حقیقت امامت و دغدغه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ

حقیقت امامت و دغدغه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ

چندی پیش سخنانی با عنوان «پیامبر و حکومت داری پس از خود» که در یکی از سایت ها[1] درج شده بود نظر اینجانب را به خود جلب کرد. از آن جا که مطالب منعکس شده ، حاوی نکاتی است که قابل بحث و بررسی است، ما را بر آن داشت تا فقط در رابطه با بحث «نوع فرایند تعیین امام و خلیفه بعد از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ » ملاحظاتی را مطرح کنیم.
گوینده این مطالب در ابتدا، سخنان خویش را با این پیش فرض شروع می کند که «بی تردید پیامبر در رابطه با تعیین خلیفه بعد از خود هیچ دستور العمل صریحی بر جای نگذاشت…» این ادعا از جهات متعددی قابل خدشه و ایراد است، ما در این جا تنها توجه ایشان را به یک مطلب اساسی جلب می کنیم که به نظر می رسد دانستن آن حلّال تمام مشکلات است و آن این که به طور یقین چنین موضع گرفتن ها چه از ایشان و چه از علمای اهل تسنن، همگی ناشی از آن است که آن ها نتوانسته اند مقام و جایگاه و شؤون امامت را دریابند. بی شک اگر کسی توانست به چیستی و حقیقت منصب امامت پی ببرد هرگز به بی راه نخواهد رفت و هرگز به جای آب به دنبال سراب نمی رود.
اختلاف بنیادین امامیه با اهل تسنن در این نیست که امام کیست؟ بلکه سخن در این است که امامت چیست؟ درست است که در اکثر تعاریفی که علما از قدیم الایام تا حال پیرامون امامت از سوی دو گروه اهل تسنن و شیعیان مطرح کرده اند، در برخی قیود و فاکتورها یکی است هم چون «خلافه عن النبی»؛ «ریاسه عامه فی امور الدین و الدنیا»؛ «واجب الاطاعه» و… اما حقیقت آن است که بین امامتی که علمای امامیه قائلند با امامتی که دیگران تصویر کرده اند، تفاوت اساسی وجود دارد. به نظر می رسد ریشه این همه تفاوت ها در نوع نگرش به حقیقت امامت به دو چیز اساسی ختم و خلاصه می شود؛ یکی وظایف و شؤون امامت و دیگری ویژگی ها و صفات و شرایط امام است.
برای این منظور مناسب است گزارش اجمالی از منظر دو دیدگاه کلی شیعه و سنی، پیرامون این دو موضوع داشته باشیم تا معلوم شود آیا می توان قبول کرد که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ به فکر جانشین بعد از خود نبوده است؟
وظایف و شئون امام
با تحقیق و مطالعه در آثار مکتوب اهل تسنن عمده ترین نقش امام را در جامعه در این چند مورد خلاصه می کنند: 1ـ تأمین امنیت عمومی و عدالت اجتماعی. 2ـ اجرای قوانین اسلامی در جامعه. 3ـ اقامه حدود شرعی. 4ـ پاسداری از مرزهای جامعه اسلامی و اعزام سربازان به مرزها و اعلان جنگ و صلح.[2] بر این اساس، نقش و رسالت اساسی امام و خلیفه نزد اهل سنت بیشتر به تدبیر امور معیشتی و دنیوی و بعضاً اجرای احکام دینی ، محدود و تقلیل یافته است و این در حالی است که در اندیشه امامیه، نقش و وظایف امام را بالاتر و فراتر از این می دانند و دیدگاه حد اکثری به این جایگاه دارند و به طور کلی معتقدند کسی که خلیفه و جانشین پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ است تمام وظایف و شؤونی که برای پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ متصور است به جز دریافت و ابلاغ وحی برای امام هم لحاظ می شود، از آن جمله تفسیر و تبیین وحی الهی و حفظ و پاسداری از کیان آموزه های دینی و جلوگیری از وقوع تحریف و بدعت در آن ها و قضاوت و تطبیق و اجرای قوانین کلی الهی و حکومت داری و زعامت و ریاست عامه مردم در همه مسائل اجتماعی است.[3] پس طبق این نگرش، نقش و رسالت اصلی هر دو مقام نبوت و امامت چیزی نیست جز تربیت نفوس و هدایت و رشد و تعالی به سعادت رساندن افراد بشر است. ما معقتدیم آن دسته وظایف و اموری که بر عهده پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بوده حتماً لازم و ضروری است که بعد از رحلت ایشان استمرار و تداوم داشته باشد و الا ختم رسالت و نبوت که خود یکی از ضروریات دین اسلام است با چالش جدّی مواجه می شود. اصلاً لازمه خاتمیت و اکمال و جامعیت دین، چنین اقتضا می کند که امامان مصون از خطا و معصوم از گناه باشند شؤون به جای مانده از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را تداوم بخشند. به همین منظور امام رضا ـ علیه السلام ـ در وصف جایگاه ائمه ـ علیهم السلام ـ در ذیل آیه «الْیَوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکمْ» می فرماید: «و امر الامامه من تمام الدین؛ امر امامت جزء متممات دین است. پس امامت مکمل دین و متمم نعمت خدا بر بشر است و با بودن آن اسلام، اسلام است».
شایان توجه است در این باب کوته نظران از دو نقش بسیار مهم امام که جای بحث فراوان دارد یعنی مرجعیت علمی و مقام ولایت تکوینی و ولایت تشریعی امام غفلت کرده و فقط شأن حکومتی و ریاست و رهبری سیاسی جامعه را برای امام منظور کرده اند.[4] از باب نمونه در رابطه با ولایت تکوینی امام ـ علیه السلام ـ در جوامع روایی اعم از سنی و شیعه احادیث فراوانی داریم مبنی بر این که هیچ گاه و لحظه ای زمین از وجود حجت و امام خالی نمی ماند و الا زمین اهل خود را هم چون امواج دریا در خود می بلعد.[5] شهید مطهری(ره) در فرق بین نوع تصویری که امامت بین ما و اهل تسنن دارد می گوید:
«امامتی که شیعیان به آن اعتقاد دارد، اصلاً سنی معتقد بر آن نیست. آن چه اهل تسنن به نام امامت معتقد است، یک شأن دنیایی امامت است که یکی از شؤون آن است؛ مثل این که در باب نبوت، یکی از شؤن پیغمبر این بود که حاکم مسلمین بود، اما نبوت که مساوی با حکومت نیست. نبوت خودش یک حقیقی است که هزاران مطلب در آن است…. اهل تسنن می گویند امامت یعنی حکومت… آنها بیش از حکومت بالا نرفته اند. ولی امامت در شیعه مسئله ای تالی تلو نبوت و بلکه از بعضی درجات نبوت بالاتر است یعنی انبیاء اولوالعزم آن هایی هستند که امام هم می باشند خیلی از انبیاء اصلاً امام نبوده اند. انبیاء اولوالعزم در آخر کار به امامت رسیده اند … بنابر این، ما شیعه قائل به امامت هستیم و آن ها اصلاً قائل نیستند نه این که قائل هستند و برای امام شرائط دیگری قائل هستند.»[6] شرایط و صفات امام
از آن جا که برخی ها، برای امام فقط شأن حکومتی و سیاسی قائل بودند و از دیگر مسئولیت ها و شؤون او غفلت کردند، صفاتی را برای آن لحاظ کردند که چندان شرایط و ویژگی های خاصی نداشت؛ بلکه آن منصب الهی را هم چون مناسب پایین مملکتی و دنیوی تقلیل داده و شرایط و صفاتی همانند قاضی و والی و استاندار و امامت جماعت را برای امامت مسلمین منظور کردند.
اکثر علمای اهل تسنن برای امام به این ویژگی ها یا به برخی از آن ها اشاره داشته اند: مرد، عاقل، بالغ، عادل، عالم، شجاع، سلامت حواس، قریشی.[7] چنان که ملاحظه می شود آن ها دیگر بیش از این نتوانستند بالاتر روند و به همین اندازه شرایط حداقلی را لحاظ کردند و عجیب تر از آن، بعضاً کار را بدان جا کشاندند که از دو ویژگی مهم خلیفه یعنی علم و عدالت امام هم چشم پوشی کردند و امامت جاهل و فاسق را نیز جائز دانستند و حتی تصریح کردند که اگر در جایی امامی، خلافتش را با زور و ظلم و ارعاب و کودتا بدست آورد، باز بر مسلمین واجب است از چنین امام فاسق و ظالمی اطاعت کنند و نمی توانند او را خلع کنند.[8] از باب نمونه به سخنان قاضی القضات ابویعلی (متوفای 458) توجه کنید:
امامت، با اعمال زور و قدرت نیز حاصل می شود و نیاز به گزینش و عقد ندارد بنابر این هر کسی که به زور شمشیر پیروزی به دست آورد و بر مسند حکومت و خلافت نشست و امیر المؤمنین، خوانده شد ، هر کس که به خداوند و روز قیامت ایمان دارد، جایز نیست که چنین مردی را پیشوا و امام خود نداند، خواه چنین کسی، صالح و نیکو کار باشد و یا فاسق تبهکار، زیرا او امیر المؤمنین و فرمانش بر همگان نافذ است.[9] اما امامیه با توجه به منابع غنی علمی و عقلی و وحیانی خویش و با بینش اعلای خود نسبت به مقام و جایگاه رفیع امام، قائل به یک سری صفات و شرایط ویژه ای برای امام هستند که هر کس را توان راه یابی به چنین مقامی را نیست و منحصر در افراد خاصی است ؛آن صفات ویژه عبارتند از: 1ـ عصمت 2ـ اعلم 3ـ افضل 4ـ منصوص بودن.
ما معتقدیم حتی اگر کسی یکی از این خصوصیات را دارا نباشد، اصلاً شایستگی مقام امامت را نداشته و نمی تواند عهده دار منصب امامت باشد. اندیشمندان شیعی این صفات لازم برای امام را هم از لحاظ وجدانی و هم عقلی و هم نقلی با ادله متعدد ثابت کرده اند و توانسته اند از آن زمان تا کنون به خوبی از نظریه خویش با ادله متقن و مستحکم دفاع و پاسداری کنند و به تمام ایرادات و شبهات مخالفین پاسخ گو باشند. اما نباید از نظر دور داشت که علمای اهل تسنن از این روی منکر خیلی از شؤون و شرایط امام می شوند چون در مقام خارج با کسانی به عنوان خلیفه رو به رو شدند که فاقد چنین ویژگی هایی بودند و صلاحیت علمی و معنوی آن ها در برابر امامان شیعه قابل مقایسه نبود، لذا برای دفاع از عملکرد غلط آنان چاره ای جز این ندیدند که منکر این ویژگی ها و صفات امامت بشوند.
بی تردید این نوع نگاه و نگرش به مقام و منصب امام و جانشین پس از رسول خدا باعث شده است که برخی ها هم چون علمای غیر امامیه، در فرایند تعیین و تشخیص امام، باز بیشتر به خطا و بیراه بروند و گزینش امام را انتخابی و توسط مردم بدانند نه انتصابی و از سوی خدا و رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ .
صاحب نظران شیعی بر این عقیده اند که از آن جا که امامت مقام و منصبی الهی است و مسئولیت خطیر راهبری امت اسلامی در تمام شؤون فردی و اجتماعی را داراست و وظیفه حفظ و پاسداری و تفسیر شریعت و وحی به عهده اوست و نقش تربیت و سعادت نفوس بشری را عهده دار است، لذا باید دارای خصوصیت ویژگی های منحصر به فردی چون مصون بودن از تمام گناهان و خطاها و اشتباهات در تمام عمر باشد و اعلم و افضل از دیگر افراد باشد و پر واضح است که شناسایی و تشخیص قطعی چنین فرد شایسته دارای این منصب جز از طریق معرفی خدا و پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ میسور نیست، چون تنها اوست که عالم به امور و مصالح بندگان است و بر اساس حکمت خویش هدایت آن ها را خواستار است و از سویی تنها کسی است که عالم به اسرار و خفیّات باطنی انسان هاست و فقط او می تواند فرد معصوم و شایسته ای را که معصوم و اعلم و افضل از دیگران است شناسایی کند. پس این کار از عهده مردم عادی و حتی صاحبان عقل و خرد خارج است و باید از طریق نص صریح به مردم معرفی شود.
با دانستن آن چه تا کنون گذشت حال راجع به ادعای سخنران یاد شده که معتقد بود هیچ نص صریحی از سوی رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نداشته ایم می توان به خوبی قضاوت کرد که آیا چنین مدعایی درست است یا نه؟ مضاف بر آن چه تا حال بیان شد به دو دلیل عمده می توان به این نظریه ایراد داشت:
1ـ اقتضای سیره و روش رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ :[10] بر هیچ کس پوشیده نیست که در این مدت بیست و سه ساله رسالت پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ تا آن جا که امکان داشت وی از بلند ترین معارف و احکام و آموزه های دینی تا کوچک ترین و ریزترین مسائلی که مربوط به زندگی آدمی و سعادت وی است سخن به میان آورده و از بیان و تشریح و ابلاغ آن ها به مردم فروگذار نکرده است حال پرسش اساسی آن است که کدام عقل سلیم و وجدان بیدار به خود اجازه می دهد که قضاوت کند که پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بعد از این همه مجاهدت و تلاش برای نشر، تبلیغ و حفظ دین اسلام و تداوم دستاوردهای آن راجع به امر خطیر خلافت پس از خود در آن شرایط سخت هجوم دشمنان داخلی و خارجی از هر سو، غفلت کرده است و هیچ سخنی و مطلبی برای رهایی از این بن بست جامعه اسلامی نیاندیشیده است رهبری و هدایت امت اسلامی را در آن عصر به حال خود رها کرده است و تا آن ها خود، به هر روشی که خواستند هر کس را برگزیدند جانشین نبی مکرم اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ گردانند حال تفاوتی ندارد که آیا آن برگزیده صلاحیت و شایستگی امامت مسلمین را داشته باشد یا نه؟ آیا خدا و رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ از انتخاب آن راضی باشند و اذن بدهند یا نه؟ مسلم است که این نگاه به روش و سیره پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نوعی توهین جفا به آن حضرت است.
2ـ ما امامیه معتقدیم با همه شک و تردید و انکارهایی که از سوی مخالفین اعتقاد شیعه در خصوص جانشینی رسول خدا ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ طرح شده اما با این وجود ما نصوص صریح و آشکار(که در دلالتشان بر مقصود هیچ شک و شبهه ای نیست) و خفی ای (نصوصی که با ضمیمه کردن برخی قراین دلالت بر مقصود می کنند). در رابطه با امامت امیر المؤمنین ـ علیه السلام داریم.
نصوص و دستورالعمل هایی از رسول خدا ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ چون: «سلمو علیه بأمرأه المسلمین»؛[11] «انت اخی و وصیی و خلیفتی من بعدی»؛[12] حدیث منزلت: «انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه نبی بعدی»[13] و هم چنین حدیث غدیر.
این دسته از روایات و نصوص را که بعضاً از طریق اهل سنت نیز نقل شده از جهت سند و از حیث دلالت و محتوا چنان متقن و مسلم و مشهور هستند که اکثر علما بر متواتر بودن آن ها اجماع و اتفاق نظر دارند. و برای اثبات تواتر و شهرت روائی آن ها ادله مستحکم دارند؛ اما این که چرا اهل تسنن و برخی متعصبین این نصوص وارده را منکرند و یا با شک و تردید به آن ها می نگرند خود بحث مجزای دیگری را می طلبد که باید علل و عوامل آن ریشه یابی شود، اما اجمالاً آن چه در این جا می توان به آن اشاره کرد این است که اگر کسی از همان ابتدا بنایش بر آن باشد که نفهمد و نبیند به هر حیله و شبهه ای متوسل می شود که آن ادله و نصوص قطعی را نفی کند در این صورت چنین فردی با این چنین ذهنیت و تعصبی؛ هرگز نصوص صریح و متواتر پیش رو را نخواهد دید و لذا نمی توان با او به بحث نشست. چنان که هم انبیاء و هم پیامبر ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ در زمان حیاتشان همواره با چنین افرادی مواجه بوده اند و هرگز با آن همه دلایل و معجزات صریح و روشن، ایمان نمی آوردند. خداوند در آیه این چنین پیامبر ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ را در مصاف با چنین انسان های متعصب و لجوجی، دلداری می دهد که: «وَمَا یَسْتَوِی الْأَحْیَاء وَلَا الْأَمْوَاتُ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَن یَشَاء وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِی الْقُبُورِ»[14] هرگز مردگان و زندگان یکسان نیستند خداوند پیام خود را به گوش هر کس بخواهد می رساند و تو نمی توانی سخن خود را به آنان که در گور خفته اند برسانی.
بی شک وقتی عده ای در زمان حیات رسول خدا ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ زیر بار سخن حق آن حضرت نرفتند، از زبان مبارک معلوم است که بعد از حیاتش به طریق اولی گوش شنوا نخواهند داشت.
بنابر این عدم دست یابی و ندیدن دلیل و نص برای برخی افراد، دلیل بر عدم نص نیست و هیچ تلازمی بین نرسیدن به نص و نپذیرفتن نص به اشخاصی خاص و بین نبودن نص نیست. چرا که عدم دست یابی و نپذیرش می تواند علل و موانع متعددی داشته باشد از جمله ناتوانی شخص در تحقیق و داشتن اغراض و منافع مادی و دنیوی و دینی، تعصبات بی جا و پا فشاری بر مبانی و اعتقادات باطل و تقلید کورکورانه و… .
جناب آقای پیمان در ادامه مطلب خود مبنی بر نفی و انکار نص از رسول خدا ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ بر امامت بعد از خویش مدعی است تنها به دستور العملی که می شود به آن تمسک جست آیه شریفه قرآن است که به مومنین توصیه کرده که در نحوه اداره جامعه و گزینش زمامدار با هم مشورت کنید و از طریق شوری، تصمیم گیری کنید. راجع به این ادعا دانستن نکات ذیل خالی از لطف نیست.
1ـ با مراجعه به تفسیر علما ذیل این آیه کسی مدعی نشده است که این آیه تنها دلالتش در خصوص اتخاذ تصمیم گیری برای رهبری و مدیریت جامعه اسلامی از طریق شوری است بلکه دلالت آن به برخی امور مهم مربوط به مصالح جامعه مسلمین است. اما اگر کسی قائل شود به این که دلالت آیه عام است و شامل همه امور می شود پس مسئله تعیین جانشین را هم در بر می گیرد. در پاسخ می گوئیم بله اگر ما نصوص صریحی از سوی پیامبر ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ راجع به جانشینی بعد از خودش نداشتیم و یا به ما نمی رسید. می شد به عموم آیه تمسک جست اما اگر زمانی به ادله قطعی عقلی و روایی ثابت شد که در این باب دستور و قانونی داریم، آنگاه باید بپذیریم که این مسئله از تحت این عام، (چه تخصصاً و چه تخصیصاً) خارج شده است. پس جای تردید نیست که قلمرو شوری و بیعت شامل مواردی است که نص صریح در کتاب سنت نبوی یافت نشود و این خود اصلی است که در آیه 36 سوره احزاب به آن اشاره شده که هرگز مرد مومن و زن مومنی نباید هنگامی که خدا و رسولش در کاری نظر دادند، برای خود حق انتخاب قائل شوند و هر کس که خدا و رسولش را عصیان کند به گمراهی آشکار دچار شده است.
2ـ اگر قرار باشد به عموم این آیه تمسک بجوئیم و طبق فرمایش سخنران در تمام تصمیمات مهم مملکتی و اداره جامعه به شوری مراجعه کنیم اصلاً دیگر فلسفه وجودی نبوت و امامت هم زیر سوال می رود چرا که دیگر نیازی به پیامبر وامام و دستورات و احکام حکومتی ایشان نخواهد بود و یا لااقل پیامبر ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ و امام ـ علیه السلام ـ بودند، لکن در بخشی از امور حکمشان نافذ بود و در اکثر امور و فرامین مسلوب الاختیار بودند و هر کار و فرمان را می خواستند اجرا کنند می بایست از طریق شوری تصمیم گیری می شد، اگر آن حکم و فرمان رأی می آورد آن گاه اجرایی می شد والا خیر، در حالی که هیچ عاقلی چنین حکمی را روا نمی دارد و علاوه بر آن در عملکرد و سیره رسول خدا ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ چنین چیزی را سراغ نداریم و بلکه در بسیاری از امور مهم مملکتی و حکومتی پیامبر ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ خود شخصاً تصمیم گیری می کرد. اعلان جنگ و صلح و گرفتن جزیه و مالیات و عفو اسراء و اعزام و تعیین نمایندگان و قضاوت و… از صدها نمونه هایی است که هیچ کس در تصمیم گیری ها با پیامبر ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ حق دخالت نداشت. و این چیزی است که بر اساس دلائل قرآنی ثابت شده است «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»[15] وقتی پیامبر بر تمام امور مسلمانان حتی نسبت به نفوس جان و مال آن ها ولایت و حق تصرف دارد، چگونه ممکن است نسبت به امور مملکتی و حکومتی بدون شوری حق تصرف نداشته باشد.
3ـ بسیاری از دستورات و راه کارها و برنامه هایی را که پیامبر ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ برای جامعه اسلامی ترسیم و اجرائی می کرد، نه در فهم و توان و درک مردم عادی بود و نه امت و حتی صاحب نظران در آنها، حق تصمیم گیری داشتند و بالاتر از آن برخی دستور العمل ها از قبیل اموری بودند که خود شخص رسول خدا ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ هم در آن نقشی نداشت و مستقیم باید خدا دستور و اذن می داد و پیامبر ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ هیچ وظیفه ای نداشت جز این که از طریق وحی الهی آن را به مردم ابلاغ می کرد. «بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْک مِن رَّبِّک وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ…».[16] حال در مسئله مورد نظر ما چنین است ما معتقدیم با ترسیمی که از حقیقت امامت و شرایط و ویژگی های خاص او در مباحث پیشین ارائه دادیم، این از مهم ترین اموری است که شناخت و تعیین آن نه در توان فهم و شعور مردم و حتی عقلای قوم است و نه کسی جز خدا و رسول او که حق مالکیت تام و ولایت بر تمام امور مردم را دارند می توانند در این امر دخالت کنند. «مَا لَکم مِّن دُونِهِ مِن وَلِیٍّ وَلَا شَفِیعٍ»؛[17] «إِنَّمَا وَلِیُّکمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ…».[18] اتفاقاً در قضیه غدیرخم پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ به این امر اشاره داشتند؛ در ابتدا از مردم اقرار می گیرد که «الست اولی بکم من انفسکم؛ هان ای مردم کیست که بر مومنان از خود آن ها اولی تر است؟ آن ها گفتند خداوند و پیامبر او بهتر می داند. سپس فرمود خدا مولای من و من مولای مومنان هستم و بر آن ها از خودشان اولی ترم. هان ای مردم هر کس من مولای او هستم علی مولای اوست.
بنابر این سخن در این است که تعیین و انتخاب امام، موقوف بر آن است که اولاً آن تعداد خاص از اهل حل عقد توان و درک شناخت امامی که شایستگی و لیاقت جانشینی رسول خدا ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ را داراست، داشته باشند. ثانیاً اذن و حق دخالت در این مسئله را داشته باشند و خود مشروعیت داشته باشند تا بتوانند یک نفر را به امامت و رهبری امت اسلامی برگزینند. اما متأسفانه آنان که در شورای بنی سقیفه جمع شدند با آن سابقه آن چنانی اصلاً نه در حدّ و اندازه ای بودند که حقیقت امامت را دریابند و نه هیچ اختیار و اذن و مشروعیتی برای متصدی شان چنین امری داشتند.
امام رضا ـ علیه السلام ـ در این رابطه می فرماید: همانا امامت قدرتش والاتر و شأنش بزرگتر و منزلتش عالی تر و مکانش منیع تر و عمقش گودتر از آن است که مردم، با عقل خود به آن برسند یا با ادله خود آن را دریابند یا به اختیار خویش امامی را تعیین کنند.[19] هم چنین امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ می فرمایند: برای شناخت امام، عقل ها سرگردان شده تمام فهم ها به بیراهه رفته، بزرگان کوچک شده علما کوتاه فکر و شعرا وامانده اند و سخنوران درمانده و خطیبان به لکنت افتاده و خدایان سخن ناتوان شده و زمین و آسمان عاجز از وصف شأن اولیا (امامان) به تواضع نشسته اند.[20] 4ـ به فرض قبول کنیم که این ها از طریق شورا و بیعت و اجماع اهل حل و عقد توانسته اند امام را شناسایی کنند و مشروعیت چنین امری را داشتند اما پرسش اساسی ما از آنها این است که این شورا با چه تعداد و چه شرایطی منعقد می شود؟ و این چیزی است که بین علما و متکلمین اهل تسنن اختلاف است. برخی ها معتقدند، برای تعیین امام این شورا با پنج نفر تشکیل می شود و برخی می گویند چهار نفر و برخی ها دو نفر حتی یک نفر را کافی دانسته اند.[21] از طرفی دیگر برخی از آنها می گویند جز با حضور و موافقت همه ارباب حل و عقد از هر شهر و دیاری، امامت برای کسی منعقد نمی شود. حال وقتی در این مورد این همه اختلاف هست، حقانیت و مشروعیت کدام شورا را قبول دارید؟ مضاف بر این مگر مجمعین و اهل شورا فقط آن ها بودند؟ این چه مجمع صاحب نظرانی است که در آن خبری از صحابه و شخصیت های برجسته و لایقی چون خود امام علی ـ علیه السلام ـ سلمان، مقداد، ابوذر، و سعد بن عبیده و… در آنها نیست.[22] حاصل آن که کسانی که بر این عقیده اند که پیامبر عظیم الشأن اسلام، راجع به امر بسیار مهم و حیاتی تعیین جانشین بعد از خود برای جامعه اسلامی هیچ اندیشه ای نکرده است و تصمیم گیری را به عهده خود مردم و شورا نهاده است ، چه از روی جهل و چه عمد هم به مقام شامخ نبوت و رسالت توهین و جفا کرده هم به مقام و منصب ولایت و رهبری.


[1] . سایت ملی مذهبی ها ، سخنرانی دکتر حبیب الله پیمان
[2] . ر.ک: معتزلی، عبد الجبار، شرح الاصول الخمسه، دار الاحیاء التراث العلوی، چاپ اول، 1422ق، ص 504؛ آمدی، سیف الدین، غایه المرام فی علم الکلام، قاهره، احیا التراث الاسلامی، 1391، ص 366؛ شهرستانی، عبد الکریم، نهایه الاقدام فی علم الکلام، مکتبه الدینیه، بی تا، بی جا، ص 559.
[3] . ر.ک: سبحانی، جعفر، الالهیات، قم، ناشر مرکز عالمی للدراسات الاسلامیه، چاپ چهارم، 1413، ج 4، ص 16.
[4] . ر.ک: مطهری، مرتضی، امامت و رهبری، انتشارات صدرا، چاپ بیست و هفتم، 1381، ص 35 ـ 28.
[5] . ر.ک: جوینی خراسانی، ابراهیم بن محمد بن، فرائد السمطین، بیروت، موسسه الحموی، چاپ اول، 1398، ج 1، ص 45؛ نیز کتاب اصول کافی، ج 1، ص 179، هم چنین بحار الانوار، ج 23، ص 21.
[6] . امامت و رهبری، ص 127 ـ 126.
[7] . ر.ک: همدانی قاضی عبدالجبار، شرح الاصول، الخمسه، ص 510 و 511؛ نیز غزالی، فضائح الباطنیه، بیروت، مکتبه الحصریه، 1423 هـ، ص 174 ـ 161؛ باقلانی، قاضی ابوبکر، تمهید الاوائل و تلخیص الدلائل، ص 471.
[8] . ر.ک: تفتازانی، سعد الدین، شرح المقاصد، قم، انتشارات شریف رضی، 1409 هـ.، ج 5، ص 233؛ تمهید الاوائل، بیروت، موسسه الکتاب الثقافیه، چاپ دوم، 1414 هـ، ص 479.
[9] . الحنبلی، ابویعلی، الاحکام السلطانیه، مرکز نشر کتب اعلام السلامی، چاپ دوم، 1406 هـ، ص 20.
[10] . علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، قم، موسسه نشر اسلامی، بی تا، ص 366 و 367 ؛ مقداد، فاضل، الوامع الالهیه، قم، انتشارات دفتر تبلیغات، چاپ دوم، 1423، ص 334.
[11] . ارشاد القلوب، ج 2، ص 251؛ امالی صدوق، ص 354؛ تفسیر قمی، ج 1، ص 301.
[12] . طبری، محمد بن جریر، المسترشد، ص 291؛ عیون الاخبار الرضا، ج 2، ص 6؛ علل الشرایع، ج 1، ص 157.
[13] . مسند احمد، ج 1، ص179 و ج 3، ص 32؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 120؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 45.
[14] . فاطر / 22.
[15] . احزاب / 6.
[16] . مائده / 67.
[17] . سجده / 40.
[18] . مائده / 55.
[19] . شیخ صدوق، عیون الاخبار الرضا، ج 1، ص 217.
[20] . مجلسی، بحار الانوار، ج 25، ص 169 و 170.
[21] . ر.ک: تمهید الارض، ص 465؛ قاضی عبدالجبار، المغنی، ج 20، ص 252؛ تمیمی بغدادی، اصول الدین، ص 148 ـ 149؛ احکام السلطانیه، ص 7.
[22] . ر.ک: طبرسی، سید اسماعیل، کفایه الموحدین، طهران، کتاب فروشی علمیه اسلامی، ج 2، ص 124 ـ 110.
محمد رضا بهدار

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید