تعالیم انبیای بنی اسرائیل

تعالیم انبیای بنی اسرائیل

نویسنده: ایزیدور اپستاین (1)
مترجم: بهزاد سالکی

از ایمان جهانشمول تا حکومت عدل جهانشمول
ایمانی که یهودیت بقا و نیروی خود را مدیون آن می داند بر تورات ( قانون ) و انبیا استوار است. تورات، نه تنها شیوه های رفتار درست – دینی و اخلاقی- بلکه همچنین معرفت به خدا و خواست و مشیت او را به انسان تعلیم می دهد. با تمسک به این معرفت، انبیا آن را با نیرویی سرشار از تازگی و ابداع تفسیر کردند و از همین رهگذر دین اسرائیل را به راه های تازه ای هدایت کردند که از طریق آنها این دین به منبع الهام مشترک نوع انسان تبدیل گردید. با آنان، همان طور که به درستی اشاره شده، تفسیر تازه ای از خدا، انسان و دین بسط و تکامل یافت. به واسطه ی مساعی آنان، یکی پرستی (2) به یکتاپرستی یا توحید (3) و قوم گرایی (4) به اعتقاد به رستگاری همه ی ابنای بشر (5) تحول و تکامل یافت و دین به موضوعی مربوط به حیات مبتنی بر تقوا تبدیل شد، نه صرف عمل به شعایر (6).
این موهبت تفسیر اراده و مشیت خداوند که به پیامبران بخشیده شده بود چیزی غیر از معرفت غیبی بود که افرادی عزلت گزین مدعی آن بودند. پیامبران اساساً انسان های اهل دنیا و عمل بودند و به واقعیت های زندگی روزمره تعلق خاطر داشتند، لیکن این واقعیت ها را در پیوند با اراده ی خداوند می دیدند.
آنان در نتیجه ی بینش و بصیرت روشنشان، به اصطلاح به وجدان بیدار نسل خود تبدیل شدند. پیامبران قومِ خود را ملامت می کردند، پند و اندرز می دادند و آنان را راه می نمودند و وظیفه ی خود می دانستند که در همه ی موضوعات رفتار اخلاقی، سیاسی، اجتماعی، قومی یا فردی دخالت کنند.
اصل بنیادین نبوت جدایی ناپذیر بودن دین و اخلاق است. این تصور نشان دهنده ی جهشی به جلو در آگاهی دینی و وجدان اخلاقی نوع انسان بود. تنها کافی است که اعمال و سنت های مذموم کیش های دینی کهن و مشکلاتی را که پولس (7) با نودینانی داشت که فکر می کردند چون نجات یافته اند می توانند حیات خود را مطابق میل خود بگذرانند، به یاد آوریم تا اهمیت یاری انبیا را به نیروهای حیات اخلاقی و پیشرفت درک کنیم.
این درست است که وحدت اخلاق و دین ابداع آنان نبود. این مفهوم همان طور که دیدیم، در سراسر « اسفار خمسه » (8) رسوخ دارد و در بطن تمامی شریعت موسوی نهفته است که در آن قوانین دینی و اخلاقی در کنار یکدیگر ظاهر می گردند. اما انبیا بودند که برای نخستین بار به رابطه ی نزدیک آنها پی بردند و آن را به نتیجه ی منطقی اش رساندند، با اساسی ترین پیامدهایی که به یکسان برای دین و اخلاق به بار آورد.
این وحدت اخلاق و دین که انبیا اعلام کردند نتیجه ی گریزناپذیر تصور عبرانیان از مفهوم خداست. اغلب گفته شده که گذار از شرک و چندخدایی (9) به یکتاپرستی عبری گامی بازگشت ناپذیر است که بر کیفیت کلی دین تأثیر می گذارد. مبارزه ی مستمر و سرسختانه میان شرک و یکتاپرستی، که تاریخ اولیه ی بنی اسرائیل گواه آن است، صرفاً به این جا خاتمه نیافت که یک خدا جانشین خدایان متعدد شد، بلکه همچنین ضرورت طرح نگرشی تازه از شخصیت الهی پدید آمد که به طور بنیادی متفاوت با تصور چندخدایی بود که چون عمیقاً در مظاهر و نیروهای طبیعت ریشه دارد، اساساً دارای هیچ نوع کیفیت اخلاقی و معنوی نیست؛ مثلاً هیچ نوع کیفیت اخلاقی به رعد، درخت، دریا، خورشید، آسمان و صور فلکی، که موضوع پرستش در کیش های شرک بودند، نسبت داده نمی شود، زیرا همه ی صفات اخلاقی ضرورتاً با مفهوم شخصیت ارتباط دارند. یکتاپرستی یهود جوانبی مجزا را دربرمی گیرد. تأیید این یکتاپرستی بر صفات یگانه ی روحانی و اخلاقی خداوند کم تر از تأکیدش بر یگانگی مطلق او- به معنایی ریاضی- نیست. و این استشعار عمیق به ویژگی شخص وار و بالنتیجه اخلاقی خدا بود که خشم شدید پیامبران اسرائیل را علیه همه ی اشکال بت پرستی و به همان سان علیه کیش های اخلاقاً فاسد کننده و تبعات آنها برانگیخت. انبیا در مواجهه با جهانی که انگیزه های نفسانی بر آن غالب بود ( هم در کیش های دینی و هم در اخلاقیات )، در تأکیدشان بر ویژگی اخلاقی خدا و خواسته های اخلاقی او از فرزندان انسان خستگی نمی شناختند. در میان اصول اخلاقی بنیادینی که انبیا به بیان آنها پرداختند مهم تر از همه عدالت و درستکاری بود. آنان عدالت و درستکاری را قانون اصلی جهان و یکی از صفات اساسی خداوند می دانستند. « و خدای قدوس به عدالت تقدیس کرده خواهد شد »، ( « کتاب اشعیای نبی »، باب 5، آیه ی 16 ). در نتیجه، در شرک و بت پرستی هیچ نوع عدالتی وجود ندارد. از سوی دیگر، خدای زنده ی عالم، که انبیا به اعلام او پرداختند، عادل است و حاکمیت او بر پایه ی عدالت استوار است.
همچنین، در چندگانه پرستی، خدایان حقوق خاص خود را دارند و فضایل ویژه ی خود را. از این رو، در چندگانه پرستی هیچ نوع تمایز یکسانی میان خطا و صواب، و خیر و شر وجود ندارد. در مقابل، عدالت الهی، مطابق تعالیم انبیا مبتنی بر پذیرش یکسان چنین تمایزاتی است. خطا و صواب در همه جا خطا و صواب هستند. خصلت عام و جهانشمول عدالت الهی بر رابطه ی یکسان خدا با انسان، و انسان با انسان دلالت داشت. این خود الهام بخش مفهوم وحدت نوع انسان بود، و تخطی از آن وحدت آسیب به عدالت الهی به شمار می رفت. تمامی این مفاهیم پیش از این اظهار شده بود، اما انبیا بودند که با اصالت و تازگی فراوانی آنها را تکامل دادند و با اعمال دقیق و صریح این مفاهیم در مسائل عملی روزگار خود به عالی ترین صورت به آنها تبلور بخشیدند.
با درک خدا به عنوان مفهومی جدایی ناپذیر از نظام اخلاقی، انبیا خود را موظف به ترفیع حاکمیت خدا و عدالت او در میان فرزندان انسان می دانستند. بدین سان سرزنش ها و انتقادات آنان نه تنها متوجه بت پرستی، بلکه همچنین علیه تمامی آن شرور اخلاقی و اجتماعی بود که از بت پرستی ناشی می گردید. از این رو، آنان به هیئت معلمان اخلاق، سیاستمداران و فقیهانی درآمدند که مصمم بودند با تمام نیرو شر و فساد اجتماعی را ریشه کن کنند و قدرت ویرانگر آن را از میان ببرند.
انبیای بنی اسرائیل تنها به محکوم شمردن بی عدالتی و ستم قانع نبودند. آنان وظیفه ی خود را برانگیختن احساسات مردم علیه رنج و بی عدالتی اجتماعی می دانستند. احساسی که به شناخت اکتفا نمی کرد، بلکه می بایست به عمل واقعی استحاله یابد: « نیکوکاری بیاموزید و انصاف بطلبید، مظلومان را رهایی دهید، یتیمان را دادرسی کنید و بیوه زنان را حمایت نمایید. » ( « کتاب اشعیای نبی »، باب1، آیه ی 17 )، « و مغضوبان را از دست ظالمان برهانید » ( « کتاب ارمیای نبی، باب 21، آیه ی 12 ). حس بی تفاوتی نسبت به انواع رنج از جمله رنج و بی عدالتی اجتماعی، که رواقیون (10) از آن حمایت می کردند، از دیدگاه انبیا نفرت آور بود. هر چند فرد ممکن است رنج و مصیبت خود را نادیده بگیرد، اما نباید نسبت به آلام دیگران بی اعتنایی نشان دهد. از دیدگاه انبیا، رنج و بی عدالتی اجتماعی قابل مقایسه با آلام فردی نبود، زیرا آلام فردی نسبی هستند و می توان با نیروهای اراده بر آنان غلبه یافت، در حالی که رنج و ستم اجتماعی تنها رنج و آلام توده ها نیست، بلکه گواه قانون جنگل تمدنی است که از اذعان به حاکمیت خداوند خودداری می کند.
انبیای بنی اسرائیل بدترین شرور اجتماعی را در فقر و تنگدستی می یافتند. از نظر آنان، تمایزات اجتماعی، که فقر و تنگدستی علت آن بود، بزرگ ترین مانع تکامل روحی و اخلاقی در مسیر وحدت انسانی و استقرار حاکمیت خداوند بودند.
انبیای بنی اسرائیل فراتر از تصور ساده اندیشانه ای که از روی جهل میان خیر و سعادت فردی، و شرارت و شقاوت فردی رابطه ای مستقیم می دید، از کنه حقایق آگاهی داشتند. در حالی که آنان به نقش گناه فردی به عنوان عاملی مؤثر در تحقق خیر و شر اذعان داشتند، اجازه نمی دادند که این مانع برخورد آنان با مسئله فقر شود. آنان از مسئله گناه فردی غافل نبودند، اما این امر فعالیت سیاسی و مساعی آنان را برای اصلاح اجتماعی خنثی نمی ساخت. نه خدا، بلکه صاحبان ثروت و اعیان زادگان بودند که بر ضعیفان ستم روا می داشتند و حقوق بینوایان را پایمال می کردند. آنان بودند که در خانه هایشان « غارت شده از فقیران » داشتند ( « کتاب اشعیای نبی »، باب 3، آیه ی 12، و اینان « قوم من »، یعنی فرزندان خدا، نامیده شده اند ) و با این کار خود را در مقابل حاکمیت خدا قرار می دادند.
انبیا البته از بی عدالتی ظاهری حکومت الهی، که ستم اجتماعی نمایشگر آن است، یعنی از بی عدالتی ای که اغلب به نظر می رسد غلبه دارد، رنج می بردند. چنین جامعه ای به انسان عادل روی خوش نشان نمی دهد، اما همواره به کام افراد شریر است. به علاوه به نظر می رسد تاریخ انسان نمایشگر این موضوع است که خدا شخصی را به شخص دیگر ترجیح می دهد. تفاوت هایی از جهت ذهن، بدن و زیبایی وجود دارد و به نظر می رسد که فردی بیش از همنوع خود از مواهب خدادادی برخوردار است. اما آنان معتقد بودند که هیچ انسانی حق ندارد از این جهت خود را داور بداند و این که تفاوت در ثروت مادی، همانند اختلاف در استعدادهای جسمی و عقلانی، نه تنها مانع اجرای عدالت نیست، بلکه باید محرک عمل به آن باشد. برتری و ریاست به هیچ وجه نباید به عنوان نظر لطف الهی تفسیر شود. برخورداری از مواهب عالی تر به معنای احساس مسئولیت بیشتر است، و مواهب مادی باید به معنای داشتن مسئولیت بیشتر برای اِعمال عدالت و نیکوکاری شناخته شود. « خداوند چنین می گوید: حکیم از حکمت خود فخر ننماید و جبار از توانمندی خویش مفتخر نشود و دولتمند از دولت خود افتخار نکند. بلکه هر که فخر نماید از این فخر بکند که فهم دارد و مرا می شناسد که من یهوه هستم که رحمت و انصاف و عدالت را در زمین به جا می آورم » ( « کتاب ارمیای نبی »، باب 9، آیه های 22-23 ).
عدالت و احسان خداوند آن گونه که در جهان تحقق یافته، مطابق تعالیم انبیا در فرایند تاریخ آشکار شده است. از دیدگاه آنان، تاریخ صرف توالی رویدادها بدون غایت و مقصد نبود. انبیای بنی اسرائیل با تأکید بر وجود حاکمی الهی در آن سوی طرح و ترتیب اشیا، در رویدادها و اتفاقات روزمره نوعی فرایند الهی تشخیص می دادند که به سوی آینده ای ایده آل در جریان است.
این مفهوم ظهور خداوند در رویدادها و فواصل تاریخ است که انبیا و ارواح پاک مشابه آنان را از دیگر مقدسین و شخصیت های بزرگ دینی متمایز می گرداند. ویژگی همه اولیا و قدیسین این است که ادعا می کنند در طلب خداوند بوده و او را یافته اند و به قرب او نایل گردیده اند. اما قدیسین دینی بزرگ دیگر به جستجوی خدا برآمده و با گریز از تاریخ به وصال فرازمانی خدا دست یافته اند. پیامبران در تاریخ با خدا ارتباط پیدا می کنند. آنان صدای او را در رویدادهای روزانه می شنوند و اراده ی او را در همه ی خوش اقبالی ها و بداقبالی های حیات افراد و ملت ها تشخیص می دهند. از این رو، تاریخ اهمیت و معنای تردیدناپذیری به دست می آورد. آنچه در تاریخ اتفاق می افتد اهمیت بنیادین دارد. همه چیز صحنه ی نمایش زنده و ملموسی است که خود را منکشف می سازد و در میان تجلی داوری، خیر و لطف الهی به سوی تحقق هدف ازلی در حرکت است.
و این آینده تنها برای قوم بنی اسرائیل پیش بینی نمی شد. آنها اگرچه به آگاهی قومی تمسک می جستند، تصورشان از تاریخ تصور تاریخ جهانی (11)‌بود. فلسفه ی یونانی ممکن است با تأملاتش به مفهوم روح انسان جزئی غنا بخشیده باشد، اما به هیچ روی به تفرد اقوام دیگر غیر از یونانیان نیندیشیده است. بربرها، نامی که یونانیان بر همه ی اقوام بیگانه اطلاق می کردند، به افق دید فلسفه یونان وارد نشدند. از سوی دیگر، پیامبران بنی اسرائیل فراتر از مرزهای ملت خود به دریافتی از انسانیتی واحد دست یافتند و این تصور از نوع انسان را موضوع اصلی دین ساختند. آنان دریافتی از هماهنگی و وحدت جهان داشتند که در آن همه ی انسان ها و اقوام مختلف به وجود خداوند، یعنی پروردگار همه جهان، اذعان دارند و او را می ستایند.
نمونه های مشابه با این تصور از غایت الهی در تاریخ را می توان در جاهای دیگر یافت، اما آنها با عمق این اندیشه ها بیگانه هستند. در اعصار ابتدایی ظهور فرهنگ، تصور انهدام جهان وجود دارد – انهدامی که در واقع در درون خود شامل مفهوم تجدید حیات جهان است. پیامبران بنی اسرائیل این مفهوم را بازگرفتند، مفهومی که در میان مردم با « روز خدا » پیوند داشت. برخی پیامبران از تصاویر طوفان، زلزله، سیل ها، ‌آتش سوزی ها، انهدام ها، دره هایی که می شکافند، کوه هایی که فرو می ریزند، آفات، قحطی و جنگ مدهوش می شوند. اینها کیفرهای خدا هستند که بر اقوام و ملت های روی زمین و به همان اندازه بر بنی اسرائیل نازل می شوند. لیکن از این مفهوم، مفهومی عالی تر استنتاج می شود- مفهوم تزکیه، و هدایت و آموزش اخلاقی جهانیان که خدا آن را انجام می دهد. هدایتی که مستلزم تکامل گام به گام است – از این رو، « روز خدا » به نماد ظهور منجی همراه با حکومت عدل جهانی بر روی زمین تبدیل می گردد. در تعالیم یوئیل (12)‌ نبی وعده ی شمول رحمت خدا بر همه ی ابنای بشر وجود دارد، بدون مستثنا کردن غلامان و کنیزان ( « کتاب یوئیل نبی »، باب 3، آیه های 2-2، [ باب 2، آیه های 28-29] ). بدین سان پیامبران ابداع گران مفهوم تاریخ جهانی گردیدند، تاریخی که به جانب واقعیت متعال آینده ای بر روی کره خاک حرکت می کند « زیرا جهان از معرفت خداوند پر خواهد بود مثل آب هایی که دریا را می پوشاند » ( « کتاب اشعیای نبی »، باب 11، آیه ی 9 ).
این نقطه اوج در تعالیم پیامبران به معنای پایان تمایز قومی اسرائیل نبود. هیچ پیامبری به اندازه ارمیا بر خصلت جهانشمول دین تأکید نکرده است. او به گرویدن همه ی اقوام و ملت ها به پرستش خدای واحد و تنها خدای حقیقی اعتقاد راسخ داشت، ایمانی که باید از طریق معرفت به بی ارزش بودن بت هایشان برانگیخته می شد ( « کتاب ارمیای نبی »، باب 16، آیه ی 19 ). در همان حال، او تأکید می کرد که اسرائیل وحدت و استقلال خود را از دست نخواهد داد. از نظر او، همواره اسرائیل تاریخی بود که دوباره حکومت برگزیده را برای پرستش واقعی خداوند در میان همه اقوام زمین تأسیس می کرد. ( « کتاب ارمیای نبی »، باب 3، آیه ی 14-17 ). (13)
معرفت به ذات پروردگار نقشی کلیدی در این گرایش به ایمان جهانشمول ایفا می کند. معرفت به خدا معنا و اهمیت عام خود را از این واقعیت به دست می آورد که صرفاً جنبه ی نظری ندارد. این معرفت نه به وجود خدا راجع است و نه به قوانین او. معرفت به خدا که از آن سخن می گوییم تحصیل حقایق تازه نیست، بلکه نقش پذیری از واقعیات کهن است- نقشی که بر اندیشه ها، قلب، ذهن و احساسات انسان اثر می گذارد و او را مشتاق و مستعد انجام دادن دستورهای الهی و اطاعت از آنها می گرداند. این معرفتی است که از راه تجربه ی حضور الهی، انسان را قادر می سازد که درکی واقعی و بصیرتی روحانی نسبت به ذات خداوند و نیز نسبت به شعف او از اعمال خیر و عدالت به دست آورد. ( « کتاب ارمیای نبی »، باب 9، آیه ی 23[ 24] ). چنین معرفتی، برخلاف شناخت نظری، برای همه ی انسانها امکان پذیر است. با داشتن این تجربه، می توان آن را به همه گروه ها از هر طبقه و با هر تمایز اجتماعی منتقل کرد.
ارمیا اعلام کرد که این تجربه ی بنیادی در نتیجه میثاقی تازه که مقدر بود عهدی را تقویت و تحکیم کند که با اعطای تورات در طور سینا بسته شده بود برای بنی اسرائیل رخ خواهد داد.
اما در حالی که تورات در واقع برای آگاه ساختن بنی اسرائیل نسبت به وظایفشان عمل کرده بود، رفتار آنان نشان داده بود که صرف « تذکرها » (14) برای درهم شکستن غرور و شقاوت قلب و این که شناخت خدا واقعیتی در حیات آنها شود کافی نبود. به موجب همین فقدان بود که میثاق جدید برای پر کردن این خلأ بسته شد. برخلاف میثاق کهن، پیمان جدید بر مبنای اعمال خارق العاده ای که خدا به خاطر بنی اسرائیل در روزگاران بسیار دور گذشته انجام داده بود استوار نبود، بلکه بر اساس افعال رهایی بخش او در زندگی روزمره آنها مبتنی بود. با نیروی این میثاق جدید، تورات طور سینا در کنه قلوب امت بنی اسرائیل رسوخ می یافت و با قدرت پاسخ غریزی و آنی به خواسته های خداوند و به اراده ی مقدس و عادلانه ی او عمل می کرد. از این رو، شناخت خداوند دارایی مشترک همه ی بنی اسرائیل می شد و از طریق بنی اسرائیل سرمایه ی مشترک تمامی ملت های جهان.
تصور ارمیا از رسالت جهانی بنی اسرائیل در « کتاب اشعیای نبی »، باب 40 به بعد، و در باب های « بنده ی یهوه » بیان رسای خود را می یابد، آن جا که در رشته ای از قطعاتی با قدرت کم نظیر این پیامبر پس از بیان تعلیم یکتاپرستانه ی یگانه درباره ی خدای اسرائیل به شرح یگانه بودن امت او، اسرائیل، می پردازد. اشعیای نبی صحنه ای از رستگاری جهانی را توصیف می کند که بنده ی ستمدیده – اسرائیل- در مرکز آن قرار دارد، امتی که ملل دنیا در آن زمان فکر می کردند که خداوند به سبب گناهانش آن را به حال خود رها ساخته است. لیکن اکنون اهل این امت دریافته بودند که رنج هایی که تحمل کرده بودند تنها نتیجه ی شرارت و رفتارهای نادرست خود آنان بود. این آنان بودند که با ارتکاب گناه به خداوند ستم کرده بودند؛ آنان بودند که با سرکوب بنده ی بی گناه خداوند مرتکب ظلم و تعدی شده بودند. او در حالی که با نوعی عمل شهادت گونه بدون تزلزل دوام آورده بود، توانسته بود نمونه ای از ایمان، وفاداری و امید را به نمایش گذارد و بر اساس آن وظیفه ی الهی خود را به انجام رساند که نقطه ی اوج آن نجاتی بود که اکنون همه ی آنها به طور مشترک از آن برخوردار بودند.
آرمان یا کمال مطلوب منجی موعود با این رستگاری عام نوع انسان پیوندی تنگاتنگ دارد. به نزد انبیا، اصلاح ساختار سیاسی اسرائیل همواره پیش شرط عقیده به ظهور منجی باقی ماند. خود منجی از ذریه ی داود است که دوباره سلطنت خاندان داود را برقرار می سازد. اما فراخوانی قوم یهود برای نیل به این هدف فی نفسه غایت اصلی شناخته نمی شود. این هدف فرع بر دعوت کل انسانیت برای گرواندن همه ی اقوام به ایمان و پرستش مشترک آنان و خدمت به خداوند است. از این رو، عقیده به ظهور منجی به صورت گونه ی خاصی از تکامل نوع انسان درمی آید که از طریق مناسبات تاریخی همراه با عالی ترین کمال مطلوب حیات دینی ارتقا می یابد و منجی ترجیحاً به عنوان نماد رسالت اسرائیل در مقام بنده ی صالح یهوه به تصویر درمی آید، نه صرف یک شخص از خاندان سلطنتی با جاه طلبی های سیاسی و نفرت قومی.
این معنویت بخشی به کمال مطلوب منجی، آن را فرازمانی و فرجام شناسانه نمی گرداند، به طوری که صرفاً به « غایت موجودات » مربوط باشد. اشارات به منجی در سراسر دوره ی انبیای بنی اسرائیل، اساساً اشاراتی به آینده ای دور بر روی کره ی خاک هستند. و این آینده ی سعادت آمیز تنها به سود دین ( به معنای محدود کلمه ) پیشگویی نمی شود. دوره ی سلطنتِ « خداوند عادل ماست » ( « کتاب ارمیای نبی »، باب 23، آیه ی 9 ) که تصویر می شود. غایت و هدف ظهور منجی این است که نوعی نظام اجتماعی را که از طریق عدالت و با علم و عمل آسمان و زمین تازه ای خلق می کند، جانشین وضعیت کنونی کند که هواهای نفسانی – شهوترانی، حرص و آز، خشونت و خشم- بر آن سیطره دارند. « و در تمامی کوه مقدس من ضرر و فسادی نخواهند کرد، زیرا که جهان از معرفت خداوند پر خواهد بود مثل آب هایی که دریا را می پوشاند ( « کتاب اشعیای نبی »، باب 11، آیه ی 9 ).
لیکن در تحقق این رستگاری عمومی نوع انسان بیشترین سهم را افراد به عهده دارند. این نظریه ای بود که حزقیال (15) نبی به روشنی آن را بیان کرد. نزد پیامبران پیشین رستگاری ای که از رهایی از شر به دست می آید نیرویی سیاسی و اجتماعی بود؛ و آنچه مورد نظر بود نه تنها نجات اسرائیل بلکه نجات بشریت بود. رستگاری فرد پیامد ضروری آن خواهد بود- رستگاری ای که باید از طریق پیروزی جهانشمول عدالت به دست آید. اما در جهانگیر شدن عدالت، فرد واقعاً چندان اهمیت ندارد. از سوی دیگر، از نظر حزقیال، آزاد ساختن فرد از گناه اهمیت فوق العاده ای دارد. اشتغال خاطر عمده ی او آشتی دادن همه ی مردم یا انسانیت با خدا نیست، بلکه آشتی دادن فرد با افراد دیگر است- یعنی مبدل ساختن او به انسان عادل. این خود مستلزم اذعان به خطای فردی است. همان طور که دیده ایم، ارمیا بیهوده کوشیده بود که با تصور عمومی راجع به انتقال کیفر و مجازات از نیاکان به فرزندان و از گناهکار به بی گناه مبارزه کند و سعی کرده بود که حس گناهکار بودن را به طور انفرادی در مردم برانگیزد. (16) در عین حال، او آمدن روزهایی را اعلام کرده بود که « در آن ایام بار دیگر نخواهد گفت که پدران انگور ترش خوردند و دندان پسران کند گردید، بلکه هر کس به گناه خود خواهد مرد. » ( « کتاب ارمیای نبی »، باب 31، آیه های 28-29 [ 29-30 ] ). این روزها روزهای تبعید بودند که دقیقاً همان طور که ارمیا پیش بینی کرده بود، با خود درک تازه ای از گناه فردی به همراه آورد. با استفاده از این موقعیت، حزقیال نبی کوشید تعالیم پیامبر پیش از خود را تقویت کند و مردم را به آگاهی مؤمنانه نسبت به مسئولیت شخصی در مقابل گناه آشنا سازد. ( « کتاب حزقیال نبی »، باب 18 ).
اما حزقیال پیامبر روز جزا نبود: او اساساً پیامبر بشارت دهنده ی امید بود. صرف برانگیختن مردم به آگاهی عمیق تر از حس گناه بدون این که در همان حال چشم انداز رهایی از بار سنگین ‌آن را به ایشان نشان دهیم، تنها آنها را به یأس و نومیدی خواهد کشاند. بنابراین وظیفه ی او اعلام وعده ی الهی درباره ی رهایی فردی از گناه به آنها بود و رساندن پیام آشتی با خداوند به همه ی ارواح فردی آگاه از گناه از طریق تجدید حیات درونی تحت تأثیر قدرت خداوند. تکیه ی اصلی پیام او بر این نکته بود: « از هر گناهی رهایی خواهد بود و حیاتی تازه ». لیکن او تأیید می کرد که ابتکار عمل باید از خود فرد سرچشمه گیرد. « تمامی تقصیرهایی را که مرتکب شدید از خود دور اندازید و دل تازه و روح تازه برای خود ایجاد کنید. » ( « کتاب حزقیال نبی »، باب 18، آیه ی 31 ). فرد باید اراده کند که خود را از گناه نجات دهد و از طریق توبه و اعتراف به گناه روح خود را تازه سازد. او از رهگذر ادای سهم خود، با خدا، که با رحم و عطوفتش از نو در او روح و حیاتی تازه می آفریند آشتی می کند. « قلبی تازه نیز به شما خواهم داد و روحی تازه در درون شما خواهم آفرید » ( باب 36، آیه ی 26 ).
در این جا، مفهوم رابطه ی شخصی فرد با خدا، که در سراسر تعالیم و قوانین « اسفار خمسه » رسوخ دارد، به اوج کمال خود می رسد. فرد انسان دیگر مقهور سرنوشت نیست. او دیگر بار گناه نیاکان خود را به دوش نمی گیرد و وابسته به دیگران یا قهر و اجبار اشیا نیست. او از لحاظ روحی مستقل است، زیرا با خدا آشتی کرده و متعلق به خداست.
این درک تازه از حقیقت رابطه ی شخصی با خدا برای امت در تبعید دارای اهمیت فوق العاده بود. این به آن معنا بود که شهر، معبد و قربانی ها دیگر گریزناپذیر نبودند و این قوم تبعیدی می توانست به طور فردی و نیز جمعی هم به موطن جدیدشان وفادار باشند و هم پرستندگان خدایی باشند که هرجا که می بودند با آنها بود.

پی‌نوشت‌ها:

1. نویسنده از علمای یهود بوده و مطالب فوق را براساس نوع نگاه خود به دین یهود نوشته است؛ لذا سایت راسخون، در خصوص صدق و کذبِ این نوشته مسئولیتی ندارد.
2. monolatry
3. monotheism
4. nationalism
5. universalism
6. بنگرید به Th. J. Meek,Hebrew Origins(revised ed. ,New York,1950)p. 228.
7. برای آگاهی بیشتر درباره ی پولس، رجوع کنید به مطالب زیر: ( راسخون )
8. Pentateuch
9. polytheism
10. Stoics
11. world-history
12. Joel
13. بنگرید به فصل 3.
14. البته آشکار است که اعتقاد بنی اسرائیل ( یهودیان ) در خصوص ظهور منجی و تحقق حکومت عدل جهانی، معارض نظر مسلمانان، به ویژه شیعیان است. ( راسخون ).
15. Ezekiel
16. بنگرید به فصل 6.
منبع مقاله :
اپستاین، ایزیدور، (1388)، یهودیت: بررسی تاریخی، ترجمه: بهزاد سالکی، تهران، مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، چاپ دوم.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید