تفسیر تاریخی- انتقادی کتاب مقدّس در قرن نوزدهم

تفسیر تاریخی- انتقادی کتاب مقدّس در قرن نوزدهم

نویسنده: فهیم عزیز
مترجم: علی نجفی نژاد

جنبش عقلی یا عقل گرایی تا اواخر قرن هجدهم به مرحله ای رسید که بر اندیشه دینی مسلّط شد. آن گاه در قرن نوزدهم این اندیشه شروع به کاربرد راه های مختلفی نمود که منجر به عبور از خودش می شد. مهم ترین این راه ها تفسیر
تاریخی- انتقادی کتاب مقدّس بود؛ به ویژه وقتی که در قرن هجدهم در آلمان توجّه به پژوهش های کتاب مقدّس از کلیسا به دانشگاه منتقل شد درست مانند آن چه که در قرن هجدهم رخ داد. محقّقان قرن نوزدهم بر آن شدند که بین دیدگاه های الاهیاتی خود و تفسیرشان از کتاب مقدّس پیوند ایجاد کنند، همانند کاری که لوتر کرد. در این قرن مفسّران برجسته ای وجود داشت که در عین حال جزء عالمان بزرگ الاهیات هم بودند؛ با این حال مشکل بزرگ آنان هم در تفسیر و هم در اندیشه ی الاهیاتی این بود که هر یک از آنان، از نظریه ی فلسفی معیّنی آغاز می کردند و بر طبق همان نظریه،
اندیشه ی خود را استوار می ساختند. گویا به لحاظ زمانی، فلسفه هگل، گرایش نخست عقول آن دوره بود.
در ادامه برخی از علمای این دوره را معرفی می کنیم تا بخشی از جریان ها و فلسفه های دینی گوناگون این عصر را بشناسیم.

شلایرماخر
شلایرماخر (1) (1768-1834 م) دارای اطّلاعات بسیاری بود. وی در شاخه های متعدّدی از معرفت مانند منطق، متافیزیک، روان شناسی، تاریخ کلیسا و مانند این ها تدریس نمود. به همین خاطر، اندیشه های تأثیر زیادی در شکل گیری مطالعات دینی در قرن نوزدهم داشت.
شلایرماخر بین ذهنیت گرایی جنبش اصلاح و واقع گرایی جنبش عقلانیت توافق حاصل نمود و گفت پایه ی دینداری، درکی است که از احساس خدا و اعتماد کامل به او حاصل
می شود و عقاید دینی چیزی جز اعلام این درک نیست، هرچند بسیاری خلاف آن را باور دارند. [2] کتاب «دین» (3) از مهم ترین کتاب های او به حساب می آید. وی در این کتاب به شدت مرجعیت مطلق کتاب مقدّس را ردّ می کند و معتقد است که کتاب های مقدّس بعد از این که قدرت ذاتی شان تثبیت یافت در این جایگاه مقدّس قرار گرفتند و خیلی بر قدرت خارجی تکیه نداشته اند. امّا این قدرت این گونه ای، مانع از ایجاد کتاب های دیگر که دارای همین قدرتند نمی باشد؛ ولی تنها قدرتی که تمام کتاب ها از او نشئت می گیرند همان عیسی مسیح است، لیکن شلایرماخر توجّه کافی به عهد قدیم نمی کند؛ بلکه از کنار آن به سردی می گذرد و به بیانی کلی در این باره اکتفا می کند. شاید همین دیدگاه او باعث شده باشد که در تمام این قرن به عهد قدیم توجّه چندانی نشود. امّا موضع او که در آن عقلانیت به شکلی عجیب آشکار شد در کتاب دیگرش به نام «زندگی عیسی» (44) که پس از مرگش منتشر شد، ظهور یافت. او در این کتاب معجزات عیسی به ویژه رستاخیز را انکار کرده و گفته رستاخیز همان بازگشت به هوشیاری بوده که بعد از بیهوشی طولانی صورت گرفته است و مرگ حقیقی عیسی، همان صعودش است.

نظریه شلایرماخر در علم تفسیر
شلایرماخر در درس هایی که برای شاگردانش می گفت و بعد از مرگش منتشر شد، تدریس علم تفسیر را آغاز نمود و همین تدریس، نقطه ی شروعی برای مرحله ی جدیدی از این علم شد. او در مقدمه ی درس اولش نظریه ی خود را چنین خلاصه کرد: «علم تفسیر عام، هنر فهمیدن است و این هنر در تفسیر متن های حقوقی، دینی و ادبی یکسان است. بله، این متن ها با هم اختلاف دارند و هر متنی ابزار و قواعد خاصّی را برای حل مشکل خود می طلبد؛ ولی در سایه همین اختلاف ها، وحدت بنیادین آن ها آشکار می شود.
وی مبنای این تفسیر عام را بر پایه ی زبان بنا می گذارد. هر متنی به زبانی نوشته شده و این زبان دارای قوانینی است که مفسّر برای فهمیدن معنای جمله آن ها را به کار می برد. در کنار این قوانین، اندیشه ای کلی وجود دارد که این قوانین و ترکیب های لغوی را در بر می گیرد تا یک معنا را به وجود آورد، حال آن نسخه خطّی تفسیر شده از هر نوعی که
می خواهد باشد. اگر همه ی این مبادی بر طبق اصول خود جمع شدند، زبان مورد نظر فهمیده می شود. بنابراین، این امر علم تفسیر عام را- که صلاحیت دارد پایه و اساس هر نوع تفسیر خاصّ باشد- تشکیل می دهد. نتیجه این که، در ابتدا علم تفسیر نزد شلایرماخر بر زبان که اساس تفسیر است، متمرکز بود و عامل فردی برای او آن گونه که در آخرین
نوشته هایش دیده می شود، اهمیت چندانی نداشت. فهمیدن زبان- زبان و ادبیات مؤلّف- هم یک تخصّص است؛ چون مفسّر باید آن چه را که نویسنده می گوید در نور جامعه زبانی جهانی که مفسّر خودش را در آن موقعیت می بیند، بفهمد و وظیفه ی قواعد زبان فقط سلبی است؛ زیرا مفسّر را از تفسیر اشتباه باز می دارد. با این حال اگر تفسیری بر این مبنا- قواعد دستوری و زبان- نوشته شود، باز شخصیت مفسّر دارای اهمیت زیادی است. کسی که معانی کلمات و الفاظ را نفهمد، توان فهم
جمله ها را- که او را در فهم بخش یا فصل و بلکه خود نویسنده کمک می کند- نخواهد داشت. لکن این فهم کلی مفسّر، فهم جمله را معین می کند. همه ی این ها حوزه تفسیری نامیده می شود.
تفاوت بین علم تفسیر در این جا و علم تفسیر سنّتی این است که علم تفسیر سنّتی، به مجموعه ای از قواعد گفته می شود که بر همه ی متون قابل تطبیق است خواه آن متن دینی باشد خواه غیر دینی؛ ولی علم تفسیر نزد شلایرماخر، همان فهم متن است؛ به این معنا که مفسّر با این که در شرایط و زمانی زندگی می کند که با شرایط و زمان نویسنده متفاوت است، ولی باید آن چه را که نویسنده در متن و نوشته هایش نوشته است، به گونه ای بفهمد که با همان زمان زندگی نویسنده مطابقت داشته باشد.
شلایرماخر در آخرین نوشته هایش دیدگاه خود را نسبت به فهم متن و چگونگی آن، تغییر می دهد؛ بدین صورت که اگر مفسّر برای توضیح متن بر زبان- به عنوان بیان گر متن- تکیه کند از آن فراتر می رود و به درک خود مؤلف می رسد؛ یعنی مفسّر، با تخیل خود به نویسنده می رسید و در جای او
می نشیند و با او در ترس، درد، آرزوها و شادی هایش همراه می شود، تا بفهمد که او چه می گوید و چه می خواسته به خواننده عرضه دارد. بدین ترتیب از اهمیت متن- که در گذشته نزد شلایرماخر دلیل اصلی برای فهم بود- کاسته شد و علم تفسیر برتر و والاتر از زبان گشت و به کشف فکر و اندیشه نویسنده اختصاص یافت. بله، ما بی نیاز از زبان و ادبیات دستوری نیستیم؛ امّا آن، نه می تواند همتراز با اندیشه ی نویسنده و نه حاکی از آن باشد.
شلایرماخر این فهم فردی را بر یک پیش فرض اولیه بنا
می نهد و آن این است که طبیعت بشر در هر زمان و مکان یکسان است. انسان در عصر حاضر در ژرفای وجودش، شبیه با انسان های گذشته می باشد؛ هرچند شرایط، اوضاع و محیط تغییر کرده باشد و اگر این همانندی نبود انسان عصر حاضر قادر نبود نوشته های انسان های پیشین را بفهمد؛ چون در این بین، حلقه اتصال گم شده بود. پس طبیعت انسان ها با همه نیرو و توانایی هایش در همه ی زمان ها یکسان است، و همین امر- همان گونه که شلایرماخر می گوید- باعث شده که تفسیر مبتنی بر فهم را ممکن سازد.

پی‌نوشت‌ها:

1. Schelermacher
2. Encyclopesia of Religion (ER). P. . 693F
3. Uber die Religion.
4. Leben Jesu.
منبع مقاله :
عزیز، فهیم؛ (1392)، دانش تفسیر در سنت یهودی- مسیحی، نجفی نژاد، علی، قم: انتشارات دانشگاه مفید، چاپ اول

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید