سرپیچی قارون از دستور موسی ـ علیه السلام ـ
موسی ـ علیه السلام ـ پس از نجات از شرّ فرعون و فرعونیان و سپس سامری، به شرّ دیگری در رابطه با قارون، دچار شد.
«قارون بن یصْهُر بن قاهث» پسرعمو یا پسرخاله حضرت موسی ـ علیه السلام ـ بود[1] و از علم و حکمت بهره وافر داشت، به طوری که جمعیت بنیاسرائیل به دو بخش تقسیم میشد، موسی ـ علیه السلام ـ عهدهدار قضاوت در یک بخش بود، و قارون دادستان بخش دیگر.
قارون، دارای ثروت کلانی شد که تنها کلیدهای خزانههای ثروت او را شصت قاطر (و به نقلی چهل قاطر) حمل میکردند.
قرآن در این مورد میگوید:
«وَ آتَیناهُ مِنَ الْکُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَهِ أُولِی الْقُوَّهِ؛ و ما آنقدر گنجها به او داده بودیم که حمل کلیدهای آن، برای یک گروه زورمند، مشکل و زحمت بود.»[2]
تا این زمان، بین او و موسی ـ علیه السلام ـ دشمنی و جار و جنجال نبود، وقتی که فرمان گرفتن زکات، از طرف خداوند بر موسی ـ علیه السلام ـ صادر شد، موسی ـ علیه السلام ـ نزد قارون رفت و از او مطالبه زکات نمود، آن هم زکات اندک یعنی از هر هزار دینار، یک دینار و از هر هزار درهم، یک درهم. و از هر هزار نوع کالا، یک نوع.
قارون در آغاز از این دستور، سرپیچی نکرد، ولی به خانهاش آمد و به حسابرسی پرداخت، متوجه شد زکات مالش بسیار میشود. حرص و دنیاپرستی باعث گردید که برای حفظ مال خود، به یک آشوب ناجوانمردانه دست بزند.
خنثی شدن تصمیم ناجوانمردانه قارون
قارون، بنیاسرائیل را جمع کرد و برای آنها سخنرانی نمود. در آن سخنرانی گفت:
«ای بنیاسرائیل، موسی ـ علیه السلام ـ شما را به هرچیزی دستور داد، از او اطاعت کردید، ولی اینک میخواهد (به عنوان زکات) اموال و ثروت شما را از دستتان خارج سازد.»
جمعیتی از بنیاسرائیل فریب این سخنرانی را خوردند و گفتند: «ای قارون تو سرور و بزرگ ما هستی، ما مطیع تو هستیم. هرگونه تو دستور دهی، اطاعت میکنیم.»
قارون گفت: به شما دستور میدهم فلان زن بیعفّت را به اینجا بیاورید و با او قرار بگذارید تا او (در مقابل گرفتن فلان مبلغ رشوه) در انظار مردم بگوید: «موسی با من زنا کرد.»
آنها نزد آن زن رفتند و قراردادی در این مورد با او بستند، و آن زن قبول کرد. تا روزی قارون بنیاسرائیل را در یکجا جمع کرد، و سپس نزد موسی ـ علیه السلام ـ آمد و گفت: «ای موسی! قوم تو برای استماع سخنرانی و موعظه شما، اجتماع کردهاند.»
موسی ـ علیه السلام ـ نزد قوم خود آمد، و شروع به سخن کرد، تا به اینجا رسید، گفت: «ای بنیاسرائیل! کسی که دزدی کند، دستش را جدا میکنیم، کسی که نسبت زنا (از روی دروغ) به کسی بدهد، هشتاد شلّاق به او میزنیم، و اگر کسی زنا کند ولی همسر نداشته باشد، صد تازیانه به او میزنیم، ولی اگر همسر داشته باشد، او را سنگسار میکنیم تا جان بدهد.»
ناگهان قارون در میان جمعیت فریاد زد: «وَ اِنْ کُنْتَ اَنْتَ؛ اگر چه زناکار خودت باشی؟!»
موسی گفت: «وَ اِنْ کُنْتُ اَنَا؛ اگر چه خودم باشم.»
قارون گفت: بنیاسرائیل میگویند تو با فلان زن روسپی زنا کردهای.»
موسی ـ علیه السلام ـ گفت: آن زن را به اینجا بیاورید، اگر گفت با من زنا کرده، سخن او را بگیرید و مرا سنگسار کنید.
عدهای رفتند و آن زن را آوردند، موسی ـ علیه السلام ـ به او رو کرد و گفت: «ای زن آیا من با تو زنا کردهام؟! آن گونه که این قوم میگویند؟»
زن گفت: «نه، آنها دروغ میگویند، آنها با من قرارداد بستند که این نسبت دروغ را به تو بدهم.»
موسی ـ علیه السلام ـ به خاک افتاد و سجده شکر بجا آورد که خداوند آبرویش را حفظ نمود. در اینجا بود که مجازات قارون زشت سیرت، از طرف خدا صادر شد.
خداوند بر قارون و آن جمعیت، غضب کرد و به موسی ـ علیه السلام ـ فرمود: به زمین فرمان بده تا قارون و خانهاش را در کام خود فرو برد.
موسی ـ علیه السلام ـ به زمین گفت: «آنها را بگیر.» زمین آنها را تا ساق پایشان گرفت، باردیگر موسی گفت: «ای زمین آنها را بگیر.» زمین آنها را تا زانوانشان گرفت، باردیگر موسی ـ علیه السلام ـ گفت: «ای زمین آنها را بگیر.» زمین آنها را تا گردنهایشان گرفت، آنها ناله و گریه میکردند و به موسی التماس مینمودند که به آنها رحم کند، موسی برای آخرین بار گفت: «ای زمین آنها را بگیر.» زمین همه آنها را در کام خود فروبرد.
خداوند به موسی ـ علیه السلام ـ وحی کرد: «به التماس آنها توجّه و ترحّم نکردی، ولی اگر آنها به من استغاثه میکردند، من جواب مثبت به آنها میدادم.»[3]
توهین قارون به موسی ـ علیه السلام ـ و نفرین موسی ـ علیه السلام ـ
طبق بعضی از روایات، هنگامی که بنیاسرائیل در مسیر خود به بیتالمقدّس، چهل سال در بیابان تیه، ماندند، برای نجات خود از سرگردانی، همواره به قرائت تورات و دعا و گریه اشتغال داشتند. قارون بسیار خوش صدا بود و تورات و دعاها را با صدای شیوای خود میخواند، و براثر آگاهی به علم کیمیاگری، ثروت کلانی به دست آورد. وقتی که ماندگار شدن بنیاسرائیل به طول انجامید، قارون از آنها کناره گرفت و در مجالس مناجات و دعای آنها شرکت نمیکرد. روزی موسی ـ علیه السلام ـ نزد او رفت و به او هشدار داد که: «اگر از جمعیت ما کناره بگیری و در مجالس ما شرکت نکنی، مشمول عذاب الهی خواهی شد.»
قارون براثر خواخواهی گفتار موسی ـ علیه السلام ـ را به باد استهزاء گرفت، موسی ـ علیه السلام ـ با غم و اندوه از نزد او خارج شد، و در کنار قصر او نشست، قارون به خدمتکارانش دستور داد که خاکستری را با آب تر کنند و به سر و صورت موسی ـ علیه السلام ـ بریزند، آنها این اهانت را به آن حضرت نمودند، موسی ـ علیه السلام ـ بسیار ناراحت و دلشکسته شد و در مورد قارون نفرین کرد، خداوند آسمانها و زمین را مطیع موسی ـ علیه السلام ـ قرار داد، موسی ـ علیه السلام ـ به زمین فرمان داد: «قارون و کاخ قارون را در کام خود فرو ببر.»
زمین، قارون و کاخش را در کام خود فرو برد…[4]
حسرتی که تبدیل به تنفّر شد
قارون با ثروتهای کلان و اسکورتهای مجلّل و مرکبهای راهوار از خانه بیرون میآمد[5] و براثر جنون نمایش ثروت، ثروت خود را به رخ مردم میکشید.
حتی بعضی نوشتهاند: قارون با یک جمعیت چهلهزار نفری در میان بنیاسرائیل رژه رفت، در حالیکه چهارهزار نفر بر اسبهای گرانقیمت با پوششهای سرخ سوار بودند و نیز کنیزان سپیدرو با خود آورد که بر زینهای طلایی که بر استرهای سفیدرنگ قرار داشت سوار بودند، لباسهایشان سرخ بود و همه غرق در زینت آلات طلا جلوه میکردند، و مطابق گفته بعضی، تعداد آنها هفتادهزار نفر بود.
اکثریت دنیاپرست که عقلشان در چشمشان بود، وقتی که آن صحنه پرزرق و برق را دیدند، با حسرت عمیق، آه سوزان از دل برمیکشیدند و چنین آرزو میکردند که ای کاش به جای قارون بودند، و حتی یک روز و یک ساعت و یک لحظه مانند قارون بودند. و میگفتند: «به راستی که قارون دارای بهره عظیمی از نعمتها است. آفرین بر قارون و ثروت سرشارش، چه جاه و جلالی و چه حشمتی که تاریخ نظیر آن را سراغ ندارد؟!»
در حقیقت هم قارون و هم آن آرزو کنندگان در کوره عظیم امتحان الهی قرار گرفته بودند.
ولی در مقابل این اکثریت دنیاپرست، گروه اندکی از آگاهان و پرهیزکاران نیز بودند که میگفتند:
«وَیلَکُمْ ثَوابُ اللهِ خَیرٌ لِمَنْ آمَنَ و عَمِلَ صالِحاً؛ وای بر شما، ثواب و پاداش الهی برای کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام میدهند بهتر است.»[6]
اما طولی نکشید که همان اکثریت دنیاپرست نیز، حقیقت را درک کردند، و بجای حسرت و آه، اظهار تنفّر به زرق و برق قارون مینمودند، و این در آن هنگام بود که خداوند بر قارون غضب کرد، و همه خانه و تشکیلاتش را در کام زمین فروبرد. در این وقت همان آرزومندان پرحسرت میگفتند: «وای بر ما گویی خداوند روزی را بر هرکس بخواهد گسترش میدهد، و بر هرکس بخواهد تنگ میگیرد، و کلید آن تنها در دست خدا است.»
از اینرو در این فکر فرو رفتند که اگر آرزوی مصرّانه دیروز آنها به اجابت میرسید، و خدا آنها را به جای قارون قرار میداد، چه خاکی بر سر میکردند. از اینرو در مقام شکر برآمده و گفتند: «اگر خداوند بر ما منّت نگذارده بود، ما را هم به قعر زمین فرو میبرد، ای وای مثل اینکه کافران هرگز رستگار نمیشوند.[7] اکنون حقیقت را با چشم خود مینگریم، و نتیجه غرور و سرکشی و شهوتپرستی را میبینیم و میفهمیم که این گونه زندگیهایی که دورنمای دلانگیزی دارد، بسیار وحشتزا است.»
آری قارون که یک روز از دانشمندان مورد احترام بنیاسرائیل بود، امروز بر اثر غرور این گونه به خاک مذلّت نشست.[1] . بحارالانوار، ج 13، ص 252.
[2] . قصص، 76.
[3] . اَمّا لَوْ اسْتَغا ثُوابی لاَجَبْتُهُمْ و لاَغَثْتُهُمْ (اقتباس از تاریخ طبری، ط بیروت، ج 1، ص 262ـ265).
[4] . بحارالانوار، ج 13، ص 251.
[5] . درباره اینکه قارون آن همه ثروت را از کجا آورده بود، مطالب گوناگونی گفته شده است، از بعضی از آیات استفاده میشود که او همکار مخفی فرعونیان بود، و مطابق بعضی از تواریخ، او نماینده فرعون در میان بنیاسرائیل بود و از سوی دیگر خزانهدار گنجهای فرعون، فرعون توسّط این منافق سرشناس، ثروت بنیاسرائیل را به غارت میبرد، و پس از هلاکت فرعونیان، مقدار عظیمی از آن گنجها به دست قارون افتاد، و موسی ـ علیه السلام ـ تا آن زمان مجال آن را نیافته بود تا آن ثروت بادآورده را، مصادره کرده و به نفع مستضعفان به کارگیرد.
[6] . مضمون آیه 79 و 80 سوره قصص.
[7] . قصص، 82.