جنبش نگارش «زندگی نامه ی عیسی» در قرن نوزدهم

جنبش نگارش «زندگی نامه ی عیسی» در قرن نوزدهم

نویسنده: فهیم عزیز
مترجم: علی نجفی نژاد

«دی. وت» (1) (1780-1849 م) بعد از پژوهش های فراوان اعلان کرد: اگر نگوییم که محال است؛ امّا بسیار سخت است که انسانی، در هر رتبه ی علمی که باشد، بتواند فقط با توجّه به اناجیل «زندگی نامه ی عیسی» را بنویسد؛ زیرا اناجیل تنها موادّ لازم را برای نوشتن به ما می دهند. با این حال، در قرن نوزدهم «جنبش نگارش زندگی عیسی» به صورت عجیبی رشد کرد و در این موضوع کتاب های زیادی نوشته شد که همه ی آن ها در دو چیز با هم مشترک بودند: 1. هر کتابی به فراخور خود از اناجیل به عنوان منبع اصلی تاریخی در این زمینه استفاده کرده بود. 2. اناجیل را تفسیر طبیعی می کردند؛ یعنی همه ی معجزات مسیح را انکار می کردند یا به صورت تفسیری طبیعی یا عقلی آن ها را تفسیر می کردند. نتیجه ی این زیاده روی، آن شد که بسیاری از عالمان این قرن وجود تاریخی عیسی را منکر شدند و پنداشتند که داستان عیسی «اسطوره» است. این جریان در هلند قوی بود. شاید مهم ترین کتابی که با موضوع «تاریخ زندگانی عیسی» در این قرن نوشته شد، کتاب «پولس» (2) (متوفای 1828 م) و «دی. اف. اشتراوس» (3)
(متوفای 1835 م) بود. تمام تلاش اشتراوس این بود که عیسای تاریخی را انکار کند یا او را در سایه قرار دهد تا مسیح جاودانه و شکوه مند باقی بماند. سپس کتاب «رنان» (4)
(متوفای 1863 م) نوشته شد.
این کتاب، یک قصه رمانتیک بود که قهرمانش عیسی است.
این جنبش و نتایج افراطی آن، بزرگ ترین انگیزه برای ظهور کتاب «آلبرت شوایتزر» (5) با نام «پژوهشی در عیسای تاریخی» (6) شد که بر همه ی آن ها شورید.
این مکتب لیبرالی، در زمینه عهد جدید نیز نظری درباره ی عقیده ی ملکوت خدا دارد.
ملکوت خدا در باور اینان یک واقعه تاریخی نیست که اتّفاق افتاده باشد، بلکه یک زندگی معنوی است که انسان مؤمن آن را در عیسی مسیح زنده گردانیده است و خداوند فرمانروای قلب او شد. این دیدگاه شلایرماخر و ویلهم بوست است. بوست نظرها را به تنوّع اندیشه ها در باب مکاشفه ی یهودی و اقسامی که در نظر فرد یهودی معمولی درباره ی ملکوت آسمان ها شکل می گرفت، متوجّه کرد؛ ملکوتی که آماده ظهور در هر زمانی بود و این چیزی است که فکر مردم را از حادثه ی آخرت گرایانه ای که در انتظارش هستند به سوی یک اندیشه ی معنوی خالص سوق می دهد، و این همان کاری بود که خود مسیح انجام داد. چنان که گفته می شود او اظهار کرد که ملکوت در اصل ایمان به خدا به عنوان پدری زنده و امین است و سپس بهره بردن واقعی از این زندگی است. این گروه آخرت گرایی را انکار کردند. ملکوت در تعالیم مسیح امر مهمّی بود. به همین جهت بر خلاف یهودیان و شاگردان یحیی، عیسی این زندگی را گذرانید و او ملکوت را در احساس فرزندی خدا
می دانست.
این نظریه در نوشته های «ون هارناک» (7) به نهایت خود رسید. وی می گوید:
ملکوت خدا به سوی فرد می آید؛ زیرا در نفس انسان داخل
می شود و آن را تصاحب می کند. بله ملکوت خدا همان پادشاهی خداست، امّا پادشاهی ای که در قلب انسان است. ملکوت خداوند، خود خداست که در قدرتش متجلّی است. بنابراین باید هر چیز حزن انگیز در تاریخ مخفی شود و هر آرزویی در ملکوت آینده مخفی شود. در نتیجه ملکوت در قلب انسان حاضر است.
این دیدگاه ادامه یافت، تا «یوهانس وایس» (8) ظهور یافت. وی گفت ملکوت خداوند امری تاریخی است. آلبرت شوایتزر نظر او را پذیرفت و این دیدگاه لیبرالی را در هم کوبید و به جای آن اندیشه ی «آخرت گرایی» را بنا نهاد.

پی‌نوشت‌ها:

1. De. Wette.
2. Paulus.
3. D. F. Strauss.
4. Renan.
5. Albert Schweitzer.
6. Quest of Historical Jesus.
7. Von Harnack.
8. Johannes Weiss.
منبع مقاله :
عزیز، فهیم؛ (1392)، دانش تفسیر در سنت یهودی- مسیحی، نجفی نژاد، علی، قم: انتشارات دانشگاه مفید، چاپ اول

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید