نویسنده:سید ابراهیم سید علوى
موضوع بحث در رابطه با حق و باطل است،من مىتوانم در این زمینه فقط کلیاتى مطرح سازم تا به توفیق و تایید الهى بتوانیم از این اقیانوس ژرف معارف انسانى که به حق(اخ القرآن)برادر قرآن لقب یافته دیدگاههائى پیدا کنیم،بلاشک پس از طرح آنها ذهن فعال دوستان و همکاران بیشتر به جوششدرخواهد آمد و استفادههاى فراوان دیگرى از نهج البلاغه و از فقرات مختلفبیانات امیر المؤمنین در نهج البلاغه خواهیم برد تا رهنمودى باشد و دیدگاهى تازهبدهد،توجه داریم که در نهج البلاغه به حکم معجمهایى که در دست استمتجاوز از چهارصد مورد امیر المؤمنین از حق و باطل سخن به میان آورده،آنچهمهم به نظر مىآید این است که مولى امیر المؤمنین ابعاد گوناگونى به مسئله حق وباطل داده،و از زاویههاى مختلف به مسئله حق و باطل توجه داشته است.
ابتدا امیر المؤمنین سلام الله علیه تناقضى را که در زندگى بشرى میان حق وباطل استبیان مىکند،مىدانیم که از نظر تعریف فلسفى تناقض بین دو مفهوم ودو مقوله وقتى متصور است که جمعشان ممکن نیست و رفعشان هم همینطور،یعنى یکى از اینها الزاما باید باشد،در این صورت ما بین وجود و عدم مىگوئیمتناقض هست،یعنى یک چیز یا هستیا نیست،نمىشود هم باشد و هم نباشد،ونمىشود هر دو هم باشد.
حال استمداد مىجوئیم از کتاب لغت،من(لسان العرب)را در فرصتى کهبود ملاحظه کردم،دیدم که حق و باطل را یکى از نظر مفهومى معنا مىکند یکىاز نظر مصادیق از نظر مفهومى مىگوید:«الحق نقیض الباطل»به بیان باطل هم کهمىرسد اولین مطلبش این است:«الباطل نقیض الحق»باطل به چیزى مىگوئیم کهنقیض حق است،حق چیست؟حق چیزى است که نقیض باطل است،پسحق چیست و باطل کدام است؟باز از لغت استمداد مىجوئیم،در معنى لغوى وریشهاى حق مىگوید:«حق یحق حقا اذا ثبت»حق به چیز ثابت مىگویند به چیزپایدار،به چیز استوار،محکم و متناقض آن مىشود باطل،باطل یک چیز و شىء ناپایدار،پوچ،و امر ضایع«بطل بطلانا اذا ضاع»وقتى باطل مىگویند که ضایع است،تباه است،پوچ است،هیچ است،پس از دیدگاه لغت،حق به طور کلى بهامر و چیز ثابت و پایدار گفته مىشود،باطل در مقابل آن به چیز غیر ثابت،ناپایدارو غیر دائمى،موقت،گذرا و هر تعبیر دیگرى که مناسب باشد،گفته مىشود.
اما مصادیقى که در کتابهاى لغتبه عنوان حق و باطل تعیین شده،خداوند متعال حق استیا اسم خداوند متعال و از جمله اسماء ذات ذوالجلالاست و در مقابل ابلیس،در روایات فراوان وارد شده که باطل است،یعنى ابلیسیا شیطان به عنوان مصداق باطل معرفى شده است.
در نهج البلاغه همین مفهوم و معناى لغوى حق محفوظ است و آن همانتقابل با باطل است،وقتى لفظ حق گفته مىشود،مقابلش باطل است،وقتى باطلگفته مىشود،مقابلش به اصطلاح حق است،امیر المؤمنین مواردى را که در کلیتحق و باطل مطرح مىکند که به نمونههایى اشاره خواهیم کرد.
حق و حقوق به مفهوم اصطلاحى کلمه در نهج البلاغه زیاد است،و آن همبا اقسام مختلفى آمده،مثلا:حق الهى و حق بشرى و در حق بشرى هم،حقولات و زمامداران،حق ملت،امت و حق مالى و امثال اینها حتى نکته ظریفترآنکه در نهج البلاغه مواردى وجود دارد که امیر المؤمنین براى اشیاء حق معینمىکند،مىفرماید:که این شمشیرها حقى دارند،و در سیره رسول الله صلواتعلیه هست که در یکى از جنگها پیامبر شمشیر را به دست گرفت و فرمود: کیست که حق این شمشیر را ادا کند؟پرسیدند یا رسول ا…حق این شمشیرچیست؟فرمود:حق این شمشیر این است که آنقدر با آن جنگ کنند و بر سردشمن بکوبند تا شکسته شود،افرادى بلند شدند و گفتند:ما مىتوانیم حق اینشمشیر را ادا کنیم،پیغمبر فرمود:بنشینید تا اینکه ابو دجانه بلند شد و پیغمبر همشمشیر را به دست او داد و او با تبختر در میان سپاه و در حضور رسول ا…راه رفتو شمشیربازى کرد،پیغمبر فرمود:«تلک مشیه یبغضها ا…الا فى هذا الموطن»اینیک نوع راه رفتن متبخترانه است،یک نوع راه رفتنى است که خدا آن رادوست ندارد جز در میدان جنگ.
مواردى که حق به معناى حقوق،چه حقوق الله،چه حقوق الناس،چهحقوق به اصطلاح مختلفه،که در نهج البلاغه وجود دارد،به نظر مىآید که اینغیر از بحثحق و باطل است،یعنى حق و باطل غیر از این است که ما از حقوقبحث کنیم،توجه داشته باشید که بحث ظریفى است که در همه موارد،استعمالاین حق و باطل را خواهیم دید،حتى در زمینه حقوق و آن نسبت محفوظ است،وقتى صحبت از این است که والى و ملت و امتحقى دارند،یعنى آن سلسلهمطالبى که به عنوان حق براى والى،براى ملت و امت ملحوظ شد که ضد آنها وخلاف آنها همان باطل است،پس وقتى امیر المؤمنین براى شمشیر حقى بیانمىکند،اگر آن حق ادا نشود باطل استیعنى همان شمشیر و سلاح را درغیر موردش به کار بردند و کما ینبغى از آن استفاده نکردهاند.
در رابطه حاکم و محکوم علیه،در رابطه امت و زمامدار اگر از طرفحاکم و از طرف ملت مسائل آن رعایتشود،این حق است اگر حاکم آنمسائل را در نظر نگیرد و لحاظ نکند این باطل است و همینطور ملت،بنابر این،این طور نیست که در زمینه مباحثحقوقى آن ذهنیت را پیدا کنیم که حثحق وباطل در آنجا نیست،چرا که آنجا حق مطرح است،مثل حق والى،حقحاکم،حق امت و ملت و حق شىء،لذا در همه اینها باطل در مقابلش قرار دارد.
من در یک نظر گذرا تقریبا بیست و چند مورد را یادداشت کردم و دیدم کهامیر المؤمنین سلام الله علیه بطور کلى در رابطه با حق و باطل مطالبى را فرموده که اینها غالبا متضمن نکات بسیار جالبى است،هم از نظر روانشناسى اجتماعى،وهم از نظر بیان انگیزههاى مختلف اجتماعى که انسانها را به طرف باطلمىکشاند و از حق دور مىسازد.
اینها در لابلاى سخنان امیر المؤمنین سلام ا…علیه آمده،براى اینکه بهفرموده علامه طباطبائى رضوان ا…علیه با اصل قاعده جلب و تطبیق مامىخواهیم از آن در زندگى بهره بگیریم،و آیات قرآنى را در زندگانى امروزیمانمو به مو اجرا کنیم،و انصافا نهج البلاغه هم در این زمینه بسیار مىتواند الهام بخشباشد مطالبى که مولا در زمینه مسائل مختلف از جمله در مسئله حق و باطل قرنهاپیش بیان فرموده،کلا خطاب دارد به محیطهاى ما،و جامعههاى امروزى،ودر واقع مىتوان گفتبیانات امیر المؤمنین از یک کلیت و قانونمندى بر خورداراست که امروز مىتواند کاملا روشنگر فکر و زندگى ما باشد.
اولین معنایى که اشاره مىکنم،ملموسترین معناى حق و باطل است،وآن تقابل و تناقض این دو مفهوم است که بطور کلى این گونه مطرح مىشود،امیر المؤمنین سلام ا…علیه هم در نهج البلاغه ان را به همین صورت سربسته وکلى بیان فرموده،از جمله در خطبه 69 مىبینیم که امام مىفرماید:«لا تعرفون الحقکمعرفتکم الباطل»شما آنگونه که باطل را مىشناسید حق را نمىشناسید،خطابامیر المؤمنین به مردم عصر خودش است،اما به صورت یک بیان کلى که شما ازروى انس،عادت،تناسب،و هر عاملى که مىتوان آن را بررسى کرد،با باطلآشناترید تا حق.وقتى محیطى،جامعهاى،ملتى و مردمى از نظر فرهنگى و سوابقذهنى و آداب و رسوم زندگى اینگونه بار آمدهاند طبیعى است که با باطلمانوستر و آشناتر و مالوفتر است و با آن چیزى که نسبتبه آن ناآشنا است،یعنى حق بیگانه است،امیر المؤمنین در نهج البلاغه خیلى زیاد درد دل دارد و مردمزمان خود را مذمت و سرزنش و نکوهش مىکند مولا در واقع آن ویژگى وخصوصیتى که یک ملت و یک مردمى ممکن است داشته باشند و به لحاظمجموعه فکرى حاکم بر آنها،با باطل بیشتر مانوسند بیان مىکند،ما امروز اینبیان امیر المؤمنین را به صورت یک قانون بسیار دقیق مىبینیم که در جامعه حاکماست،امروز کشورهاى غرب و ابرقدرتها دنیا را جز جاهایى که انشاءا…
تابشنور اسلام نفوذ کرده و فرهنگ حیات بخش اسلام گسترش پیدا کند،با همینمجموعههاى فکرى نگه داشته تا با باطل مانوستر و آشناتر باشند،و باطل را بهتراز حق بشناسند،طبیعى است که منظور از شناخت همان آشنا بودن و مانوسبودن است نه معرفت و شناختبه معناى نظرى کلمه.
حضرت در خطبه 201 مىفرماید که:«ان فى ایدى الناس حقا و باطلا»دردست مردم حقى است و باطلى،امیر المؤمنین بیان مىکند که اگر وقتى انساندچار اشتباه مطلق گرایى شود دچار انحراف خواهد شد،باید بداند که آنچه دردست مردم است همیشه خوب یا بد،حق یا باطل آمیخته است،درست همانچیزى که گاه ما در جریانات سیاسى اجتماعى مىبینیم،در جریانات گروهها،اقلیتها،حزبها و جریانات سیاسى معمولا هوادارها و افراد عضو و پیرو،وگرفتار یک نوع مطلق گرایى هستند،وقتى که صحبت از حزب خودشان،وگروه خودشان به میان مىآید،آن را مطلقا حق مىدانند،و لذا امیر المؤمنینمىفرماید:اصل را بر این بگذار که در دست مردم آنچه هست اعم از حق یا باطلبا یکدیگر آمیخته است،تو باید حق را از باطل تمیز بدهى حق را بگیرى و باطلرا رها کنى.
در بحث دیگر اشاره مىکنم که امیر المؤمنین چگونه بیان مىفرماید کهحق را بشناسیم و تشخیص بدهیم و آن را بگیریم و باطل را رها کنیم،و همچنیندر نامه 66 نکته جالبى را بیان مىکند که حیفم مىآید که آن را بطور کاملنخوانم چرا که سید رضى مىفرماید:این از نامههاى بسیار پر معنى است که بهروایتهاى مختلفى نقل شده است،امام مىفرماید:«ان العبد لیفرح بالشىء الذى لمیکن لیفوته،و یحزن على الشىء الذى لم یکن لیصیبه…»یعنى انسان براى چیزى شادمىشود،که خواه ناخواه به دستش خواهد رسید،و گاهى انسان غمگین مىشودنسبتبه چیزى که اصلا به دستش نخواهد رسید،در ادامه مىفرماید:«فلا یکنافضل مانلت فى نفسک من دنیاک بلوغ لذه اوشفاء غیظ»بنابر این بهترین چیز در دنیاى تو به لذت رسیدن یا خشم را به کار بردننباشد،پس چه چیز باشد؟«و لکن اطفاء باطل و احیاء حق»کوشش تو در زندگى اینباشد که باطلى را خاموش کنى و حقى را احیاء نمایى،پس بطور کلى امیر المؤمنینمىفرماید:انسان در زندگى از یک چیزهائى بهرهمند خواهد شد،و از چیزهایىمحروم،یک چیزهایى به انسان خواهد رسید،یک چیزهایى به انسان نخواهدرسید،نباید انسان هم و غمش را مصروف این بکند و شادى و حزنش را متمرکزدر این لذتها قرار دهد،بلکه همش این باشد که باطلى را از بین ببرد و حقى رااحیاء بکند.
بحث دوم در نهج البلاغه در مورد حق است،همانطور که عرض کردمحق به معناى شىء ثابت است و آن از همان معناى اول متفرع است،امام تاکیددارد بر توجه کردن به حق یعنى امر ثابت و پایدار،و در مقابل اعراض کردن ودورى جستن از باطل به معناى امرى ناپایدار و پوچ.امام مىفرماید:«اما و الذىنفسى بیده لیظهرن هؤلاء القوم علیکم لیس لانهم اولى بالحق منکم و لکن لاسراعهم الى باطلصاحبهم و ابطائکم عن حقى»یعنى:به خدا سوگند این گروه(معاویه و پیروانش)برشما غالب خواهند شد،اما نه به خاطر آنکه آنها به حق شایستهترند از شما،بلکهپیروزى آنها به خاطر آن است که آنها سرعتخواهند داشتبراى پذیرش باطلصاحبانشان،یعنى معاویه،اما شما در پذیرش حق کند حرکتخواهید کرد،(خطبه 97 از نهج البلاغه صبحى صالح).
ملاحظه مىکنید که اینجا امیر المؤمنین«حق و حق صاحبهم»را بیانمىکند یعنى همان حق زمامدار و حق حاکم که نسبتبه امت مطرح است و اینمورد در سخن دیگرى از امیر المؤمنین وجود دارد،آنجا که مىفرماید:«وفادارماندن بر بیعت»یعنى شما که مرا به عنوان زمامدار پذیرفتید و بیعت کردید،بایدبر این پیمان و بیعت،وفادار بمانید و وفادار ماندن بر بیعت اطاعت از امام و رهبراست،این نمونهاى بود از حق والى که در نهج البلاغه فراوان است.نمونهاى که حق الله را مطرح مىکند،امام مىفرماید:«اوصیکم بتقوى اللهفانها حق الله علیکم»شما را توصیه مىکنم به تقواى خدا به تقوائى که آن تقوى حقخدا استبر گردن شما،بنابر این یک طرف خدا است و طرف دیگر بشر است،ناس است،در اینجا ذى حق خدا است،اما حقش کدام است؟تقوى است،حضرت تقوى را به عنوان حق ا…بیان مىکند،حق در این معنى،مقابلش وظیفهقرار دارد،و توجه داریم که وظیفه مقابل حق است،وقتى حق گفته شد مقابلشوظیفه است،خدا وقتى حق دارد،این مردم هم وظیفه دارند،پس تقواى الهى حقخدا است،این مستوجب این است که ملت و امت در این زمینه وظیفه داشتهباشند.
نمونهاى دیگر از حق الله در خطبه 216 مىفرماید: «و لکن من واجب حقوق الله على عباده النصیحه بمبلغ جهدهم»یعنى از جملهحقوق خدا بر مردم،خیر خواهى مردم استیعنى این حق خدا است که از مردمخواسته که خیر خواه همدیگر باشند،خیر خواه خدا باشند،همانطورى که درجاهاى دیگر عنوان شده گویى خدا از آن سودى مىبرد،همانطور که قرآن وروایتبه صراحتبیان داشته،سود اینها به انسان و خود بشر برمىگردد که خداغنى مطلق است و بىنیاز مطلق،اما در عین حال براى صلاح جامعه این را بهعنوان حق خود مقرر مىکند،که حق خدا این است که مردم ناصح باشند،خیر خواه باشند.
نمونه دیگر در نامه 16 است که مىفرماید: اینان کسانى هستند که حق شمشیرها را ادا کردهاند،اشاره به مبارزان،مجاهدان،سلحشوران میدان جهاد و جنگ است،آنان حق شمشیرها را اداکردهاند،یعنى در مبارزه با مشرکین کفار،معاندین و مخالفین اسلام،تن پرورىنکردهاند و از این سلاح به موقع استفاده کردهاند و حق سلاح هم همین است کهدر مقابل دشمن به کار گرفته شود.
معناى سومى که در مورد حق و باطل مطرح است این است که اتفاقا درلغت هم بدان اشارهاى شده است،یعنى گاهى حق به معناى صدق و راستى کذبدر نظر است،گاهى گفته مىشود حق و مراد صدق و راستى است،که مقابلشکلمه کذب است،این نمونهاى است از موارد متعدد که کلمه حق یراد بها الباطل،که در یکى دو جا در نهج البلاغه آمده،مثلا در خطبه چهل مىفرماید:سخن حقىاست،اما باطل از او اراده شده،اینکه آنها مىگویند:(لا حکم الا لله)حکم،حکومت و حاکمیت از آن خدا است،این سخن،سخن درستى است و راستاست،پس اینجا منظور از حق،راست است،که از آن باطل اراده شده، درنهج البلاغه موارد متعددى بیان شده که چگونه انسانهایى حق را وسیله قراردادهاند براى باطل،و البته محکوم است،همچنانکه باطل نمىتواند براى رسیدنبه حق ابزار باشد.
اما مورد چهارم و معنى چهارم،تلخى و مرارت حق است،امیر المؤمنینمىفرماید که:حق تلخ است،مراست،در مورد حکام در عهدنامه مالک اشترمىفرماید:«ثم لیکن اثرهم عندک اقولهم بمر الحق لک»اى مالک برگزیدهترین فردنزد تو بین این والیان کسى باشد که بتواند حق تلخ را به تو بگوید،و در واقع ازبیان حق تلخ امتناع نکند با وجود اینکه حق اصولا مرارت دارد و تلخ است.
در بیان دیگر،امام مىفرماید:حق،سنگین است،اما گواراست،باطل،سبک است اما بیمارىزا است،این کلام از نظر مسائل اجتماعى خیلى باردار وخیلى با مفهوم است،مىفرماید:«ان الحق ثقیل مرىء،و ان الباطل خفیف و بىء»حقسنگین است و گوارا اما باطل سبک است و وبادار،یعنى بیمارىزا،یعنىخوشایند است،اما به دنبالش تلخى و بیمارى و ناراحتى است،اما حق سنگین استو اگر تحمل سنگینىاش بشود گوارا هم هست(حکمت 68).
مسئله دیگرى که در نهج البلاغه مطرح است آمیختگى حق و باطلاست،امیر المؤمنین در عهدنامه خود به مالک اشتر توصیه مىفرماید که:احتجابنداشته باش یعنى خود را از مردم نپوشان،تو به عنوان والى به آنجا رفتهاى باید بامردم تماس داشته باشى و مردم بتوانند تو را ببینند اگر تو احتجاب کنى و خودترا بپوشانى و مردم نتوانند تو را ببینند،این باعث مىشود که حق با باطل مشوببشود،حضرت احتجاب را به عنوان عامل آمیختن حق و باطل بیان مىکند وخیلى هم بیان شیوایى است،بعدا بیان مىکند که به هر حال تو بشر هستى آنچه برمردم مىگذرد همهاش را مطلع نیستى،و اگر احتجاب به مردم اضافه شود ازمسائل مردم هیچ آگاهى نخواهى یافت،و طبعا حق و باطل براى تو مشتبهخواهد شد،ایشان در همان عهدنامه مالک اشتر مىفرماید: «و یشاب الحق بالباطل»که اگر احتجاب باشد باطل با حق آمیخته مىشود،و در بیان دیگر فتنه و آشوب را انگیزه آمیختگى حق و باطل مىداند،و در بیانشیواى دیگرى مىفرماید:«انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احکام تبتدع»آغاز فتنههاو آشوبها از اینجا است که هوى پرستى صورت مىگیرد و حکمهایى بر خلافما انزل ا…صادر مىشود،«یتولى علیها رجال رجالا على غیر دین ا…»یک عده به دوراز معیار خدا،مردانى را دوست مىدارند و تولى مىکنند،آنها را به ولایتحکومتبر مىگزینند،این است«فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم یخف علىالمرتادین»اگر باطل از آمیختگى حق خالص بود یعنى باطل خالص مشخصبود،خالصبودن حق هم مشخص بود،آن وقتحق و باطل بر احدى پنهاننمىماند،«و لو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندین»اگر حقملبس به باطل نبود زبانهاى معاندین از تعرض به حق قطع بود،«و لکن یؤخذ منهذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان»قسمتى از حق و قسمتى از باطل گرفته مىشود،اینجا است که مىفرماید: «فهنالک یستولى الشیطان على اولیائه و ینجوا الذین سبقت لهم من الله الحسنى» شیطان بر اولیاء خود مسلط مىشود،باطل را در نظر آنها جلوهگر مىسازد،به طرف باطل کشیده مىشوند اما آنانى که«سبقت لهم من الله الحسنى»حسنىهمان تقوى است،آنانى که آن پاکى سرشت،سلامت نفس و وجدان و آن ایمانرا دارند،ایمان به اصطلاح مایهاى که انسانها به طرف حق مىروند و نجاتمىیابند.
در بحثبعدى اشاره مىکنم به اینکه حق را چگونه بشناسیم و این نیزبراى من جالب بود،چرا که تصور مىکردم که حق همیشه یک نشانه و علامتىدارد،که مىتوان او را با آن علامتشناخت،و همچنین باطل را،امیر المؤمنینمىفرماید:حواست جمع باشد که باید حق را با نیروى عقلانى،با تفکر و بااندیشه تشخیص دهى چرا که حق هیچ وقت علامت ندارد که به محض نگاهکردن به آن بتوان آن را از باطل جدا کنى،و یا با دیدن علامتباطل،از آناجتناب کنى،این عجیب است مىفرماید که:نشان و علامتى وجود دارد که شمابدان وسیله تشخیص بدهید باطل را،و بفهمید که این باطل است،باز در همینعهدنامه مالک اشتر است که مىفرماید:حق علامتى ندارد،که بدان وسیلهشناخته شود،«لیست على الحق سمات تعرف بها ضروب الصدق من الکذب»به مالکاشتر مىگوید:تو خودت باید تشخیص بدهى با قوه عقلانى و فکر اندیشه وتشخیصت و معرفتت که باطل کدام است و حق کدام،چون حق علامتى نداردکه تو بفهمى که این حق است و آن را بگیرى و باطل را رها بکنى و این اهمیت مسئله را نشان مىدهد که در تمیز حق و باطل مسئله خیلى سنگین است،رشد وآگاهى و فکر لازم دارد،اگر ضعف اندیشه و ضعف تعقل باشد ممکن استحقو باطل مشتبه و تشخیص آن مشکل شود.
نکته دیگرى که حتما باید توجه کرد،این است که مسائلى که مطرح شده نمونههایى استبراى اینکه به ما دیدگاه بدهد،که چگونه امیر المؤمنین مسئله حقو باطل را با ابعاد مختلفش عنوان کرده است،و آن طرح حق با حق است،امیر المؤمنین در طرح حق عنوان مىکند که حق را با حق باید مطرح کنید،ایشان در وصف منافقین مىفرماید:«اعدوا لکل حق باطلا و لکل قائم مائلا و لکل حىقاتلا و لکل باب مفتاحا»اینها در مبارزه خود براى هر حقى باطلى آماده دارند،بعددر وصف پیامبر مىفرماید:«و کان عونا بالحق على صاحبه،و المعلن الحق بالحق»پیامبر شخصیتى بود که«المعلن الحق بالحق»بود،حق را آشکار سازنده استباحق نه به هر روشى و شیوهاى،اینطور نیست که چون من حق هستم و حرفم حقاست،پس بنابر این به هر وسیله متوسل بشوم،این محکوم است که انسان باید باابراز حق طرح حق کند،ایشان ادامه مىدهند که«کان عونا بالحق على صاحبه»کمک و یاور حق بود و با حق،صاحب حق را کمک مىکرد،اما نه به هر روشىو لو باطل و ناصحیح،بلکه به وسیله حق.
در مورد دیگر امیر المؤمنین آفات را مطرح مىکند که چه چیز باعثمىشود که انسان از حق دور بیفتد،و به حق نرسد و در عوض به سوى باطلکشیده شود،البته حب افراطى و بغض افراطى عشق بیش از اندازه و دشمنى بیشاز اندازه است که انسان را از مسیر حق و از هدف حق دور مىکند،همان جملهمعروفى است که در سى و دو جا از نهج البلاغه تکرار شده،مىفرماید:«سیهلکفى صنفان»(خطبه 127)دو دسته در حق من هلاک خواهند شد«محب مفرطیذهب به الحب الى غیر الحق»،دوستدار افراطى است،دوست مفرط و افراطگرىاست که دوستى او،او را به غیر حق مىکشاند،«و مبغض مفرط یذهب به البغض الىغیر الحق»دومى هم دشمن افراطى است،دشمن بیش از حد و اندازه که آن همافراطگر استیعنى او را مىکشاند به خارج از حق.
منبع:کتاب مباحث و مقالات کنگره بین المللى نهج البلاغه