صیاد با هوش

صیاد با هوش

این رسم در هر دوره و زمانی بوده است: طبقات مختلف مردم، هدایای نفیس تقدیم بزرگ قبیله خود می نمودند و به این وسیله تقرب و محبوبیتی نزد او به دست می آوردند.
و گاهی از این هدیه، سوء استفاده می کردند و برای اینکه به هدف مادی خویش برسند گرچه ظلم به دیگران شود دل رییس مربوطه را به دست می آوردند و از نفوذ و قدرت او به نفع خود استفاده می کردند.
ما کار نداریم که چقدر از جنایتهای نابخشودنی به خاطر رشوه که به صورتهای هدیه و به ظاهر فریبنده در می آورند و به آن چهره حق می دهند، رخ می دهد از این رو مردان خدا هرگونه هدیه را نمی پذیرند.
وه! چه ماهی بزرگی امروز به تور ما خورده! ما که در عمر خود با اینکه همیشه صیاد بودیم چنین ماهی بزرگی را صید نکرده بودیم خوب است این ماهی را به عنوان هدیه پیش سرور و پادشاه خود اسکندر برده بلکه به این وسیله ثروت کلانی نصیب ما شد.
نه، حتما باید این کار را بکنم! ساعت مقرر که اسکندر و همسرش پیش ‍ هم نشستند، و ملاقات عمومی دارند، نزدیک است این ماهی هم بسیار سنگین است، چاره ای نیست، هر چند زحمت دارد باید ببرم!
به این ترتیب، صیاد، ماهی را پیش اسکندر آورد و به عنوان بهترین هدیه با تقدیم احترام اهدأ نمود.
اسکندر، صیاد را فوق العاده تحسین کرد و بسیار از صیاد تشکر نمود، سپس دستور داد پول هنگفتی در حدود چهار هزار سکه طلا به او بخشیدند.
صیاد، خیلی خوشحال شد و کمال تشکر را از پادشاه نموده و از نزد او دور شد.
گفتار همسر اسکندر!
ای پادشاه مردم! ای همسر گرامی ام بذل و بخشش چهار هزار سکه طلا، به خاطر هدیه یک ماهی کار شایسته ای نبود، به علت اینکه از این به بعد اگر این اندازه پول را به یکی از دهقانان خویش بدهی آن را اندک می شمارد و می گوید بین من و صیاد فرقی نگذاشت به من نیز به انداره صیاد بذل کرد، از این رو خوب است این پول گزاف را از صیاد پس ‍ بگیری!
شاه: سخن تو را تصدیق می کنم، حرف بجایی می زنی اما شایسته نیست که اگر پادشاهی چیزی را به کسی بخشید، از او پس بگیرد.
زن: من با تدبیر و سیاست راهی به تو نشان می دهم که با به کار انداختن آن، پس گرفتن پول، نامناسب نبوده و بر خلاف شأن پادشاه نباشد.
– آن راه و تدبیر چیست؟
– صیاد را به حضور می طلبیم و به او می گوییم: این ماهی نر است یا ماده؟ اگر گفت نر است می گوییم ما ماهی ماده می خواستیم و اگر گفت ماده است می گوییم ما ماهی نر می خواستیم. با این ترتیب، بهانه ای به دست ما آمده و پولها را از او می گیریم.
شاه: خوب راهی نشان دادی، بسیار خوب، همین کار را می کنیم. اسکندر دستور داد، صیاد را به حضور آوردند، به او گفت: این ماهی نر است یا ماده؟!
صیاد که مردی زیرک و اندیشمند و هوشیار بود، بی آنکه در جواب فرو ماند، گفت: قربان نه نر است نه ماده بلکه خنثی است. اسکندر از جواب صیاد بسیار شاد شد و قاه قاه خندید دستور داد چهار هزار سکه طلا نیز به او بخشیدند.
صیاد با سرور و شادی از نزد اسکندر رفت و تمام قطعات طلاها را در میان کیسه بزرگی ریخت، آن را به پشت گرفت تا به سوی خانه اش ‍ رهسپار گردد، در این هنگام یک سکه از آن طلاها به زمین افتاد، خم شده، آن را از زمین برداشت و سپس عازم خانه شد.
زن: ای همسر گرامیم ای شوهر ارجمندم آیا فهمیدی که این صیاد چقدر طمعکار و بخیل است؟ با اینکه دارای آن همه پول شد، از یک قطعه طلا که به زمین افتاد، گذشت نکرد تا مبادا بعضی از خدمتکاران شما (!) آن را بردارد.
این گفتار اسکندر را به خشم آورد، صیاد را به حضور طلبید و به او گفت: ای بی فضیلت تو آن قدر شخصیت نداشتی که چشم طمع از یک طلا بپوشی، این همه بخل، این همه طمعکاری!
صیاد: خدا سلطنت شاهنشاه را پایدار گرداند. طمعکاری و حرص مرا به برداشتن سکه و طلا وادار نکرد بلکه این پول نزد من محترم است به خاطر آنکه در یک طرف پول اسم پادشاه و در طرف دیگرش عکس آن سرور، رسم شده است، با خود گفتم ممکن است رهگذری بی آنکه توجهی داشته باشد از اینجا گذر کند و آن سکه طلا را زیر پا بگذارد آنگاه به اسکندر بزرگ ما توهین و بی احترامی شود.
اسکندر از این پاسخ متین و مستدل نیز خوشحال شد، دستور داد چهار هزار طلا نیز به او بخشیدند این داستان را به عنوان نکوهش پذیرش ‍ مشورت با بعضی از زنان آورده اند.
سرگذشتهای عبرت انگیز/ محمد محمدی اشتهاردی

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید