر باشد.[1] این ملازمت و همراهى باید عرفاً فراوان باشد.[2] «کهف» به معناى شکاف در دل کوه (غار) است; امّا برخى لغت دانان[3] «کهف» را بزرگ‌تر از «غار» دانسته‌اند. اصحاب کهف به معناى «یاران و ملازمان غار» است.
قرآن کریم در آیات 9‌ـ‌26 کهف/18 از جوانانى مؤمن نام مى‌برد که از آیین بت پرستى دوران خویش بیزارى جستند و با مأوا گزیدن در غار*، به رحمت الهى پناه برده و از درگاه او درخواست هدایت کردند. خداوند نیز آنان را به مدت 309 سال به خوابى عمیق فرو برد و جایگاه امنى برایشان فراهم ساخت.
اصحاب‌کهف در منابع مسیحى:
داستان اصحاب کهف از معدود داستانهایى است که بر خلاف بسیارى از داستانهاى دیگرِ قرآن، در منابع یهودى به دلایلى از آن یاد نشده است[4]; امّا در منابع مسیحى ذکر شده است. ساختار داستان در منابع مسیحى همگونى خاصى با نقلهاى اسلامى دارد و به «هفت خفتگان» و «هفت‌خفتگان شهر اِفِسوس» معروف است.[5] گیبون، مورخ معروف انگلیسى، داستان اصحاب کهف را چنین نقل مى‌کند: هنگامى که مسیحیان گرفتار ستمگریهاى امپراتور دیکیوس (Decius) بودند، 7 تن از جوانان اشراف زاده شهر «افسوس» (Ephesus) در غار وسیع و عمیقى در کوهى، در کنار شهر پنهان شدند. امپراتور ستمگر براى نابودى جوانان، فرمان داد دهانه غار را با ساختن تپه مستحکمى از سنگهاى بزرگ و ضخیم ببندند. در این حال، جوانان به خوابى عمیق فرو رفتند. این خواب به‌گونه‌اى معجزه آسا 187 سال به طول انجامید، بدون آنکه در این مدت به قواى حیاتى ایشان آسیبى برسد. پس از این مدت، بردگان «ادولیوس» (Adolius)، که وارث کوه مزبور بود، براى احداث ساختمان مجلل روستایى در آن محل، آن سنگهاى ضخیم را برداشتند. با برداشتن سنگها، اشعه آفتاب به درون غار نفوذ کرد و عامل بیدار شدن جوانان خفته در غار گردید. آنان که مى‌پنداشتند ساعاتى اندک در خواب بوده‌اند احساس گرسنگى کردند، ازاین‌رو بر آن شدند که یکى از آنان به‌طور مخفیانه و ناشناس به شهر بازگردد و غذایى فراهم آورد. آنان «جامبلیکوس» (Jamblichus) را براى این کار برگزیدند; امّا این جوان ـ‌اگر روا باشد که پس از این خوابِ دراز مدت، نام «جوان» بر وى اطلاق کنیم‌ـ نتوانست منظره شهر بومى خود را که پیش‌تر با آن آشنا بود، باز شناسد. هراس او هنگامى فزونى یافت که صلیب بزرگى را بر دروازه بزرگ شهر اِفِسوس مشاهده کرد. لباس شگفت‌آور و منفرد و لهجه قدیمى و متروک او نانوا را متحیر و سراسیمه کرد. هنگامى که جامبلیکوس پول* قدیمى رایج در دوران امپراتور دیکیوس را، به نانوا داد نانوا پنداشت که این جوان به گنجى دست‌یافته است، ازاین‌رو وى را نزد قاضى برد و در آنجا با تبادل پرسش و پاسخهایى، داستان حیرت‌انگیز و درنگ دراز مدت نزدیک به دو قرن آنان در غار روشن شد. در پى این رخداد، اسقف شهر اِفِسوس، کاهنان، حاکمان و مردم شهر و حتى خود امپراتور «شیودوسیوس» براى مشاهده غار مورد نظر شتافتند. پس از آنکه 7 جوان، خود را به حاضران رسانیدند و ماجراى خود را براى ایشان بازگو کردند مرگ آنان فرا رسید و با کمال آرامش از دنیا رفتند.[6] پادشاه و عصر اصحاب کهف:
در مورد پادشاه دوران اصحاب کهف اختلاف نظر است; امّا بیشتر مورخان پادشاه ظالمى را که اصحاب کهف از ستم وى به غار پناه برده‌اند «دقیانوس» دانسته‌اند; یعنى پادشاه و امپراتور روم* که در تاریخ با نام «دکیوس» یا «دیکیانوس» شناخته مى‌شود و بین سالهاى 249‌ـ‌251 میلادى حکومت داشته است; نیز پادشاه صالحى را که اصحاب کهف در دوران وى از خواب برخاستند «تیذوسیوس دوم» (تاودوسیوس و به نقلى ثیودوسیوس دوم) دانسته‌اند; امپراتورى که در تاریخ به «تیدوسیوس دوم» معروف بود، و بین سالهاى 408‌ـ‌450 میلادى حکومت کرده است.[7] منابع مسیحى نیز در این مورد با همین نقل هماهنگ است.[8] شمار و نامهاى اصحاب کهف:
شمار اصحاب کهف، چنان که از عنوان داستان در منابع مسیحى، یعنى «هفت خفتگان» پیداست، 7 نفر است. برخى نیز آنان را 5 تن و برخى نیز 13 تن نقل کرده‌اند.[9] نامهاى اصحاب کهف، طبیعتاً، نامهایى یونانى است، زیرا اِفِسوس، از شهرهاى یونان است. این نامها عبارت است از: مکسملینا، یلمیخا، دیمومدس (دیموس)، امبلیکوس، مرطونس، بیرونس، کشطونس.[10] روشن است که این نامها با ورود به نوشتارهاى اسلامى و عربى دستخوش تغییراتى شده است، چنان که طبرى نامهاى ایشان را این گونه نقل کرده است: مکسلمینا، محسلمینا، یملیخا، مرطونس، کسطونس، ویبورس، ویکرنوس، یطبیونس و قالوش.[11] خود وى نیز بر اساس روایتى دیگر نامهاى دیگرى را با اندکى تفاوت ذکر مى‌کند.[12] قرآن مجید هیچ‌گونه تصریحى درباره شمار اصحاب کهف ندارد و تنها بیان مى‌کند که مردم در عدد اصحاب کهف اختلاف نظر داشته‌اند; برخى ایشان را با سگ همراهشان 4 تن و برخى 6 تن و برخى 8 تن دانسته‌اند: «سَیَقولونَ ثَلـثَهٌ رابِعُهُم کَلبُهُم ویَقولونَ خَمسَهٌ سادِسُهُم کَلبُهُم رَجمـًا بِالغَیبِ ویَقولونَ سَبعَهٌ وثامِنُهُم کَلبُهُم» (کهف/ 18،22) و چون «رَجمـًا بِالغَیبِ» را که اشاره به بى‌دلیل بودن سخن مردم است پس از دو قول اول ذکر کرده و قول سوم را بدون چنین تعبیرى آورده، برخى نتیجه گرفته‌اند که قرآن نظر سوم را تأیید مى‌کند[13]، به هر روى، قرآن شمار کسانى را که از عدد اصحاب کهف آگاه بودند اندک مى‌داند: «قُل رَبّى اَعلَمُ بِعِدَّتِهِم ما یَعلَمُهُم اِلاّ قَلیلٌ» (کهف/ 18،22)، ازاین‌رو به رسول خدا(صلى الله علیه وآله)دستور مى‌دهد که جز به نحو مستدل با ایشان در این مورد به گفتوگو نپردازد: «فَلا تُمارِ فیهِم اِلاّ مِراءً ظـهِرًا». (کهف/ 18،22) «مراء ظاهر» به معناى بحث غالب و مسلط است; بدین معنا که با آنان چنان با استدلال سخن بگو که گفتار تو بر نظر آنان غالب و مسلط گردد. احتمال دیگر این است که با آنان در خلوت بحث و گفتوگو نکن، زیرا گفتار تو را تحریف مى‌کنند، بلکه آشکارا و در حضور مردم گفتوگو کن تا نتوانند حقیقت امر را تحریف کنند[14] و چون خداوند خود از همه آگاه‌تر است: «رَبّى اَعلَمُ بِعِدَّتِهِم» (کهف/ 18،22) دیگر از هیچ کس درباره اصحاب کهف سؤال مکن: «ولا تَستَفتِ فیهِم مِنهُم اَحَدا». (کهف/ 18،22)، زیرا علم خداوند تو را از هر چیز بى‌نیاز مى‌کند.[15] مکان غار اصحاب کهف:
درباره مکانِ غار اصحاب کهف دیدگاههاى متفاوتى وجود دارد: 1.‌حادثه مزبور در شهر «اِفِسوس» واقع شده و غار مزبور نیز در همان جا قرار دارد و افسوس (افسیس) از شهرهاى معروف آسیاى صغیر (ترکیه کنونى و قسمتى از روم شرقى قدیم) است. ویرانه‌هاى این شهر هم اکنون در 73 کیلومترى شهرِ «ازمیر» ترکیه به چشم مى‌خورد و در کنار قریه «ایاصولوک» در کوه «ینایرداغ» هم اکنون غارى بسیار وسیع دیده مى‌شود که فاصله چندانى با افسوس ندارد و آثار صدها قبر در آن وجود دارد. ورودى این غار در سمت شمال شرقى بوده و هیچ اثرى از مسجد، صومعه یا کنیسه در آن به چشم نمى‌خورد. به عقیده بسیارى، غار مورد اشاره در داستان، همین غار است.[16] این قول، با نقلهاى مسیحى سازگار است.[17] 2.‌ غار مزبور در نزدیکى پایتخت اردن، یعنى شهر عمان و در نزدیکى روستاى «رجیب» واقع است. بر بالاى این غار صومعه‌اى دیده مى‌شود که براساس پاره‌اى از قراین، مربوط به قرن پنجم میلادى است و پس از آنکه مسلمانان آنجا را فتح‌کردند، به مسجد تبدیل شد.[18]اطراف این غار از دو سمت شرقى و غربى باز است و آفتاب بر آن مى‌تابد و ورودى غار در سمت جنوب قرار دارد و در داخل غار 7 یا 8 قبر به چشم مى‌خورد. در سال 1963 میلادى هیئتى اکتشافى از اردن با حفّارى به کشف این غار متروک نایل شد.[19] 3. غار اصحاب کهف در بتراء از شهرهاى فلسطین است.[20] 4. در کوه «قاسیون» نزدیک دمشق سوریه واقع است.[21] 5. در شبه جزیره اسکاندیناوى، در اروپاى شمالى قرار دارد.[22] 6. در نزدیکى شهر نخجوان در کشور قفقاز واقع است.[23] علامه طباطبایى بنا به دلایلى دیدگاه اول را، به‌رغم شهرتش، مردود مى‌داند; از جمله آنکه از آیه «و تَرَى الشَّمسَ اِذا طَـلَعَت تَزوَرُ عَن کَهفِهِم ذاتَ الیَمینِ واِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمال» (کهف/18،17) برمى‌آید که نور خورشید به هنگام طلوع بر سمت راست غار و هنگام غروب بر سمت چپ آن مى‌تابیده است، بنابراین باید ورودى غار در سمت جنوب باشد، درحالى‌که دَرِ ورودى غار موجود در شهر اِفِسوس به سمت شمال شرقى است; همچنین مضمون آیه «قالَ الَّذینَ غَلَبوا عَلى اَمرِهِم لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِم مَسجِدا» (کهف/18،‌21) این است که در آن غار یا پیرامون آن، مسجد و عبادتگاهى بنا کردند، درحالى‌که در غار اِفِسوس اثرى از مسجد یا صومعه یا عبادتگاه دیگر به چشم نمى‌خورد. البته در سه کیلومترى آن کنیسه‌اى وجود دارد که به هیچ وجه با غار مزبور ارتباطى ندارد[24]، بنابراین از میان چند دیدگاه یاد شده، دیدگاه دوم با ویژگیهاى ذکر شده در آیات قرآن سازگار است و برخى روایات نیز آن را تأیید‌مى‌کند.[25] اصحاب‌کهف در روایات‌اسلامى:
روایات اسلامى معمولاً اصحاب کهف را همانند روایات مسیحى، جوانانى اشراف زاده دانسته که در عید بزرگى با مرکبهاى خود به بیرون شهر رفتند و بتهایى را که مى‌پرستیدند به همراه خود بردند. خداوند در دلهایشان نور ایمان برافروخت و آنان به خداوند یکتا ایمان آوردند و هر چند در آغاز، ایمان خود را از یکدیگر پوشیده مى‌داشتند; امّا به تدریج ایمان خود را به یکدیگر اظهار کردند.[26] بر پایه برخى روایات با اینکه پادشاه جبار و بت پرست عصر، همه کسانى را که از پرستش بتها سرباز مى‌زدند مى‌کشت; ولى به اصحاب کهف مدتى مهلت داد تا از ایمان خود بازگردند. آنان از این فرصت استفاده کرده و به غار پناه بردند.[27] برخى دیگر از روایات، آنان را امین و رازدار پادشاه عصر خود قلمداد کرده که هدایت یافته و به غار پناه‌بردند.[28] روایتى از وهب‌بن‌منبه، ماجراى ایمان آوردن اصحاب کهف را کاملاً متفاوت و مربوط به گرویدن جوانان شهر اِفسوس به یکى از حواریان حضرت عیسى دانسته است. براساس این روایت، یکى از حواریان حضرت عیسى(علیه السلام)بر اثر سجده نکردن به بتِ سر درِ شهر از ورود به شهر ممنوع شده بود و به ناچار در گرمابه‌اى در بیرون شهر به‌کار و تبلیغ دین خدا پرداخت و از این راه برخى جوانان شهر به او گرویدند.[29] همچنین براساس برخى روایات، اصحاب کهف جوانانى رومى بوده‌اند که پیش از بعثت عیسى(علیه السلام)وارد غار شدند و پس از بعثت آن حضرت از خواب برخاستند[30]; امّا برخى روایات، همه ماجرا را مربوط به زمان پس از بعثت حضرت عیسى(علیه السلام) و آنان را افرادى دانسته که بر شریعت عیسى(علیه السلام) بوده‌اند.[31] اصحاب کهف در قرآن:
قرآن در طى 18 آیه به بیان این داستان پرداخته است. از سیاق نخستین آیه این قصه: «اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحـبَ الکَهفِ والرَّقیمِ کانوا مِن ءایـتِنا عَجَبـا» (کهف/18،9) بر مى‌آید که این داستان اجمالاً پیش از نزول آیات، معلوم بوده و قرآن به شرح و تفصیل آن پرداخته است.[32] علت شگفت بودن ماجراى اصحاب کهف، درنگ 309 ساله آنان در غار و آنگاه برخاستن ایشان در کمال سلامت بوده است. خواب* طولانى اصحاب کهف از شگفت‌انگیزترین نشانه‌هاى الهى است که موجب شده مفسران نیز به فراخور حال به بحث درباره آن و اثبات آن به لحاظ علمى و تجربى بپردازند.[33] براساس روایاتى که در شأن نزول این آیات وارد شده، قریش شمارى از یاران خود را براى تحقیق درباره دعوت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به سوى عالمان یهود در مدینه فرستادند تا نظر آنان را در‌این مورد جویا شوند. عالمان یهود با طرح چند‌پرسش گفتند: اگر محمّد(صلى الله علیه وآله) از عهده پاسخ به‌این پرسشها برآمد، او پیامبر خدا و گرنه دروغگوست. در پرداختهاى روایى گوناگون، این پرسشها کاملاً یکسان نقل نشده است; امّا در همه روایات، یکى از این پرسشها به اصحاب کهف مربوط است که آیات مورد اشاره در پاسخ به آن نازل شده است.
چگونگى ایمان آوردن اصحاب کهف:
براساس ظاهر آیات، اصحاب کهف جوانانى بودند که به خدا ایمان آوردند و خداوند نیز بر هدایتشان افزود:«اِنَّهُم فِتیَهٌ ءامَنوا بِرَبِّهِم وزِدنـهُم هُدًى». (کهف/ 18،14) «فتیه» جمع «فتا» به معناى جوان است.[34] براساس برخى روایات، آنان سالمندانى با ایمان بودند و واژه «فتیه» کنایه از جوانمردى آنان است.[35] به هر روى آنان به آیین بت پرستى قوم خود معترض و از کرنش کورکورانه قومشان در برابر بتان سخت اندوهگین بودند: «هـؤُلاءِ قَومُنَا اتَّخَذوا مِن دونِهِ ءالِهَهً لَولا یَأتونَ عَلَیهِم بِسُلطـن بَیِّن» (کهف/18،15) و این کار را بزرگ‌ترین ظلم مى‌دانستند. «فَمَن اَظلَمَ مِمَّنِ افتَرى عَلى اللّهِ کَذِبا» (کهف/18،15)
اصحاب کهف از تأیید و یارى خداوند برخوردار بودند و خداوند دلهایشان را در راه ایمان محکم ساخته بود:«رَبَطنا عَلى قُلوبِهِم» (کهف/18،14) تا در برابر بت پرستى و مظاهر آن بایستند و آنان نیز بدون ترس از حوادث و سختیهاى آینده بر پا خاسته[36] و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است و ما جز او معبودى را نمى‌خوانیم: «اِذ قاموا فَقالوا رَبُّنا رَبُّ السَّمـوتِ والاَرضِ لَن نَدعوا مِن دونِهِ اِلـهـًا» (کهف/ 18،14) اینکه اصحاب کهف این جملات و اعتراضات را میان خود گفتند یا در برابر پادشاه‌جبار عصر خود، مورد اختلاف است[37]، به هر روى، درحالى‌که همه خدایان دروغین را کنار گذاشته و از قوم بت پرست خود جدا شده بودند به غار پناه‌برده و از خدا رحمت و راه نجات خواستند: «اِذ اَوَى الفِتیَهُ اِلَى الکَهفِ فَقالوا رَبَّنا ءاتِنا مِن لَدُنکَ رَحمَهً وهَیِّئ لَنا مِن اَمرِنا رَشَدا» (کهف/‌18،10)، «واِذِ اعتَزَلتُموهُم و ما یَعبُدونَ اِلاَّ اللّهَ فَأوُا اِلَى الکَهفِ» (کهف/ 18،16) خداوند نیز آنان را مشمول رحمت لایزال خود قرار‌داد و در کارشان گشایشى فراهم ساخت، چنان‌که در ادامه آیه فوق از قول اصحاب کهف نتیجه پناه‌بردن به غار را رحمت خدا ذکر مى‌کند: «یَنشُر لَکُم رَبُّکُم مِن رَحمَتِهِ ویُهَیِّئ لَکُم مِن اَمرِکُم مِرفَقـا» (کهف/ 18،16)
درنگ در غار:
از قرآن کریم و روایات چنین برمى‌آید که خداوند اصحاب کهف را پس از ورود به غار، به خوابى عمیق فرو برد[38]: «فَضَرَبنا عَلى ءاذانِهِم فِى الکَهفِ». (کهف/ 18،11) زمخشرى مى‌نویسد: در این آیه مفعول «ضَرَبنا» حذف شده است و منظور این است که بر گوش آنان حجاب و مانعى قرار دادیم تا مانع شنیدن صداها گردد; یعنى آنان را به خوابى سنگین فرو بردیم.[39] طبرسى این آیه را کنایه از مسلط کردن خواب برایشان و تعبیر آیه را بسیار فصیح دانسته است.[40] به احتمالى دیگر که علامه طباطبایى آن را بیان کرده مراد این است که خداوند همچون مادرى که با ضربه‌هایى نرم و آهسته به گوش فرزند مى‌نوازد تا حواس او از پیرامون خود جدا شده، به خواب سنگین فرو رود، به گوش اصحاب کهف نواخته، تا به خواب عمیق فرو روند.[41] مدت درنگ اصحاب کهف در غار از نظر قرآن 309 سال بوده است: «ولَبِثوا فى کَهفِهِم ثَلـثَ مِائَه سِنینَ وازدادوا تِسعـا» (کهف/ 18، 25); امّا براساس روایتى از ابن‌اسحاق، آنان پیش از خواب، مدتى در غار به زندگى طبیعى مى‌زیستند و یکى از آنان با لباس مبدل وارد شهر مى‌شد و به تهیه آذوقه و توشه و جمع‌آورى خبرها از شهر درباره خودشان مى‌پرداخت و پس از بازگشت دیده‌ها و شنیده‌هاى خود را باز مى‌گفت[42]; امّا با توجه به حرف «فاء» که مفید ترتیب اتصالى است: «فَضَرَبنا عَلى ءاذانِهِم» مى‌توان گفت آنان بلافاصله پس از ورود به غار در خواب فرو رفتند و خداوند آنان را به‌گونه‌اى قرار داده بود که هرکس بدیشان مى‌نگریست آنان را بیدار مى‌پنداشت، حال آنکه در خواب بودند: «وتَحسَبُهُم اَیقاظـًا وهُم رُقودٌ» (کهف/ 18،18)[43] برخى مفسران از این جمله چنین استنباط کرده‌اند که چشمان اصحاب کهف به هنگام خواب، باز بوده است.[44]خداوند، در غار، شرایطى را حاکم ساخته بود که کسى را یاراى نزدیک شدن و آسیب رساندن به آنان نباشد; دورنماى آنان در غار به‌گونه‌اى بود که هر کس آنان را مى‌دید ناگزیر از ترس مى‌گریخت: «لَوِ‌اطَّـلَعتَ عَلَیهِم لَوَلَّیتَ مِنهُم فِرارًا ولَمُلِئتَ مِنهُم رُعبـا» (کهف/‌18،18) و براى آنکه بدن اصحاب کهف بر اثر تماس دائم با زمین دچار فرسودگى و آسیبى نشود خداوند آنان را به چپ و راست مى‌گرداند: «و نُقَلِّبُهُم ذاتَ الیَمینِ وذاتَ الشِّمالِ» (کهف/18،18) و براى آنکه شرایط حیات براى آنان کاملا فراهم شود و از هر گونه آسیب جسمى به دور باشند خورشید* نیز نور خود را ارزانیشان مى‌داشت: «وتَرَى الشَّمسَ اِذا طَـلَعَت تَزوَرُ عَن کَهفِهِم ذاتَ الیَمینِ واِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمالِ» (کهف/18،17) در این میان سگ آنها نیز در دهانه غار دستها را گشوده و به حالت نگهبانى خوابیده بود:«وکَلبُهُم بـسِطٌ ذِراعَیهِ بِالوَصیدِ». (کهف/18،18)
غار در نیمکره شمالى زمین و به‌گونه‌اى بوده که خورشید، صبحگاهان به سمت راست آن و هنگام غروب به سمت چپ آن مى‌تابیده است[45]: «وتَرَى الشَّمسَ اِذا طَـلَعَت تَزوَرُ عَن کَهفِهِم ذاتَ الیَمینِ واِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمالِ». (کهف/ 18،17) از سوى دیگر، آنان در محل وسیعى از غار قرار گرفته بودند: «وهُم فى فَجوَه مِنهُ». (کهف/ 18،17) برخى گفته‌اند: منظور این است که آنها در وسط و میانه غار قرار گرفته بودند، به‌گونه‌اى که خنکاى نسیم باد و هوا به ایشان مى‌رسید.[46] پس از بیدارى:
پس از 309 سال، مؤمنان خفته در غار، از خواب گران برخاستند. در واقع خواب آنان شبیه به مرگ و بیدارى آنها همچون رستاخیز بود و از همین رو قرآن کریم از بیدار کردن آنان به «برانگیختن و مبعوث کردن» تعبیر کرده است: «وکَذلِکَ بَعَثنـهُم» (کهف/18،19) هر چند در برخى روایات از خواب آنان تعبیر به «مرگ» و از بیدار شدنشان به «دمیدن دوباره روح» تعبیر شده است[47]; امّا به تصریح قرآن، مراد از آن، خواب و بیدارى است.[48] (کهف/18،18)
به هر روى، اصحاب کهف پس از بیدار شدن درباره مدت درنگشان در غار به گفتوگو پرداختند. یکى از آنان پرسید: چه مدت درنگ کردید؟ گفتند: یک روز یا بخشى از یک روز: «قالَ قائِلٌ مِنهُم کَم لَبِثتُم قالوا لَبِثنا یَومـًا اَو بَعضَ یَوم». (کهف/ 18،19) به گفته برخى علت تردید آنها، این بوده که آنان در آغاز روز وارد غار شده و به خواب رفته بودند و در پایان روز بیدار شده بودند[49] و چون نتوانستند مدت درنگ خود را در غار، مشخص کنند، گفتند: خداوند به مدت درنگ ما آگاه‌تر است: «قالوا رَبُّکُم اَعلَمُ بِما لَبِثتُم». (کهف/18،19) برخى مفسران گفته‌اند: پاسخ دهنده یک نفر به نام «تملیخا» بوده است و تعبیر به صیغه جمع: «قالوا» در این گونه موارد معمول است.[50] بلافاصله پس از این گفتوگو، پیشنهاد کردند که یکى از آنان به شهر رفته و با سکه‌هایى که داشتند غذایى تهیه کند: «فَابعَثوا اَحَدَکُم بِوَرِقِکُم هـذِهِ اِلَى المَدینَهِ». (کهف/ 18،19) آنان تأکید کردند که کسى که به شهر مى‌رود باید دقت کند که طعام پاک‌ترى تهیه کند: «فَلیَنظُر اَیُّها اَزکى طَعامـًا فَلیَأتِکُم بِرِزق مِنهُ» (کهف/18،19) برخى از مفسران منظور از «اَزکى» را در این آیه طعام* حلال و برخى آن را غذاى پاک و طاهر دانسته‌اند.[51] برخى نیز آن را کنایه از بهترین غذا (خیرٌ طعاماً) قلمداد کرده‌اند.[52] طبرى دو معناى حلال‌تر و طاهرتر را ترجیح داده است[53]، به هر روى، اصحاب کهف افزون بر آن تأکید کردند که کسى که به شهر مى‌رود باید مراقب باشد کسى از اوضاع ما آگاه نشود، زیرا در این صورت به ما دست یافته و سنگس*ارمان مى‌کنند یا اینکه ما را به آیین خود باز مى‌گردانند و در این صورت هرگز رستگار نخواهیم شد: «ولیَتَلَطَّف ولا یُشعِرَنَّ بِکُم اَحَدا * اِنَّهُم اِن یَظهَروا عَلَیکُم یَرجُموکُم اَو یُعیدوکُم فى مِلَّتِهِم ولَن تُفلِحوا اِذًا اَبَدا». (کهف/ 18،19‌ـ‌20) قرآن مشخص نمى‌کند که مأمور تهیه غذا کدام یک از آنان بود و نیز چگونگى آشکار شدن راز آنان را توضیح نمى‌دهد. امّا طبق برخى روایات «یملیخا» یا «تملیخا» داوطلب این کار شد[54] و با لباس چوپانى روانه شهر شد; امّا چهره شهر را کاملاً دگرگون یافت، از جمله پرچمى را بر سر در شهر دید که بر آن نوشته شده بود: «لا اله الا الله عیسى رسول الله و روحه…»، ازاین‌رو بسیار شگفت زده شد و شگفتى او هنگامى فزونى یافت که نانواى شهر با دیدن سکه‌اى که متعلق به بیش از 300 سال پیش بود، ازوى پرسید: آیا گنجى یافته‌اى؟ به تدریج مردم از قراین حال فهمیدند که این مرد یکى از چند جوانى است که نامشان را در تاریخ‌300 سال پیش خوانده و شنیده‌اند. پس وى را نزد پادشاه آوردند و او ماجراى خود را بیان داشت.[55] هدف از داستان اصحاب کهف:
قرآن هدف از آشکار کردن راز اصحاب کهف را اثبات عملى رستاخیز انسانها دانسته است: «وکَذلِکَ اَعثَرنا عَلَیهِم لِیَعلَموا اَنَّ وعدَ اللّهِ حَقٌّ واَنَّ السّاعَهَ لا رَیبَ فیها». (کهف/ 18،21) در برخى روایات نیز آمده است که در آن زمان زمامدار صالح و موحدى بر آن سرزمین حکومت مى‌کرد; امّا مردم مملکت وى به نحله‌هاى گوناگونى گرویده بودند; گروهى از آنان منکر معاد بودند. این پادشاه از این وضع بسیار اندوهگین بود و همواره به درگاه الهى ناله و تضرع مى‌کرد، تا اینکه خداوند با فاش ساختن ماجراى اصحاب کهف، معاد و رستاخیز انسانها را عملا ثابت کرد.[56] برخى نیز اختلاف مردم را در جسمانى یا روحانى‌بودن معاد دانسته‌اند.[57] پس از فاش شدن این راز مردم رهسپار غار شدند. پادشاه در حضور همگان با اصحاب کهف به گفتوگو پرداخت و خدا را بر این رحمت عظیم سپاس گفت، درحالى‌که پادشاه در ورودى غار ایستاده بود، اصحاب کهف به مکان خود بازگشته و در آنجا به جوار الهى شتافتند.[58] براساس نقل منابع مسیحى آنها پس از گواهى دادن به معاد جسمانى همچون قدیسان به جوار حق شتافتند.[59] مردم پس از این واقعه نیز اختلاف نظر پیدا کردند: «اِذ یَتَنـزَعونَ بَینَهُم…». (کهف/18،21) همچنان‌که برخى از مفسران گفته‌اند این تنازع، همان کشمکشى است که پس از اطلاع از حال اصحاب کهف و مردن آنها پس از بیدار شدن از خواب طولانى واقع شده است. در واقع میان طرفداران معاد و مخالفان آن، نزاع و بحث درگرفت; مخالفان مى‌خواستند خواب و بیدارى اصحاب کهف به زودى فراموش شود و این دلیل استوار و شاهد روشن را از دست مؤمنان خارج سازند، از همین رو پیشنهاد ساختن بنایى بر روى آنان دادند: «فَقالوا ابنوا عَلَیهِم بُنیـنـًا» (کهف/18،21) و براى آنکه مردم دیگر در این مورد کنجکاوى نکنند و ماجرا سربسته به انجام رسد گفتند: خداوند به حال ایشان آگاه‌تر است: «رَبُّهُم اَعلَمُ بِهِم» (کهف/ 18،21)، ازاین‌رو ما را نسزد که درباره ایشان به منازعه و احتجاج بپردازیم; امّا مؤمنان راستین که ماجراى اصحاب کهف را شاهدى روشن براى اثبات معاد به معناى حقیقى آن مى‌دیدند سعى در ماندگار کردن داستان در اذهان کرده و گفتند که باید بر آنان مسجدى* بسازیم[60]: «قالَ الَّذینَ غَلَبوا عَلى اَمرِهِم لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِم‌مَسجِدا». (کهف/ 18،21) نام این مسجد طبق برخى نقلها «التین» بود.[61] اصحاب کهف و رقیم:
در آیه 9 کهف/18 با عطف «الرقیم» بر «الکهف» آمده‌است: «اَم‌حَسِبتَ اَنَّ اَصحـبَ الکَهفِ والرَّقیمِ…» و‌این بحث میان مفسران به پیروى از برخى روایات، مطرح شده که آیا اصحاب کهف و رقیم یک گروه هستند یا دو گروه جدا تا براى اصحاب رقیم نیز تفسیر و شأن نزول جداگانه‌اى ذکر کنند; اما این قول بسیار بعید به نظر مى‌رسد. (‌=>‌اصحاب‌رقیم)
منابع
اعلام قرآن; اهل الکهف فى التوراه و الانجیل و القرآن; بحار الانوار; البدء و التاریخ; البرهان فى تفسیر القرآن; تاریخ الامم و الملوک، طبرى; تفسیر الصافى; التفسیر الکبیر; تفسیر القرآن العظیم، ابن‌کثیر; تفسیر القمى; تفسیر نمونه; جامع البیان عن تأویل آى القرآن; الجامع لاحکام القرآن، قرطبى; خلق الکون بین العلم و الایمان; روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم; الروض الانف; روض الجنان و روح الجنان; السیره النبویه، ابن‌هشام; عرائس المجالس فى قصص الانبیاء; قاموس کتاب مقدس; قصص الانبیاء، راوندى; الکامل فى التاریخ; الکشاف; کشف الاسرار و عده الابرار; لسان العرب; مجمع البیان فى تفسیر القرآن; المصباح المنیر; المعارف; معجم البلدان; مفردات الفاظ القرآن; مناقب آل‌ابى‌طالب; المیزان فى تفسیر القرآن.
The Encyclopedia Britannica.
The Decline And Fall Of The , Gibbon.
منصور نصیرى

[1]. المصباح، ج2، ص333; مفردات، ص475،«صحب».
[2]. مفردات، ص‌475، «صحب».
[3]. لسان العرب، ج‌12، ص‌176.
[4]. اهل الکهف، ص‌57.
[5]. The Encyclopedia Britanica, Vol .20, P.270-8 Gibon The Decline And Fall Of The Roman Empire, Vol. I, P, 544-5.
[6]. The Decline And Fall Off The Roman Empire, Vol. I.pp. 544-545.
[7]. اهل الکهف، ص‌89‌ـ‌90.
[8]. The Encyclopedia Britanica, Vol.20, p.270.
[9]. اهل الکهف، ص‌88.
[10]. اهل الکهف، ص‌88.
[11]. جامع البیان، مج‌9، ج‌15، ص‌276.
[12]. همان، ص‌252.
[13]. المیزان، ج‌13، ص‌267‌ـ‌268; نمونه، ج‌12، ص‌383.
[14]. نمونه، ج‌12، ص‌384.
[15]. المیزان، ج‌13، ص‌270.
[16]. قاموس کتاب مقدس، ص‌87; نمونه، ج‌12، ص400‌ـ‌401، اهل الکهف، ص91‌ـ‌92.
[17]. See,The Encyclopedia Britannica, Vol .20, P.270 – 8 The Decline And Fall Off The Roman Empire, Vol.I, P. 544-5.
[18]. المیزان، ج13، ص297; نمونه، ج12، ص‌401.
[19]. المیزان، ج13، ص297; نمونه، ج12، ص‌401.
[20]. همان، ص‌299.
[21]. همان، ص‌299.
[22]. همان، ص‌299.
[23]. همان، ص‌299.
[24]. المیزان، ج‌13، ص‌296‌ـ‌297.
[25]. همان، ص‌298‌ـ‌299.
[26]. جامع البیان، مج‌9، ج‌15، ص‌256; تفسیر ابن‌کثیر، ج‌3، ص‌78‌ـ‌79.
[27]. همان، ص‌253.
[28]. عرائس المجالس، ص‌371‌ـ‌374; البرهان، ج‌3، ص‌622.
[29]. جامع البیان، مج‌9، ج‌15، ص‌257; روض الجنان، ج12، ص318ـ319; الکامل، ج1، ص355‌ـ‌356.
[30]. المعارف، ص‌54.
[31]. تاریخ طبرى، ج‌1، ص‌373.
[32]. المیزان، ج‌13، ص‌244.
[33]. نمونه، ج‌12، ص‌407‌ـ‌409; خلق الکون، ص‌155‌ـ‌157.
[34]. مفردات، ص‌625، «فتى»; المیزان، ج‌13، ص‌247.
[35]. همان، ص‌283.
[36]. المیزان، ج‌13، ص‌292.
[37]. روح المعانى، مج‌9، ج‌15، ص‌316.
[38]. جامع البیان، مج‌9، ج‌15، ص‌225; البرهان، ج‌3، ص‌624; عرائس المجالس، ص‌375.
[39]. الکشاف، ج‌2، ص‌705.
[40]. مجمع البیان، ج‌6، ص‌698.
[41]. المیزان، ج‌13، ص‌248.
[42]. جامع البیان، مج‌9، ج‌1، ص253.
[43]. المیزان، ج‌13، ص‌255‌ـ‌256.
[44]. همان، ج‌13، ص‌256.
[45]. نمونه، ج‌12، ص‌368.
[46]. الصافى، ج3، ص235; جوامع‌الجامع، ج2، ص356.
[47]. البرهان، ج‌3، ص‌624.
[48]. جامع البیان، مج‌9، ج‌15، ص‌269; الصافى، ج‌3، ص‌234; المیزان، ج‌13، ص‌249.
[49]. جوامع الجامع، ج‌2، ص‌357; تفسیر ابن‌کثیر، ج‌3، ص‌81; نمونه، ج‌12، ص‌373.
[50]. نمونه، ج‌12، ص‌374.
[51]. المیزان، ج13، ص‌260.
[52]. جامع البیان، مج‌9، ج‌15، ص‌279.
[53]. جامع البیان، مج‌9، ج‌15، ص‌279.
[54]. عرائس المجالس، ص‌375; روض الجنان، ج‌12، ص‌320; البرهان، ج‌3، ص‌624.
[55]. عرائس‌المجالس، ص375ـ376; روض‌الجنان، ج12، ص‌320‌ـ‌323; البرهان، ج‌3، ص‌624‌ـ‌625.
[56]. تفسیر ابن‌کثیر، ج‌3، ص‌81‌ـ‌82.
[57]. همان; جامع البیان، مج‌9، ج‌15، ص‌281.
[58]. جامع‌البیان، مج9،ج15، ص275ـ277; روض‌الجنان، ج‌12، ص‌323‌ـ‌325.
[59]. The Encyclopedia Britannica Vol.20,p.270. And The Decline And Fall The Roman Empire, (Gibbon) Vol. I, P. 544-5.
[60]. المیزان، ج‌13، ص‌265‌ـ‌267.
[61]. تفسیر قرطبى، ج‌20، ص‌75.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید