«شهید بهشتی و تدوین قانون اساسی»

«شهید بهشتی و تدوین قانون اساسی»

گفتگو با دکتر علی قائمی

درآمد

«بی تردید تمامی اقشار جامعه برای آغازین بار، از جلوه های گویایی از توان فکری و مدیریتی آیت الله بهشتی را در جریان تدوین قانون اساسی مشاهده کردند. همین رویداد رشک و عناد بسیاری از مخالفان حکومت دینی را نسبت به او برانگیخت و پی آمدهای آن رویدادهای بعد خودنمایی کرد. از سوی دیگر نیروهای خودی نیز به میزان توانایی برخی که قبلاً در مظان رهبری پس از امام بودند پی بردند و تمامی امیدهای خویش را به آن شهید بزرگوار معطوف داشتند. دکتر علی قائمی از اعضای مجلس خبرگان قانون اساسی و از یاران دیرپای شهید بهشتی در این گفتگو پاره ای از خاطرات خویش را از این رویداد مهم تاریخ انقلاب اسلامی باز گفته است.»

نخستین دیدارتان با شهید بهشتی چطور اتفاق افتاد؟

سال 1348 بود و شهید بهشتی تازه از هامبورگ برگشته بود. با یکی از دوستان به منزل یکی از آشنایان رفتیم و یکی دو ساعتی در خدمت شهید بزرگوار بودیم. من قصد داشتم به اروپا بروم و به تحصیل ادامه بدهم و درباره آنجا سئوالاتی داشتم که باید پاسخشان را از شهید بهشتی می گرفتم.
این مقدمه آشنایی من با ایشان شد که به تدریج علاقه ای هم به من پیدا کردند. در آن زمان من در جامعه تعلیمات اسلامی مسئولیتی داشتم، به این ترتیب که این جامعه در سراسر ایران حدود دویست مدرسه داشت و من مسئول برنامه ریزی برای دوره های آموزشی یک هفته ای یا ده روز احکام و عقاید و روانشناسی بودم.

این دوره ها به چه منظوری تشکیل و چگونه اداره می شدند؟

این کلاسها را برای مدیران و معلمان، به ویژه معلمهای دروس دینی می گذاشتیم و از چهره های برجسته ای چون شهید باهنر، شهید بهشتی و آقای گلزاده غفوری برای تدریس دعوت می کردیم. شهید باهنر بیش از دیگران وقت داشتند و تشریف
می آوردند. در این کلاسها، معلمان اشکالات خود را مطرح می کردند و مدرسین به آنها پاسخ می دادند. چیره دستی و زبدگی شهیدان بزرگوار بهشتی و باهنر در این کلاسها کاملاً مشهود بود. این دوره ها تا اوایل انقلاب ادامه پیدا کردند و البته در این فاصله برای برخی از بزرگوارانی که دعوت می کردیم، از جمله شهید مطهری و مرحوم فلسفی، مسائلی هم پیش آمد. برخی از روحانیونی هم که اینک مرجع هستند، عنایت می کردند و دعوت ما را می پذیرفتند، از جمله آیت الله مکارم شیرازی، آیت الله سبحانی و آیت الله وحید خراسانی. اینان در جلسات بحث شرکت می کردند و گاهی هم مقالاتی می دادند که ما تکثیر می کردیم و در اختیار افرادی که در کار تربیت جوانان و نوجوانان بودند، قرار می دادیم.

آیا در جریان تألیف کتابهای درسی دینی توسط شهید بهشتی و شهید باهنر بودید؟

بله. یادم هست که این دو بزرگوار به همراهی دوستانشان، با تقبّل زحمات فراوان، این کار را می کردند و از سوی حتی بعضی از دوستان هم مورد شماتت قرار گرفتند. رژیم به این حرکت تردید داشت، ولی با درایت آن شهدای گرامی، تا زمانی که کار به سرانجام نرسید و بازتابهای مؤثر آن در سطح دانش آموزان و نظام آموزشی، آشکار نشد، نتوانست نکته ای بیابد که کار را متوقف سازد. من برای دوره دکترا به فرانسه رفتم و در آنجا بود که امکان همکاری با شهید بهشتی و شهید باهنر برایم میسر شد.

چگونه؟

در فرانسه در دوره ابتدایی، هر روز برای کودکان قصه های چهار پنج دقیقه ای درباره اخلاق و راه و رسم زندگی می خوانند. با توجه به این که کودکان بین 180 تا 200 روز به مدرسه می آیند، به همین تعداد قصه نیاز است که در مجموعه هایی در آنجا چاپ می شوند. شهید بهشتی از من خواستند این قصه ها را ترجمه کنم و برایشان بفرستم تا در تنظیم کتب درسی دینی مورد استفاده قرار بگیرند. من این کار را انجام دادم و بخش اعظم داستانها را ترجمه کردم و شهید بهشتی و یارانشان، آنها را با فرهنگ دینی و ملی ما در هم آمیختند. هنوز تعدادی از این داستانها در کتابهای درسی دینی هستند و بعضی ها را هم مستقلاً چاپ کرده ام.

در چه سالی به ایران برگشتید و نحوه ادامه همکاری شما با شهید بهشتی چگونه بود؟

در سال 53 به ایران برگشتم و به خصوص در زمینه تربیت معلم با شهید باهنر و شهید بهشتی در ارتباط بودم، چون در جامعه تعلیمات اسلامی گزینش معلمها و تشکیل کلاسها زیر نظر من بود و از مشورت و همکاری بسیاری از عزیزان، بهره می بردم. از جمله کسانی که در آن دوره ها مددکار بودند، آقای امامی کاشانی بودند که راه و رسم زندگی را بر اساس تعالیم اسلامی به دانشجویان می آموختند.

پس از انقلاب فعالیتهای شما در چه زمینه هایی ادامه پیدا کرد؟

قبل از پیروزی انقلاب، من جزو کمیته استقبال امام بودم. مردم از شهرهای مختلف به تهران هجوم آوردند و جایی برای استقرار نداشتند. هیئت استقبال از امام از ما کمک خواست و ما هم مدارس جامعه تعلیمات اسلامی را در اختیارشان گذاشتیم. برخی از مدارس از جمله مدرسه علوی و رفاه، جزو این گروه نبودند. ما در این مدارس حداقل پذیرایی را از مسافران می کردیم، یکی دو روزی می ماندند و سپس تشریف می بردند تا انقلاب پیروز شد. از آن پس هم کم و بیش با شهید بهشتی در تماس بودم و کارهایی را که در توانم بود انجام می دادم، اما سن و سالم آن قدرها نبود که پختگی لازم را برای انجام برخی از امور داشته باشم.

از نقش شهید بهشتی در شورای انقلاب نکته ای را به خاطر دارید؟

این نکته را می دانم که ایشان به صورت مخفی عضو شورای انقلاب بودند و بسیاری از اموری را که انجام می دادند به نام کلی شورای انقلاب منتشر می کردند. دو سه ماه از پیروزی انقلاب نگذشته بود که این اسامی در مجلس خبرگان لو رفت.
نمی دانم عمدی بود یا اشتباهی، ولی در هر حال از زبان مهندس بازرگان در رفت، در حالی که اعضای شورای انقلاب تا آن زمان شناخته نشده بودند و در شرایط امن تری وظایف خود را انجام می دادند.

شما عضو خبرگان بودید، بنابراین شنیدن نکات ظریف و دقیق درباره این دوره تاریخی از زبان شما شنیدنی است. نخستین خاطره ای که از این دوران به یاد دارید، بیان کنید.

قرار بود پیش از تشکیل مجلس خبرگان خدمت امام برسیم. شهید بهشتی سه اتوبوس گرفتند و در قم خدمت امام رسیدیم. نکته بسیار جالب، احاطه شهید بهشتی به مسائل کشور و آشنایی دقیق با اعضای خبرگان بود. افراد منتخب 72 تن بودند، اماً عملا 68 تن حضور داشتند. شهید بهشتی تک تک افراد را به اسم می شناخت و سابقه همه آنها را دقیق و بدون ذره ای اشتباه برای امام (ره) نقل کردند. امام آن روز سخنرانی داغی داشتند و من خشم سید گونه! ایشان را در آن روز به چشم خود دیدم. عزالدین حسینی از اهل سنت در آن روزها در مجلس عملکردی دوگانه داشت. یعنی از یک سو با ایران و از سوی دیگر با عراق در تماس بود. او جرئت نکرد آن روز همراه ما بیاید. اواسط سخنرانی بود که امام یک مرتبه با عصبانیت فرمودند، «این عزالدین کجاست؟»
همه وحشتزده به امام نگاه کردیم و دیدیم اگر عزالدین در جلسه حاضر بود، امام به شدت با او برخورد می کردند. به ایشان عرض شد که در جلسه حضور ندارد. امام با خشم درباره اش صحبت کردند و فرمودند که شنیده ام چنین و چنان می کند. همین برخورد امام سبب شد که او در مجلس خبرگان شرکت نکند و سر از آن سوی مرز عراق درآورد. یکی دیگر از رؤسای کرد هم بود که از آمدن به مجلس خبرگان وحشت داشت و نیامد. گمانم عضو کردهای دمکرات بود.

آیا به شکل رسمی در نهادهای دیگری غیر از مجلس خبرگان هم با شهید بهشتی همکاری داشتید؟

در تمام عمرم مستقل بوده و عضو هیچ حزب و گروهی نبوده ام. من یک معلم هستم و وابستگی به جایی را نمی پسندم. البته هر جا که وجودم به کار می آمد و هر دستوری می دادند، اجرا می کردم. از جمله یادم هست که در سال 64، در منطقه مازندران که از آنجا نماینده شده بودم، متن پیام آقای هاشمی رفسنجانی را که از سوی حزب نوشته شده بود، من خواندم، ولی عضویت در حزب و دفتری و میزی نداشتم. به شهید بهشتی هم عرض کردم معلمی کردن را ترجیح می دهم و استدعا کردم از من ناراحت نشوند. یادم می آید که حتی در جامعه تعلیمات اسلامی هم یک بار شهید بهشتی به شوخی به مرحوم جولایی فرمودند، «همه نیروهای ما را که گرفتی. چرا نمی گذاری قائمی بیاید پیش ما.» مرحوم جولانی خندید و گفت، «اگر
می آید، بیاید پیش شما!»

شما جزو نخستین کسانی هستید که درباره شهید بهشتی کتاب نوشته اید.

ویژگی های شخصیتی ایشان از نظر شما کدامند؟
نخستین صفتی که در ایشان برای من بسیار جالب بود، شجاعت اخلاقی و صراحتش بود. در مجلس خبرگان چند بار وضعیتی پیش آمد که ایشان با آن لحن محکم و مقتدرش فرمود، «قباحت دارد آقا!»

آیا در این زمینه خاطره ای دارید؟

بله. روزی شهید بهشتی در مجلس خبرگان نظرخواهی کردند که از نظر مالی باید برای اداره مجلس چه کرد. یکی از آقایان از جا برخاست و گفت، «کل هزینه مجلس خبرگان را من می دهم.» مرحوم بهشتی با کمال صراحت و بی باکی فرمودند، «از کجا آقا؟» جواب داده شد، «از سهم امام» شهید بهشتی بسیار ناراحت شدند و گفتند، «سهم امام متعلق به آحاد مردم است. بنشینید آقا.» و این را به کسی گفت که آدمی نبود که بشود به او گفت بنشین آقا! اما شهید بهشتی در موضع حق باکی از کسی نداشت. باز یک نفر دیگر از وسط مجلس بلند شد. نامش را نمی برم چون زنده است و در دوره ای هم امام جمعه بوده و آدم معروفی است. او هم گفت کل هزینه را
می پردازد. مرحوم بهشتی باز از بالای مجلس فرمودند، «از کدام محل؟» او جواب داد، «از درآمدهایی که دارم.» مرحوم بهشتی تأکید کرد، «ارث پدری است یا از محل درآمدهای عمومی است؟» پاسخ داد، «از محل سهم امام است.» شهید بهشتی این بار با لحن قاطع تری فرمودند، «بنشینید آقا! قباحت دارد! این سنخ حرفها را نزنید.» خلاصه همه ترسیدند و شمشیرشان را غلاف کردند. تمام حرف مرحوم بهشتی این بود که افراد، مقدس بازی در نیاورند و از جاده اعتدال و صحت و سلامت خارج نشوند.

بالاخره در مورد هزینه های مجلس خبرگان چه تصمیمی گرفته شد؟

شهید بهشتی فرمودند که 15 میلیون تومان اعتبار از بودجه مملکت در اختیار ماست که نباید در آن اسراف کنیم، به همین دلیل فقط یک ناهار با یک خورش، یک چای صبح و یک چای بعد از ظهر داده شود و کسی هم حقوقی نخواهد گرفت. سپس برای موافق و مخالف، رأی گرفته شد و طرح به تصویب رسید. یکی از آقایان که صاحب رساله هم هست گفت، «غذای پر چرب و نرمی نباشد.» شهید بهشتی فرمودند، «غذا در حد متوسط و متعارف جامعه است نه بیشتر و نه کمتر.» این جلسه تا ظهر طول کشید و بعد که سر سفره رفتیم، دیدیم غذا را در ظرفهای مارک دار مجلس سنا آوردند. عده ای گفتند ما در این ظرفها غذا نمی خوریم. شهید بهشتی فرمودند.
«پول برای خریدن ظروف جدید را از کجا بیاوریم؟ امروز در همین ها غذا بخورید، فردا ظروف پلاستیکی یا فلزی می آوریم.» مسئولین سفره خانه هم که به اوضاع مجلس سنا عادت کرده بودند، هر جور بود اذیتمان می کردند، از جمله این که
ذره ای چربی در غذا نبود و گوشت هم مشکل پیدا می شد و آن قدر هم کم غذا می دادند که کسی سیر نمی شد. گاهی ماست و برنج می دادند و گاهی هم که خورش می دادند، ماست نمی دادند و خلاصه، داستانی بود، اما جالب این جاست که همان آقایی که در مجلس اعلام کرده بود نکند به ما غذاهای چرب و نرم بدهند، فریادش در آمده بود، «آقا! غذای ما را چرب تر کنند. ما با این غذاها قوت نداریم. اینجا بنشینیم و حرف بزنیم.» شهید بهشتی فرمودند، «ما همین وضعیت را تا به آخر خواهیم داد و خودتان تصویب کردید.» و واقعاً هم همین طور هم بود. در تمام دوره مجلس خبرگان غذای ساده در ظروف و کاسه های پلاستیکی و فلزی می خوردیم. بعضی از نماینده ها برای خود نان و پنیر می آوردند و همان غذا را هم نمی خوردند.

نماینده های شهرستانها چه می کردند؟

بعضی از آنها جا نداشتند که شبها بروند. شهید بهشتی دستور داد از تشک های
پارچه ای ساده ای که در میدان گمرک زیاد است، بخرند و کسانی که جا ندارند، در طبقات دوم و سوم همان مجلس خبرگان بخوابند. یادم هست که یکی شان به شدت بیمار بود از او دعوت کردم به خانه من بیاید نیامد. اصرار کردم و گفتم ممکن است تب شما بالا برود. با این همه قبول نکرد. می خواهم عرض کنم درجه خلوص تا این حد بود. تصورش را بکنید که افرادی چون شهدای بزرگوار آیت الله مدنی و آیت الله صدوقی سر همان سفره ای می نشستند که امثال من می نشستیم و درست مثل صدر اسلام، بالا و پایینی وجود نداشت.

آیا آن روزها، شما و دیگران تهدید هم می شدید؟

فراوان! دائماً برای ما نامه های تهدید آمیز می آمد. یک بار برای شهید صدوقی
نامه ای آمده بود که دادند من بخوانم. در نامه نوشته شده بود، «شکمت را مثل… خواهیم درید. سرت را مثل …. می بریم و روی سینه ات می گذاریم.» شهید بزرگوار با آرامش لبخندی زد و با همان لحن شیرینش فرمود، «عجب آدمهای ابلهی هستند. با بریدن سر من مسئله شان حل می شود؟»

دیگر ویژگی های اخلاقی شهید بهشتی کدامند؟

دیگر ویژگی بارز شهید بهشتی، وقت شناسی ایشان بود. یادم نمی آید که حتی یک بار 45 دقیقه ایشان 46 دقیقه شده باشد. این دقت را در کلام نیز داشت و به اصطلاح فضول در کلام نداشت و حرف بی حساب نمی زد. حرف زدنش طوری بود که وقتی همان را عیناً می نوشتی، احتیاج به تصحیح نداشت و تمام مصاحبه های او را می شد عیناً چاپ کرد. ویژگی سوم شهید بزگوار، احاطه به کار بود. او بسیار زود تشخیص داد که باید کمیسیون هایی تشکیل شوند و افراد هر یک را به دقت انتخاب کرد. مثلاً در مورد کمیسیون داخله، معتقد بود باید افرادی را گماشت که آداب و رسوم کشور را خوب بشناسند و با نهایت ادب و در عین حال صراحت و شجاعت
می فرمود، «آقای فلانی شما تشریف ببرید فلان کمیسیون.» یک نمونه عرض می کنم تا قدرت مدیریتی ایشان آشکارتر شود. در کمیسیون داخله که من مخبر آن بودم، آیت الله مدنی رئیس بودند و آیت الله صدوقی معاون ایشان! باقی کمیسیون ها هم همین طور. روی یک توافق نامه نانوشته، همه شهید بهشتی را به عنوان مدیر قبول داشتند.

خود ایشان عضو کدام کمیسیون بودند؟

طبق قانون، رئیس مجلس نمی توانست عضو کمیسیونی باشد، اما سرپرستی همه کمیسیونها را به عهده داشت. همه جا سر می زد و لحظه ای آرام نداشت. دقیقاً در جریان تمام امور بود و هیچ نکته ای را از نظر نمی انداخت.

از قضیه اعتراض آیت الله طالقانی به تشکیل مجلس خبرگان در محل مجلس سنای سابق خاطره ای دارید؟

بله. مرحوم طالقانی باید روی صندلی کناری من می نشستند. وقتی آمدند روی زمین نشستند و من به احترامشان از روی صندلی بلند شدم و کنارشان نشستم. وقتی پرسیدم که سبب این کار چیست. گفتند: «من از صندلی هایی که سناتورها روی آنها
می نشستند، متنفرم و معتقدم بهتر بود جلسات در یک مسجد برگزار می شد.» به ایشان گفتم، «مسجد برای برگزاری چنین جلسه ای امکانات ندارد.» ولی هر چه اصرار کردم مرحوم طالقانی از جا بلند نشد. مرحوم بهشتی هم عیناً سئوال مرا پرسید و همان جواب را شنید و گفت: «ما هم از سنا و سناتورها متنفریم، ولی چاره ای نداریم.» در هر حال من، در تمام مدت به احترام مرحوم طالقانی روی زمین نشستم و منافقین هم عکسی از ما گرفتند و در روز فوت ایشان، نهایت سوء استفاده را از آن کردند!

ظاهراً عده ای پیشنهاد کرده بودند که مجلس شورای اسلامی تشکیل نشود و از میان خبرگان عده ای برای اداره کشور انتخاب شوند. واکنش شهید بهشتی چه بود؟

از جمله کسانی که این طرح را پیشنهاد کرد، خود من بودم. من و عده ای دیگر اعتقاد داشتیم خبرگان منتخب مردم هستند و می توان مملکت را به دست آنها اداره کرد، لذا انتخابات جدید برای مجلس شورای اسلامی ضرورت ندارد. شهید بهشتی در محفلی محرمانه گفت، در حال حاضر چنین حرکتی را به مصلحت مملکت نمی بینم. اگر چنین کاری را انجام دهیم، مخالفان و مردم دنیا خواهند گفت که دیکتاتور هستیم و آمده ایم تا حکومت را به دست بگیریم، بنابراین باید شورا داشته باشیم.»

خبرگان به علت شأن علمی و تقوا، احتمالاً با یکدیگر تفاوتهایی داشته است. با توجه به این که مراسم به طور مستقیم پخش می شد، شهید بهشتی این گونه تفاوتها را چگونه مدیریت می کردند؟

چون مراسم مستقیماً پخش می شد، اگر کسی سرفه هم می کرد، همه می دیدند.
مهم تر از همه این که امام (ره) برنامه ها را تماشا می کردند. شهید بهشتی به همه تذکر دادند که کسی حرف بی حساب و کتاب نزند. روزهای اول انقلاب هم قداست امام مطرح بود و آدمهای آن مجلس هم آدمهای ساده ای نبودند و اغلب فقهای بلند مرتبه و عالمان ارجمند بودند. افرادی هم مثل من بودند که گاهی اشتباه می کردیم. البته در مجموع حرفهایی که می زدیم حساب و کتاب داشت و کارهایمان قربت الی الله بود. کم بود آدمی که تزویر کند. آنهایی که تزویر کردند، خیلی زود رسوا شدند.

احتمالاً اشاره شما به بنی صدر است، آیا او را از قبل می شناختید؟

بله. من از فرانسه با او آشنا بودم. حتی در پاریس که بودم نامه ای به امام در عراق نوشتم. امام در پاسخ فرمودند، «با بنی صدر در تماس باش و امور را با او هماهنگ کن. او کمی عصبانی است. شما خوددار باش.» من این حرفها را به خاطر این که مطرود است نمی زنم. از همان فرانسه اعتقادم این بود که او انسان خودنمایی است و می خواهد به شهرت برسد.

در تصویب اصل ولایت فقیه گفته اند که مرحوم آیت، این مسئله را طرح کرد و شهید بهشتی هم دنباله موضوع را گرفتند.

این نوعی ساده نگری به موضوعی با اهمیت است. موقعی که در مجلس خبرگان بودیم، از سوی افراد و گروهها، حدود صد پیشنهاد در این زمینه آمد. خود من در سال 48 موضوع ولایت فقیه را به شاگردانم درس می دادم که عده ای حی و حاضرند و می توانند گواهی بدهند. این اصل قطعاً در ذهن شهید بهشتی هم بوده است.
به اعتقاد من ابداً مهم نیست که چه کسی در ابتدا این اصل را مطرح کرد، بلکه نکته مهم این است که نمایندگان مجلس خبرگان اعتقاد و انگیزه کافی برای پذیرش آن را داشته و اکثر آنان علمای والا مرتبه ای بودند. در آن مجلس نزدیک به 50 مجتهد جامع الشرایط حضور داشتند و طبیعتاً هیچ کس نمی توانست عقیده ای را خلاف احکام اسلامی به آنان تحمیل کند.

چه کسانی با این اصل مخالفت کردند؟

بنی صدر آشکارا مخالف بود. موقعی که می خواستند در مورد این اصل رأی گیری کنند، او از در غربی مجلس و از مقابل من بیرون رفت. فردا به مجلس آمد،
پرسیدم، «چرا رفتی؟» گفت، «باید به مشهد سفر می کردم.» من روی این موضوع حساس شدم. روزی که قرار بود بنی صدر برای تبلیغات به بابل بیاید، من نماینده آنجا بودم در سخنرانی خود گفتم، «به فرموده امام، کسانی که به اصل ولایت فقیه رأی نداده اند، حق ندارند کاندید ریاست جمهوری شوند و من خود به چشم خود دیده ام که ایشان به هنگام رأی گیری برای این اصل از در غربی مجلس بیرون رفت و وقتی از او باز خواست کردم که کجا رفتی، گفت باید به سفر مشهد می رفتم.» او بعد از من به بابل آمد و در سخنرانیش در پاسخ به سئوال فردی که گفته بود، «آقا شنیده ایم که به اصل ولایت فقیه رأی ندیده اید.» نگفت که رأی نداده ام. فقط با لحن مظلومانه ای پاسخ داد، «آقا! من اسمم سید ابوالحسن بنی صدر است. چطور می توانم مخالف امیرالمؤمنین باشم؟» این حرف را که زد درود بر بنی صدر و مرگ بر قائمی شروع شد! در دانشگاه بابلسر گفتم «هر کس تردید دارد، از تلویزیون بخواهد فیلم آن روز را نشان بدهد.» شیخ علی تهرانی آمد بابل و گفت: «من گواهی می دهم که بنی صدر رأی داده» ولی در آنجا یخ اش نگرفت.

آیا در موضوع دیگری هم با آن دو مشکل پیدا کردید؟

بله. در شرایط انتخاب رئیس جمهور، بنی صدر اصرار داشت که زن هم می تواند رئیس جمهور شود. شیخ علی هم حرف او را تأیید کرد. رفتم نزد شیخ علی و گفتم در کدام سند در اسلام هست که این گونه امور را باید به زنان واگذار کرد. گفتم انشاءالله در معصوم بودم فاطمه زهرا (س) که تردیدی نداری! آیا پیغمبر هنگامی که به جنگ می رفت، فاطمه زهرا (س) را مسئول شهر می کرد. گفت، «بله می کرد.» گفتم: «سندش را بیاور.» گفت: «مشهد است. بروم برایت می آورم.» قبول کردم. رفت مشهد و برگشت. پرسیدم، «چه شد؟» گفت، «یادم رفت.» گفتم، «اشکال ندارد. بالاخره انسان است و نسیان! انشاالله دفعه بعد چه موقع به مشهد می روی؟» گفت، «هفته بعد!» گفتم، «انشاءالله که آوردن سند را فراموش نمی کنی.» رفت و برگشت و باز دست خالی. البته گمان نمی کرد من این قدر سماجت به خرج بدهم! پرسیدم، «چه شد سند؟» گفت، «وقت نکردم انشاءالله دفعه بعد!» گفتم: «بالاخره گاهی پیش می آید که انسان وقت پیدا نمی کند.» خلاصه دست برنداشتم و البته سندی هم در کار نبود. شیخ علی از دست من کلافه شده بود. به او گفتم، «مرد حسابی! من این همه تألیفات دارم. بی حساب و کتاب ادعایی نمی کنم که نتوانم جوابش را بدهم. گفتی در مورد فاطمه زهرا (س) سند داری، می دانستم نداری، گفتم بیاور که بدانی چه غرور بی معنایی داری و حواس ات چقدر پرت است.»

امام فرمودند بعضی ها هستند که درباره توحید و اخلاق کتاب می نویسند و از هر دو غافلند.

بله. عاقبت این جور تزویرها را هم که دیدیم. در دوران جنگ رفت با رادیو عراق مصاحبه کرد و آن وضعیت تأسف بار. آدم بی سوادی بود و خیلی راحت فحش
می داد. برگشت و رعایتش را کردند که اعدام نشد، ولی عاقبت خوبی پیدا نکرد.
بنی صدر هم که کارش به آنجا کشید که با لباس مبدل فرار کرد. به نظر من اینها معجزات الهی است که آدمهای خائن به این انقلاب و کسانی که با خون شهدا و صداقت و ایثار مردم بازی می کنند، این طور به سرعت و آشکارا رسوا می شوند. یادم نمی رود که عضو هیئت رئیسه مجلس شورای اسلامی بودم و قرار بود درباره عزل بنی صدر، تصمیم گیری شود. آقای هاشمی گفت، «امروز آن قدر در مجلس
می مانیم تا تکلیف معلوم شود.» مردمی که روزگاری می گفتند بنی صدر، صد در صد! حالا پشت در مجلس جمع شده بودند و فریاد می زدند بنی صدر، صد درصد اعدام باید گردد. ساعت 11، 11/5 صبح بود که رأی بر عدم کفایت سیاسی بنی صدر داده شد و آقای هاشمی گفت، «خودت برو اعلام کن.» رفتم و به مردم گفتم: «تجمع شما دیگر ضرورت ندارد و برگردید به خانه هایتان.» واکنش همه این بود که فریاد زدند: «خلخالی اعدامش کن.» بنی صدر هم دیگر در انظار ظاهر نشد و با لباس مبدل فرار کرد.

در مخالفت با اصل ولایت فقیه خاطره دیگری هم دارید؟

روزی که مرحوم بهشتی اعلام کرد که مجلس از فلان روز تعطیل است، سر و صدای عجیبی به راه انداختند، اما ایشان با همان صلابت و قدرت اعلام کردند که همه چیز طبق قانون پیش رفته و قانون اساسی تصویب شده را نزد امام خواهند فرستاد تا ایشان مطالعه کنند بعد هم به رفراندوم گذاشته می شود. یکی از نمایندگان مخالف بلند شد و آمد وسط مجلس. شهید بهشتی گفت: «اگر دلیل منطقی دارید، ارائه کنید، وگرنه معلوم است که قصد اخلال دارید چون برای تک تک بندها و سپس برای کل آنها رأی گیری شده است.»

در مورد شهادت شهید بهشتی و آن شب فاجعه بار چه خاطره ای دارید؟

در صبح هفتم تیر، شبکه گسترده ای به شکل پیگیر به افراد زنگ می زد که حتماً امشب بیا، چون جلسه مهمی است. بعد از ظهر بار دیگر به من زنگ زدند که یادت نرود. یکی از موکلین من آمده بود که حرف دارم. گفتم سوار ماشین شو تا در بین راه حرف بزنیم. او چنان حرفهای بی ربطی زد که اعصاب مرا خرد کرد. خواسته هایش به هیچ وجه در حیطه اختیارات من نبود. به حزب که رسیدیم پیاده شد، چون نمی توانست همراه من بیاید. شهید بهشتی نماز مغرب و عشا را خوانده بود و همه داشتند به سالن جلسه می رفتند. می خواستم وارد سالن شوم که شهید باهنر را دیدم. او هر وقت خیلی خسته می شد، چشمهایش مثل کاسه خون می شد و عینک دودی می زد. دیدم دوباره چشمهایش سرخ شده اند. گفتم، «مؤمن! مگر امر واجبی است؟ برو استراحت کن.» و خلاصه به زور او را به خانه فرستادم. آن روزها مقام معظم رهبری در بیمارستان بودند. چشمم به دکتر زرگر افتاد، پرسیدم، «شما چطور اطمینان کردید که منافقین دوباره برای ترور ایشان دست به کار نشوند؟ چه کاری واجب تر از رسیدگی به وضعیت جسمی آقای خامنه ای؟ برو اینجا نمان.» دکتر زرگر با کمی اکراه و تردید، از شرکت در جلسه منصرف شد و رفت. خودم وارد سالن جلسه شدم ولی دیدم از شدت خستگی روی پا بند نیستم و به خانه برگشتم. هنوز نیم ساعت نگذشته بود که تلفن زنگ زد که فلانی بیا که این فاجعه روی داده است.

چه کردید با شهادت جمع کثیری از نمایندگان، مجلس از اکثریت نیفتاد؟

می خواهم عرض کنم که اتفاقاً قصد دشمن همین بود که مجلس را از اکثریت بیندازد. من و دکتر ولایتی به سراغ مجروحین حادثه رفتیم و خدا می داند با چه رنج و مشقتی، بسیاری از آنها با وجود جراحت های عمیق و تب و عفونت، خودشان را به مجلس رساندند. یکی از آنها تمام موهای سر و صورتش سوخته بود، طوری که ما او را نشناختیم و او ما را صدا زد. یکی دیگر سر تا پا در باند بود. در هر حال، با همّت مجروحان، مجلس از اکثریت نیفتاد. صدای الله اکبری که آن روز زیر طاق مجلس پیچید، در تمام تاریخ انقلاب، بی سابقه است.

یاد شهید بهشتی چه حسی را در شما برمی انگیزد؟

حس مسئولیت شناسی تا پای جان! هیئت زیبای او را در آن پیراهن و شلوار سفید از یاد نمی برم که پس از فقط سه ساعت استراحت از جا بلند می شد و تک تک ما را صدا می زد و می گفت، «زودتر بروید سرجاهایتان. کار بسیار است!» او در مقام رئیس مجلس خبرگان، این قدر مسئولیت شناس بود که بی آنکه به این شأن فکر کند، تک تک ما را جمع می کرد. در تمام این ایام سعی کرده ام این حس، سرلوحه کارم باشد. به اعتقاد من شهید بهشتی، مجموعه کاملی از دقت، اعتدال، انصاف، وقت شناسی، علم، احساس مسئولیت، آگاهی به زمان، مدیریت، تدبیر و ساده زیستی بود. هیچ امری نمی توانست او را از راهی که می رفت باز دارد. در کمال مظلومیت، پاسخ هیچ تهمتی را نداد و در کمال مظلومیت شهید شد و هنوز نیز ابعاد وجودی او در ابهام باقی مانده است.
منبع: نشریه شاهد یاران شماره

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید