الغدیر و فقه التاریخ

الغدیر و فقه التاریخ

نویسنده:محمد رضا حکیمى
پس از اینهمه،آنچه در کار کتاب«الغدیر»مهم است فقه التاریخ است.مورخان ما کمتر به فقه تاریخ پرداخته‌اند و بیشتر کار آنان منحصر به جمع و تدوین بوده است نه نقد و تطبیق.لیکن در«الغدیر»،به مباحث تطبیقى بیشمارى مى‌رسیم که،براى روشن کردن تاریخ اسلام و نشاندادن مقدار اعتبار دیگر مآخذ و هم مقیاسهایى کلى براى شناخت این مسائل،سندى علمى و قاطع است .در واقع صاحب«الغدیر»،به علت مطالعات بیکران خویش در مآخذى که به چندین هزار مى‌رسد،به اعمال ضوابط تطبیقى دست زد.ضوابطى که براى متتبعى چون او اصالت دارد،و براى مراجعان به کتاب او نیز حجیت آنها،از روى مستندات فراوانى که به دست مى‌دهد،بزودى استنباط مى‌شود .
و در واقع،همان‌گونه که ابن خلدون،به فلسفه تاریخ رسید و آن را ملاک قرار داد و«فیلسوف تاریخ»نامیده شد،و محققان گفتند:
ابن خلدون،در مقدمه‌اى که براى تاریخ خود نوشته به درک و تصور و ابداع فلسفه‌اى براى تاریخ نایل آمده است که بى‌شک،در نوع خود،از بزرگترین اعمال به شمار مى‌رود،فلسفه‌اى که با هر عقلى و هر زمان و مکان تطبیق مى‌کند (1) . صاحب«الغدیر»نیز به فقه تاریخ پرداخت و بر پایه شناخت مبانى و اصول علم تاریخ،و به تعبیر ابن خلدون«تشخیص راه و روشهاى تاریخ»(تحقیق مذاهبه)،به فحص و عرضه دست زد،و به عنوان«فقیه تاریخ» (2) خوانده شد.و اگر ابن خلدون در قلعه ابن سلامه گوشه گرفت و به تألیف«مقدمه»پرداخت،صاحب«الغدیر»نیز،چهل سال از عمر خویش را منزویانه گذراند.و در این مدت هر چه سفر کرد و هر جا رفت،همواره در پى کار خویش بود و همراه مآخذ و یادداشتهاى خود.این است که محقق،در مطالعه«الغدیر»،به روحى علمى و با روش و تازه و مستند و تحول‌زاى مى‌رسد و از اینجا به باز شناخت تاریخ اسلام دست مى‌یابد.مسلم کسى که«الغدیر»را بخواند،از اسلام و تاریخ آن(و علوم حدیث و تفسیر و…)صورتى به دست مى‌آورد که تا کنون نداشته و در مآخذ دیگر بدان نرسیده بوده است.البته مسئله زمان نیز دخالت عمده‌اى دارد.زیرا براى صاحب«الغدیر»که در نیمه دوم قرن چهاردهم به نوشتن کتابى درباره اسلام دست زد،مآخذ قرون و اعصار گذشته را در کنار هم قرار دادن و با اشراف بر همه،به تطبیق آنها پرداختن تا حد زیادى،به علت نشر این مآخذ یا معرفى آنها در فهرستها،امکان داشت.نهایت،کوشش ستودنى صاحب الغدیر،در رفتن به دنبال این مآخذ بود و آرام نگرفتن تا رسیدن به آنها.
البته روح بزرگ این قهرمان بررسى و اطلاع،هنوز قانع نبود و آرزو داشت جهان را سیر کند و کتابخانه‌هاى همه گیتى را براى«احیاى عظیم»خویش از نظر بگذارند و کلمه‌اى از آنچه براى تأیید حق لازم است از خامه او نیفتد.از این بابت،همواره در تلاش بود و از اینکه مبادا روزى عمرش تمام شود و کارش ناتمام بماند نگران.او هم از عظمت کار آگاه بود و هم از وسعت دامنه فرهنگ و منابع و ذخایر اسلامى.از این رو،با اینکه در داشتن مآخذ بیکران،یکى از کم‌مانندترین محققان بودـو از جمله،همین امر نظر پژوهشیان را بسیار جلب مى‌کردـباز چون تشنه‌اى سیراب ناشدنى دنبال نسخه‌ها و مدارک مى‌گشت.چون او مى‌دانست که:
هزاران نسخه خطى عربى در علوم و ادبیات و فلسفه همچنان در کتابخانهـهاى دنیاى اسلام نهان مانده است.تنها در اسلامبول سى کتابخانه در مسجدها هست که از نسخه‌هاى خطى آن اندکى منتشر شده است.در قاهره و دمشق و موصل و بغداد و دهلى مجموعه‌هاى فراوان هست که فهرستى براى آن تنظیم نشده است.در اسکوریال،نزدیک مادرید،یک کتابخانه مفصل هست که هنوز نسخه‌هاى خطى آن را در علوم و ادبیات و دین و فلسفه اسلام شمار نکرده‌اند.اطلاعاتى که درباره ثمرات فکر اسلامى در این سه قرن داریم،اندکى از باقیمانده آثار آنهاست و این نیز مختصرى از محصول قریحه آنها بوده است.و آنچه در این صفحات آوردیم،از دریاى مواریث اسلام فقط قطره‌اى بود.اگر علما این میراث فراموش شده را کشف کنند،به احتمال قوى،قرن دهم شرق اسلامى را در تاریخ عقل انسانى به صف قرون طلایى خواهیم برد (3) .
و امینى این میراث فراموش شده را کشف کرده بود و مى‌شناخت،بویژه در بخشهاى مربوط به تخصص او،و حتى کتابخانه‌هاى بسیار دیگرى را،در زمره میراث اسلام،مى‌شناخت که در سخن این مورخ نیامده است.بارى اینها بود،و ایمان عمیق او به کار خود که او را به اندازه گروهى نیرو مى‌داد.او در استفاده از وقت و حذف زواید معاشرت و فضول رفت و آمدها نمونه بود.در واقع زندگى او سرمشقى بود براى هر مرد علم و دانش.بدین گونه مى‌توان 40 سال عمر تحقیقى او را مطابق 80 سال عمر یک محقق عادى دانست.او با این پشتکار و ایمان به کار،موفق به اینهمه شناخت و اطلاع شد.و چون چنین شد،حق داشت که چون قاضیى آگاه و عادل در صدر محکمه بنشیند و در دادگاه«الغدیر»به محاکمات معروف خود بپردازد.
آرى او شاگرد مکتب على«ع»بود و على خود گفته است:
من از زندگى فقط همین را دوست دارم که حقى را ثابت کنم یا باطلى را نفى.

ایجاد ذهنیت مرتبط
و از راه همین چگونگىـیعنى اقامه حق و نفى باطل،از طریق نشان دادن حقیقتهاى بسیارى در حدیث و تاریخ و تفسیر و فقه و معارف و فلسفه سیاسى اسلامـبود که گروها گروه از دانشمندان و محققان به کار او به چشم احترام نگریستند.از آغاز انتشار«الغدیر»،به آفاق گسترده آن روى آوردند،به طورى که مى‌توان گفت،در عین اینکه او یکه بود و تنها،«هزاران مرد همراهیش مى‌کردند تا در راه اندیشه شکوهمندش پیکار کند».و هر جا کتاب بدانجا مى‌رسید،یا سخنى از آن به میان مى‌آمد،این مسائل مطرح مى‌شد و مورد فحص قرار مى‌گرفت.
در اینجا حقیقت بسیار نظرگیر این است که صاحب«الغدیر»،به ایجاد این ذهنیت مرتبط و ایجاد رابطه ذهنى در سطح جهان اسلام موفق گشت.ما هنگامى که به شعاع کتاب الغدیر در افکار مردم گوناگون و محققان و ناقدان مختلف در سرتاسر سرزمینهاى اسلامى و جز آن مى‌نگریم،و وقتى با نامهاى متفاوت پژوهشیان آبادیهاى مختلف جهان آشنا مى‌شویم که به تقدیر از کتاب وى پرداخته‌اند،به حقیقت مذکور مى‌رسیم.و این خود،بجز جنبه دینى،مسئله‌اى است جالب و عمیق در سطح ارزیابى تلاش در راه روابط انسانى.و اینهمه ما را از این ذهنیت مرتبط و حسن تأثیر کتاب و حسن نیت مؤلف و والایى این کار آگاه مى‌سازد.

نقد در«الغدیر»
خوب است،بس کوتاه و مختصر،به چگونگى نقدهاى«الغدیر»اشاره کنیم.
وقتى که علامه و اومانیستىـچون صاحب«الغدیر»ـپس از طى دوران تحصیلات عالى و اجتهاد،چهل سال از همه کس و همه چیز مى‌گسلد و در زوایاى کتابخانه‌ها عمر مى‌گذراند و به حاصل مواریث علمى اسلام و مسلمین دست مى‌یابد،و در فن خویش،کمتر مأخذىـخطى یا چاپى،از مکه تا رامپورـاز نظر او دور مى‌ماند،تا جایى که خود به صورتى در این چهارده قرن زندگى مى‌کند،و به تحریفها و انحرافهایى که قلمها و ذهنها کرده و یافته‌اند پى مى‌برد،و از آنجا که راویىـبراى پوشاندن حقیقت و کمک به دستگاه قدرتـبه جعل حدیث مى‌پردازد،تا جایى که طبرى آن مجعول را نقل مى‌کند،تا جایى که به هنگام چاپ کتب خطى علماى سلف،برخى از فضایل آل على و دلایل تشیع یا مثالب دیگران را از کتاب حذف مى‌کنند،تا آنجا که دکترى در شرح دیوان شاعر شیعى مشهور،کلمه«غدیر خم»را«غدا برحم»ضبط مى‌کند (4) ،و صدها امثال این…وقتى کسى بر همه این جریانات واقف مى‌شود و رسالت علم،او را به بازسازى و تصحیح مأمور مى‌دارد،و ایمان به محمد و تاریخ دین محمد،او را نمى‌هلد که چشم از اینهمه بپوشد،چنین کسى حق دارد که چونان مدافعى راستین و سنگربانى متعهد و مفسر آفتابى نستوه،این مسائل را بر ملا کند و ملل اسلام و علماى اقوام را بر این امور وقوف بخشد. و چون،به تألیفات سایر محققان معاصر رجوع مى‌کنیم و تحقیقات آنان را مى‌خوانیم،مى‌نگریم که هر جا آنان نیز با آراء کسانى که مورد انتقاد«الغدیر»قرار گرفته‌اند،برخورد کرده‌اند و درباره آن آراء نظر داده‌اند.نظرهایى اظهار داشته‌اند از قبیل نظر صاحب«الغدیر».و این ما را از صحت نظر علامه امینى و صلاحیت او در قضاوت،و عدالت او در نقد و اعتلاى سطح نقدهاى وى بیشتر آگاه مى‌سازد.
براى نمونه مقایسه شود:
نقد الغدیر(ج 1)بر ابن حزم اندلسى،با نقد عباس محمود العقاد بر وىـ(فاطمه الزهراء و الفاطمیون/81)
نقد الغدیر(ج 1)بر ابن حزم اندلسى،با نقد دکتر طه حسین بر وىـ(الکاتب المصرى،ج 2،شماره 5،سال 1946).
نقد الغدیر(ج 1 و 8)بر کار تاریخ نویسان اهل سنت،با نقد دکتر عمر فاروق بر همین مورخانـ (العباسیون الاوائل،ج 1/219).
نقد الغدیر(ج 2)بر دکتر محمد حسین هیکل،با نقد شیخ محمد رضا المظفر بر وىـ(السقیفه/47) .
نقد الغدیر(ج 2)بر احمد زکى صفوت،با نقد شیخ هادى کاشف الغطا بر وىـ(مدارک نهج البلاغه و دفع الشبهات عنه/48 به بعد).
نقد الغدیر(ج 2 و 8)بر طبرى،با نقد سید عبد الرزاق موسوى مقرم بر وىـ(الشهید مسلم بن عقیل/97ـ98). نقد الغدیر(ج 3)بر مؤلفان ملل و نحل،با نقد شیخ محمود شلتوت بر همین مؤلفانـ (الامام الصادق و المذاهب الاربعه،جزء 6/391ـ392)
نقد الغدیر(ج 3)بر ابو الفتح شهرستانى،مؤلف«ملل و نحل»،با نقد سید عبد الحسین شرف الدین بر وىـ(المراجعات/336).
نقد الغدیر(ج 3)بر شهرستانى نامبرده،با نقد شرف الدین بر وى(مؤلفو الشیعه فى صدر الاسلام/66ـ68 و 82ـ84).
نقد الغدیر(ج 3)بر شهرستانى،با نقد دکتر على سامى النشار بر وىـ(نشأهـالفکر الفلسفى فى الاسلام،ج 1/61ـ62،چاپ دوم).
نقد الغدیر(ج 3)بر شهرستانى،با نقد دکتر ابراهیم مدکور بر وىـ(فى الفلسفه الاسلامیه،منهج و تطبیقه/204،چاپ دوم).
نقد الغدیر(ج 3)بر شهرستانى،با نقد حنا الفاخورى و خلیل الجر بر وىـ(تاریخ الفلسفه العربیه،ج 2/23).
نقد الغدیر(ج 3)بر محمود شکرى الآلوسى،با نقد شرف الدین بر وىـ(الفصول المهمه فى تألیف الامه/55،چاپ چهارم).
نقد الغدیر(ج 3)بر شیخ محمد خضرى،از استادان دکتر طه حسین،با نقد طه حسین بر وىـ(مذکرات طه حسین/66).
نظر الغدیر(ج 3/335)درباره دکتر طه حسین،با نظرات دکتر عبد الهادى مسعود مصرى درباره وىـ(مع رجال الفکر فى القاهره/177ـ180).
نقد الغدیر(ج 3)بر احمد امین مصرى،با نقد کاشف الغطا بر وىـ(اصل الشیعه و اصولها/8 به بعد).
نقد الغدیر(ج 3)بر احمد امین،با نقد زکى مبارک بر وىـ(مجله«الرساله»ـقاهره،زیر عنوان«جنایه احمد امین على الادب العربى»).
نقد الغدیر(ج 3)بر احمد امین،با نقد شیخ عبد الله سبیتى بر وىـ(تحت رایه الحق).
نقد الغدیر(ج 3)بر احمد امین،با نقد دکتر حامد حفنى داود مصرى بر وىـ(مع رجال الفکر فى القاهره/107).
نقد الغدیر(ج 3)بر احمد امین،با نقد استاد اسد حیدر النجفى بر وىـ(الامام الصادق و المذاهب الاربعه،مجلد 3/375).
نقد الغدیر(ج 3)بر احمد امین،با نقد دکتر مصطفى السباعى بر وىـ(السنه/214،الامام الصادق و المذاهب الاربعه،مجلد 3/376).
نقد الغدیر(ج 3)بر مؤلفان ملل و نحل از اهل سنت،با نقد دکتر عمر فاروق بر همین مؤلفانـ (العباسیون الاوائل،ج 1/224).
نقد الغدیر(ج 3)بر امیل درمنگام و دونالدسن،با نقد جرج جرداق بر لامنسـ(الامام على صوت العداله الانسانیه،ج 5/1232 به بعد). نقد الغدیر(ج 4)بر ذهبى و ابن خلکان،با نقد امتیاز علیخان عرشى بر آنانـ(استناد نهج البلاغه/5 به بعد).
نقد الغدیر(ج 9)بر دکتر طه حسین،با نقد کاشف الغطا بر وىـ(اصل الشیعه و اصولها/36).
نقد الغدیر(ج 11)بر غزالى،با نقدهاى شیخ مجتبى قزوینى بر وىـ(بیان الفرقان،ج 4).

همچنان نستوه
محقق یا نویسنده،باید در انگاره کار خویش،دچار سستى و فتور نگردد.
چه بسیار دیده مى‌شود که نویسنده کتابى،یا مقاله و بحثى،در آغاز پرمایه و با نشاط و بر پایه استقصا و تحقیق دست به کار مى‌شود،اما همینکه کارـدر مثلـبه نیمه مى‌رسد،لحظه به لحظه افت مى‌کند و سستى مى‌گیرد و نشانه‌هاى خستگى،کم توانى،دنباله رها کنى و سرسرى گیرى در آن پدیدار مى‌شود تا سرانجام که بروشنى کار از اوج خود فرو مى‌افتد.
اینگونه کار کرد بر خلاف سنت علم و آیین تحقیق و دقت در عمل و رضایت وجدان علمى است،و هم تقصیر و کوتاهى است نسبت به حق جامعه،در استفاده و مراجعه به اثر.
محقق باید،شکیبا باشد،صبر پیشه کند،تاب آورد،توان بنمایاند و بر سر هر ریزه از عملـچه در آغاز آن و چه در انجامـبایستد و خیرگى کند و چیرگى نشان دهد،تا هیچ بخشى و فصلى و هیچ استنتاجى و سنجشى،سرسرى گرفته نشود، و آبکى از آب در نیاید.این راهى است که محققان بزرگـآنان که با علم صمیمى شده‌اند و با معرفت اخت،و آنچه آنان را به کار کشانده است عشق به شناختن بوده است و شناساندن،و عشق به مردم و احترام به حق مردمـهمواره سپرده‌اند .
مؤلف«الغدیر»،از نمونه‌هاى کامل این روش صحیح و علمى است.در کار سترگ او،سراسر،هر بحثى را چنان مى‌یابیم که گویى نخستین بخشى که از این کتاب نوشته شده است همین است،از بس که هر فصل و هر مبحث،از هر نظر،غنى است:بسیارى مآخذ،استقصاى آراء،شوربیان،غناى واژگانى،استوارى منطق،رزانت استدلال،قدرت تفهیم و تلألؤ الهام.
ناقدان به این نکته نیز نیک توجه یافته‌اند و هر کدام به گونه‌اى آن را خاطرـنشان ساخته‌اند .در بخشهاى دیگر این کتاب،به نمونه‌هایى از گفته‌هاى ناقدان در این باره برمى‌خورید.

الهام
و از همینجاست و همین چگونگىـبجز ایمان و خلوص نیت مؤلفـکه«الغدیر»خواننده خویش را به سادگى رها نمى‌کند،و همینسان نمى‌هلد،بلکه سطر به سطر،و صفحه به صفحه،مضامین و مقاصد خویش را به خواننده القا مى‌کند،و چونان خود الهام،روح او را از حقیقتها مى‌آکند و منور و روشن مى‌سازد.و این الهام بخشى از ویژگیهاى کتابهایى است چند،از جمله«الغدیر».یکى از ناقدان (5) در این باره چنین مى‌گوید:
صاحب«الغدیر»،از آن کسان است که خداوند ملکه وحى کردن به دلهاى پاک را به آنان عطا کرده است،و آنان را قادر ساخته است تا به طبقات درس خوانده و با فرهنگ،حقایقى را الهام و افهام کنند،حقایقى که تیرگى دل را مى‌زداید و زنگار وسواس و شک را از جانها مى‌سترد .اینان این حقایق ثابت را با صراحت و بى‌پروا اظهار مى‌دارند،اما بى‌پروایى و صراحتى دوست داشتنى…

آمیختگى«الغدیر»با«قرآن کریم».
در اینجا باید به واقعیتى دیگر نیز اشاره کنیم.و آن،آمیختگى شگرف«الغدیر»است با آیات قرآن.قرآن کریم بر سراسر کتاب حکومت مى‌کند.همواره با آیات قرآن،به صورتهاى گوناگون :افتتاح،اختتام،استدلال،تأیید،تضمین و اقتباس،روبرو مى‌شویم،چه لطیف و چه زیبا،چه الهام بخش و چه نورانى براى این موضوع،بهتر از هر چیز،مراجعه و نگریستن به خود کتاب است.و گاه چه جذاب و شکوهمند مى‌شود که مؤلف،سخنانى را که مى‌خواهد به عنوان سر سخن و دیباچه (افتتاح)با خواننده بگوید،با آیات قرآن مى‌گوید و از زبان قرآن،از جمله سرآغاز جلد 6 و جلد 7 و جلد 8 و جلد 9 و جلد 10.و گاه در پایان(اختتام)و در مقام تذکار و استنتاج چنین مى‌کند،چه سحرانگیز و فروغ‌زاى و مهتاب‌گون.و از این نمونه در«الغدیر»بسیار است که در پایان بسیارى از مباحث،آیات قرآن کریم،با مناسبت و لطفى ویژه،آمده است.
و این چگونگى حال مى‌رساند که مؤلف آنقدر با کتاب خدا مأنوس بوده است و آیات قرآن را مى‌خوانده است و از برداشته است،که گویى خود«حافظ قرآن»بوده است.و همین است که عبد الفتاح عبد المقصود مصرى،استاد دانشگاه اسکندریه،مى‌گوید:
انه لیستهدى التنزیل (6) .
ـاو بحق،از«قرآن»هدایت مى‌طلبد.

لحن
صاحب«الغدیر»،در خلال هزارها صفحه مطالعه خویش در کتب قرون گذشته و معاصران،به صدها تعبیر رکیک،توهین،جعل،افترا،فحش و هتک مقدسات برخورد کرده استـچنانکه خود با لحنى دردناک از آنها یاد مى‌کردـبا اینهمه در سراسر 4513 صفحه«الغدیر»(تا اینجا که چاپ شده است)،همواره وقار یک مصلح دلسوز را با خود داشته و به تعبیر خود(به اقتباس از قرآن کریم)«و اذا مروا على اللغو مروا کراما»بوده است.هر جاى کوشیده است تا با روشن کردن مطلب و ذکر اسناد و تطبیق،به هتک و افترا و فحاشى مؤلفان پاسخ دهد و از زى یک محقق دوستدار هر کس و عاشق روشن کردن و هدایت بیرون نرود،و چونان قله‌اى رفیع که هر چه ماسه بر پایش ریزند نجنبد،یا چونان دریایى عظیم که هر چه در آن افکنند خیزابه نگیرد،به حرکت علمى خویش ادامه دهد .بنابر این اگر گاه عتابى کند بر مؤلفىـاز سر هتاکى بسیار آن مؤلفـیا خطابى با کسى،مسئله‌اى نخواهد بود.و این همان مواردى است که برخى از فاضلان آن را شدت لحن دانسته‌اند.
به تعبیر دیگر،باید گفت صاحب«الغدیر»،در این موارد،چونان دریایى است که از تلاقى امواج و سهمگینى طوفان،گاه کفى بر لب مى‌آورد،یا خاشه‌ییش بر سر امواج پیدا مى‌شود.و این مقدار،ما را از عظمت دریا و استخراج منافع از آن،باز نمى‌دارد.
نیز باید دانست که اینگونه تعبیرات تند و عتاب‌آمیز(که بسیار اندک است و در برابر بیش از 4500 صفحه علم و تصحیح و شناخت و مأخذ،چون معدوم است)نوعا در مواجهه با مؤلفان بسیار هتاک و بى‌ادب است و بس.چنانکه از سوى دیگر، همواره در هر جاى،او را مى‌نگریم که از عالمان،مفسران و حفاظ حدیث اهل سنت با تجلیلى فراوان و القابى حشمت‌آمیز یاد مى‌کند .و از اینجاست که«الغدیر»خود یکى از منابع اطلاع از شئون و احوال بسیارى از علماى سنت،یعنى برادران ماست.بنابر این،تنبیه زبانى برخى از مؤلفان بى‌حفاظ و قلم به دستان خیره‌سر یا جیره‌خوار،گاه‌گاه،آن هم براى تکان دادن اذهان مراجعان،نباید خروج از حد ادب تألیف و قلم(که مؤلف«الغدیر»همواره بدان مقید بوده است و بدیگران سفارش کرده است).به حساب آید،بلکه باید به تازیانه‌اى تعبیر شود در خور گرده آنان (7) .
در اینجا باید توجه داشت که ذکر اعمال اشخاص و تحلیل آن،و روشن کردن جنایات و اتهامات مؤلفان مفترى و متعصب یا مزدور،اگر براى روشن کردن تاریخ اسلام و رد تهمتها و افتراهاى عقیدتى و نشان دادن حقایق اعتقادى و تحکیم مبانى ایمان درست در مردم و بازسازى جامعه‌هاى اسلامى لازم شد و تکلیفـو لغاتى به کار رفت در مورد اینگونه مؤلفان که صراحتا معنایى را مى‌رساند که نقص آنان است اما این نقص متأسفانه در آن کسان هستـنباید آن را تند لحنى دانست.به دیگر سخن،واقعگویى را نباید با تند لحنى اشتباه کرد.صاحب«الغدیر»خود،این موضوع را در آغاز جلد هفتم در میان گذاشته است:
آنچه را خواننده درشتگویى مى‌پندارد،به ابدیت سوگند که چنین نیست،بلکه این نیرومندى دلیل است نه سخت زبانى در استدلال.و همین خوى است در ما که استاد محمد عبد الغنى حسن مصرى بدان پى برده و در قصیده خویش گفته است:
یشتد فى سبب الخصومه لهجه
لکن یرق خلیقه و طباعا
و کذلک العلماء فى اخلاقهم‌
یتباعدون و یلتقون سراعا
ـبه هنگام بحث و درگیرى،لحن او تند مى‌شود. لیکن خلق و خوى او بسى نرم است.
اخلاق دانشمندان اینگونه است:
از هم(به خاطر موضعگیرى در راه عقاید)دور مى‌شوند،اما به زودى باز گرد هم مى‌آیند.
بدین گونه مى‌نگریم که ناقدان بزرگى که به بزرگداشت«الغدیر»پرداخته‌اند و این بزرگداشتن را تکلیف علمى و دینى و اجتماعى خویش شمرده‌اند،زمینه این چگونگى گهگاهى در تعبیر را دانسته و آن را هضم کرده‌اند.
پس تصور درست در این باره این است که:«الغدیر»،تا همین جا که چاپ شده است اکنون،بیش از 4500 صفحه علم و اطلاع و مأخذ و تطبیق و استنتاج و تصحیح و هدایت است.بنابر این،چنین مؤلفى،در خلال اینهمه صفحات،که خود حاصل وقوف بر دهها هزار صفحه است،مؤلفى که همواره سر و کارش با پیدا کردن و نشانـدادن خبطها و خطاها و تعمدها و تحریفها و غرض ورزیها و کین‌توزیهاست،اگر گاه کلامى آتشین براند و پس از استنادات فراوان،با بیانى شعله‌ور در رشته‌هاى پنبهـشده خصمان حقیقت افتد،مسئله‌اى دور از موازین نخواهد بود.علاوه بر این،باید دید آیا او در برابر چه کسانى تند شده است.او نسبت به سلف امت،همچنین عالمان امین و بیغرض،همواره به حشمت‌گزارى و حرمت پرداخته است.و اینکه یاد شد نوعا در برابر مؤلفانى است که در پوشیدن حق کوشیده‌اند و حقایق و احکام اسلام را وارونه نشان داده‌اند و به بزرگان بد گفته‌اند،و گاه از سر خبث نفس از توهین به مقدسات والا در نگذشته‌اند .این است.پس کسى که مى‌خواهد در این باره صاحب قضاوتى درست باشد،باید هم تمام«الغدیر»را بخواند و هم آن کتابها را.
ببینید،صاحب«الغدیر»،در جلد سوم،چند تن از ملل و نحل نویسان تهمت‌زن دروغنویس غرض‌ورز را محاکمه مى‌کند و رأى مستند خویش را درباره ارزش کتابهاى آنان اظهار مى‌دارد،و جامعه را از پذیرفتن نظریات آنان،پیش از عرضه بر مآخذ دیگر،پرهیز مى‌دهد،و ایشان را بر اینهمه تهمت و افترا و خلافنویسى مورد عتاب مى‌سازد،سپس مى‌نگریم که عالم فقید مصر،مفتى و مصلح مشهور،شیخ محمود شلتوت نیز،درباره نویسندگان ملل و نحل رأیى اظهار مى‌دارد تندتر از رأى صاحب«الغدیر» (8) .
بدین گونه مى‌نگریم که عالم و مصلحى شیعى(از نجف)و عالم و مصلحى سنى(از قاهره)،درباره مطالب مندرج در کتب ملل و نحل به یک نتیجه مى‌رسند،عالم شیعى به قصد نشان دادن چهره راستین مذهب خویش و به خاطر ایجاد تفاهم و وحدت،و عالم سنى به قصد بیان یک مسئله تحقیقى در جهت درست شناساندن مذاهب اسلامى به یکدیگر،و جبران و تدارکى،در برابر کار برخى از ملل و نحل نویسان.
یعنى کسانى که بنابر عللىـکه چندان هم نامعلوم نیستـاین مصالح را نادیده گرفته‌اند و به تباهگرى خویش برخاسته‌اند. بى‌مناسبت نیست،اشاره کنیم به نظر یکى از محققان معاصر اهل سنت،دکتر فاروق عمر.وى معتقد استـو درست معتقد استـکه درباره تاریخ شیعه و سیر افکار و فرهنگ و جریانهاى شیعى کتابهاى مفید و مناسبى تألیف نشده است،و اصولا شیعه درباره تاریخ مذهب خود کتاب جامع و روشنگرى ننوشته است.و محققان سنى یا مستشرقینى که درباره شیعه کتاب نوشته‌اند،متأسفانه،مآخذ آنان تألیفات اهل سنت بوده است.و این تألیفات و مآخذ بیطرفانه نوشته نشده است.و مدارک مهم شیعه هنوز در دسترس قرار نگرفته است.بنابر این تاریخ تشیع تاکنون در انتظار بحث و تحقیقى است موضوعى و منظم که نه تنها به مسائل کلى بپردازد،بلکه سیر تاریخى و مذهبى و تحولات تشیع را دقیق شرح دهد.
دکتر فاروق عمر،سپس به ارزیابى کتب ملل و نحل و عقاید مى‌پردازد و با اینکه خود اهل سنت است چنین اظهار مى‌دارد:
اغلب کتابهایى که درباره ملل و نحل و عقاید تألیف شده است،نوشته و تألیف علماى سنى است .هدف این تألیفات،کوبیدن آراء و عقاید فرقه‌هاى مخالف اهل سنت بوده است،و اینگونه وانمود کردن که عقاید این فرقه‌هاى مخالف،دور از اسلام است! (9)
اکنون خوب است،به مناسبت بحث درباره لحن کتاب،سخنى از خود«الغدیر»نقل کنیم.مؤلف در آخرین صفحه جلد هشتم،تحت عنوان«ادب امیر المؤمنین،ادب الشیعه،ادب الامینى»چنین مى‌نویسد:
مولاى ما امیر المؤمنین،به حجر بن عدى و عمرو بن حمق گفت:«دوست ندارم شما نفرین کن و ناسزاگوى باشید،همواره ناسزا گفتن گیرید و بیزارى طلبید.اگر به جاى این نفرین و ناسزاگویى،کارهاى بد آنان را بشناسانید،مثلا بگویید،روش آنان این است و این،و کردار آنان چنان است و چنین،هم سخنتان استوار خواهد بود و هم عذرتان پذیرفته.خوب است به جاى اینکه آنان را لعن کنید و از آنان بیزارى جویید،بگویید:
پروردگارا!خون ما و خون آنان را حفظ کن،میان ما و آنان آشتى ده،آنان را از گمراهى برهان،تا آن کسان که حق را نشناخته‌اند بشناسند و آن کسان که در پى غوایت و گمراهى رفته‌اند از آن دل بردارند.
اگر این گونه باشد هم من این روش را بیشتر دوست دارم و هم براى شما نیکوتر است».چون على،علیه السلام،چنین گفت،حجر و عمرو گفتند:یا امیر المؤمنین!پندت را مى‌پذیریم و به همین‌سان که تو مى‌خواهى تربیت مى‌شویم.امینى نیز همین را مى‌گوید،بلکه این سخن همه شیعه است (10) .
و الحق،صاحب«الغدیر»،چنین کرد:کردارها را روشن کرد.اسرار اعمال سلف را باز نمود.تاریخ را دوباره پیش چشم ما گذاشت.و به تعبیر شیخ محمدـسعید دحدوح حلبى:از گذشته فیلمى تهیه کرد و به ما نشان داد (11) ،تا حقایق را نه تنها بدانیم بلکه ببینیم.و این بود روحیه و اخلاص و وسیع‌نگرى مردى که خویشتن را فداى حقیقت بزرگ کرد.
و بدین‌سان مى‌نگریم که«معمار مدینه الغدیر»ـچنانکه یاد شدـخود یکى از با اخلاصترین چهره‌هاى اصلاح طلب جهان اسلام بود.از این رو«الغدیر»را به عنوان کتابى اصلاحى و تفاهمى به جهان تقدیم کرد.او به اقتضاى بحث علمى و رعایت واقع تاریخى،پژوهشهاى خویش را با کمال حریت و قاطعیت دنبال مى‌کرد و براى زنده نگاهداشتن شعله ولاى على در جانها،زبان آتشین خویش را،هیچ‌گاهـمیان سخنـبه کام نمى‌برد.راست و صریح و قاطع سخن مى‌گفت و مدرک ارائه مى‌داد.با خلوص و امانت تمام به نقد تاریخ و حدیث مى‌پرداخت.و گاه در اثر تحریفهاى گمراهى آفرین فراوانى که مى‌دید به شور مى‌افتاد.و این همه باعث نمى‌شد که از واقع زمان دور ماند.بلکه بر عکس نوع محققان که چون غرق دریاى کتاب و تحقیق مى‌شوند از آنچه در اطراف آنان مى‌گذرد ناآگاه مى‌مانند،از از واقع جوامع اسلامى آگاه بود.
او از سید محمد رشید رضاـبه عنوان کسى که آثار تربیت سید جمال الدین را دیده است و شیخ محمد عبده را درک کرده استـگله مى‌کرد که چرا،حتى پس از درک محضر کاشف الغطا و گفتگو با او،کتابش را از اتهام به شیعه آکنده و کتابى موجب تفرقه نوشته است.
او از سید احمد زینى دحلان،مفتى مکه،مى‌خواست که به خاطر تصحیح برخى از روشهاى نادرست سلف،چهره احکام اجتماعى اسلام را درهم نریزد و روش صحابه مجاهد را نادیده نگیرد.
او از دکتر طه حسین مى‌خواست که در نوشتن تاریخ اسلام و سیره نبوى و هامش السیره و الفتنه الکبرى،به نقل مجعولات نپردازد و حقایق تاریخ را صحیح بازگو کند.
او از دکتر محمد حسین هیکل مى‌خواست که«حدیث بدء الدعوه»را درباره خلافت حضرت على«ع»که در چاپ اول کتاب خود(حیاه محمد)آورده است از چاپ دوم حذف نکند و به خاطر ملاحظات حق را نپوشاند.
او از محمد احمد جاد المولى بک،عبد الوهاب النجار،عمر ابو نصر،على فکرى مصرى و…مى‌خواست که در تألیف و تشریح تاریخ اسلام و تاریخ خلافت،بالفاظى و عبارت پردازى،چهره حقایق را نپوشانند و باعث گمراهى نسلها نشوند و با«درایت»به«روایت»بپردازند.
او از شیخ محمد خضرى،محمد کرد على شامى،عبد الله قصیمى،موسى جار الله و امثال اینان مى‌خواست که روایات مجعول به دست امویان را سند تاریخ اسلام نشناسانند.
او از صادق ابراهیم عرجون مى‌خواست که در نوشتن تاریخ خلافت،در دوره عثمان،به فقه التاریخ بگراید،تا موجب گمراهى امت نگردد و آنچه حقیقت تاریخى است نشان دهد.
او از دکتر ابراهیم ملحم اسود مى‌خواست که کلمه مشهور«غدیر خم»را در شعر شاعر شیعى معروف،کمیت بن زید اسدى،«غدا برحم»ضبط نکند.
او از برخى چاپخانه‌هاى جهان سنت مى‌خواست که به هنگام چاپ متون و مآخذ قدیم اسلامى،استنادات و روایات و مطالبى را که به نفع تشیع است،از کتابها و نسخه‌ها حذف نکنند.
او از احمد زکى صفوت،گله داشت که چرا در کتاب«جمهره خطب العرب» خود،خطبه غدیر را با آنهمه سندى که دارد نیاورده است؟
او از احمد امین و احمد الزین و ابراهیم الابیارى،و على جارم و على امین و خلیل مطران و مصطفى الدمیاطى بک و دیگر ادباى مصر شکایتى بس دردناک داشت که چرا دیوانى (12) را شرح و چاپ و ترویج مى‌کنند که در آن ابیاتى آمده است مربوط به سوزاندن در خانه حضرت فاطمه زهرا«ع».
او از محققان شرقى و اسلامى مى‌خواست که اینگونه با مرعوبیت و بى‌قید احتیاط به تألیفات غیر قابل اعتماد مستشرقین مراجعه نکنند و آنها را سند ندانند.
او از مؤلفان مسلمان مى‌خواست که در ذکر وقایع و مسائل تاریخى و حدیثى سند ارائه دهند،و با ترک سند،اصول و مآخذ علم را نفراموشانند.
او از عادل زعیتر و دیگر مترجمان مسلمان مى‌خواست،که هر کتابى که رسید و به هر منظورى که نوشته شده بود ترجمه نکنند و به هنگام ترجمه کتابى،نخست بنگرند تا آن کتاب براى جامعه سودمند باشد و شامل علمى و فایده‌اى،و در مرتبه دوم،مطالب آن کتاب را بر اصول و منابع عرضه کنند،و هر جا خلافگویى و اشتباه داشت،با افزودن«توضیحات»،مردم را بیاگاهانند و از نشر مطالب و نوشته‌هاى نادرست مؤلفان مغرض یهودى و نصرانى خوددارى کنند،و فضاى اصیل و منسجم فرهنگ اسلامى را با دسیسه‌هاى تألیفى بیگانگان درهم نریزند،و موجب تفرقه بیشتر مسلمانان و لا اعتقادى جوانان نشوند.
بنگرید!یک عالم شیعى،عالمى سراپا شور و احساس که سوز و گداز عاشقانه او در راه آل محمد«ص»معروف همگان بود و به شنیدن و ذکر مصائب آل محمد«ص»علاقه داشت،از اینکه این جنایات بازگو شود گله مى‌کرد و مى‌خواست آنها را«جنایات منسیه»بخواند.و تا اینجا به تفاهم مسلمین مى‌اندیشید که به بازگو کردن این وقایع رضا نمى‌داد،فریاد مى‌کشید که چرا این دیوان را چاپ کرده‌اید؟چرا دیوانى را منتشر مى‌کنید که در آن شعرى است از این دست؟چرا در این دوره بحرانى و در این روز بس سخت و هولناک عواطف را مى‌خراشید؟و اینگونه صفاى برادرى اسلامى را کدر مى‌سازید؟و وحدت جامعه اسلام را متزلزل مى‌کنید؟و صفوف مسلمانان را مى‌پراکنید؟چرا؟چرا؟. (13)
و این بود روحیه واقعى و اخلاص بیکران و تفاهم معقول و دلسوزى راستین و وسعت نظر او نسبت به اسلام و تقریب راستینى که خود داعى آن بود.و این بود دیدگاه اجتماعى مسامحه‌آمیز و انسانى مصلحى که با خوى محمد و آل محمد«ص»تربیت یافته بود و نسبت به اسلام و مسلمین،همچون مادر اصلى،اینسان مهربان بود و دلسوز و بیدار و نگران.
و از این رو که از واقع جوامع اسلامى و درگیرى با استعمار و لزوم تفاهم مسلمین نیک آگاهى داشت،همواره از علماى اهل سنت تجلیل مى‌کرد،و چاپ کتابهاى پر ماده آنان را توصیه مى‌نمود،و خود در این راه پیش مى‌افتاد،و علماى شیعه را در حرکات اجتماعى به تماس با علماى اهل سنت و کمک گرفتن از آنان و کمک رساندن به آنان دعوت مى‌کرد،که از جمله در مورد یکى از حوادث،که در سنین اخیر،براى اسلام و مسلمین پیش آمد،علامه امینى به آیت الله سید ابو القاسم خوئى،پیشنهاد کرد که از فقها و قضات و مفتیان بزرگ اهل سنت کمک بخواهد،و او خواست و نتیجه هم داد. در اینجا و در این حالات،گاه ممکن بود کسى در او احساس تضاد کند و نه چنین بود.او دچار تضاد نبود.او به وحدت اسلامى معتقد بود و«الغدیر»را براى همین نوشت،نوشت تا شیعه را درست بشناساند و در مقیاس جهانى تثبیت کند و بدینگونه رشته‌هاى استعمار را پنبه سازد و اتهاماتى را که به شیعه زده بودند بزداید و اتحاد اسلامى را با ایجاد معرفت صحیح نسبت به شیعه در سطح جهانى قوام بخشدـچنانکه نظر ناقدان را در این باره نوشتیم .او«الغدیر»را نوشت تا به حساب تألیفات جاهلانه یا استعمار املا کرده،که براى تفرقه افکنى و تجزیه آفرینى نشر یافته بود،برسد و رسید.اما در قلمرو عرضه معتقدات و ایدئولوژیها،و در مقام بحث و استدلال معتقد به صراحت بود.و به همان اصل دینى که علماى سنى و شیعه در طول تاریخ اسلام بدان معتقد بوده‌اند احترام مى‌گذاشت.اصلى که مى‌گوید،هر کس باید عقاید خود را از روى استدلال و اجتهاد بداند نه از روى تقلید و دنباله روى،و هر کس بایدـبه صورتىـدر عقاید خود مجتهد باشد نه مقلد.بدین جهت براى ملت اسلام کتابى استدلالى و روشنگر نوشت.او عقیده داشت که فرزندان اسلام باید در اندیشه و ایمان حر باشند و حریت داشته باشند.از این رو در سطح بحث و بازسازى اذهان،مباحث خویش را درباره روشن کردن گذشته و نقد تاریخ و تبیین حرکات اجتماعى و تفسیر سر انحطاط مسلمانان دنبال مى‌کرد.و این بود که استاد عباس محمود العقاد کتابش را از استاد محمد عبد الغنى حسن مى‌گرفت و مى‌خواند و درباره‌اش مقاله مى‌نوشت.استاد عادل غضبانـمدیر مجله الکتاب قاهرهـدر شماره‌اى پس از شماره‌اى،در آن مجله،به شناساندن«الغدیر»مى‌پرداخت.استاد عبد الفتاح عبد المقصود،موقعیت دانشگاهى خویش را،در دانشگاه اسکندریه،به خطر مى‌افکند و از نوشتن معرفى نامه براى«الغدیر»دست بر نمى‌داشت.استاد علاء الدین خروفهـاز عالمان الازهرـهمواره آرزوى دیدن نویسنده«الغدیر»را داشت و در روزنامه‌هاى پر انتشار قاهره به معرفى و دفاع از کتاب مى‌پرداخت.مراجع نجف و قم گرامیداشت و ترویج«الغدیر»را وظیفه مى‌دانستند.شیخ مجتبى قزوینىـعالم ربانى و متأله اخیر خراسانـپیشنهاد مى‌کرد که«الغدیر»جزو کتب درسى حوزه‌هاى روحانى شیعه قرار گیرد .شیخ محمد سعید دحدوحـامام جمعه و جماعت حلب از اهل سنتـجلسه«الغدیر»تشکیل مى‌داد.جوانان حلب که نویسنده«الغدیر»را ندیده بودند،چون با کسى از مسافران نجف روبرو مى‌شدند چشمان او را مى‌بوسیدند که تو،نویسنده«الغدیر»و فرا دارنده این مشعل هدایت را دیده‌اى!دبیران دبیرستانهاى مکه«الغدیر»را مى‌خواستند تا،بر خلاف برنامه هم که شده،حقایق وحى بنیاد آن را به نوجوانان سرزمین وحى بیاموزند.دکتر صفا خلوصى به ترجمه کتاب به انگلیسى مى‌پرداخت .استاد احمد على جوهر امروهوىـبه پیشنهاد و کوشش حضرت سید ابو الحسن حافظیانـ«الغدیر»را به زبان اردو بر مى‌گردانید و…
و همینسان در سفرهایى که مى‌کرد،همواره مورد تجلیل عالمان مذاهب قرار مى‌گرفت.استادان دانشگاهها به استقبال او مى‌شتافتند.دانشمندان و مدیران کتابخانه‌هاـاز سنى و شیعهـاز سر اخلاص وسایل تحقیق را در اختیار او مى‌گذاشتند.عالمان سنت با او تماس مى‌گرفتند.شاعران در گرامیداشت او چکامه‌ها مى‌سرودند.متصدیان کتابخانه‌ها نشریات و فهرست کتابخانه‌هاى خویش را به او تقدیم مى‌کردند.
او نیز انتشارات دائره المعارف عثمانى حیدر آباد دکن را تهیه مى‌کرد.تألیفات با ارزش اهل سنت را به چاپ مى‌رسانید.و چه بسیار از تألیفات با ارج آنان را که استنساخ کرد،یا عکس گرفت و از سرزمینهاى مختلف با خود به نجف آورد و به شیعه شناساند.

امانت
در صفحات گذشته،درباره لحن و چگونگى تعبیر گفتگو کردیم.اکنون بجاست که به امانت شگرف صاحب«الغدیر»ـبه عنوان یک مؤلف مسلمانـنیز اشاره کنیم.مى‌دانیم که در تألیفاتى که پایه آنها بر نقل استوار است،تنها جوهر اصلى و مایه وثوق،امانت است.اگر در چنین کتابها امانت رعایت نشود،هیچ است.و دریغا که چه بسیارى از آنان که به عنوان محقق و مورخ و عقاید نویس معرفى شده‌اند، (14) از این صفت که جوهر کار و الفباى مکتب است بى‌بهره بوده‌اند و هستند.و یکى از جریانات«الغدیر»،همین مچ گرفتنهاست و روشن کردن نقلهاى تقطیعى (15) یا مکذوب.
اکنون جا دارد که مؤلفان و محققان،بویژه نسلهاى جوان و تازه کار این رشته‌ها،در امانت تألیف و نقل،از کسانى چون صاحب«الغدیر»سرمشق گیرند و امانت«امینى»را همواره پیش چشم دارند و دستور العمل خویش سازند،که جمال علم و فضیلت تألیف این است،بویژه در کتابهایى که پایه آنها نقل و تاریخ و فقه تاریخ است.در اینگونه کتابها نقل نامعتبر،خیانت در نقل،عدم دقت در نقل،اعتماد بر نسخه‌هاى نامعتبر،استناد به نسخه‌هاى مغشوش و مخدوش،یا نقل تقطیعى،حقایق را دگرگون مى‌کند،و شالوده را ویران مى‌سازد،و معرفت را عقیم مى‌گذارد،و علم را ضایع مى‌کند،و خواننده را گمراه مى‌نماید،و تاریخ را تباه مى‌دارد،و پژوهشى را سر در گم مى‌سازد .و اینهمه،مسائلى است که مؤلف باید به آنها توجه داشته باشد،چونان که صاحب«الغدیر».دقت و امانت در نقل در«الغدیر»،چنان است که از یک عالم راستین توقع مى‌رود.نقل نمونه در این مقوله معنى ندارد،همه کتاب،نمونه این صفت است.عالمان و ناقدان بزرگ نیز به این چگونگى اشاره کرده‌اند.
خلاصه،این است«الغدیر»در 11 جلد آن که تاکنون منتشر شده است،در 4513 صفحه،با دهها بحث مهم و نقد و تطبیق و روشنگرى و هدایت و تصحیح.و اگر گفته‌اند:«شرح حال هر متفکر بزرگ،مهمترین قسمت فلسفه اوست»مى‌شود دید که صاحب«الغدیر»چه فلسفه‌اى داشته است.و اگر به گفته سلیمان کتانى،آنچه را بانوى اکرم،فاطمه زهرا طلب مى‌کرد،زمین و نخلستان نبود،بلکه اصالت حق بود و امتداد وجود محمد و تجدید تلألؤ رسالت (16) ،«الغدیر»نیز همان امتداد خطبه عرفات و غدیر پیامبر است،و سخنرانى بانوى اکرم حضرت زهرا،و خطبه شقشقیه،و حرکات اجتماعى ابوذر غفارى،و سخنرانى عمار یاسر و مالک اشتر و هاشم مرقال،در صفین،و خطبه شب عاشورا و پاسخهایى که اصحاب حسین به او دادند،و شمشیرهاى روز عاشورا،و خطبه ناتمام مانده امام زین العابدین در مسجد اموى دمشق،و سخنرانیهاى سران نهضت توابین در نهضت سلیمان بن صرد خزاعى،و قیام مختار ثقفى،و اقدام عالم بزرگ شیعى سعید بن جبیر تابعى علیه حجاج بن یوسف ثقفى،و…و…
تاکنون سخن بر سر آفاق کتاب«الغدیر»بود.و اکنون چون وسیعتر بنگریم خواهیم دید که«الغدیر»ـبه عنوان دفاعنامه جانشینان محمد و مفسران اصلى قرآن: على و اولاد علىـتنها کتاب ما شیعیان نیست،چون آنچه در«الغدیر»آمده است همه از مآخذ و مدارک و کتب موثق برادران اهل سنت است،مآخذى که همه سنن و آداب و عقاید و احکام دینى اهل سنت،از نماز و روزه گرفته تا دفن مردگان،در سراسر جهان و در طول تاریخ،بر پایه آنها قرار داشته است و دارد.
و اگر ببینیم که ابن خلدون مى‌گوید:
مالک و ابو حنیفه،خلافت محمد بن عبد الله بن حسن مثنى‌[یعنى نواده امام حسن مجتبى«ع»]را از خلافت منصور عباسى اصلح مى‌دانستند و از این جهت آنان را شکنجه کردند (17) .
و اگر ببینیم که:
خود امام ابو حنیفه،در اختلافاتى که بین علویان و عباسیان روى مى‌داد،به آل محمد«ص»متمایل بود،و هنگامى که ابراهیمـنواده حضرت امام حسن و برادر محمد نفس زکیهـبر منصور خلیفه عباسى شورید،ابو حنیفه به حمایت او بود.و به قول زفر بن هذیلـکه خطیب بغدادى نقل کرده استـبا شدت و جهد،بر خلاف منصور سخن راندى(تاریخ بغداد،13/329)،و حتى وقتى منصور دو نامه مجعول از طرف همین ابراهیم حسنى،به نام اعمش محدث و ابو حنیفه نوشت،اعمش بعد از خواندن آن را به خورد گوسپند داد،ولى چون نامه به ابو حنیفه رسید،آن را بوسید و جواب نوشت(ضحى الاسلام 2/182،به نقل از ابن عبد البر/17)و این امر سبب شد که بین ابو حنیفه و خلیفه عباسى،کدورتى پدید آید،و در نتیجه به امر خلیفه تازیانه خورد و به زندان افتاد .و در آنجا به قول برخى مسموما از جهان رفت (18) .
آرى اگر این اظهارها و حقیقتها و دهها امثال آن را ببینیم (19) به این نتیجه درست مى‌رسیم که«الغدیر»،کتاب مسلمانان است،نه تنها شیعیان،زیرا«الغدیر»نیز در جوهر خود،صورت دیگرى است از ابراهیم حسنى یا هر ثائر علوى دیگر.
و حتى مى‌نگریم که اگر در رگهاى فرزندان سرزمینهاى اسلام،خونى زنده است،که مایه پایدارى آنان است در خطیرترین مقاومتها،باز همان خونى است که با ولاى على و آل على در رگها مى‌گردد و در قلبها مى‌دود،و شاعران سرزمینهاى آیات قرآن چنین مى‌گویند:
تحت سماء صیفه الحمراء
من قبل الف سنه یرتفع البکاء
حزنا على شهید کربلاء
و لم یزل على الفرات دمه المراق‌
یصبح وجه الماء و النخیل فى السماء (20) .
یا:
سمعت صوت و لزمن‌
السقوط نحوى فى الولاده
و النهر الممدود کالوساده
من شفتى سقراط حتى جثه الحسین (21)
یا:
من رحم الایام نأتى…
من وجع الحسین نأتى…
من اسى الزهراء
من احد نأتى و من بدر…
و من احزان کربلاء… (22)
نأتى لکى نصحح التاریخ و الاشیاء (23) .
و همینگونه شاعران شیعى ایرانىـشاعران روشنگر تعهد شناس.
و چون به اینهمه توجه کنیم،خواهیم دریافت که با این کتاب،اسلام که ماهیت انقلابى داشت و«دین تحرک»بود،دوباره روشنتر شناسانده شد.و این تاکنونـچنانکه گفتیمـیازده جلد«الغدیر»است .این کتاب صاحب رسالت،هنوز مجلداتى دیگر دارد که بزودى انتشار خواهد یافت.و از جمله مباحث مجلدات باقیمانده،رسیدگى فنى و عمیق به«صحاح ست»است و بحث عجیب«مسند المناقب و مرسلها»،و بحث بیدار کننده«حکومه الالفاظ»،و مباحث فراوان دیگر،که چون انتشار یابد،بار دیگر جوامع را در جریان حکومت معصوم و مدینه قرآنى غدیر و فلسفه سیاسى اسلام قرار خواهد داد،و با خواسته‌هاى پیامبر اکرم روبرو خواهد ساخت.
پس از بحثى که از آغاز تاکنون کردیم،باید دید اینهمه معلومات و موضعگیرى که در«الغدیر»گرد آمده است،روى هم،یعنى چه.اینهمه چه معنى مى‌دهد و از آنها چه نتیجه مى‌شود؟و آیا اینهمه سند و اطلاع و عرضه و تحلیل و بحث و استناد یعنى چه؟اینهمه سند و اطلاع و عرضه و تحلیل و بحث و استناد یعنى:
معاویه بن ابى سفیان نه امام حسن مجتبى آرى یزید بن معاویه نه امام حسین آرى ولید بن عبد الملک اموى نه امام على بن الحسین زین العابدین آرى هشام بن عبد الملک نه امام محمد باقر آرى منصور دوانیقى نه امام جعفر صادق آرى هارون الرشید عباسى نه امام موسى بن جعفر علوى آرى عبد الله مأمون نه امام على بن موسى الرضا آرى ابراهیم معتصم نه امام محمد التقى آرى متوکل عباسى نه امام على النقى آرى معتمد عباسى نه امام حسن عسکرى آرى عبید الله بن زیاد نه مسلم بن عقیل آرى حجاج بن یوسف ثقفى نه سعید بن جبیر تابعى آرى القادر عباسى نه شریف رضى آرى و…بدین گونه مى‌نگریم که«الغدیر»کتاب زندگى و آفتاب و طلوع و انسانیت است،بلکه باید گفت کتاب همه نسلهاست و براى همه نسلها مورد حرمت است و ارجمندى کار صاحب«الغدیر»،همه محققان و بازسازان و حماسه‌داران و حق‌جویان و آزادیخواهان جهان را روشن.
و از این روـبه نظر این بندهـمناسب است بر کلماتى که در صفحه عنوان«الغدیر»آمده است،یعنى این کلمات:

کتاب دینى،علمى،فنى،تاریخى،ادبى،اخلاقى.
کلمات زیر نیز افزوده شود:
مبدئى،انسانى،تقدمى،اصلاحى،عملى،اجتماعى،ایدئولوجیکى،سیاسى،انقلابى.
و این است کلیت ذهنى و حماسه عینى تشیع.و این است فلسفه بعثتـغدیرـعاشوراـمهدى.
این است که ما،پیام آوران راستین اصلاح و دیگر مصلحان بزرگ انسانیت را که در طول تاریخ تا هم امروز،در هر گوشه جهان،پیدا شده‌اند و هر یک به اصلاح بخشى از زندگى بشرى پرداخته‌اند و در سرزمینهاى خود،یا دیگر سرزمینها،پدیدـآورنده انقلابهاى انسانى شده‌اند،و براى بازیافت حقوق محرومان به تلاش برخاسته‌اند،بزرگ مى‌داریم.و به عظمت هر یک از آنان،از هر مذهب و ملتى و با هر نوع جهان‌بینى،در حد لازم،خستوییم.و آنان که در گذشته‌اند و هر کدام به نوعى به مسائل انسانى خدمت کرده‌اند،همواره براى روحشان آرزوى آرامش مى‌کنیم،و براى آنان که زنده‌اند آرزوى کامیابى بیشتر،اما به سویشان دست دراز نمى‌کنیم که از این باب و بابت غنییم زیرا که خود،آنچه را که باید،داریم.تنها باید بدانیم که چه داریم و بشناسیم و بشناسانیم،و در سطح عرضه بر نسلهاى جهان و مشارف تاریخ بکوشیمـکوششى چونان هجوم فجر بر تاریکیها و تابیدن آفتاب بر آبادیها.

پى‌نوشتها:

(1) «مقدمه ابن خلدون»،ترجمه محمد پروین گنابادى،ج 1/ 36
2) یا به تعبیرى:«فقیه المورخین و مورخ الفقهاء»ـ«الغدیر»،ج 9
3) «تاریخ تمدن»ـویل دورانت،کتاب چهارم،عصر ایمان،بخش دوم(تمدن اسلامى)/176ـ177،از ترجمه فارسى.
4) دکتر ملحم ابراهیم الاسود،در تعلیقات«دیوان ابو تمام»ـ«الغدیر»،ج 1/12،و ج 2/331ـ 333
5) سید حسین موسوى هندى،از عالمان عراق،مؤلف کتاب ارجمند«الاسلام مبدأ و عقیده».
6) «الغدیر»،ج 6/و.
7) براى دیدن نمونه‌اى از توهینها و هتاکیهاى وحشتناک برخى نویسندگان به مقدسات اسلام یعنى همان چیزها که برانگیزنده عتابهاى صاحب«الغدیر»شده است،از جمله«الغدیر»،ج 3/258ـ259،نیز همین جلد/277 به بعد،نیز همین جلد/329 به بعد و…دیده شود.
8) «یادنامه علامه امینى»،چاپ تهرانـشرکت انتشار،کتاب اول،مقاله بیستم/ 500
9) «العباسیون الاوائل»،ج 1/218ـ224 چاپ بیروت،با کمک دانشگاه بغداد(1390)
10) «الغدیر»ج 8،ص 396،نقل از کتاب«صفین»ـتألیف نصر بن مزاحم(ـم 212)/ 115
11) «الغدیر»،ج 8/یا…
12) دیوان محمد حافظ ابراهیم،شاعر مصرى مشهور.
13) «الغدیر»ج 7/85 به بعد.
14) و در این میان به برخى از آثار مستشرقین مى‌رسیم که در نقل به دروغ گفتن پرداخته‌اند و ذره‌اى امانت را رعایت نکرده‌اند.بگذریم از جاهایى که شیعانه اعمال غرض کرده‌اند،یا مواردى که مطلب مأخذ اصل را درست درک نکرده‌اند و زبان را نفهمیداند،با این وصف،دریافت غلط خود را چونان وحى منزل بازگو کرده‌اند.درباره مستشرقین،در همینجاـذیل«خطوطى از اهداف»ـسخن خواهیم گفت.
15) نقل تقطیعى،یعنى نقل یک مقدار از حدیث،یا متن تاریخى،یا متن حدیثى،یا متن فلسفى یا…و حذف مقدارى دیگر،در جایى که مطلب پیوسته و مرتبط است و نقل همه مطلب چیز دیگرى را مى‌رساند،یا ممکن است خواننده از نقل همه مطلب استنباط دیگرى بکند.
16) «فاطمه الزهراء وتر فى غمد»/118،چاپ نجف(1388).
17) «تاریخ ابن خلدون»،ج 4/ 3
18) «هزاره شیخ طوسى»،تهیه و تنظیم على دوانى،ج 1/84ـمقاله پوهاند عبد الحى حبیبى افغانى .
19) نمونه‌هایى از اینگونه در گذشته نیز آورده شد.
20) عبد الوهاب البیاتىـ«الموت فى الحیات»،چاپ دار الآداب،بیروت.
21) ادونیسـ«المسرح و المرایا»،چاپ دار الآداب(1968)،این شعر را،از این شاعر،به دلیل اهمیت محتواى آن آوردم.
22) و در اینجا به اصالتى دیگر بر مى‌خوریم:رابطه مستقیم«احد»و«بدر»،با«کربلا»،که تبلور دیگر همان جهاد است پس از 48 سال.و ایمان به این رابطه و تبلور را شیعه هیچگاه از دست نهشته است.و بیخود نیست که بیش از 1300 سال است که از جمله در زیارت حضرت ابو الفضل العباسـعلیه السلامـمى‌خواند:«اشهد و اشهد الله انک مضیت على ما مضى به البدریون»ـمن گواهم…که تو در همان راهى شهید شدى،که شهداى بدر شهید شدند.یعنى شیعه،خلافت امثال یزید را خلافت جاهلیت مى‌داند نه خلافت اسلام.
23) نزار قبانى.
منبع: حماسه غدیر

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید