آئینه دار ایمان و یقین

آئینه دار ایمان و یقین

نویسنده:مرحوم حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی

درآمد

آنچه در پی می آید ملخصی از بیانات سید آزادگان مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید علی اکبر ابوترابی است که در مورخه17/11/67 در جمع گروهی از آزادگان بیان داشته است.آن مجاهد بزرگ در تبیین صفات اهل تقوی به بیان خاطراتی از سلوک مبارزاتی شهید سعیدی پرداخته است که می تواند جلوه هایی از منش آن پیکارگر سترگ را نمایان سازد.
بسم الله الرحمن الرحیم
و صلی الله علی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین المعصومین،ربنا لا تزغ قلوبنا بعد إذ هدیتنا وهب لنا من لدنک رحمه إنک أنت الوهاب.
الهم صلی علی محمد و آله و بلغ ایمانی اکمل الایمان واجعل یقینی افضل الیقین و اتیناه بنیتی الی احسن النیات و بعملی الی احسن الاعمال.
این ایام پر فروغ و فیض بخش دهه فجر و اول ماه مبارک رجب و به احتمال قوی سالروز ولادت حضرت امام محمد باقر(ع)بر شما مبارک باشد.امیدواریم به آبروی محمد وآل محمد از بیشترین برکات و فیض و رحمت الهی، این ملت و امام و شما پیشتازان باشید!و در سایه بهره مندی از رحمت واسعه پروردگار عالم،اعمال گذشته تان مقبول و در آینده از توفیق بیشتری برخوردار باشید!
تمام سعی و تلاش انبیای الهی و ائمه معصومین صلواه الله علیهم اجمعین،در این خلاصه می شود که نور ایمان در قلبها بدرخشد و قلوب انسانها به نور ایمان منور شود و در سایه منور شدن قلوب به نور ایمان،انسان از حیات حیوانی رهایی پیدا کند و به حیات انسانی که در کنارش بیشترین برکات و رحمات پروردگار عالم نهفته است دست یابد.آن چنان در این راه حریص بودند و برای عرضه کردن این خدمت به جهان بشریت اشتیاق داشتند که با تمام وجود،خودشان را گویی وقف این راه کرده بودندو تا پای جانشان برای عرضه کردن این خدمت به جهان بشریت ایستادند.یکی از پیشوایان معصوم که آنچه مایه حیات ما بود و بعد از رحلت حضرت رسول گرامی اسلام(ص)به مخاطره افتاده بود،احیایش فرمودند،حضرت امام محمد باقر(ع)می باشند.بیشتر روایات و در نتیجه شاید حدود 80درصد و بلکه 85 درصد از اسنادی که از مکتب حنیف اسلام،غیر از قرآن کریم برای ما باقی مانده و به دست ما رسیده،از ناحیه وجود مقدس آقا امام محمد باقر(ع) و آقا امام جعفر صادق(ع)است.تمام این تلاش پیگیر که به قیمت جان نازنین آن حضرت و بقیه اجداد طاهرین و فرزندان معصومشان تمام شد،برای این بود که این آب حیات به دست ما برسد و ما از این نعمت واسعه پروردگار عالم که ایمان به خداست و حرکت کردن در سایه این ایمان،محروم نمانیم و همتمان این باشد.
دعای مکارم الاخلاق دعای جامع و کاملی است،برادران عزیز گاه وبیگاه که فرصت پیدا می کنیدفمروری با ترجمه بشود! آنچه را که نیاز ما و نیاز هر انسان صادقی است که خواستار کمال انسانیت خودش است،تقریباً در این دعا نهفته است.تمام خون هایی که در راه به ثمر رسیدن این انقلاب و حاکمیت بخشیدن به اسلام ریخته شد،تنها این نبود که حکومتی به نام حکومت اسلامی در رأس قرار بگیرد.آنها هدفشان این بود که این شعله در میان جامعه شعله ور شود،مثل یک عده ای که شب آمدند توی بیابان تاریک آن قدر رنج بردند و کشته دادند و خسارت دیدند که این بیابان تاریک را امشب روشن کنند که یک عده ای که در این بیابان راه را گم کرده اند،در پرتو این نور وروشنایی مسیر خودشان را پیدا کنند و از این درماندگی در این سرمای سخت وبیابانی که هیچ پیدا نمی شود،جز حیوانات درنده،نجات یابند.همه برای این بود که این دلهایی را که میرفت بمیرد واز نور ایمان تهی شود،در پرتو نور ایمان که در وجود رهبر این نور جلوه گر است و در تمام اهدافی که اینها تعقیب می کنند و در هر چه می گویند این نور جلوه گر است و به هر راهی که دعوت می کنند به خدا می رسد،در سایه به وجود آمدن یک چنین شرایطی این دل های مرده زنده بشود…
اگر در این حرکت ایمانشان را کامل کردیم،فیض برده ایم و بهره ای نصیبمان شده،اما اگر خدای ناکرده نتوانستیم این بهره را از این حرکت بگیریم،از وجود نازنین امام و از انسان های مؤمن ومخلصی که این چنین چراغی روشن کردند بی بهره ومحروم شده ایم و باز مانده ایم.چه انسان های مخلص وصادقی را کنار خود ودر جامعه مان دیدیم! خدایا! آیا چنین بندگان مخلص و پاکی داشتی و ما از دیدار و زیارت و آشنایی با آنها محروم بودیم؟ای پروردگار!در سایه ایمانم به تو به این معرفت و کمال می توان دست پیدا کرد؟
بله؛اگر از این شعله برافروخته شده بهره ای بردیم و ایمانم ان به مرحله عالی تر رسید، باید خدا را شکر کنیم و تمام همت مان در درجه اول روی این گذاشته سود.درست است که ما خواستار خیلی نعمت برای بندگان خدا هستیم،اما به ایمان خودمان در درجه اول،در سایه این شعاع از رحمت الهی باید اضافه شود و با مرتبه عالی تری از ایمان می توانیم وجود پر خیرتری باشیم برای جامعه مان.انسان اگر درست عمل بکند،یک لحظه به مرتبه یقینش افزوده می شود،به شرط آنکه به آنچه یقین دارد بی اعتنایی نکند،دور از انسانیت است وشایسته انسان نیست و پا گذاشتن روی ارزشهای انسانی است.
خدا دحمت کند مرحوم شهید آیت الله سعیدی این مرد خدا را!در تهران در خیابان شهباز سابق(17 شهریور)یک خیابان فرعی می خورد به نام غیاثی.در آن خیابان مسجدی بود به نام موسی بن جعفر(ع).آقای سعیدی بسیار آدم وارسته،اجتماعی،خوش برخورد،فعال و یار واقعی امام در آن زمان.خنده از لب ایشان نمی افتاد.هیکل او متوسط…و واقعاً خنده از لبش قطع نمی شد.ایشان به یقین رسید که باید دنبال امام به حرکت در آید و حرکت کند.
سرمایه گذاری آمریکا در ایران شروع شد.این مرد خدا علاوه بر آنکه مسجدشان یک پایگاهی بود،برداشتند ومسئله سرمایه گذاری آمریکا در ایران و مفاسد و جنایات این را نوشتند و امضا فرمودند.وقتی تکثیر شد،گذاشتند توی پاکت و برای تمام وزرا و وکلا وامرای ارتش پست کردند،به امضای خودشان.یکی از دوستان نزدیکشان،آقای نیکنام از بیشتر اسرار ایشان مطلع بود؛چون از همکاران نزدیکشان بود،ایشان دستگیر شد.خود ایشان فرمود:من دیدم به من کاری ندارند.همه فشارهایی که روی من می آوردند برای این است که از برنامه ها و فعالیت هایی که این بزرگوار دارند،کسب اطلاع کنند وشاید به عده دیگری هم می خواستند به وسیله من دست پیدا کنند.ایشان(آیت الله سعیدی)را نگرفتند،بلکه نزدیک ترین فرد را گرفتند تا اطلاعات بیشتری در رابطه با ایشان و همکارانشان به دست آورند.این بنده خدا می فرمود:زیر فشار خردمان کردند.
ما در زندان قزل قلعه برخورد کردیم به ایشان،بعد از شهادت آیت الله سعیدی،گفت:در صدد بودم تا در اولین ملاقات به ایشان(آیت الله سعیدی)خبر بدهم.بعد از سه ماه با برادرم ملاقات کردم.با لال زبانی و اشاره به او فهماندم که به ایشان(آیت الله سعیدی) بگو تمام مسائل شما لو رفته و همین امروز و فردا به سراغ شما می آیند.برادرم هم رفت وچون دوباره زمینه ملاقات بود، از بیست روز الی یک ماه آمد به ملاقات،باز در همین ملاقات حضوری به من گفت:من خدمت ایشان عرض کردم.ایشان فرمودند:از راهی که پیش رفتیم باز نخواهیم گشت.و علی الله فلیتوکل المتوکلون.چند شب قبل از دستگیریشان به پسرشان می فرمایند:اگر چند روز دیگر مسئله ای پیش آمد،مطلبی هست که در لای فلان کتاب(احتمالاًتفسیر صافی) نوشته ام. بعد که فرزندشان می رود،می بیند نوشته است،من در این سفر به شهادت خواهم رسید و با یقین،به این راه قدم گذاشته ام وخدا را بر این نعمت که شامل حالم شد،شاکرم.این طور شد که حتی پسرشان به من فرمود:اگر سری بزنی نوشته موجود است که من این توفیق را پیدا نکردم.
مردان خدا به آن حد از ایمان ویقین شان عمل می کنند و ضعف وسستی از خود نشان نمی دهند.کسی که در این مرحله قرار گرفته باشد که نه پیغمبر خدا و نه امام معصوم و نه رهبر انقلاب در ایران تشریف دارند،در این حد گام بر می دارد،آیا فکر می کنید در بقیه امور زندگیش سستی وضعف نشان می دهد؟در مقابل بقیه گناهان که شبانه روز در جلوی ما ظاهر می شود و چه بسا من مرتکب آن بشوم،آیا فکر می کنید آن شخص در مقابل اینها ضعف نشان بدهد؟هرگز!بعد،دستگیر شدند و شکنجه ایشان سه یا پنج روز بیشتر نبود.در قزل قلعه،در دو طرف سلول بود و هر سلول روزنه ای داشت تقریباً به اندازه یک دانه از دبه های روغن که زندانی می توانست از همین روزنه کمی از راهرو را ببیند.بعضی از برادرانی که آنجا زندانی بودند،از جمله،یک نفر به نام آقا سیامک…از منسوبین نزدیک برادر عزیزمان آقای دکتر مسعود،ایشان توی همان بند بود.گفت:دیدم یک بزرگواری را آوردند.روز اول،صبح بردند وظهر آوردند.روز دوم،صبح دیدم با پای خودشان می روند،ولی عصر روی دست آوردنش.روز سوم یا پنجم که روز شهادتشان بود،اینها ایشان را نمی شناختند،می دانستیم ایشانم را برای شکنجه می برند.وقتی برمی گرداندند،در اثر شکنجه های بی حد دیگر توان ایستادن روی پای خودشان را نداشتند و ما این را خودمان ناظر بودیم.روز پنجم ایشان را بردند و منتظر بودیم ظهر بیاورند؛نیاوردند.سه یا چهار بعد از ظهر آمدند با یک شتابزدگی سلول ها را خالی کردند.هر راهرو حدوداً شش یا هفت سلول هر طرفش داشت.همه را می برند توی راهروی آن طرف.فقط سیامک را نمی برند که احتمالاً یادشان می رود.درهای سلول هم از بیرون چفتی داشت که می انداختند.ایشان گفت:یک قاشقی از از یک سرباز که غذا می خورد به یک عنوان گرفته بودم و توی سلول من بود.با این قاشق کناره زبانه را ساییده بودم که این قاشق به آن می رسید.وقتی دیدم با شتابزدگی این کار را دارند می کنند،منتظر بودم که چه جریانی است؟بله،آن روز بدن آن بزرگوار را بی رمق آوردند و به محض اینکه انداختند توی سلول،رفتند.من فوراً با همان قاشق چفت را باز کردم.یک سرکی کشیدم و دیدم همه فرار کردند.رفتم به طرف ایشان،دیدم در حال سجده است و بدن نازنینش آن چنان غرق عرق شده که لباس هایش خیس خیس است.دیدم خونی از بدنش نمی آید،ولی چهره نازنینش خیلی کبود و سیاه شده بود…چشمانش باز و زبانش مشغول ذکر ویاد خدا بود.فقط ذکر می گفت.من هرچه به ایشان گفتم:یک چیزی بگویید!چه شد؟چه کردند؟فقط ایشان به من نگاه می کرد و ذکرش از زبان نازنینش قطع نمی شد.
برادران عزیز!این طائران تیزپرواز،از بندگان صالح خدا،از این قفس با سلامتی،روح خویش را به در بردند و آنچه برای ما به یادگار باقی ماند،خاطره تابناک در سایه ایمان و معرفت کامل آنها بود وآن صداقت و اخلاص و ایثارگری و پایداری در مقابل هر چه از حق به آنها رسیده بود و چون با خدا چنین کردند و این چنین صادقانه زیستند،خداوند هم ایمان و یقین و مرتبه عالیه ای که چنین عزتی جاودانی به آنها بخشید را بالا برد.آنچه بهره ماست اینکه،از این نورهای پاک و الگوهای ارزنده جامعه بهره گیریم و ایمان خود را به مرحله بالاتری بالا ببریم و بر یقین خود بیفزاییم.
اللهم صل علی محمد وآله و بلغ بایمانی اکمل الایمان واجعل یقینی افضل الیقین.خدایا ایمان ما را به کمال برسان و یقین ما را به کمال بالاتری فزونی بخش!آیا دیدن این واقعیت ها نمی تواند بر یقین ما بیفزاید؟آیا اینها نمی تواند کمال بخشی برای ایمان ما باشد؟چرا می تواند،ولی شرطش این است که پای آنچه می گوییم بایستیم.جانمان را دادیم،لب به خطا باز نکنیم!چشم به اشتباه به جایی ندوزیم!خیالی از باطل در سر نپرورانیم و حرکتی بر خلاف آنچه که داشتیم،دیده نشود و اگر دیده شود،هزار قطره اشک هم که بریزیم کم است.یک نفر چیزی به ما می گوید،چقدر می سوزیم؟برای کمترین خطای خودمان اگر هزار مرتبه بیش از آن بسوزیم سزاست.برای کمترین خطای خودمان اگر این طور بودیم،به خدا یقین داشته باشیم بر یقین مان افزوده می شود و زمینه اش را خودش فراهم می کند.
یکی از برادران عزیزمان در سنین 24 سالگی،راستی شایسته و صادق بود.بنده خودم راهی را که او رفت،هیچ وقت نرفتم و نخواهم رفت.من کاملاً با او آشنایی داشتم.خیلی صداقت داشت!با آن سن یکپارچه ایمان بود.الآن شاید سی و خرده ای از سن او می گذرد،گفت:یکمرتبه توی ذهنم آمد(من نمی گویم این راه رابروید!خطاست.این راه خداشناسی نیست)،گفتم:خدایا!قلب من می گوید:خدا!اما راستی خدا،تو هم به یاد این بنده ات هستی؟من که راستی می گویم:« خدا»،خدایا!اگر تو هم به یاد بنده ات هستی،من می روم به طرف صحن معصومه 10 تومان بیاید توی جیب من.گفت:به حق فاطمه معصومه،هنوز به وسط راه نرسیده بودم،یک نفر آمد دست داد و رفت.دست باز کردم دیدم 10 تومان توی دستم است.نمی گویم از این سمت بروید!راه غلطی است،ولی او واقعاً یکپارچه بنده خدا بود.یکدفعه به دلش آمده بود و این کار را کرد.
برادران عزیز!به هر کجا که چشم باز کنیم،شرایطی فراهم است که می تواند یقین مارا تا مرحله زیادی بالا ببرد،به شرط اینکه پایه های قبلی خراب نشده باشد.اگر خراب شده باشدگیرنده های ما نمی گیرد.چشم می بیند،گوش می شنود،اما روح مطلب را که باید جام من بگیرد نمی گیرد؛چرا که من پایه های یقین قبلی را خراب کرده ام.
تمام خدا خدا کردن ما و علی علی کردن و مهدی مهدی کردن و ائمه ائمه گفتن ما برای این است که از پرتو آنچه که آنها عرضه کرده اند در ایمان به خدا بهره ببریم.برای رسیدن به این هدف،باید آنچه را که به یقین رسیدیم،در همان حد عمل بکنیم.امام می فرماید:من در عمرم نترسیدم.نمی گویم آن بشویم،اما چیزهایی را که فهمیدیم که باید انجام بدهیم،دروغ نگو ییم،غیبت نکنیم،تهمت نزنیم،فکر باطل نکنیم،لغوی بر زبان جاری نشود،تا چه رسد به اینکه بی حرمتی،انجام شود.نباید آبروی کسی را به خطر بیندازیم.کافی است به اینها عمل کنیم،بعد ببینیم قلب چه نورانیتی پیدا می کند،بر یقین انسان چگونه افزوده می شود و چگونه شعله های معرفت برای رسیدن به کمال بیشتری از ایمان و تقویت معرفت انسانی جرقه می زند!
خدا به حق محمد وآل محمد،همه شما را در سایه پیروی رسول گرامی و ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین و به حرمت آنچه که در این راه مایه گذاشتید،یاری بفرماید!برادران!سرمایه تان خیلی ارزش دارد،و با این سرمایه خیلی می شود سود برد.هشت سال در راه خدا همه چیز را فدا کردید،به زودی از دستش ندهید!به حرمت معصومین و خون پاک و به دعاهای خیر همه شهدا و به آنچه از خود تا به حال مایه گذاشته اید،خداوند ایمان شما را به مرحله کمال و یقین شما را به بالاترین مرحله یقین برساند!و در سایه این یقین و آن ایمان،نیت ما اصلاح و عمل ما عمل شایسته و بهترین زندگی در دنیا وآخرت و بیشترین توشه را برای خودتان فراهم بفرمایید.امیدواریم وجود نازنین امام مایه خیر و سلامت و سرافرازی هموطنان باشد،و با پیروی شما عزیزان با سرافرازی برای کسب موفقیت به آنها بپیوندید! والسلام!
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 32

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید