شاگردان ممتاز امام صادق(ع)

شاگردان ممتاز امام صادق(ع)

تقریبا همه علما و دانشمندان اتفاق نظر دارند که شاگردان امام – علیه السلام – به چهار هزار نفر می‌رسیدند که از نقاط مختلف جهان اسلام به محضر او آمده و کسب فیض می‌کردند و حتی کسانی که از جمله رهبران مخالفین قرار گرفتند هرچه از دانش فراگرفتند از آن بزرگوار بوده است، که در اینجا به معرفی برخی از این شاگردان آن حضرت می پردازیم:
ابوحنیفه می‌گوید:
«لولا السنتان لهلک النعمان»، اگر آن دوسال شاگردی من از امام صادق – علیه السلام – نبود هلاک می‌شدم.
ونیز می‌گوید:
«ما رأیت أعلم من جعفر بن محمّد» هیچکس را عالمتر از جعفربن محمّد نیافتم.
اینک به معرفی چند نفر از شاگردان ممتاز امام – علیه السلام – می‌پردازیم:
هشام ‌بن حکم
از بزرگان متکلمین و اهل مناظره است، هشام در ترویج و پیشرفت مذهب جعفری خدمات زیادی نمود و از شاگردان طراز اول و بزرگ امام صادق – علیه السلام – بوده است.
از امام صادق و امام کاظم – علیه السلام – مدایح و فضائلی برای او نقل شده، و از جمله کسانی است که ترویج امامت را آغاز کرد و با کلام برنده و محکم خود در بحثها و مناظرات مخالفین را منکوب می‌کرد و عجیب حاضر جواب بود.
او مقیم شهر کوفه بود یک بار در منی بر امام – علیه السلام – وارد شد در حالیکه هنوز پشت لبش موی درنیاورده و نوجوانی بود. در کنار امام – علیه السلام – شیوخ شیعه مثل حمران ‌بن اعین، قیس‌الماصر، یونس بن یعقوب، ابی‌جعفر الأحول و دیگران حضور داشتند. امام علیه‌السلام او را چنان احترام کرد و بالای دست خویش نشاند که احساس کرد تجلیل از او برای بزرگسالان محفل گران آمد.
فرمود: «هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و یده».
این شخص با قلب و زبان و دستش یاور ماست.
یک روز هشام سؤالاتی درباره أسماء الهی و مشتقات آن کرد حضرت همه را به او پاسخ داد و بعد فرمود:
«افهمت یا هشام فهما تدفع به اعدائنا الحدین مع‌ الله قال هشام نعم قال ابو عبدالله – علیه السلام – نفعک الله عزّوجلّ به ثبّتک».
آیا فهمیدی ای هشام، آنچنان فهمیدنی که دشمنان ما منکرین پرودگار را محکوم کنی؟ عرض کرد آری، آنگاه فرمود: خداوند به تو منفعت رساند و ترا ثابت قدم بدارد.
هشام می‌گوید: به خدا سوگند بعد از آن هیچکس مرا در مسئله توحیدشکست نداد همیشه بر حریف غالب بودم.[1] روزی دیگر در محضر امام – علیه السلام – بود در حالی که جمعی از یاران آن حضرت نیز حضور داشتند امام – علیه السلام – خطاب به او کرد که آیا نمی‌خواهی جریان خود را به عمروبن عبید برای ما تعریف کنی؟
هشام عرض کرد که من به خاطر احترام به مقام معظم شما و شرم و حیا از محضرتان سکوت کرده‌ام. امام ـ – علیه السلام – ـ فرمود: هر وقت ما بر شما چیزی را امر کردیم انجام دهید. هشام گفت: به من خبر دادند که عمروبن عبید در مسجد بصره می‌نشیند و عقیده خود را تبلیغ می‌کند. این برای من خیلی گران آمد. فورا عازم بصره شدم روز جمعه بود وارد مسجد شدم دیدم که جمعیت زیادی اطراف عمروبن حلقه زده‌اند و با او گفتگو می‌کنند. من روی پای خود نشسته، سر را بلند کرده از آخر جمعیت فریاد زدم که ای مرد عالم من مردی غریب هستم آیا اجازه می‌دهی سؤالی از شما کنم؟
ـ سؤال کن.
ـ آیا چشم داری؟
ـ پسرم این چگونه پرسیدن است دارای می‌بینی که چشم دارم.
ـ سؤالهای من اینگونه است.
ـ پسرم بپرس اگر چه سؤالهایت احمقانه است.
ـ جواب مرا به همین نوع سؤالها می‌دهی؟
ـ بله بپرس.
ـ آیا چشم داری؟
ـ آری.
ـ با آن چه می‌کنی؟
ـ رنگها و اشخاص را با آن می‌بینم.
ـ شامه داری؟
ـ آری.
ـ با آن چه می‌کنی؟
ـ بوییدنیها را استشمام می‌کنم.
ـ دهان داری؟
ـ آری.
ـ با آن چه می‌کنی؟
ـ طعم غذا‌ها را می‌فهمم.
ـ گوش داری؟
ـ آری.
ـ با آن چه می‌کنی؟
ـ شنیدنیها را می‌شنوم.
ـ آیا قلب داری؟
ـ آری.
ـ آیا این جوارح از قلب بی‌نیار هستند؟
ـ نه.
ـ چگونه ممکن است.
ـ پسرم هر وقت جوارح انسان درباره چیزی شک کنند آن را به قلب ارائه می‌دهند که شک را برطرف کند و یه یقین برساند.
ـ خداوند تبارک و تعالی قلب را برای رفع ابهام و شک قرار داد؟
ـ آری.
ـ پس جوارح نیازمند به قلب هستند و در غیر این صورت به یقین نمی‌رسند؟
ـ آری.
ـ ای أبامروان چطور شد که خداوند برای جوارح انسان امام و پیشواریی قرار داد که محل برطرف کردن شک و ابهام باشد اما این خلق را همگی سرگشته و حیران گذاشت تا همچنان در شک و اختلاف بمانند و برای ایشان امام و رهبر انتخاب نفرمود تا آنها را از شک و حیرت بدر آورد؟!
هشام می‌گوید: اینجا بود که طرف مناظره ساکت شد و دیگر سخن نگفت. آنگاه امام – علیه السلام – خندید و فرمود: چه کسی به تو آموخت که از این طریق وارد بحث شوی؟
عرض کرد: هر چه دارم از شما دارم. امام – علیه السلام – فرمود: به خدا سوگند این طریق بحث کردن در صحف ابراهیم و موسی نوشته شده است. [2] مؤمن‌الطّاق
محمدبن نعمان کوفی ابو‌جعفرمعروف به مؤمن‌الطاق در شهر کوفه دکانی در محله طاق‌المحامل داشت. چند کتاب تألیف کرده و با مخالفین و خوارج مناظره و احتجاج نموده است.
یک روز نعمان‌بن ثابت به او گفت: شما شیعیان اعتقاد به رجعت دارید؟ گفت: آری، گفت پس پانصد اشرفی به من قرض بده. و در رجعت که به دنیا برگشتم از من برگیر، مؤمن‌الطاق گفت: از برای من ضامنی بیاور که چون به دنیا بر‌می‌گردی به صورت انسان برگردی تا من پول را بدهم! روز دیگر همین شخص به طعنه گفت: ای مؤمن‌الطاق امام تو حضرت صادق – علیه السلام – وفات کرد مؤمن‌الطاق فرمود:
«لکن امامک من المنظرین الی یوم الوقت المعلووم».
اما امام تو (یعنی شیطان) تا روز قیامت نخواهد مرد. [3] هم او با اصحاب خود در مجلسی نشسته بود که مؤمن‌الطاق از دور پیدا شد و متوجه مجلس آنها گشت، همینکه چشم نعمان به او افتاد از روی تعصب و عناد به اصحاب خود گفت که:
«قد جائکم الشیطان»، یعنی شیطان به سوی شما آمد.
مؤمن‌الطاق فورا در پاسخ گفت:
«انا ارسلنا الشیاطین علی‌الکافرین تؤزّهم ازّا».[4] ما شیطانها را به سوی کافران فرستاده‌ایم که به سختی تحریکشان کنند.
مؤمن‌الطاق شنید که مردی در کوفه به نام ضحاک نام خود را امیرالمؤمنین نهاده به سراغ او رفت و گفت: من در دین خود بصیرتی دارم، شنیده‌ام که تو دارای صفت عدل و انصاف هستی بنابراین دوست داشتم که به اصحاب تو ملحق شوم. ضحاک با اصحاب خود در میان گذاشت و گفت اگر این مرد با ما یار شود کار ما رواج پیدا خواهد کرد. مؤمن‌الطاق گفت: مرا از اصول دین خود آگاه کن تا با تو مناظره کنم هر کدام پیروز شدیم در دین و کیش یکدیگر در آئیم و بهتر است که یک نفر را جهت روشن شدن حق معین کنی تا بین ما حکم قرار گیرد.
ضحاک به یکی از اصحاب خود اشاره کرد و گفت: این مرد در میان من و تو حکم باشد که عالم و فاضل است.
مؤمن‌الطاق گفت: این مرد را در دینی که آمده‌ام با تو مناظره کنم حکم قرار دهی؟ ضحاک گفت: آری. در اینجا مؤمن‌الطاق روی به اصحاب و یاران ضحاک کرد و گفت: اینک رهبر شما در دین خدا حکم گرفت. اصحاب ضحاک به جان ضحاک افتادند آنقدر چوب و شمشیر به او زدند که هلاک شد.
چند کتاب به نامهای الامامه، المعرفه، الرّدعلی المعتزله در فهرست کتب از تألیفا مؤمن‌الطاق ثبت شده و بعضی لقب او را از این جهت طاق و یگانه گفتند زیرا که طاق و فرزانه در زهدو تقوی و مناظرات و مباحثات بود.
جابر بن حیّان
او اهل خراسان و پدرش دارای شغل داروفروشی بود و چون از مخالفین حکومت بنی‌امیه بوده با ابومسلم و سایر مخالفین اموی به طور سرّی همکاری می‌نمود و بالاخره هم طرفداران بنی‌امیه او را در خراسان به قتل رساندند.
جابر پس از کشته شدن پدر از خراسان بیرون آمد و به مدینه رفت و خدمت امام محمد باقر علیه‌السلام مشرّف شد اما پس از مدت کوتاهی امام پنجم علیه‌السلام به شهادت رسید و او در ردیف شاگردان امام صادق – علیه السلام – قرار گرفت و چون بعدها درکوفه ساکن شده بود معروف به کوفی شد. جابر یکی از مردان با نبوغ روزگار بود که نظیرش در تاریخ خیلی کم دیده شده است. او در تمام علوم و فنون مخصوصا در علم شیمی تألیفات زیادی دارد و به اعتراف خود همه را از امام صادق علیه‌السّلام آموخته است. در اکثر آثار و رساله‌هایش می‌نویسد:
«قال لی جعفر علیه‌السّلام القی علی ‌جعفر علیه‌‌السّلام، حدّثنی مولای جعفر علیه‌السّلام، اخذت هذا العلم من جعفر ابن‌ محمّد سید أهل زمانه علیهما السّلام».
جابر علاوه بر فریضه‌ها و تئوری‌های علمی که از اظهار کرده شخصا آزمایشگاهی متناسب با وسایل آن روز بوجود آورد و تئوری‌های خود را به صورت عمل در می‌آورد. از مخترعات او اسید آزتیک (تیزاب معمولی) و تیزاب سلطانی می‌باشد که مرکب از اسید ازتیک و اسید کلرید ریک است. همچنین الکل از مخترعات اوست و او بود که چندین فلز و شبه فلز را کشف کرد.
جابر یکی از مفاخر علمی اسلامی در قرن دوم هجری است و ترقی علوم طبیعی مخصوصا شیمی در اثر کاوشهای او بوده و دانشمندان بعد از وی مانند محمد زکریّای رازی، ابو علی سینا، ابو علی مسکویه از آثار او استفاده‌های گوناگون علمی نموده‌اند.
در دوران رنسانس اروپا در حدود سیصد رساله از جابربن‌ حیّان به زبان آلمانی چاپ شده که در کتابخانه‌های برلین و پاریس موجود است. از مجموع آراء و عقایدی که درباره‌ی جابر اظهار گردیده این نکته مسلّم است که جابر شاگرد اختصاصی امام صادق – علیه السلام – بوده و در تألیفات خود از آن حضرت الهام گرفته همانطور که خود اعتراف نموده است و توانسته پانصد رساله با نظر امام – علیه السلام – تکمیل نماید. اغلب این رسالات غیر از علوم شرعی (فقه و تفسیر و اصول عقاید و حدیث و کلام و غیره) ‌بوده و در رشته‌های تخصّصی مانند هیأت و نجوم و طبیعیّات و پزشکی و غیره تدوین یافته است.[5] فرید وجدی در دائره المعارف خود می‌نویسد:
ابو‌عبدالله جعفر الصادق ـ علیه‌السلام ـ یکی از ائمه اثنی‌عشر در مذهب امامیه است و از سادات و بزرگان خاندان نبوت است و به واسطه صداقت درگفتار به صادق لقب یافته است. حضرتش ازفاضلترین انسانها و دارای مقالاتی در علم کیمیاست. شاگرد او ابو‌موسی جابربن‌حیّن کتابی تألیف نموده مشتمل بر هزار ورق و مضمّن رسائل حضرت صادق – علیه السلام – که در پانصد رساله تدوین شده‌ است. [6] بعضی از کتابهایی که از جابر به زبانهای خارجی ترجمه شده عبارت است کتاب‌السّموم، در گیاه شناسی و جانور‌شناسی و از سّموم آنها که در طب مورد استفاده است بحث می‌کند.
کتاب الخواص: ازخواص داروها و طرز ترکیب آنها گفتگو می‌کند و کتاب طبّی است و نخسه آن در لندن موجود است.
کتاب البیان: این کتاب در هندسه نوشته شده که در سال 1891 به زبان لاتین ترجمه شده است.
کتاب الزّیبق: این کتاب را«بر تلو» شیمیدان معروف فرانسوی ترجمه و چاپ نموده ودر کتابخانه «لیون» موجود است.
مفضل بن عمر جعفی
او از فقهای بزرگ و موثق، از اصحاب خاص امام صادق – علیه السلام – و متصدی برخی از امور از جانب آن حضرت بود. گروهی از شیعیان به مدینه آمدند و از امام – علیه السلام – تقاضا کردند شخصی را به ایشان معرفی کند که به هنگام نیاز در امور دینی و احکام شرعی به او مراجعه کنند، امام – علیه السلام – فرمود: هرکس سؤالی داشت نزد من بیایدو از خودم بپرسدو برود. آنان اصرار کردند که حتما شخصی را نیز تعیین فرماید، فرمود:
«مفضل‌بن عمر را برایتان تعیین کردم، آنچه بگوید بپذیرید، زیرا او جز حق نمی‌گوید:
امام صادق ـ – علیه السلام – ـ در چند جلسه درس توحید و خداشناسی را به مفضل آموخت که بعد از آن معروف شد به توحید مفضّل. مرحوم مجلسی در بحارو شیخ مفید در اختصاص متن کامل آن را نقل کرده‌اند. مفضل نزد امام – علیه السلام – آنقدر محبوب بود که یک بار وقتی بر امام – علیه السلام – واردآن شد حضرت به او لبخندی زد و فرمود:
«الی یا مفضّل! فوربی انّی لاحبک و احبّ من یحبک یا مفضّل، لو عرف جمیع اصحابی ما تعرف ما اختلف اثنان»
بیا نزدیک ای مفضّل! به خدا سوگند ترا دوست دارم و کسی را که ترا دوست دارد نیز دوست می‌دارم. ای مفضّل: اگر اصحاب من همگی به آنچه را که در تو بدان معرفت یافتی آشنایی پیدا می‌کردند هیچگاه بین دو نفر اختلافی نمی‌افتد. سپس مفضل عرض کرد گمان می‌کنم بیش از آنچه را که سزاوار هستم درباره من فرمودید. امام ـ – علیه السلام – فرمود ـ: بلکه آنچه را که خداوند تبارک و تعالی درباره تو قرارداده گفتم.
مفضّل گفت: ای پسر رسول خدا ـ صل الله علیه و اله وسلم ـ جابربن یزید چه منزلتی نزد شما دارد؟ فرمود منزلت سلمان نزد رسول خدا ـ صل الله علیه و اله و سلم ـ عرض کرد: داودبن کثیر رقی چه منزلتی نزد شما دارد؟ فرمود: منزلت مقداد نزد رسول خدا ـ صل الله علیه و اله و سلم ـ.
مفضل می‌گوید یکی از سفارشات امام ـ – علیه السلام – ـ به من این بود که مطالب را بنویس و علمت را بین برادران ایمانیت نشر بده تا پس از مرگ تو نوشته‌هایت به دیگران به ارث برسد. زیرا که زمانی ر این مردم فرا می‌رسد که به چیزی اهمیت نمی‌دهند مگر به نوشته‌های پیشینیان![7] فیض‌بن مختار به امام – علیه السلام – عرض کرد فدایت شوم من در جلسات و حلقات بعضی از مردم کوفه شرکت می‌کنم و گرفتار اشکال مرا بر طرف کرده و مرا رحمت می‌کند به طوری قلبم اطمینان پیدا می‌کند که دیگر هیچگونه ابهامی باقی نمی‌ماند.
امام ـ – علیه السلام – فرمود ـ : ای فیض او از آنچه درباره‌اش گفتی اجلّ و بالاتر است. [8] امام کاظم ـ – علیه السلام – ـ درباره مفضّل فرمود:
مفضل همدم و موجب راحتی من است و هنگامی که مفضّل از دنیا رفت فرمود: خدا او را رحمت کند. او پدری بود بعد از پدرم، هم اکنون او راحت و آسوده شد. [9] ابو بصیرلیث ‌بن البختری
او افتخار شاگردی امام باقر و امام صادق – علیه السلام – را داشت.
جمیل‌بن درّاج می‌گوید: از امام صادق – علیه السلام – شنیدم که فرمود:
«بشّرالمخبتین بالجنه بریدبن معاویه العجلی و ابو بصیرلیث بن البختری المرادی و محمد بن مسلم و زوراره امناء الله علی حلاله و حرامه لولا هولاء لا نقطعت آثار النبّوه و اندرست»
دلداگان به حضرت حق را به بهشت مژده دهید، بریدبن عجلی، ابوبصیر، محمدبن مسلم وزراه. اینها همان چهار مرد نجیب و امین خدا بر حلال و حرام هستند که اگر این چهار نبودند آثار نبوت قطع و از بین می‌رفت. [10] سلیمان بن خالد می‌گوید از امام صادق – علیه السلام – شنیدم که می‌فرمود:
«ماأجداحدا أحیا ذکرنا و احادیث ابی الاّ زواره و ابوابصیر. و لیث المرادی و محمدبن مسلم و بریدبن
معاویه العجلی ولو هؤلاء ما کان احد یستنبط هذا هولاء حفاظ الدین و امناء ابی علی حلال الله و حرامه و هم سابقّون الینا فی‌الدنیا و السابقون الینا فی‌الآخره و تقدمت».
نیافتم احدی را که معارف ما و احادیث پدرم را زنده کند مگر زراره وابوبصیر و لیث المرادی و محمدبن مسلم و برید عجلی. اگر اینها نبودند کسی نمی‌توانستند احکام را استنباط کند، اینها حافظان دین و أمناء پدرم امام باقر – علیه السلام – بر حلال وحرام خدا هستند.
ایشان سبقت گیرندگان در دنیا به سوی ما می‌باشند همانطور که در آخرت نیز به سوی ما سبقت خواهند گرفت و بر دیگران مقدم خواهند بود.[11] و همان بزرگوار فرمود: اوتاد زمین و اعلام دین چهار نفرند، محمدبن مسلم، بریدبن عجلی، ابو بصیر و زراهبن اعین.
یک روز نفس زنان بر امام – علیه السلام – وارد شد. همینکه در گوشه‌ای نشست امام – علیه السلام – فرمود: چرا اینطور نفس می‌کشی؟ عرض کرد فدایت شوم ای پسر رسول خدا پیر شده‌ام و استخوانهایم سست شده و به مرگ نزدیکم و نمی‌دانم که آیا برای جهان آخرت خویش کاری کرده‌ام
امام فرمود: ای ابامحمد تو هم اینطور صحبت می‌کنی؟ عرض کرد فدایت شوم چگونه این سخن را نگویم! فرمود: ای ابا محمد آیا نمی‌دانی که خداوند تبارک و تعالی به جوانان شما کرم می‌کند و از کهنسالان شما حیا می‌کند!![12] جمیل‌بن درّاج
او با برادرش افتخار درک محضر امام – علیه السلام – را داشته و جزء فضلاء و اهل دانش و فقهاء معروف هستند. جمیل بسیار زاهد و عابد بود و به طوری که سجده‌های طولانی او در بین مردم ضرب‌المثل بود. در آخر عمر از نعمت بینایی محروم گردید و زندگانی‌اش تا زمان حضرت رضا – علیه السلام – به طول انجامید.
فضل بن شاذان می‌گوید: یک روز برمحمدبن ابی عمیر وارد شدم در حالی که در سجده بود. سجده را خیلی طول داد وقتی سر از سجده برداشت او را به خاطر طول سجودش تعریف و تمجید کردم. او به من گفت اگر سجده‌های طولانی جمیل بن درّاج را ببینی چه خواهی گفت: روزی دیگر بر جمیل وارد شدم دیدم که جدا سجده‌ها را طولانی بجا می‌آورد. [13] معلی بن خنیس
او به شغل بزازی مشغول بود. از روایات استفاده می‌شود که معلّی از اولیاءالله و از اهل بهشت است. امام – علیه السلام – بقدری به او علاقمند بود که وی را وکیل و قیّم بر نفقات خانواده خویش نمود.
عقبهبن خالد می‌گوید: من و معلی خنیس و عثمان ابن عمران به محضر امام صادق – علیه السلام – مشرف شدیم، همینکه حضرت ما را دید فرمود: مرحبا مرحبا به شما، این صورتها ما را دوست دارند و ما هم ایشان را دوست می‌داریم.
«جعلکم الله معنا فی الدنیا و الآخره» خداوند تبارک و تعالی شما را با ما در دنیا و آخرت قراردهد.
ابوبصیر می‌گوید: خدمت امام – علیه السلام – بودم نام معلی بن خنیس به میان آمد امام فرمود: ای ابوبصیر آنچه درباره معلی بن خنیس می‌گویم پنهان بدار. عرض کردم. پنهان می‌دارم. فرمود: «معلی» به مقام والای خود نمی‌رسد مگر به آنچه داودبن علی بر سر او می‌آورد! گفتم: داودبن علی با او چه می‌کند فرمود: او را احضار می‌کند وگردنش را می‌زند بدنش را به دار می‌آویزدو این کار در سال آینده واقع می‌شود.
سال بعد داودبن علی فرماندار مدینه شد و معلی بن خنیس را احضار کرد و از او خواست شیعیان امام صادق – علیه السلام – را معرفی کند. معلی نپذیرفت. فرماندار تهدید کرد که اگر مقاومت کنی و نگویی ترا می‌کشم معلی گفت: مرا به کشتن تهدید می‌کنی؟! به خدا سوگند اگر شیعیان امام صادق – علیه السلام – زیر پای من باشند پا از روی آنان بر‌نمی‌دارم و اگر مرا بکشی مرا خوشبخت و خود را بدبخت ساخته‌ای و داوود او را به شهادت رساند.[14] ابو حمزه ثمالی
نام شریف او ثابت بن دینار، مردی ثقه و جلیل القدر و از زهاد و مشایخ اهل کوفه بود وکتابی در تفسیر قرآن نوشته است.[15] امام رضا – علیه السلام – درباره او فرمود، ابوحمزه ثمالی در زمان خود مانند سلمان فارسی بود سپس امام هشتم می‌فرماید: بدین جهت که خدمت چهار نفر از ما (علی بن الحسین و محمدبن علی و جعفربن محمد و موسی بن جعفر) را کرده است. [16] امام صادق – علیه السلام – او را طلبید وقتی به محضرش آمد امام – علیه السلام – به او فرمود: وقتی ترا می‌بینم استراحت و آسایش می‌یابم. یک روز امام زین العابدین – علیه السلام – وارد کوفه شد و به مسجد کوفه رفت. ابوحمزه ثمالی می‌گوید: نشنیدم لهجه پاکیزه‌تر از او، نزدیکش رفتم تا بشنوم چه می‌گوید: شنیدم که می‌گفت:
«الهی ان کان قد عصیتک فانّی قد اصعتک فی احب‌ الآ‌شیاء الیک».
بار پروردگارا اگر معصیت ترا کردم ولی بتحقیق بهترین چیزها را که تو دوست داری به محضرت آورده‌ام. ابوحمزه می‌گوید: من دنبال او حرکت کردم تا به محل نگهداری شتران رسیدیم در آنجا غلام سیاهی را دیدم از او پرسیداین شخص کیست؟
گفت: «اویخفی علیک شمائله»، از سیما و شمائلش او را نشناختی! او علی بن‌الحسین – علیه السلام – است. ابو حمزه گفت خود را روی قدمهای حضرت انداختم و بوسه بر پاهای مبارکش زدم، آن بزرگوار نگذاشت و با دست خود سر مرا بلند کرد و فرمود: ای ابوحمزه چنین نکن سجده نشاید مگر برای خداوند عزوجل. عرض کردم ای پسر رسول خدا صل الله علیه و اله و سلم برای چه به اینجا آمدید. فرمود: برآنچه که مشاهده کردی یعنی نماز در مسجد کوفه و اگر مردم بدانند چه فضیلتی در آن است به این مکان می‌آیند اگر چه به روش کودکان، خود را بر زمین کشند. سپس فرمود: آیا میل داری که به انفاق به زیارت قبر جدم علی بن ابیطالب – علیه السلام – برویم. عرض کردم آری. آنگاه همراه با حضرت به کنار قبر مطهّر امیرالمؤمنین – علیه السلام – رسیدیم. امام – علیه السلام – صورت خودرا روی قبر گذاشت و فرمود: این قبر جدّم علی بن ابیطالیب – علیه السلام – است. آنگاه آن حضرت را زیارت کرد به زیارتی که اول آن « السّلام علی اسم الله الرّضی ونور وجهه المضیئ…»
می‌باشد. و در پایان با قبر مطهّر وداع نمود و به سوی مدینه حرکت کرد و من هم به کوبه بازگشتم. [17] ابوحمزه می‌گوید: دختری داشتم که به زمین افتاد و دستش شکست، نشان شکسته بند دادم. دستش را دید و گفت شکسته است به داخل خانه‌اش رفت که وسایل بستن و معالجه را بیاورد. من در آستانه درب خانه ایستاده بودم، دلم به حال دخترم سوخت گریه کردم و از درگاه پروردگار شفایش را خواستم. شکسته بند با وسایلش آمد همینکه دست او را گرفت تا معالجه کند هیچگونه آثاری از شکستگی مشاهده نکرد به دست دیگرش نظر کرد دید آنهم سالم است. گفت این دختر عیبی ندارد. ابوحمزه می‌گوید: این حادثه را برای امام صادق – علیه السلام – بیان کردم:
«فقال یا ابا حمزه و افق الدعاء الرّضا فاستجبیب لک فی أسرع من طرفه عین».
پس فرمودند: ای ابا حمزه دعا را با رضا و تسلیم حق بودن همراه کن خداوند تبارک و تعالی سریعتر از یک چشم به هم زدن مستجاب می‌نماید.[18] ابو بصیر می‌گوید به خدمت امام صادق – علیه السلام – شرفیاب شدم امام – علیه السلام – احوال ابوحمزه ثمالی را پرسید عرض کردم وقتی از هم جدا شدیم بیمار بود. فرمود: هرگاه به نزد او مراجعت کردی،
«فاقرأه منّی السلام واعلمه انّه یموت فی شهزژر کذا فی یوم کذا»
سلام مرا به او برسان و بگو که تو در فلان ماه و فلان روز وفات خواهی کرد.
ابی بصیر می‌گوید: عرض کردم فدایت شوم به خدا سوگند ما با او انس داشتیم و او از شیعیان شماست.
امام – علیه السلام – فرمود:
« صدقت ما عندنا خیز له»
راستی گفتی آنچه نزد ما برای شماست بهتر است برای شما. گفتم شیعه شما با شماست.
فرمود:
«نعم ان هو خاف الله و راقب نبّیه و تو فیّ الذنوب فاذا فعل کان معنا فی درجاتنا».
آری، اگر از خدا بترسید و مراقب پیغمبر خود باشد و از گناهان خود را نگاه دارد با ما خواهد بود.
گفتند این اتفاق در همان سال یعنی سنه صدوپنجاه هجری همانطور که امام – علیه السلام – پیش بینی کرده بود واقع شد.
فیض بن مختار کوفی
او مردی ثقه و از راویان احادیث امام باقر و امام صادق – علیه السلام – بود یک بار به محضر امام صادق – علیه السلام – شرفیاب شد و اصرار زیاد کرد که امام بعد از خود را معرفی کند.
امام – علیه السلام – پرده‌آی را که در کنار اتاق آویخته بود بالا زد و پشت آن پرده رفت و او را نیز طلبید، فیض چون به آن موضوع وارد شد دید آنجا محل نماز حضرت است. امام – علیه السلام – در آنجا محل نماز حضرت است. امام در آنجا نماز خواند آنگاه از قبله منحرف شده روبروی فیض نشست که در این بین امام موسی – علیه السلام – داخل شد و در آن موقع آن بزرگوار پنج ساله بود و در دست خود تازیانه داشت. حضرتصدق – علیه السلام – او را بر زانوی خود نشانید و فرمود: پدرم و مادرم فدایت باد این تازیانه چیست؟ گفت: به برادرم علی برخورد کردم این را در دست او دیدم که بر حیوانی می‌زد از دست او گرفتم.
آنگاه امام – علیه السلام – فرمود: ای فیض صحف ابراهیم و موسی به رسول خدا صل الله علیه و اله وسلم رسید و آن حضرت به علی بن ابیطالب – علیه السلام – سپرد و او را امین دانست و بعد یک یک امامان را نام برد که هر کدام به امام بعد از خود آن صحف را سپردند و فرمود: هم اکنون آن صحف نزد من است و من این پسرم را امین دانسته با کمی سنش به او سپرده‌ام. [19]


[1] . سفینه ‌البحار، ج 2 ص 719.
[2] . اصول کافی، ج 1، ص 169، و احتیاج طبرسی، ج 2، ص 126.
[3] . بحار، ج 47، ص 405.
[4] . مریم، 83 – بحار، ج 47، ص 405.
[5] . حضرت صادق – علیه السّلام- مرحوم کمپانی، ص262.
[6] . دائره المعارف، ج3، ص 109.
[7] . معجم رجال الحدیث، ج 18، ص 302.
[8] . معجم رجال الحدیث، ج 18، ص 302.
[9] . تحفه الاحباب، ص 376.
[10] . سفینه البحار، ج 1، ص 68.
[11] . معجم رجال الحدیث، ج 14، ص 142.
[12] . معجم رجال الحدیث،. ج 14، ص 145.
[13] . معجم رجال الحدیث، ج 4، ص 151 و سفینه البحار، ج 1، ص 80.
[14] . بحار، ج 47، ص 129.
[15] . رجال نجاشی، ص 83.
[16] . رجال علاّمه حلّی، ص 29.
[17] . منتهی‌الامال،ج2،ص190.
[18] . 2ـ معجم رجال الحدیث، ج 3،ص 387
[19] . منتهی الآمال، ج 2، ص 197.
سید کاظم ارفع- سیره عملی اهل بیت (ع)، ج7، ص32

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید