نویسنده: محمد رضا حکیمى
لحن
صاحب«الغدیر»،در خلال هزارها صفحه مطالعه خویش در کتب قرون گذشته و معاصران،به صدها تعبیر رکیک،توهین،جعل،افترا،فحش و هتک مقدسات برخورد کرده است چنانکه خود با لحنى دردناک از آنها یاد مىکرد ـ با این همه در سراسر 4513 صفحه«الغدیر»(تا اینجا که چاپ شده است)،همواره وقار یک مصلح دلسوز را با خود داشته و به تعبیر خود(به اقتباس از قرآن کریم)«و اذا مروا على اللغو مروا کراما»بوده است.هر جاى کوشیده است تا با روشن کردن مطلب و ذکر اسناد و تطبیق،به هتک و افترا و فحاشى مؤلفان پاسخ دهد و از زى یک محقق دوستدار هر کس و عاشق روشن کردن و هدایت بیرون نرود،و چونان قلهاى رفیع که هر چه ماسه بر پایش ریزند نجنبد،یا چونان دریایى عظیم که هر چه در آن افکنند خیزابه نگیرد،به حرکت علمى خویش ادامه دهد .بنابر این اگر گاه عتابى کند بر مؤلفى ـ از سر هتاکى بسیار آن مؤلف یا خطابى با کسى،مسئلهاى نخواهد بود.و این همان مواردى است که برخى از فاضلان آن را شدت لحن دانستهاند.
باید دانست که این گونه تعبیرات تند و عتابآمیز(که بسیار اندک است و در برابر بیش از 4500 صفحه علم و تصحیح و شناخت و مأخذ،چون معدوم است) نوعا در مواجهه با مؤلفان بسیار هتاک و بىادب است و بس.چنانکه از سوى دیگر، همواره در هر جاى،او را مىنگریم که از عالمان،مفسران و حفاظ حدیث اهل سنت با تجلیلى فراوان و القابى حشمتآمیز یاد مىکند .و از اینجاست که«الغدیر»خود یکى از منابع اطلاع از شئون و احوال بسیارى از علماى سنت،یعنى برادران ماست.بنابر این،تنبیه زبانى برخى از مؤلفان بىحفاظ و قلم به دستان خیرهسر یا جیرهخوار،گاهگاه،آن هم براى تکان دادن اذهان مراجعان،نباید خروج از حد ادب تألیف و قلم(که مؤلف«الغدیر»همواره بدان مقید بوده است و بدیگران سفارش کرده است).به حساب آید،بلکه باید به تازیانهاى تعبیر شود در خور گرده آنان (7) .
در اینجا باید توجه داشت که ذکر اعمال اشخاص و تحلیل آن،و روشن کردن جنایات و اتهامات مؤلفان مفترى و متعصب یا مزدور،اگر براى روشن کردن تاریخ اسلام و رد تهمتها و افتراهاى عقیدتى و نشان دادن حقایق اعتقادى و تحکیم مبانى ایمان درست در مردم و بازسازى جامعههاى اسلامى لازم شد و تکلیفـو لغاتى به کار رفت در مورد اینگونه مؤلفان که صراحتا معنایى را مىرساند که نقص آنان است اما این نقص متأسفانه در آن کسان هستـنباید آن را تند لحنى دانست.به دیگر سخن،واقعگویى را نباید با تند لحنى اشتباه کرد.صاحب«الغدیر»خود،این موضوع را در آغاز جلد هفتم در میان گذاشته است:
آنچه را خواننده درشتگویى مىپندارد،به ابدیت سوگند که چنین نیست،بلکه این نیرومندى دلیل است نه سخت زبانى در استدلال.و همین خوى است در ما که استاد محمد عبد الغنى حسن مصرى بدان پى برده و در قصیده خویش گفته است:
یشتد فى سبب الخصومه لهجه
لکن یرق خلیقه و طباعا
و کذلک العلماء فى اخلاقهم
یتباعدون و یلتقون سراعا
ـبه هنگام بحث و درگیرى،لحن او تند مىشود. لیکن خلق و خوى او بسى نرم است.
اخلاق دانشمندان اینگونه است:
از هم(به خاطر موضعگیرى در راه عقاید)دور مىشوند،اما به زودى باز گرد هم مىآیند.
بدین گونه مىنگریم که ناقدان بزرگى که به بزرگداشت«الغدیر»پرداختهاند و این بزرگداشتن را تکلیف علمى و دینى و اجتماعى خویش شمردهاند،زمینه این چگونگى گهگاهى در تعبیر را دانسته و آن را هضم کردهاند.
پس تصور درست در این باره این است که:«الغدیر»،تا همین جا که چاپ شده است اکنون،بیش از 4500 صفحه علم و اطلاع و مأخذ و تطبیق و استنتاج و تصحیح و هدایت است.بنابر این،چنین مؤلفى،در خلال این همه صفحات،که خود حاصل وقوف بر دهها هزار صفحه است،مؤلفى که همواره سر و کارش با پیدا کردن و نشانـدادن خبطها و خطاها و تعمدها و تحریفها و غرض ورزیها و کینتوزیهاست،اگر گاه کلامى آتشین براند و پس از استنادات فراوان،با بیانى شعلهور در رشتههاى پنبهـشده خصمان حقیقت افتد،مسئلهاى دور از موازین نخواهد بود.علاوه بر این،باید دید آیا او در برابر چه کسانى تند شده است.او نسبت به سلف امت، همچنین عالمان امین و بیغرض،همواره به حشمتگزارى و حرمت پرداخته است.و اینکه یاد شد نوعا در برابر مؤلفانى است که در پوشیدن حق کوشیدهاند و حقایق و احکام اسلام را وارونه نشان دادهاند و به بزرگان بد گفتهاند،و گاه از سر خبث نفس از توهین به مقدسات والا در نگذشتهاند .این است.پس کسى که مىخواهد در این باره صاحب قضاوتى درست باشد،باید هم تمام«الغدیر»را بخواند و هم آن کتابها را.
ببینید،صاحب«الغدیر»،در جلد سوم،چند تن از ملل و نحل نویسان تهمتزن دروغنویس غرضورز را محاکمه مىکند و رأى مستند خویش را درباره ارزش کتابهاى آنان اظهار مىدارد،و جامعه را از پذیرفتن نظریات آنان،پیش از عرضه بر مآخذ دیگر،پرهیز مىدهد،و ایشان را بر این همه تهمت و افترا و خلافنویسى مورد عتاب مىسازد،سپس مىنگریم که عالم فقید مصر،مفتى و مصلح مشهور،شیخ محمود شلتوت نیز،درباره نویسندگان ملل و نحل رأیى اظهار مىدارد تندتر از رأى صاحب«الغدیر» (8) .
بدین گونه مىنگریم که عالم و مصلحى شیعى(از نجف)و عالم و مصلحى سنى(از قاهره)،درباره مطالب مندرج در کتب ملل و نحل به یک نتیجه مىرسند،عالم شیعى به قصد نشان دادن چهره راستین مذهب خویش و به خاطر ایجاد تفاهم و وحدت،و عالم سنى به قصد بیان یک مسئله تحقیقى در جهت درست شناساندن مذاهب اسلامى به یکدیگر،و جبران و تدارکى،در برابر کار برخى از ملل و نحل نویسان.
یعنى کسانى که بنا بر عللى ـ که چندان هم نامعلوم نیستـاین مصالح را نادیده گرفتهاند و به تباهگرى خویش برخاستهاند. بىمناسبت نیست،اشاره کنیم به نظر یکى از محققان معاصر اهل سنت،دکتر فاروق عمر.وى معتقد استـو درست معتقد استـکه درباره تاریخ شیعه و سیر افکار و فرهنگ و جریانهاى شیعى کتابهاى مفید و مناسبى تألیف نشده است،و اصولا شیعه درباره تاریخ مذهب خود کتاب جامع و روشنگرى ننوشته است.و محققان سنى یا مستشرقینى که درباره شیعه کتاب نوشتهاند،متأسفانه،مآخذ آنان تألیفات اهل سنت بوده است.و این تألیفات و مآخذ بیطرفانه نوشته نشده است.و مدارک مهم شیعه هنوز در دسترس قرار نگرفته است.بنابر این تاریخ تشیع تاکنون در انتظار بحث و تحقیقى است موضوعى و منظم که نه تنها به مسائل کلى بپردازد،بلکه سیر تاریخى و مذهبى و تحولات تشیع را دقیق شرح دهد.
دکتر فاروق عمر،سپس به ارزیابى کتب ملل و نحل و عقاید مىپردازد و با اینکه خود اهل سنت است چنین اظهار مىدارد:
اغلب کتابهایى که درباره ملل و نحل و عقاید تألیف شده است،نوشته و تألیف علماى سنى است .هدف این تألیفات،کوبیدن آراء و عقاید فرقههاى مخالف اهل سنت بوده است،و اینگونه وانمود کردن که عقاید این فرقههاى مخالف،دور از اسلام است! (9)
اکنون خوب است،به مناسبت بحث درباره لحن کتاب،سخنى از خود«الغدیر»نقل کنیم.مؤلف در آخرین صفحه جلد هشتم،تحت عنوان«ادب امیر المؤمنین،ادب الشیعه،ادب الامینى»چنین مىنویسد:
مولاى ما امیر المؤمنین،به حجر بن عدى و عمرو بن حمق گفت:«دوست ندارم شما نفرین کن و ناسزاگوى باشید،همواره ناسزا گفتن گیرید و بیزارى طلبید.اگر به جاى این نفرین و ناسزاگویى،کارهاى بد آنان را بشناسانید،مثلا بگویید،روش آنان این است و این،و کردار آنان چنان است و چنین،هم سخنتان استوار خواهد بود و هم عذرتان پذیرفته.خوب است به جاى اینکه آنان را لعن کنید و از آنان بیزارى جویید،بگویید:
پروردگارا!خون ما و خون آنان را حفظ کن،میان ما و آنان آشتى ده،آنان را از گمراهى برهان،تا آن کسان که حق را نشناختهاند بشناسند و آن کسان که در پى غوایت و گمراهى رفتهاند از آن دل بردارند.
اگر این گونه باشد هم من این روش را بیشتر دوست دارم و هم براى شما نیکوتر است».چون على،علیه السلام،چنین گفت،حجر و عمرو گفتند:یا امیر المؤمنین!پندت را مىپذیریم و به همینسان که تو مىخواهى تربیت مىشویم.امینى نیز همین را مىگوید،بلکه این سخن همه شیعه است (10) .
و الحق،صاحب«الغدیر»،چنین کرد:کردارها را روشن کرد.اسرار اعمال سلف را باز نمود.تاریخ را دوباره پیش چشم ما گذاشت.و به تعبیر شیخ محمد ـ سعید دحدوح حلبى:از گذشته فیلمى تهیه کرد و به ما نشان داد (11) ،تا حقایق را نه تنها بدانیم بلکه ببینیم.و این بود روحیه و اخلاص و وسیعنگرى مردى که خویشتن را فداى حقیقت بزرگ کرد.
و بدینسان مىنگریم که«معمار مدینه الغدیر»ـچنانکه یاد شد ـ خود یکى از با اخلاصترین چهرههاى اصلاح طلب جهان اسلام بود.از این رو«الغدیر»را به عنوان کتابى اصلاحى و تفاهمى به جهان تقدیم کرد.او به اقتضاى بحث علمى و رعایت واقع تاریخى،پژوهشهاى خویش را با کمال حریت و قاطعیت دنبال مىکرد و براى زنده نگاهداشتن شعله ولاى على در جانها،زبان آتشین خویش را، هیچگاه ـ میان سخنـبه کام نمىبرد.راست و صریح و قاطع سخن مىگفت و مدرک ارائه مىداد.با خلوص و امانت تمام به نقد تاریخ و حدیث مىپرداخت.و گاه در اثر تحریفهاى گمراهى آفرین فراوانى که مىدید به شور مىافتاد.و این همه باعث نمىشد که از واقع زمان دور ماند.بلکه بر عکس نوع محققان که چون غرق دریاى کتاب و تحقیق مىشوند از آنچه در اطراف آنان مىگذرد ناآگاه مىمانند،از از واقع جوامع اسلامى آگاه بود.
او از سید محمد رشید رضاـبه عنوان کسى که آثار تربیت سید جمال الدین را دیده است و شیخ محمد عبده را درک کرده استـگله مىکرد که چرا،حتى پس از درک محضر کاشف الغطا و گفتگو با او،کتابش را از اتهام به شیعه آکنده و کتابى موجب تفرقه نوشته است.
او از سید احمد زینى دحلان،مفتى مکه،مىخواست که به خاطر تصحیح برخى از روشهاى نادرست سلف،چهره احکام اجتماعى اسلام را درهم نریزد و روش صحابه مجاهد را نادیده نگیرد.
او از دکتر طه حسین مىخواست که در نوشتن تاریخ اسلام و سیره نبوى و هامش السیره و الفتنه الکبرى،به نقل مجعولات نپردازد و حقایق تاریخ را صحیح بازگو کند.
او از دکتر محمد حسین هیکل مىخواست که«حدیث بدء الدعوه»را درباره خلافت حضرت على«ع»که در چاپ اول کتاب خود(حیاه محمد)آورده است از چاپ دوم حذف نکند و به خاطر ملاحظات حق را نپوشاند.
او از محمد احمد جاد المولى بک،عبد الوهاب النجار،عمر ابو نصر،على فکرى مصرى و…مىخواست که در تألیف و تشریح تاریخ اسلام و تاریخ خلافت،بالفاظى و عبارت پردازى،چهره حقایق را نپوشانند و باعث گمراهى نسلها نشوند و با«درایت»به«روایت»بپردازند.
او از شیخ محمد خضرى،محمد کرد على شامى،عبد الله قصیمى،موسى جار الله و امثال اینان مىخواست که روایات مجعول به دست امویان را سند تاریخ اسلام نشناسانند.
او از صادق ابراهیم عرجون مىخواست که در نوشتن تاریخ خلافت،در دوره عثمان،به فقه التاریخ بگراید،تا موجب گمراهى امت نگردد و آنچه حقیقت تاریخى است نشان دهد.
او از دکتر ابراهیم ملحم اسود مىخواست که کلمه مشهور«غدیر خم»را در شعر شاعر شیعى معروف،کمیت بن زید اسدى،«غدا برحم»ضبط نکند.
او از برخى چاپخانههاى جهان سنت مىخواست که به هنگام چاپ متون و مآخذ قدیم اسلامى،استنادات و روایات و مطالبى را که به نفع تشیع است،از کتابها و نسخهها حذف نکنند.
او از احمد زکى صفوت،گله داشت که چرا در کتاب«جمهره خطب العرب» خود،خطبه غدیر را با آنهمه سندى که دارد نیاورده است؟
او از احمد امین و احمد الزین و ابراهیم الابیارى،و على جارم و على امین و خلیل مطران و مصطفى الدمیاطى بک و دیگر ادباى مصر شکایتى بس دردناک داشت که چرا دیوانى (12) را شرح و چاپ و ترویج مىکنند که در آن ابیاتى آمده است مربوط به سوزاندن در خانه حضرت فاطمه زهرا«ع».
او از محققان شرقى و اسلامى مىخواست که این گونه با مرعوبیت و بىقید احتیاط به تألیفات غیر قابل اعتماد مستشرقین مراجعه نکنند و آنها را سند ندانند.
او از مؤلفان مسلمان مىخواست که در ذکر وقایع و مسائل تاریخى و حدیثى سند ارائه دهند،و با ترک سند،اصول و مآخذ علم را نفراموشانند.
او از عادل زعیتر و دیگر مترجمان مسلمان مىخواست،که هر کتابى که رسید و به هر منظورى که نوشته شده بود ترجمه نکنند و به هنگام ترجمه کتابى،نخست بنگرند تا آن کتاب براى جامعه سودمند باشد و شامل علمى و فایدهاى،و در مرتبه دوم،مطالب آن کتاب را بر اصول و منابع عرضه کنند،و هر جا خلافگویى و اشتباه داشت،با افزودن«توضیحات»،مردم را بیاگاهانند و از نشر مطالب و نوشتههاى نادرست مؤلفان مغرض یهودى و نصرانى خوددارى کنند،و فضاى اصیل و منسجم فرهنگ اسلامى را با دسیسههاى تألیفى بیگانگان درهم نریزند،و موجب تفرقه بیشتر مسلمانان و لا اعتقادى جوانان نشوند.
بنگرید!یک عالم شیعى،عالمى سراپا شور و احساس که سوز و گداز عاشقانه او در راه آل محمد«ص»معروف همگان بود و به شنیدن و ذکر مصائب آل محمد«ص»علاقه داشت،از اینکه این جنایات بازگو شود گله مىکرد و مىخواست آنها را«جنایات منسیه»بخواند.و تا اینجا به تفاهم مسلمین مىاندیشید که به بازگو کردن این وقایع رضا نمىداد،فریاد مىکشید که چرا این دیوان را چاپ کردهاید؟چرا دیوانى را منتشر مىکنید که در آن شعرى است از این دست؟چرا در این دوره بحرانى و در این روز بس سخت و هولناک عواطف را مىخراشید؟و اینگونه صفاى برادرى اسلامى را کدر مىسازید؟و وحدت جامعه اسلام را متزلزل مىکنید؟و صفوف مسلمانان را مىپراکنید؟چرا؟چرا؟. (13)
و این بود روحیه واقعى و اخلاص بیکران و تفاهم معقول و دلسوزى راستین و وسعت نظر او نسبت به اسلام و تقریب راستینى که خود داعى آن بود.و این بود دیدگاه اجتماعى مسامحهآمیز و انسانى مصلحى که با خوى محمد و آل محمد«ص» تربیت یافته بود و نسبت به اسلام و مسلمین،همچون مادر اصلى،اینسان مهربان بود و دلسوز و بیدار و نگران.
و از این رو که از واقع جوامع اسلامى و درگیرى با استعمار و لزوم تفاهم مسلمین نیک آگاهى داشت،همواره از علماى اهل سنت تجلیل مىکرد،و چاپ کتابهاى پر ماده آنان را توصیه مىنمود،و خود در این راه پیش مىافتاد،و علماى شیعه را در حرکات اجتماعى به تماس با علماى اهل سنت و کمک گرفتن از آنان و کمک رساندن به آنان دعوت مىکرد،که از جمله در مورد یکى از حوادث،که در سنین اخیر،براى اسلام و مسلمین پیش آمد،علامه امینى به آیت الله سید ابو القاسم خوئى،پیشنهاد کرد که از فقها و قضات و مفتیان بزرگ اهل سنت کمک بخواهد،و او خواست و نتیجه هم داد. در اینجا و در این حالات،گاه ممکن بود کسى در او احساس تضاد کند و نه چنین بود.او دچار تضاد نبود.او به وحدت اسلامى معتقد بود و«الغدیر»را براى همین نوشت،نوشت تا شیعه را درست بشناساند و در مقیاس جهانى تثبیت کند و بدینگونه رشتههاى استعمار را پنبه سازد و اتهاماتى را که به شیعه زده بودند بزداید و اتحاد اسلامى را با ایجاد معرفت صحیح نسبت به شیعه در سطح جهانى قوام بخشدـچنانکه نظر ناقدان را در این باره نوشتیم .او«الغدیر»را نوشت تا به حساب تألیفات جاهلانه یا استعمار املا کرده،که براى تفرقه افکنى و تجزیه آفرینى نشر یافته بود،برسد و رسید.اما در قلمرو عرضه معتقدات و ایدئولوژیها،و در مقام بحث و استدلال معتقد به صراحت بود.و به همان اصل دینى که علماى سنى و شیعه در طول تاریخ اسلام بدان معتقد بودهاند احترام مىگذاشت.اصلى که مىگوید،هر کس باید عقاید خود را از روى استدلال و اجتهاد بداند نه از روى تقلید و دنباله روى،و هر کس بایدـبه صورتى ـ در عقاید خود مجتهد باشد نه مقلد.بدین جهت براى ملت اسلام کتابى استدلالى و روشنگر نوشت.او عقیده داشت که فرزندان اسلام باید در اندیشه و ایمان حر باشند و حریت داشته باشند.از این رو در سطح بحث و بازسازى اذهان،مباحث خویش را درباره روشن کردن گذشته و نقد تاریخ و تبیین حرکات اجتماعى و تفسیر سر انحطاط مسلمانان دنبال مىکرد.و این بود که استاد عباس محمود العقاد کتابش را از استاد محمد عبد الغنى حسن مىگرفت و مىخواند و دربارهاش مقاله مىنوشت.استاد عادل غضبان ـ مدیر مجله الکتاب قاهره ـ در شمارهاى پس از شمارهاى،در آن مجله،به شناساندن«الغدیر»مىپرداخت.استاد عبد الفتاح عبد المقصود،موقعیت دانشگاهى خویش را،در دانشگاه اسکندریه،به خطر مىافکند و از نوشتن معرفى نامه براى«الغدیر»دست بر نمىداشت.استاد علاء الدین خروفهـاز عالمان الازهرـهمواره آرزوى دیدن نویسنده«الغدیر»را داشت و در روزنامههاى پر انتشار قاهره به معرفى و دفاع از کتاب مىپرداخت.مراجع نجف و قم گرامیداشت و ترویج«الغدیر»را وظیفه مىدانستند.شیخ مجتبى قزوینى ـ عالم ربانى و متأله اخیر خراسان ـ پیشنهاد مىکرد که«الغدیر»جزو کتب درسى حوزههاى روحانى شیعه قرار گیرد .شیخ محمد سعید دحدوحـامام جمعه و جماعت حلب از اهل سنتـجلسه«الغدیر»تشکیل مىداد.جوانان حلب که نویسنده«الغدیر»را ندیده بودند،چون با کسى از مسافران نجف روبرو مىشدند چشمان او را مىبوسیدند که تو،نویسنده«الغدیر»و فرا دارنده این مشعل هدایت را دیدهاى!دبیران دبیرستانهاى مکه«الغدیر»را مىخواستند تا،بر خلاف برنامه هم که شده،حقایق وحى بنیاد آن را به نوجوانان سرزمین وحى بیاموزند.دکتر صفا خلوصى به ترجمه کتاب به انگلیسى مىپرداخت .استاد احمد على جوهر امروهوى ـ به پیشنهاد و کوشش حضرت سید ابو الحسن حافظیانـ«الغدیر»را به زبان اردو بر مىگردانید و…
و همینسان در سفرهایى که مىکرد،همواره مورد تجلیل عالمان مذاهب قرار مىگرفت.استادان دانشگاهها به استقبال او مىشتافتند.دانشمندان و مدیران کتابخانههاـاز سنى و شیعه ـ از سر اخلاص وسایل تحقیق را در اختیار او مىگذاشتند.عالمان سنت با او تماس مىگرفتند.شاعران در گرامیداشت او چکامهها مىسرودند.متصدیان کتابخانهها نشریات و فهرست کتابخانههاى خویش را به او تقدیم مىکردند.
او نیز انتشارات دائره المعارف عثمانى حیدر آباد دکن را تهیه مىکرد.تألیفات با ارزش اهل سنت را به چاپ مىرسانید.و چه بسیار از تألیفات با ارج آنان را که استنساخ کرد،یا عکس گرفت و از سرزمینهاى مختلف با خود به نجف آورد و به شیعه شناساند.
امانت
در صفحات گذشته،درباره لحن و چگونگى تعبیر گفتگو کردیم.اکنون بجاست که به امانت شگرف صاحب«الغدیر»ـ به عنوان یک مؤلف مسلمان ـ نیز اشاره کنیم.مىدانیم که در تألیفاتى که پایه آنها بر نقل استوار است،تنها جوهر اصلى و مایه وثوق،امانت است.اگر در چنین کتابها امانت رعایت نشود،هیچ است.و دریغا که چه بسیارى از آنان که به عنوان محقق و مورخ و عقاید نویس معرفى شدهاند، (14) از این صفت که جوهر کار و الفباى مکتب است بىبهره بودهاند و هستند.و یکى از جریانات«الغدیر»،همین مچ گرفتنهاست و روشن کردن نقلهاى تقطیعى (15) یا مکذوب.
اکنون جا دارد که مؤلفان و محققان،بویژه نسلهاى جوان و تازه کار این رشتهها،در امانت تألیف و نقل،از کسانى چون صاحب«الغدیر»سرمشق گیرند و امانت«امینى»را همواره پیش چشم دارند و دستور العمل خویش سازند،که جمال علم و فضیلت تألیف این است،بویژه در کتابهایى که پایه آنها نقل و تاریخ و فقه تاریخ است.در اینگونه کتابها نقل نامعتبر،خیانت در نقل،عدم دقت در نقل،اعتماد بر نسخههاى نامعتبر،استناد به نسخههاى مغشوش و مخدوش،یا نقل تقطیعى،حقایق را دگرگون مىکند،و شالوده را ویران مىسازد،و معرفت را عقیم مىگذارد،و علم را ضایع مىکند،و خواننده را گمراه مىنماید،و تاریخ را تباه مىدارد،و پژوهشى را سر در گم مىسازد .و این همه،مسائلى است که مؤلف باید به آنها توجه داشته باشد،چونان که صاحب«الغدیر».دقت و امانت در نقل در«الغدیر»،چنان است که از یک عالم راستین توقع مىرود.نقل نمونه در این مقوله معنى ندارد،همه کتاب،نمونه این صفت است.عالمان و ناقدان بزرگ نیز به این چگونگى اشاره کردهاند.
خلاصه،این است«الغدیر»در 11 جلد آن که تاکنون منتشر شده است،در 4513 صفحه،با دهها بحث مهم و نقد و تطبیق و روشنگرى و هدایت و تصحیح.و اگر گفتهاند:«شرح حال هر متفکر بزرگ،مهمترین قسمت فلسفه اوست»مىشود دید که صاحب«الغدیر»چه فلسفهاى داشته است.و اگر به گفته سلیمان کتانى،آنچه را بانوى اکرم،فاطمه زهرا طلب مىکرد،زمین و نخلستان نبود،بلکه اصالت حق بود و امتداد وجود محمد و تجدید تلألؤ رسالت (16) ،«الغدیر»نیز همان امتداد خطبه عرفات و غدیر پیامبر است،و سخنرانى بانوى اکرم حضرت زهرا،و خطبه شقشقیه،و حرکات اجتماعى ابوذر غفارى،و سخنرانى عمار یاسر و مالک اشتر و هاشم مرقال،در صفین،و خطبه شب عاشورا و پاسخهایى که اصحاب حسین به او دادند،و شمشیرهاى روز عاشورا،و خطبه ناتمام مانده امام زین العابدین در مسجد اموى دمشق،و سخنرانیهاى سران نهضت توابین در نهضت سلیمان بن صرد خزاعى،و قیام مختار ثقفى،و اقدام عالم بزرگ شیعى سعید بن جبیر تابعى علیه حجاج بن یوسف ثقفى،و…
تاکنون سخن بر سر آفاق کتاب«الغدیر»بود.و اکنون چون وسیعتر بنگریم خواهیم دید که«الغدیر»ـبه عنوان دفاعنامه جانشینان محمد و مفسران اصلى قرآن: على و اولاد على ـ تنها کتاب ما شیعیان نیست،چون آنچه در«الغدیر»آمده است همه از مآخذ و مدارک و کتب موثق برادران اهل سنت است،مآخذى که همه سنن و آداب و عقاید و احکام دینى اهل سنت،از نماز و روزه گرفته تا دفن مردگان،در سراسر جهان و در طول تاریخ،بر پایه آنها قرار داشته است و دارد.
و اگر ببینیم که ابن خلدون مىگوید:
مالک و ابو حنیفه،خلافت محمد بن عبد الله بن حسن مثنى[یعنى نواده امام حسن مجتبى«ع»]را از خلافت منصور عباسى اصلح مىدانستند و از این جهت آنان را شکنجه کردند (17) .
و اگر ببینیم که:
خود امام ابو حنیفه،در اختلافاتى که بین علویان و عباسیان روى مىداد،به آل محمد«ص»متمایل بود،و هنگامى که ابراهیمـنواده حضرت امام حسن و برادر محمد نفس زکیهـبر منصور خلیفه عباسى شورید،ابو حنیفه به حمایت او بود.و به قول زفر بن هذیل ـ که خطیب بغدادى نقل کرده استـ با شدت و جهد، بر خلاف منصور سخن راندى(تاریخ بغداد،13/329)،و حتى وقتى منصور دو نامه مجعول از طرف همین ابراهیم حسنى،به نام اعمش محدث و ابو حنیفه نوشت،اعمش بعد از خواندن آن را به خورد گوسپند داد،ولى چون نامه به ابو حنیفه رسید،آن را بوسید و جواب نوشت(ضحى الاسلام 2/182،به نقل از ابن عبد البر/17)و این امر سبب شد که بین ابو حنیفه و خلیفه عباسى،کدورتى پدید آید،و در نتیجه به امر خلیفه تازیانه خورد و به زندان افتاد .و در آنجا به قول برخى مسموما از جهان رفت (18) .
آرى اگر این اظهارها و حقیقتها و دهها امثال آن را ببینیم (19) به این نتیجه درست مىرسیم که«الغدیر»،کتاب مسلمانان است،نه تنها شیعیان،زیرا«الغدیر» نیز در جوهر خود،صورت دیگرى است از ابراهیم حسنى یا هر ثائر علوى دیگر.
و حتى مىنگریم که اگر در رگهاى فرزندان سرزمینهاى اسلام،خونى زنده است،که مایه پایدارى آنان است در خطیرترین مقاومتها،باز همان خونى است که با ولاى على و آل على در رگها مىگردد و در قلبها مىدود،و شاعران سرزمینهاى آیات قرآن چنین مىگویند:
تحت سماء صیفه الحمراء
من قبل الف سنه یرتفع البکاء
حزنا على شهید کربلاء
و لم یزل على الفرات دمه المراق
یصبح وجه الماء و النخیل فى السماء (20) .
یا:
سمعت صوت و لزمن
السقوط نحوى فى الولاده
و النهر الممدود کالوساده
من شفتى سقراط حتى جثه الحسین (21)
یا:
من رحم الایام نأتى…
من وجع الحسین نأتى…
من اسى الزهراء
من احد نأتى و من بدر…
و من احزان کربلاء… (22)
نأتى لکى نصحح التاریخ و الاشیاء (23) .
و همینگونه شاعران شیعى ایرانى ـ شاعران روشنگر تعهد شناس.
و چون به این همه توجه کنیم،خواهیم دریافت که با این کتاب،اسلام که ماهیت انقلابى داشت و«دین تحرک»بود،دوباره روشنتر شناسانده شد.و این تاکنون ـ چنانکه گفتیم ـ یازده جلد«الغدیر»است .این کتاب صاحب رسالت،هنوز مجلداتى دیگر دارد که بزودى انتشار خواهد یافت.و از جمله مباحث مجلدات باقیمانده،رسیدگى فنى و عمیق به«صحاح ست»است و بحث عجیب«مسند المناقب و مرسلها»،و بحث بیدار کننده«حکومه الالفاظ»،و مباحث فراوان دیگر،که چون انتشار یابد،بار دیگر جوامع را در جریان حکومت معصوم و مدینه قرآنى غدیر و فلسفه سیاسى اسلام قرار خواهد داد،و با خواستههاى پیامبر اکرم روبرو خواهد ساخت.
پس از بحثى که از آغاز تاکنون کردیم،باید دید این همه معلومات و موضعگیرى که در«الغدیر»گرد آمده است،روى هم،یعنى چه.این همه چه معنى مىدهد و از آنها چه نتیجه مىشود؟و آیا این همه سند و اطلاع و عرضه و تحلیل و بحث و استناد یعنى چه؟این همه سند و اطلاع و عرضه و تحلیل و بحث و استناد یعنى:
معاویه بن ابى سفیان نه امام حسن مجتبى آرى یزید بن معاویه نه امام حسین آرى ولید بن عبد الملک اموى نه امام على بن الحسین زین العابدین آرى هشام بن عبد الملک نه امام محمد باقر آرى منصور دوانیقى نه امام جعفر صادق آرى هارون الرشید عباسى نه امام موسى بن جعفر علوى آرى عبد الله مأمون نه امام على بن موسى الرضا آرى ابراهیم معتصم نه امام محمد التقى آرى متوکل عباسى نه امام على النقى آرى معتمد عباسى نه امام حسن عسکرى آرى عبید الله بن زیاد نه مسلم بن عقیل آرى حجاج بن یوسف ثقفى نه سعید بن جبیر تابعى آرى القادر عباسى نه شریف رضى آرى و…بدین گونه مىنگریم که«الغدیر»کتاب زندگى و آفتاب و طلوع و انسانیت است،بلکه باید گفت کتاب همه نسلهاست و براى همه نسلها مورد حرمت است و ارجمندى کار صاحب«الغدیر»،همه محققان و بازسازان و حماسهداران و حقجویان و آزادیخواهان جهان را روشن.
و از این روـبه نظر این بندهـمناسب است بر کلماتى که در صفحه عنوان«الغدیر»آمده است،یعنى این کلمات:
کتاب دینى،علمى،فنى،تاریخى،ادبى،اخلاقى.
کلمات زیر نیز افزوده شود:
مبدئى،انسانى،تقدمى،اصلاحى،عملى،اجتماعى،ایدئولوجیکى،سیاسى،انقلابى.
و این است کلیت ذهنى و حماسه عینى تشیع.و این است فلسفه بعثت ـ غدیرـ عاشورا ـ مهدى.
این است که ما،پیام آوران راستین اصلاح و دیگر مصلحان بزرگ انسانیت را که در طول تاریخ تا هم امروز،در هر گوشه جهان،پیدا شدهاند و هر یک به اصلاح بخشى از زندگى بشرى پرداختهاند و در سرزمینهاى خود،یا دیگر سرزمینها،پدیدـآورنده انقلابهاى انسانى شدهاند،و براى بازیافت حقوق محرومان به تلاش برخاستهاند،بزرگ مىداریم.و به عظمت هر یک از آنان،از هر مذهب و ملتى و با هر نوع جهانبینى،در حد لازم،خستوییم.و آنان که در گذشتهاند و هر کدام به نوعى به مسائل انسانى خدمت کردهاند،همواره براى روحشان آرزوى آرامش مىکنیم،و براى آنان که زندهاند آرزوى کامیابى بیشتر،اما به سویشان دست دراز نمىکنیم که از این باب و بابت غنییم زیرا که خود،آنچه را که باید،داریم.تنها باید بدانیم که چه داریم و بشناسیم و بشناسانیم،و در سطح عرضه بر نسلهاى جهان و مشارف تاریخ بکوشیمـکوششى چونان هجوم فجر بر تاریکیها و تابیدن آفتاب بر آبادیها.
پینوشتها:
7) براى دیدن نمونهاى از توهینها و هتاکیهاى وحشتناک برخى نویسندگان به مقدسات اسلام یعنى همان چیزها که برانگیزنده عتابهاى صاحب«الغدیر»شده است،از جمله«الغدیر»،ج 3/258ـ259،نیز همین جلد/277 به بعد،نیز همین جلد/329 به بعد و…دیده شود.
8) «یادنامه علامه امینى»،چاپ تهران ـ شرکت انتشار،کتاب اول،مقاله بیستم/ 500
9) «العباسیون الاوائل»،ج 1/218ـ224 چاپ بیروت،با کمک دانشگاه بغداد(1390)
10) «الغدیر»ج 8،ص 396،نقل از کتاب«صفین»ـ تألیف نصر بن مزاحم(ـم 212)/ 115
11) «الغدیر»،ج 8
12) دیوان محمد حافظ ابراهیم،شاعر مصرى مشهور.
13) «الغدیر»ج 7/85 به بعد.
14) و در این میان به برخى از آثار مستشرقین مىرسیم که در نقل به دروغ گفتن پرداختهاند و ذرهاى امانت را رعایت نکردهاند.بگذریم از جاهایى که شیعانه اعمال غرض کردهاند،یا مواردى که مطلب مأخذ اصل را درست درک نکردهاند و زبان را نفهمیداند،با این وصف،دریافت غلط خود را چونان وحى منزل بازگو کردهاند.درباره مستشرقین،در همین جا ـ ذیل«خطوطى از اهداف»ـسخن خواهیم گفت.
15) نقل تقطیعى،یعنى نقل یک مقدار از حدیث،یا متن تاریخى،یا متن حدیثى،یا متن فلسفى یا…و حذف مقدارى دیگر،در جایى که مطلب پیوسته و مرتبط است و نقل همه مطلب چیز دیگرى را مىرساند،یا ممکن است خواننده از نقل همه مطلب استنباط دیگرى بکند.
16) «فاطمه الزهراء وتر فى غمد»/118،چاپ نجف(1388).
17) «تاریخ ابن خلدون»،ج 4/ 3
18) «هزاره شیخ طوسى»،تهیه و تنظیم على دوانى،ج 1/84ـمقاله پوهاند عبد الحى حبیبى افغانى .
19) نمونههایى از اینگونه در گذشته نیز آورده شد.
20) عبد الوهاب البیاتى ـ«الموت فى الحیات»،چاپ دار الآداب،بیروت.
21) ادونیس ـ«المسرح و المرایا»،چاپ دار الآداب(1968)،این شعر را،از این شاعر،به دلیل اهمیت محتواى آن آوردم.
22) و در اینجا به اصالتى دیگر بر مىخوریم:رابطه مستقیم«احد»و«بدر»،با«کربلا»،که تبلور دیگر همان جهاد است پس از 48 سال.و ایمان به این رابطه و تبلور را شیعه هیچگاه از دست نهشته است.و بیخود نیست که بیش از 1300 سال است که از جمله در زیارت حضرت ابو الفضل العباس ـ علیه السلام ـ مىخواند:«اشهد و اشهد الله انک مضیت على ما مضى به البدریون»ـمن گواهم…که تو در همان راهى شهید شدى،که شهداى بدر شهید شدند.یعنى شیعه،خلافت امثال یزید را خلافت جاهلیت مىداند نه خلافت اسلام.
23) نزار قبانى.
منبع: حماسه غدیر