خاندان پیامبر اکرم(ص)

خاندان پیامبر اکرم(ص)

از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ (که بدون شک از اولاد اسماعیل ذبیح، رسول خدا فرزند ابراهیم خلیل[1]، رسول خدا است) روایت شده است که فرمود: «إذا بَلَغَ نَسَبی إلی عَدْنانَ فَاَمْسِکُوا[2] و نیز فرمود: «کَذَبَ النّسّایونَ قال الله تعالی: وَقروناً بَیْنَ ذلِکَ کَثیراً»[3].
بدین جهت تاریخ اسلام را که معمولاً با ذکر مقدماتی راجع به عربستان و عرب و در این کتاب با شرح حال اجداد پیامبر اسلام آغاز می شود از جد بیستم رسول اکرم یعنی «عَدْنان» شروع می کنیم:
جد بیستم: عَدْنان[4] پدر عرب عَدْنانی است که در تِهامه، نَجد و حجاز تا شارف الشّام و عراق مسکن داشته اند و آنان را عرب مَعَدَی، عرب نِزاری. عرب مُضَری. عرب اسماعیل، اسماعیلیان، عرب شمالی، عرب متعرّبه، عرب مستعربه، بنی اسماعیل بنی مشرق، بنی قَیْدار و قَیْدار نیز می گویند و نسبشان به اسماعیل بن ابراهیم ـ علیهما السلام ـ می رسد[5].
و مادر فرزندان اسماعیل «رَعْله» دختر یکی از جُرْهُمیان به نام مُضاض بن عَمْرو جُرْهمی بود. قبیله «جُرْهُم» که از اعقاب «جُرْهُم بن قحْطان» بوده و از جنوب به شمال عربستان آمده بودند. از «عرب قحطانی» اند که آنان را «عرب عاریه» و «عرب جنوبی» نیز می گویند. و نسبشان به «یعرب بن قَحْطان» می رسد.
قَحْطان بن عابر بن شالخ بن أَرْفَخْشَد بن سام بن نوح[6] در موقع پراکنده شدن فرزندان نوح از بابل به یمن آمد و پادشاه شد. و فرزندان وی یَعْرَب، عمان و حضرموت حکومت آن نواحی را به دست گرفتند و سپس «یَشْجُب بن یَعْرَُب» و آنگاه «سَبَأ بن یَشْجُب» به سلطنت رسیدند. «حِِمْیَر» و «کَهْلان» پسران «سَبَأ» بودند و اسامی 23 نفر از پادشاهان سَبَأ آمده است. پیش از عرب «قَحْطانی»، «عرب بائده» در عربستان سکونت داشته اند و قوم جنوبی عاد، قوم شمالی ثمود و اقوام طَسْم و جَدیس و عَمالِقه از این دسته اند. عاد و ثمود و دو پیغمبرشان هود و صالح در قرآن مجید ذکر شده اند[7].
و «طَسْم» هم ممکن است همان «لطوشیم» مذکور در تورات باشد[8]. چنانکه مورّخین اسلامی «جَدیس» را با «گودیسیت»[9] بطلمیوس یونانی یکی دانسته اند. و به قول ابن اسحاق: ثمود و جَدیس، پسران «عابَر بن سام بن نوح» اند.
عَدْنان دو پسر داشت: «مَعَدَ» و «عَکّ» که «بَنی غافق» از «عَکّ» پدید آمده اند.
جد نوزدهم: مَعَد بن عَدْنان[10] مادر مَعَدَ از قبیله «جُرْهُم» بود و ده فرزند داشت. کنیه وی «أبو قُضاعه»[11] بود. در موقع سلطه «بُخْت نَصَّر»، «إرمیا» و «برخیا» «مَعَدّ» را با خود به «حَرّان» بردند و او را در آنجا سکونت دادند و چون جنگ آرام گرفت به مکّه اش باز آوردند. آنگاه برادران و عموهای خود را یافت که به طوائف یمن پیوسته و با آنان پیوند زناشوئی برقرار کرده اند. و چون از طرف مادر «جُرْهُمی» بوده از قبایل یمن مهربانی دیده اند[12].
برخی نوشته اند که چون «بُخْت نَصَّر» از فتح بیت المَقْدِس بپرداخت، برای تسخیر بلاد عرب آماده گشت و با «عَدْنان» بسیار جنگیدند تا بر وی غلبه یافت و بسیاری از یارانش را کشت. «عدنان» با فرزندان خویش به سوی یمن رفت و همانجا بود تا وفات یافت. عدنان را چند پسر بود که مَعَدّ بر همه آنان سروری یافت[13].
به قول ابن اسحاق: مَعَدّ بن عَدْنان چهار پسر به نامهای: «نِزار»، «قُضاعه»، «قَنَص» و «إیاد» داشت.
جد هجدهم: نِزاربن مَعَدّ سرور و بزرگ فرزندان پدرش بود و در مکّه جای داشت و او را چهار پسر به نامهای «مُضَر»، «رَبیعه»، «أثمار» و «إیاد»[14] بود. دو قبیله «خَشْعَم» و «بَجیله» از أنمار بوجود آمده اند.
مادر «مُضَر» و «إیاد»، «سَوْده» دختر «عَکّ بن عَدْنان» و مادر «رَبیعه» و «أنمار»: «شقیقه» و به قولی «جُمعه» دختر«عَکّ بن عَدْنان» بوده است. دو قبیله بزرگ رَبیعه و مُضَر از نِزار پدید آمده اند.
جد هفدهم: مُضَربن نزار دو پسر داشت: «اَلْیأس»[15] و «عَیْلان» که مادرشان زنی از قبیله «جُرْهُم» بود.
از رسول اکرم روایت شده است که فرمود: «لاتَسُبُّوا مُضَرَ ورَبیعهَ فإنَّهما کانا مسلمین» مُضَر و رَبیعه را دشنام ندهید، چه آن دو مسلمان بوده اند»[16].
«مُضَر» سرور فرزندان پدرش و مردی بخشنده و دانا بود. از وی روایت شده که به فرزندانش گفت: «کسی که بدی کشت کند پشیمانی بدرود، و بهترین نیکی با شتابتر آن است. پس نفوس خود را در آنچه شما را به صلاح آورد، بر آنچه ناخوش دارد وادار کنید، و در آنچه شما را تباه سازد از آنچه خوش دارد باز دارید، که در میان صلاح و فساد جز شکیبائی و پرهیزگاری چیزی نیست»[17].
قبایل «بنی ذُبْیان» و «بنی هِلال» و «بنی ثَقیف» از «مُضَر بن نِزار» منشعب شده اند[18].
جد هجدهم: الیَأس بن مُضَر پس از پدر در میان قبایل بزرگی یافت و او را «سیّد العشیره» لقب دادند. سه پسر به نامهای «مُدْرِکه»، «طابخه»، «قَمَعَه»[19] داشت و مادرشان «خِنْدِف» دختر «عِمْران بن الحاف بن قُضاعه» و نام اصلی وی «لیلی» بود.
قبایلی را که نسبشان به الیَأس می رسد «بنی خِنْدِف»گویند. یعقوبی گوید: «الیأس را بیماری گرفت و مرگ وی روز پنجشبنه بود».
جد پانزدهم: مُدْرِکه بن الیَأس، نامش «عامر»[20] و کنیه اش «أبوالْهُذیَل» و «أبو خُزَیْمه» بود. «مُدْرکه» چهار فرزند داشت: «خُزَیْمه»، «هُذَیْل»، «حارثه» و «غالب»[21]. نسب قبیله «هُذَیْل» و «عبدالله بن مسعود» صحابی معروف به «مُدْرٍکه بن الیَأس» می رسد.
جد چهاردهم: خُزَیْمَه بن مُدْرِکه، که مادرش «سلمَی» دختر «أسد بن رَبیعه بن نِزار» و به قول ابن اسحاق زنی از «بنی قُضاعه» بود، بعد از پدر حکومت قبایل عرب را داشت و او را چهار پسر به نامهای کِنانه، أسَد، أسَدَه و هُون بود.
نسب قبیله بنی أسد و «قارَه» یعنی «بَنی هُون بن خُزَیْمه» و أُمّ المؤمنین «زَیْنَب» دختر «جَحْش بن رِئاب» و برادرانش «عبدالله» و «عُبَیْدالله»، فرزندان «أُمَیْمَه» دختر «عبدالمطّب» به «خُزَیْمه بن مُدْرِکه» منتهی می شود.
جد سیزدهم: کِنانه بن خُزَیْمَه، که از وی فضائل بی شماری آشکار گشت و عرب او را بزرگ می داشت، کنیه اش «ابو مُضَر» بود و مادرش «عُوانه» دختر «سَعْد بن قَیْس بن عَیْلان بن مُضَر» و فرزندانش: نَضْر، مالک، عبد مناه، مِلْکان و حُدَال. قبایل: «بَنی لَیْث» و «بَنی عامر» از «کِنانه بن خُزَیْمه» پدید آمده اند.
جد دوازدهم: نَضْر بن کِنانه، مادرش به قول یعقوبی «هاله» دختر «سُوَیْد بن غِطْریف» و به قول ابن اسحاق و طبری و دیگران «بَرّه»[22] دختر «مُرّ بن أدّ بن طابخه» بود.
و فرزندان وی: مالک و یَخْلُد و صَلْت و کنیه اش «أبو الصَّلت» بوده است[23].
یعقوبی می گوید: «نَضْر بن کِنانه» او ل کسی است که «قُرَیش» نامیده شد گویند او را برای پاکدامنی (تقرّش) و بلند همتی که داشت «قَرَیش» گفته اند. و به قولی چون بازرگان و دارا بود، و به قولی دیگر مادرش او را «قریش» نامید که تصغیر «قرش» است و آن جانوری است دریائی. پس کسی که از فرزندان «نضربن کنانه» نباشد «قرشی» نیست و به قولی دیگر «قریش» را برای آن «قریش» گفته اند که پس از پراکندگی فراهم شدند، و «تقرش» هم به معنی فراهم گشتن (تجمع) است.
جد یازدهم: مالِک بن نَضْر، مادر وی «عاتکه» دختر «عَدْوان بن عَمْرو بن قَیْس بن[24] عَیْلان» و فرزند وی «فِهربن مالک» بود.
جد دهم: فِهر بن مالک، مادر وی «جَنْدَله» دختر «حارث بن مُضاض بن عَمْرو جُرْهُمی» است و فرزندان وی: غالب، مُحارِب، حارث، أسد و دختری به نام «جَنْدَله» می باشند.
نسب أبو عُبَیْده جرّاح (عامر بن عبدالله بن جرّاح) به «ضَبّه بن حارث بن فِهر» و نسب «ضَحّاک بن قَیْس» به «شَیْبان بن مُحارِب بن فِهر» می رسد و «بنی حارث بن فِهر» و «بَنی مُحارِب بن فِِهر» دو قبیله اند.
برخی قُرَیش را لقب «فِهْر بن مالک» و برخی دیگر «قُریش» را نام و «فِهر» را لقب وی دانسته اند، به گفته اینان «بنی مالک بن نَضْر» و «بنی نَضْربن کِنانه» را اگر از اولاد «فِهْر» نباشند «قُرَشی» نگویند.
جد نهم: غالب بن فِهْر، مادر وی «لیلی» دختر «سَعْد بن هُذَیْل» بود، و فرزندان وی: لُؤَیّ و تَیْسم الأدِرم[25] و فرزندان تَیْسم بن غالب: «بنوأدرم بن غالب» معروف شده اند.
جد هشتم: لُؤَیّ بن غالب، مادر وی: «سَلْمی» دختر «کَعْب بن عَمْرو خُزاعی»[26] بود. و فرزندانش: کَعْب، عامر، سامَه، عَوْف و خُزَیْمه، نسبت قبیله «بنی عامر بن لُؤیّ» به «عامر» می رسد.
نسب أُمّ المؤمنین «سَوْدَه» دختر «زَمَعَه بن قَیْس» و «عَمْرو بن عَبْدوَدّ» به «لُؤَیّ بن غالب» می رسد.
جد هفتم:کَعْب بن لُؤَیّ، مادر وی «ماویَّه» دختر «کَعْب بن قَیْن جَسْر» قُضاعی است. فرزندانش: مُرَّه، عَدِیّ و هُصَیْص، و کنیه اش «أبوهُصَیْص»، نسب «بَنی سَهْم» و «بَنی جُمَح» از جمله: «عَمرو بن عاص سَهْمی» و «عُثْمان بن مَظْعون جُمَحی» صحابی معروف و «صَفْوان بن أمَیَّه بن خَلَف جُمَحی» به «هُصیْص بن کَعْب» و نسب «بنی عَدِیّ» از جمله: «عُمر بن خطّاب بن نُفَیْل» و «سَعید بن زَید بن عَمْرو بن نُفَیْل» به «عَدِیّ بن کَعْب» می رسد.
«کَعْب بن لُؤَیّ» از همه فرزندان پدرش بزرگوارتر و ارجمندتر بود، وی اولین کسی است که در خطبه اش «أمّا بعد» گفت، و روز جمعه را «جمعه» نامید، و پیش از آن عرب را «عَروبه» می نامیدند، «کَعْب» مردم را در روز جمعه فراهم ساخت و برای آنان سخنرانی کرد و چنین گفت:
«بشنوید و یاد بگیرید، و بفهمید و بدانید، که شب آرام است، و روز روشن، و زمین بستری هموار،‌و آسمان کاخی بلند است و کوه ها میخها، و ستارگان نشانه ها و گذشتگان مانند آیندگان و پسران یادآوری (پدران) اند، پس با خویشان خود پیوند کنید، و دامادهای خود را نگهداری کنید، و مالهای خود را به ثمر آورید، آیا رفته ای را دیده اید که باز آید، یا مرده ای را که برانگیخته شود؟ خانه (جاوید) در جلو شماست. و گمان جز آن است که می گوئید،‌ حرم (کعبه) خود را آراسته دارید، و بزرگش شمارید و دست از آن باز ندارید، چه زود است خبری بزرگ برسد، و پیامبری بزرگوار از آن بیرون آید». سپس می گفت:
«روزی است و شبی، هر دوری با پیشامدی تازه، برای ما شب و روز آن یکسان است (شب و روز) ‌هرگاه باز آیند، حوادث تازه ای را به همراه دارند،‌ و نعمت هائی نیز که پرده های آن بر ما فرو هشته است، دگرگونی ها و خبرهائی که بر مردم چیره می شود (مرد را دگرگون می سازد) آنها را گره هائی است که تلخ آن را نمی توان گشود (به احتمالی: نمی توان شیرین یافت) ، ناگهان پیامبر خدا، محمّد ـصلّ الله علیه و آله ـ می رسد پس خبرهائی می دهد که گوینده اش بسی راستگوست».
سپس می گفت: «ای کاش (زنده مانده) آنگاه که خویشان و بستگان دست از یاری حق می کشند، دعوت او را می شنیدم، ‌اگر (در زمان او) دارای گوشی و دیده ای و دست و پائی بودم، از خوشحالی دعوتش و شادمانی فریادش، مانند شتر نری بر می خاستم و به یاری او می شتافتم».
چون «کَعْب» از دنیا رفت، قُرَیْش روز مرگ او را مبدأ تاریخ خویش قرار دادند و تا «عام الفیل» همچنان مبدأ تاریخ بود.
جد ششم: مُرّه بن کَعْب، مادر وی: «وَحْشِیّه» دختر «شَیْبان بن مُحارب بن فِهْر بن مالک بن نَضْر» است، و فرزندان وی: کِلاب، تَیْسم و یَقَظَه. و کنیه اش «أبو یَقَظَه» (به فتح قاف و ظا) نسب طایفه «بَنی مَخْزوم» از جمله: «أمّ المؤمنین «أمّ سَلَمَه» و «خالد بن وَلید» و «أبوجَهْل: عَمْرو بن هِشام بن مُغیره» به «یَقَظَه» و نسب طائفه «بَنی تَیْسم» از جمله: أبو بکر و طَلْحَه بن عُبَیْدالله، به «تَیْسم بن مُرَّه» می رسد.
جد پنجم: کِلاب بن مُرَّه، مادرش: «هِنْد» دختر «سُرَیْر[27] بن ثَعْلَبَه بن حارث بن (فِهْر بن) مالک (بن نَضْر) بن کِنانه بن خُزَیْمه» است و فرزندانش: «قُصَیّ بن کِلاب» و «زُهْرَه بن کِلاب» و یک دختر، و کنیه اش «أبو زُهْره» و نامش «حکیم»[28] است.
«کِلاب بن مُرَّه» پس از پدر، بزرگواری یافت و شأن و مقامش بالا گرفت و شرافت پدر و نیای مادری برای وی فراهم گردید. چه نیاکان مادرش امر حج را به دست داشتند و ماه ها را حلال و حرام می کردند، و از این رو «نَسَأه» و نیز «قَلامِس»[29] نامیده می شدند.
رسول اکرم در باره دو فرزند «کِلاب بن مُرَّه» یعنی «قُصَیّ» و «زُهْرَه» گفت: صریحا قُرَیْشٍ ابْنا کِلابٍ (دو بطن خالص قریش دو پسر کِلاب اند).
نسب بَنی زُهْره، از جمله: «آمنه» دختر «وَهْب بن عَبْدمَناف بن زُهْرَه» مادر بزرگوار رسول اکرم و «سَعْد بن أبی وَقّاص: مالک بن أهیَبْ بن عبد مَناف» زُهری برادر زاده حضرت «آمنه» و «هاشم بن عُتبه بن أبی وَقّاص» معروف به «مِرْقال» برادر زاده سَعْد، و از شهدای صفّین و أصحاب أمیرالمؤمنین و «عبدالرحمن بن عَوْف زُهْری» به «زُهْرَه بن کِلاب» می رسد.
جد چهارم: قُصَیّ بن کِلاب، مادرش «فاطمه» دختر «سَعْد بن سَیَل» (به فتح سین و یاء) است. و فرزندانش: عَبْد مَناف، عبدالدّار، عبدالعُزّی و عبد قُصَیّ و دو دختر،. کنیه اش «أبوالمُغیره»[30] و نامش زَید و لقب دومش «مُجَمِّع».
مادر قُصَیّ، پس از وفات شوهرش: «کِلاب» به ازدواج «رَبیعه بن حَرام عُذْری» در آمد، و «رَبیعه» وی را به سرزمین قوم خویش برد.
فاطمه، فرزند خردسال خویش: «قُضَیّ» را که نامش «زَیْد» بود با خود همراه برد و چون از سرزمین پدرانش دور گشت، او را «قُصَیّ» نامید.
چون قُصَیّ در خانه «رَبیعه» به جوانی رسید، مردی از «بَنی عُذْره» به او گفت: به قوم خود ملحق شو که از ما نیستی، گفت: مگر من از کدام قبیله ام؟ گفت: از مادرت بپرس. قُصَیّ از مادرش جویا شد و او گفت: تو هم خود، و هم از حیث پدر و نسب از او بزرگوارتری. توئی فرزند «کِلاب بن مُرَّه» و قوم تو نزدیکان خدا و در حرم اویند. قُصَیّ تا رسیدن ماه حرام صبر کرد. و آنگاه با حاجیان «قُضاعه» به مکّه آمد تا آنکه بزرگ و بزرگوار شد، و فرزندانی از وی پدید آمدند. در این موقع دربانی و کلید داری خانه کعبه با قبیله «خُزاعه» بود که پس از «جُرْهُمیان» بر مکّه غالب شده بودند. و اجازه حجّ (حرکت از عرفات، و اجازه رمی جَمَرات، و کوچ کردن از منی) با قبیله «صوفه» یعنی «غَوْث بن مُرّ بن أدّ بن طابخه» که خود و فززندان وی را «صوفه» می گفتند، بود.
جد سوم: عَبْدمَناف بن قُصَیّ، مادرش «حُبَّی» دختر «حُلَیْل خٌزاعی» است و فرزندانش: هاشم، عَبْدشَمس، مُطَّلِب، نَوْفَل، أبوعَمْرو و شش دختر. و کنیه اش: «أبوعَبْدشَمْس» و نامش: «مُغَیْره» و او را «قَمَرالبَطحاء» می گفتند[31].
نسب «عُبَیْده بن حارث» شهید بدر و «محمّدبن ادریس شافعی» به «مُطَّلِب بن عَبْدمَناف» و نسب «بنی أُمیَّه» به «عبدشَمْس» می رسد.
چون «قُصَیّ» از دنیا رفت و در «حَجون»[32] دفن شد، «عبدمَناف بن قُصَیّ» سروری یافت و مقامش بالاگرفت و امور مکّه بدون نزاع و اختلاف به دست فرزندان «قُصَیّ» اداره می شد.
نسب «بنی عبدشَمْس» از جمله: «بنی أُمیَّه» و «بنی مُطَّلِب» و «بنی نَوْفَل» به «عبدمَناف» می رسد.
جد دوم: هاشم بن عَبْدمَناف، مادرش: «عاتکه» دختر «مُرَّه بن هِلال بن فالج» است، یکی از دوازده عاتکه ای که در میان مادران رسول اکرم بوده اند و نامشان در تاریخ یعقوبی و مآخذ دیگر به تفصیل ذکر شده[33] و روایت شده است که رسول خدا بسیار می گفت: «أنا ابنُ العواتک» (منم پسر عاتکه ها) و نیز می گفت: «أنَا ابنُ العواتِکِ من سُلَیْمٍ» (منم پسر عاتکه ها از بنی سُلَیْم).
و فرزندان وی: عبدالمُطَّلِب، أسد، أبو صَیْفیّ، نَضْله و پنج دختر، و کنیه اش: «أبونَضْله»، نامش: عَمْرو و معروف به «عَمْرو العُلَی» و القاب وی: هاشم و «قمر» و «زاد الرّاکب»[34] بود. پس از وفات «عبدمَناف» و «عبدالدّار» میان «بنی عَبدمَناف» یعنی «هاشم» و «عَبدشَمْس» و «مُطَّلِب» و «نَوْفَل» و «بنی عبدالدّار» که سرورشان «عامربن هاشم بن عَبْدمَناف بن عبدالدّار» بود بر سر مناصب کعبه نزاعی سخت در گرفت. «بنی أسدبن عَبدالعُزّی» و «بنی زُهْره بن کِلاب» و «بنی تَیم بن مُرَّه» و «بنی حارث بن فهر» با «بنی عَبْدمَناف» همراه شدند و میانشان پیمانی منعقد شد که به «حِلْف الُمطَیَّبین» معروف گشت.
«بنی مًخْزوم» و «بنی سَهْم» و «بنی جُمَح» و «بنی عَدِیّ» با «بنی عبدالدّار» هم پیمان گشتند و «أحلاف»[35]نامیده شدند، و «بنی عامر بن لُؤَیّ» و «بنی مُحارب بن فِهْر» بی طرف ماندند.
با این ترتیب مقدمات جنگ میان طوائف قُرَیْش فراهم گشت، اما جنگ روی نداد و با یکدیگر صلح کردند، و قرار بر این شد که «سِقایت» و «رِفادت» به «بنی عبدمناف» داده شود، «حِجابت» و «لِواء» و «دارالنّدوه» به دست «بنی عبدالدّار» باشد، در میان «بنی عبدمناف»، «هاشم» متصدی رِفادت و سقایت گردید، چه برادر بزرگترش «عبدشمس» هم فقیر و هم عیالوار بود، و هم بیشتر اوقات به سفر می رفت و کم در مکّه اقامت داشت. به گفته یعقوبی، دو پیمان: «مُطَیَّبین» و «لَعَقه» در زمان «عبدالمُطَّلِب بن هاشم» به انجام رسید، و دختر عبدالمُطّلِب کاسه طیب را برای «مُطَیَّبین» فراهم ساخت، که دست در آن فرو بردند.
در موسم حجّ «هاشم» در میان قًُرَیْش به پا می خاست و چنین می گفت:
«ای گروه قًرَیْش، شما همسایگان خدا و أهل بیت الحرام او هستید، در این موقع زُوّار خدا (و حاجیان خانه او) نزد شما می آیند، تا حرمت خانه او را بزرگ دارند و اینان میهمانان خدایند، و سزاوارترین میهمان به این که گرامی داشته شود، میهمان خداست. خدا شما را برای این کار بگزید و به این افتخار سرفراز داشت، سپس حقوق همسایگی شما را بهتر از هر همسایه ای برای همسایه اش رعایت فرمود، پس میهمانان و زائران او را گرامی دارید. زیرا که ایشان، ژولیده و غبارآلوده از هر شهری بر شتر لاغر مانند چوبه های تیر، می رسند، در حالی که خسته و بدبو و ناشسته و نادار گشته اند، پس آنان را پذیرائی کنید و بی نیازشان سازید (پس برای ایشان چیزی فراهم سازید، تا در این ایامی که ناچار باید در مکّه بمانند برای ایشان خوراکی تهیه کنید، چه سوگند به خدا اگر مرا ثروتی برای این کار به قدر کفایت می بود، زحمت آن را به شما نمی دادم) [36].
«هاشم» حاجیان را در مکّه و مِنی، عَرَفات و مَشْعَر، غذا می داد و برای آنان نان و گوشت و روغن و سَویق تریت می کرد، و آب را همراهشان می برد، تا وقتی که مردم متفرق می شدند و به شهرهای خود رهسپار می گشتند و نیز در سال قحطی برای قوم خود نان خرد کرده و تریت می ساخت و بدین جهت «هاشم» نامیده شد.
«هاشم» نخستین کسی بود که دو سفر بازرگانی: زمستانی و تابستانی، یعنی: «دو رحله شتاء و صیف»[37] را برای قُرَیْش برقرار ساخت. سفری در زمستان به شام و سفری در تابستان به حَبَشه[38]. یا سفری در زمستان به یمن و عراق و سفری در تابستان به شام و فلسطین[39].
و نیز می گویند که «عبدشَمْس» برادر «هاشم» با پادشاه حبشه چنین پیمانی بسته بود، و نَوْفَل با پادشاه و مطَّلب با پادشاه یَمَن[40]. مطرود بن کَعْب خُزاعی درباره هاشم گفته است:
عَمْرو الَّذی هَشَم الثَّریدَ لقومِه قَوْمٍ بِمَکّّه مُسْنتینَ عِجافٍ
سُنَّتْ إلَیْهِ الرِّحْلَتانِ کِلاهُما سَفَرُ‌الشِّتاء وَرِحْلِهُ الأصیاف[41] «آن عَمْرو که برای قوم خود، قومی که در مکّه قحطی زده و لاغِر شده بودند تَریت خرد کرد، دو سفر تابستانی و زمستانی به وسییله او برقرار گشت».
نسب «بَنی هاشم» عموماً به «هاشم بن عَبْدمَناف» می رسد و مادر أمیرالمؤمنین ـ علیه السلام‌ ـ «فاطمه» دختر «أسد بن هاشم» است. «هاشم» در یکی از سفرهای شام در «غَرَّه» وفات کرد، سپس «عَبْدشَمْس» در مکّه، آنگاه «مطَّلِب» در «رَدْمان» یَمَن، و پس از او نَوْفَل در «سَلْمان» عراق درگذشتند.
جد اول: عَبْدالمطَّلِب بن هاشم، مادرش «سَلْمی» دختر «عَمْرو بن زَیْد بن لَبید (بن حرَام) بن خداش بن عامر بن غَنْم بن عَدِیّ بن نَجّار: تَیْم الاّت بن ثَعْلَبَه بن عَمْرو بن خَزْرَج» بود و فرزندانش: عبّاس، حَمْزه، عبدالله، أبوطالب، (عبدمَناف) ، زُبَیْر، حارث، حَجْل (غَیْداق) ، مُقَوًّم (عبدالکَعْبه) ، ضِرار أبولَهَب (عَبْدالْعُزّی) [42]، قُشَم[43] و شش دختر از جمله: «عاتکه» مادر «عبدالله بن أبی أُمیَّه مَخْزومی» برادر پدری «أُمّ سَلَمَه» که چون مادرش نیز عاتکه نام داشت بعضی به اشتباه او را دختر عمّه رسول اکرم نوشته اند، و «أُمَیْمَه» مادر أُمّ المؤمنین «زَیْنَب» دختر «جَحْش أسدی» و برادرش «عبدالله بن جَحْش» شهید أُحُد. و «صفیّه» مادر «زُبَیْر بن عوّام» و «بَرَّه» مادر «أبوسَلَمه مَخْزومی».
کنیه عبدالمُطَّلِب «أبوالحارث» و نامش «شَیْبَه الْحَمْد» و نام اولش «عامر» بوده است[44].
نسب ائمه معصومین ـ‌علیهم السلام ـ و همه طالبیان[45] که انسابشان در کتاب «عمده الطّالب فی أنساب آل أبی طالب» تألیف «جمال الدّین أحمد بن علی حسینی» معروف به «ابن عِنَبَه» متوفّی به سال 828 هجری و شرح فداکاری آنان در کتاب «مَقاتِل الطّالبییّین» تألیف «أبوالفرج علیّ بن حسین اصفهانی» متوفّی به سال 356 هجری آمده است به «أبوطالب بن عبدالمُطَّلِب» و نسب «بنی العبّاس» از جمله: 37 نفر از خلفای عبّاسی عراق (132 – 656 ه.) به «عبّاس بن عبدالمُطّلِب» و نسب 17 نفر خلفای عبّاسی مصر (659 – 923) به سی و پنجمین خلیفه عبّاسی عراق یعنی «الظّاهر بالله» (622 – 623) می رسد[46].
«هاشم» در یکی از سفرهای خود به مدینه با «سَلْمَی» دختر «عَمْرو بن خَزْرَجی» ازدواج کرد و «عَبْدالمُطَّلِب» از وی تولّد یافت، و در موقع وفات «هاشم»، «عَبْدالمُطَّلِب» نزد مادر خویش در مدینه ماند و هنوز پسری نابالغ بود. «مُطَّلِب بن عَبْدمَناف» بعد از برادرش «هاشم» امر مکّه و سِقایت و رِفادت حاجیان را به عهده گرفت، و چون «عَبْدالمُطَّلِب» بزرگ شد مُطَّلِب خود به مدینه رفت و از مادر وی اجازه گرفت و او را با خود به مکّه آورد، و چون او را در ردیف خویش سوار کرده بود مردم بی خبر از حقیقت امر گفتند: «مُطَّلِب» بنده ای خریده است، اما «مُطَّلِب» می گفت: وای برشما این پسر برادر من «هاشم» است، و او را از مدینه می آورم.
از آن روز برای او نام «عَبْدالمُطَّلِب» معروف گشت، و نام اصلی وی که شَیْبه یا شَیْبَه الْحَمْد بود از یاد رفت.
چون «مُطَّلِب» در «رِدْمان» یَمَن وفات یافت. «عَبْدالمُطَّلِب» در مکّه به سروری و بزرگواری و آقائی رسید، و آوازه او بلند و برتری اش آشکار گشت و قُرَیْش هم سروری او را پذیرفتند.
«عَبْدالمُطَّلِب» پس از آنکه داستان اصحاب فیل به انجام رسید، اشعاری گفت که یعقوبی آن را نقل کرده است[47]. و اشعاری دیگر که مجلسی از مجالس مفید، و امالی شیخ طوسی، و کنز کراجکی نقل کرده است[48]. شیخ طوسی در مصباح المُتَهَجّد می گوید: در دهم ماه ربیع الاول و هشت سالگی رسول اکرم، سال هشتم عام الفیل، «عَبْدالمُطَّلِب» وفات یافت[49]. قبر «عَبْدالمُطَّلِب» و «عَبْدمَناف» و «أبوطالب» و أمّ المؤمنین «خَدیجه» در حَجون واقع، و به «قبرستان أبو طالب» معروف است[50].
دختران «عَبْدالمُطَّلِب»: صَفِیّه، بَرَّه، عاتکه، أُمّ حَکیم: بَیْضاء، أمَیْمه و أرْوَی هرکدام پیش از مرگ پدر و به امر وی مرثیّه ای گفته اند که ابن اسحاق آن را نقل کرده است[51].
«عبدالله» پدر رسول خدا در بیست و پنچ سالگی، در مدینه نزد دائی های پدرش طایفه «بَنی النَّجّار» در خانه ای معروف به «دار النّابغه» وفات کرد[52]به قول مشهور. وفات وی پیش از میلاد رسول خدا روی داد، اما یعقوبی همین قول مشهور را خلاف اجماع گفته، و به موجب روایتی از «جعفربن محمد» ـ علیهما السّلام ـ، وفات او را دو ماه پس از ولادت رسول خدا دانسته[53]و سپس قول یک سال پس از میلاد را هم از کسانی نقل کرده است: قول 28 ماه پس از میلاد و قول هفت ماه پس از میلاد هم نقل شده است[54].
علت وفات عبدالله را در مدینه چنین نوشته اند که برای تجارت با کاروان قریش رهسپار شد، و در بازگشتن از شام در اثر بیماری، در مدینه در میان «بنی عدیّ بن النّجّار» توقف کرد، یک ماه بستری بود، و چون کاروان قریش به مکه رفتند و «عَبْدالمُطَّلِب» از حال وی جویا شد، بزرگترین فرزند خود حارث را نزد وی به مدینه فرستاد، اما هنگامی «حارث» به مدینه رسید که «عبدالله» وفات کرده بود.
به قول واقدی: از «عبدالله» کنیزی به نام «أُمّ اَیْمَن» و پنج شتر و یک گله گوسفند و به قول ابن اثیر: شمشیری کهن و پولی نیز به جای ماند که رسول خدا آنها را ارث برد[55].
مادر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ
«آمنه» دختر«وَهْب» بن عَبْدمَناف بن زُهْره بن کِلاب» که ده سال و به قولی ده سال و اندی پس از واقعه حفر زَمْزم، ویک سال پس از آن که «عَبْدالمُطَّلِب» برای آزادی «عبدالله» از کشته شدن صد شتر فدیه داد، به ازدواج «عبدالله» در آمد، وشش سال و سه ماه پس از ولادت رسول خدا[56]، در سفری که فرزند خویش را به مدینه برده بود تا خویشان مادری وی (از طرف مادر عبدالمطّب) یعنی «بنی عَدِیّ بن النّجّار» او را ببینند، هنگام بازگشتن به مکه در سی سالگی در «أبْواء» وفات کرد و همانجا دفن شد.
«علّامه مجلسی» می گوید: شیعه امامیه بر ایمان «أبوطالب» و «آمنه» دختر «وَهْب» و «عبدالله بن عبدالمطّلب» و اجداد رسول خدا تا آدم ـ علیه السّلام ـ اجماع دارند[57].
نسب رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ
محمّد بن عبدالله بن عبدالمطّلب (شَیْبه الحَمد، عامر) بن هاشم (عَمْرو العُلَی) بن عَبْدمَناف (مُغیره) بن قُصَیّ (زَید) بن کِلاب (حکیم) بن مُرَّه بن کَعْب بن لُؤَیّ بن غالب بن فِهْر (قریش) بن مالک بن نَضْر (قَیْس) بن کنانه بن خُزَیْمه بن مُدْرکه (عمرو) بن الیَأسن نِزار (خلدان) بن معدّ بن عدنان ـ‌علیهم السّلام ـ.

[1] . نسب بنی اسرائیل: یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم و بنی عیصو بن اسحاق. یعنی: «أدمیان» که از بین رفته اند، در ابراهیم خلیل یا رسول خدا یکی می شود.
[2] . بحارالانوار ج 15 ص 105 . یعنی: هرگاه نسب من به عدنان رسید از ذکر اجداد جلوتر خودداری کنید.
[3] . بحارالانوار ج 15 ص 105، التنبیه والاشراف، ص 195، الجامع الصغیر، ج 2 ص 90. یعنی نسب شناسان نادرست گفته اند، خداوند متعال گفته است از آنان جماعت های بسیاری را هلاک کرده ایم. (سوره فرقان، آیه 38).
[4] . بفتح عین و سکون دال.
[5] .رک: تورات، سفر پیدایش، باب 25، آیه 18. باب 37، آیه 25، سفرداوران باب 6، آیه 33. باب 7، آیه 12، باب 8، آیه 24. کتاب اشعیای نبی. باب 21، آیه 16 – 17. کتاب ارمیای نبی، باب 49، آیه 28. غزل غزل های سلیمان، باب اول، آیه 5.
[6] . در تورات: سفر تکوین، باب 10، آیه 21- 30 و نیزاول تواریخ، باب اول،‌آیه 17- 23: یقطان بن عابر بن شالح بن ارفکشاد بن سام بن نوح آمده است.
[7] . قصص هود در سوره های اعراف 60 – 72، هود 50 -60، 89. شعراء 123 – 140. و قصص صالح در سوره های اعراف 73 -79. هود 61- 68. شعراء 141 – 159. نمل 45 – 53. قمر 23 – 31. شمس 11 – 15 و نیز نام صالح در سوره هود 89، و نیز داستان ثمود در سوره ذاریات 43 – 46. و داستان عاد و ثمود در سوره حاقه 4 – 7، فصلت 13 – 18 آمده است.
دیار و مساکن قوم ثمود در وادی القری میان مدینه و شام، همان «حجر» بود که در قرآن مجید آمده است.
به عقیده برخی، عاد و «عادارم» همان «هدورام» است که در تورات: سفر تکوین باب 10، آیه 27 و اول تواریخ، باب 1، آیه 21، جزو فرزندان یقطان (یعنی قحطان) ذکر شده است و گمان دارند که قبیله وی در ساحل جنوبی عربستان سکونت داشته اند (ر.ک: قاموس کتاب مقدس، ص 920)، اما قوم ثمود در شمال حجاز مسکن داشته و از قدیمی ترین اقوام عرب شمالی بوده اند.
[8] . سفر تکوین، باب 25، آیه 3.
[9] . Godisitae
[10] . بفتح میم و عین و تشدید دال.
[11] . ترجمه تاریخ یعقوبی: ج 1، ص 278.
[12] . تاریخ الامم و الملوک: ج 2، ص 27، الکامل ج 2، ص 21.
[13] . ترجمه تاریخ یعقوبی: ج 1، ص 278.
[14] . قس بن ساعده ایادی خطیب معروف عرب، و ابو داود ایادی: جاربه بن حجاج، شاعر معروف عرب، به ایاد بن نزار نسبت داده می شوند. و قبایل بنی بکر بن وائل، بنی تغلب بن وائل، بنی عنز بن وائل، و بنی عبدالقیس که در نسبت به آنان، عَبْدیّ، قَیْسیّ و عَبْقسیّ نیز گویند و بنی عنزه (بفتح عین و نون) بن اسد بن ربیعه و بنی نمر بن قاسط، به ربیعه بن نزار (جوامع السیره ص4).
[15] . در بعضی از صفحات جلد اول کتاب سیره ابن هشام کلمه الیاس به کسر همزه قطع در اول مانند الیاس پیغمبر ضبط شده است (ص 77) ولی ظاهراً این اشتباه است و چنانکه از کتاب تاج العروس (ماده الس و یأس) به دست می آید، کلمه الیاس در الیاس بن مضر از ماده یأس است و الف و لام آن مانند الف و لام الفضل است (رجوع شود به ج 4).ه.
[16] . ر.ک: ترجمه تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 285.
[17] . مدرک سابق، ص 284.
[18] . از قبیله بنی ذبیان است: نابغه ذُبیان شاعر معروف عرب، از اصحب معلقات عشر و از قبیله بنی هلال است: سُلَیْم بن قَیْس هِلالی از اصحاب امیرالمؤمنین و حسنین و سجاد و باقر ـ علیهم السلام ـ. و از قبیله بنی ثقیف است عروه بن مسعود ثقفی و مختار بن أبی عُبَیْد ثَقَفیّ و حَجاج بن یوسُف ثَقَقیّ . و دیگر قبایل قَیْس: سُلَیْم، مازِن، فَزارَه، عَبْس، أشْجَع، مُرَّه، غَطَفان، عُقَیْل، قُشَیْر، حَریش، جَعْده،عَجْلان، کِلاب، بَکّاء، سُواءه، بنوجُشَم، بنَونَصْر، سَعْد، هَوازِن، مُحارِب، عَدْوان، فَهْم، باهِلَه، غَنیّ، طُفاوه و غیره به مُضَر منتسب است.
[19] . نامشان به ترتیب عامر، عَمرو و عُمیر است.
[20] . ر.ک: مروج الذهب،‌ج 1، ص 74 – 75.
[21] . به قول ابن اسحاق، اما به قول طبری نام وی «عمرو» بود.
[22] . آنچه در معارف ابن قتیبه ص 30، 50 و تاریخ طبری، ج 2، ص 23 – 24 و الکامل ج 3، ص 18 و سیره النبی ج1، ص 102 آمده است که مادر نَضْربن کِنانه «بَرّه» دختر «مُرّ أدّ بن طابخه» بود که پیش از این زن خُزَیْمه پدر کِنانه بوده است. غلطی است که علمای انساب به آن گرفتار شده اند، و جاحظ در کتاب «الاصنام» بر آن تنبیه کرده و گفته است: کنانه بن خزیمه زن پدرش را گرفت و از وی هیچ فرزندی نداشت و زنی دیگر همنام او یعنی بَرّه دختر مُرّ بن أدّ بن طابخه داشت که مادر نضربن کنانه بود. (ر.ک معارف ابن قتیبه، ص 30، حاشیه).
[23] . فرزندان صلت در قبیله خزاعه در آمدند و از آنهاست: کُشَیِّربن عبدالرَّحمن خُزاعی، شاعر طبقه دوم از شعرای اسلامی که از طایفه بَنی مُلَیْح بن عَمْرو خُزاعی است که صلت بن نضر نسبت داده می شوند. وفات «کًشیّرعَزّه» در سال 105 روی داد و امام باقر ـ علیه السلام ـ در تشییع وی شرکت فرمود (ر.ک: طبقات فحول الشعراء ص 452، سفینإ البحار، ج 2، ص 471، سیره ابن هشام، ج 1، ص 104، وفیات الاعیان، ج 3، ص 265،‌رقم 519، ترجمه تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 296.
[24] . بعضی از کتب کلمه ابن را ندارد (ر.ک به: جمهره انساب العرب ص 10، 243، 247، 468، 480 وغیره، چاپ سوم دارالمعارف مصر و به معارف ابن قتیبه ص 64 س 2و 14 ، ص 79 س 7 و غیره) .م.
[25] . ویعلب و وهب و کثیر و حراق که از ایشان نسلی باقی نماند (ترجمه یعقوبی، ص 298) و قیس بن غالب (ابن هشام، ج 1، ص 99، ط مصطفی حلبی 1355.م.)
[26] . یاسلمی، دختر عمرو بن ربیعه خزاعی (ترجمه تاریخ یعقوبی، ص 298 پاورقی 1) یا عاتکه دختر یَخْلُد بن نَضْر بن کِنانه (الکامل، ج 2، ص 16).
[27] . سُرَیْر اول کسی است که ماه های حرام را جابجا کرد (یعقوبی).
[28] . حکیمُ بن مُرّه سادَ الْوَرَی بِبذلِ الَّنوالِ و کَفِّ الأَذی
أَباحَ الْعَشیرهَ إِفضاله و جَنَّبَها طارقاتِ الرَّدَی (عمده الطالب، ص 26).
[29] . قَلامِس: جمع قَلَمَّس بر وزن عَمَلَّس: مردی از کنانه که نزد جَمْره عَقَبه می ایستاد و می گفت: خدایا من ماه ها را پس و پیش می کنم (رجوع شود به قاموس).
[30] . چه نام عبد مناف «مغیره» بود.
[31] . چنانکه عبدالله بن عَبْدالْمُطَّلِب «قمر حَرَم» و عباس بن امیرالمؤمنین «قمر بنی هاشم» گفته می شدند (قمر بنی هاشم).
[32] . حجون به فتح حاء، کوه یا مکانی است در مکه (معجم البلدان، ج 2، ص 225 چاپ بیروت 1375ه.)م.
[33] . ر.ک: ترجمه تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 517-520.
[34] . عمده الطالب، ص 25.
[35] . و نیز «لَعَقه» یعنی خون لیسان، چه بنی سَهْم که از «حِلْف المُطَیَّبین» خبر یافتند، گاوی کشتند و گفتند: هرکس دست خود را در خون آن داخل کند و آن را بلیسد از ماست. بَنی سَهْم و بنی عبدالدّار و بنی جُمَح و بَنی عَدِیّ و بنی مَخْزوم دست های خود را در آن فرو بردند و «لَعَقه»یعنی خون لیسان نامیده شدند. (ترجمه تاریخ یعقوبی، ص 322).
[36] . ر.ک: ترجمه تاریخ یعقوبی، ص 311-312، سیره النبی،‌ج 1، ص 147، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 457 و نیز در ص 458 از شرح نهج البلاغه در هم چنین در جمهره خطب العرب، ج 1، ص 32،‌خطبه دیگری نیز از هاشم نقل شده است.
[37] . قرآن مجید، سوره قریش.
[38] . تاریخ یعقوبی، ج1، ص 243.
[39] . در این باره به کتب تفاسیر مانند طبری، فخررازی، تبیان شیخ طوسی، مجمع البیان، آلوسی و غیره، تفسیر سوره قریش و نیز به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 15، ص 202 و 210 چاپ عیسی البابی 1962 م و بحارالانوار ج 15، ص 123 چاپ علوی و آخوندی مراجعه شود.م.
[40] . تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 244، جاپ بیروت 1379 ه. و تفسیر آلوسی ج 30، ص 240، چاپ بیروت نقل از بحر و غیره.م.
[41] . در نسخه به جای مسنتین (به باء) مسنتون (به واو) و به جای الاصیاف (به صاد مهمله) الاضیاف (به ضاد معجمه) بود، اینجانب با توجه به منابع و معنی، شعر را به ابن نحو تصحیح کردم.م.
[42] . سیره النبی، ج 1، ص 119.
[43] . برخی غیداق و حَجْل را دو نفر شمرده و نا حجل را «مُغیره» نوشته و برای عبدالمطل داوزده پسر نوشته اند (نسب قُرَیْش) برخی دیگر مُقَوَّم و عَبْدالکَعْبه را نیز دو نفر دانسته و بدین ترتیب پسران عبدالمطلب را سیزده نفر شمرده اند، بعضی مثل ابن هشام، قشم را هم ذکر نکرده و پسران عبدالمطلب را ده نفر دانسته اند (مصباح الأسرار، ص 179،‌نقل از ذخائر العقبی).
[44] . عبدالمطلب را ده نام بود که عرب و پادشاهان ایران و حبشه و روم او را به آن نام ها می شناختند. از جمله: عامر، شَیْبَه الْحَمْد، سَیّدالبَطْحاء، ساقی الحَجیج، ساقی الغَیْث، غَیْث الوَرَی فی العام الجَدْب، أبو السّاده العَشَره. عبدالمطّلب . حافر زَمْزَم (بحار، ج 15، ص 128) و ابراهیم ثانی (تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 11 چاپ بیروت 1379 ه.) و از معارف ابن قتیبه نقل شده که او را «فیاض» و «مطعم طیر السماء» می گفته اند و مستجاب الدعوه بوده است.
[45] . یعنی: بنی علی، بنی جعفر و بنی عقیل.
[46] . نسب بنی حارث و بنی أبی لهب نیز به عبدالمطلب می رسد.
[47] . ر.ک: ترجمه تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 330.
[48] . ر.ک: بحار، ج 15، ص 132، 140-141.
[49] . ص 553.
[50] . در کتاب عیون اخبار الرضا، ص 306. و أمالی صدوق، ص 107و ج 15 بحار چاپ جدید، ص 125-126، اشعاری از عبدالمطلب نقل شده است که امام علی بن موسی الرضا آنها را برای ریان بن صلت خواند.
[51] . ر.ک: سیره النبی، ج 1، ص 181-186.
[52] . و نیز در همان دار نابغه جَعْدی دفن شد (الکامل).
[53] . کلینی نیز همین قول را اختیار کرده است (ر.ک: اصول کافی، ج 1، ص 439).
[54] . اسدالغابه، ج 1، ص 13، و بحارالانوار، ج 15، ص 125. به علاوه مسعودی قول یک ماه پس از میلاد و سال دوم میلاد را نیز نقل کرده است (التنبیه والاشراف ص 196).
[55] . ر.ک: بحار، ج 15، ص 125،‌اسدالغابه، ج 1، ص 14.
[56] . و به قول کلینی در کافی، ج 1، ص 439: چهار سال.
[57] . ر.ک. به : مرآت العقول (شرح کافی) ج 1، جزء 3، ص 364، 36 سال 1321، در این خصوص روایات بسیاری هم وارد شده است، ر.ک. به: اصول کافی، چاپ آخوندی، ج 1، ص 444،‌به بعد حدیث 17 و 18، 21، 28، 32، 33و ….. و به بحارالانوار، ج 15، باب 1، ص 3، حدیث 2 به بعد .م.
ابراهیم آیتی – تاریخ پیامبر اسلام، با اندکی تلخیص، ص1 – 53

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید