تحلیلی از شخصیت و قیام امام حسین (ع) (3)

تحلیلی از شخصیت و قیام امام حسین (ع) (3)

نویسنده: حجه الاسلام دکتر قاسم ترخان

3. نقش شیعیان در شهادت امام حسین (علیه السّلام)
اندیشه ی مقصر جلوه دادن شیعیان و دلایلی که در این باره اقامه شد از جهاتی قابل نقد است؛ زیرا اولاً: نقشه ی شهادت سید الشهدا (علیه السّلام) در عراق از سوی معاویه طراحی شد و یزید تنها مجری این طرح بود و به وصیت پدرش عمل کرد. (1) قرائنی که
این ادعا را اثبات می کنند، عبارت اند از:
الف. معاویه تلاش کرد که کوفه از بزرگان و شیعیان واقعی خالی شود. افرادی که ممکن بود در آینده به کمک امام حسین (علیه السّلام) بروند، از این رو حجر بن عدی و عمرو بن حمق را به شهادت رساند. (2)
ب. معاویه، مروان والی مدینه را که همیشه در فکر قتل امام (علیه السّلام) بود (3)، بر کنار کرد (4) و ولید بن عتبه را به جای او گماشت که درباره امام حسین (علیه السّلام) دیدگاه او را نداشت؛ زیرا معاویه نمی خواست در مدینه با شدّت تمام با امام (علیه السّلام) برخورد کند، پس نباید مروان حاکم شهر باشد.
ج. معاویه به یزید وصیت کرده بود: « ارعد له و أبرق…؛ حسین را بترسان، امّا هرگز به او آسیبی نرسان و هر جا که خواست، برود [برایش مانع ایجاد نکن] » (5). قاتلان پدرش و خیانت کارانی که برادرش را تنها گذاشته اند، او را به عراق دعوت خواهند کرد و همان ها نیز برای از میان برداشتن او کافی هستند. (6)
د. نامه های کسانی که حضرت را به کوفه برای بنیان گذاری حکومتی جدید فرا خوانده بودند، در زمان حیات معاویه به مدینه رسید و حکومت به هیچ یک از آن نامه نگاران، تعرّض و دشمنی نکرده است. (7)
ه. یزید بعد از مرگ معاویه نامه ای به ولید بن عتبه والی مدینه بدین مضمون نوشت که: مردم را به بیعت با من دعوت کن و در این کار از بزرگان قریش شروع کن، ولی قبل از همگان، از حسین بن علی بیعت بگیر، پدرم امیرالمؤمنین (معاویه) به من سفارش نموده که با حسین با ملایمت و آرامش برخورد کنم. (8)
و. یزید در نخستین خطبه ای که در شام خواند، خبر از جنگی داد که به زودی با اهل عراق رخ می دهد و به واسطه عبیدالله بن زیاد به پیروزی می رسد. (9)
ز. به رغم این که هر کدام از والیان مدینه (ولید بن عتبه) و مکّه (عمرو بن سعید) (10) از بنوامیّه و ستمگر بودند، ولی با سیدالشهدا (علیهم السّلام) برخورد سختی نکردند. در
حالی که مروان به ولید اصرار کرد که هم اکنون حسین را به قتل برسان و ولید به حضرت گفت: در امان خدا، بفرمایید (!) و وقتی خبر رفتن حضرت از مدینه به او رسید، گفت: « الحمدلله که خارج شد! » (11)، و بعدها هم بر این کار مؤاخذه نگردید. (12)
عمرو بن سعید نیز بعد از ورود سید الشهدا (علیهم السّلام) به خدمت امام رسید و فقط این مطلب را از امام پرسید: برای چه آمده اید؟ حضرت فرمودند: عائذاً بالله و بهذا البیت؛ به خدا و به این خانه پناهنده شویم. (13)
چرا این والیان با امام (علیه السّلام) برخورد سخت و خشنی نداشتند؟ آیا رفتار این افراد، با اهل بیت (علیهم السّلام) خوب بوده و دوست دار ایشان بودند؟ هرگز! (14) بلکه آنان طرح و نقشه را اجرا می کردند. بهترین گواه بر این مدعا، سخن بلاذری است. وی می گوید: بعد از آن که ولید به امام گفت برو به سلامت، این جمله را نیز
گفت: ولو علمت ما یکون بعدنا لأحببتنا کما أبغضتنا؛ اگر بدانی که بعد از این از دیگران چه خواهی دید، به همین اندازه که اکنون از ما بدت می آید، ما را دوست خواهی داشت. (15)
در حالی که در مقابل می بینیم، معاویه بن یزید وصیّت کرده بود: هر جا عبدالله بن زبیر را پیدا کردی، او را قطعه قطعه کن… (16) و آن گاه که او شبانه و از بی راهه از مدینه به طرف مکّه حرکت کرد، ولید بن عتبه لشکری به فرماندهی حبیب ذکوان در پی دست گیری او فرستاد، اما او را نیافتند. (17)
عمرو بن سعید نیز درباره ابن زبیر این گونه موضع گیری می کند و می گوید: به خدا سوگند! او را دست گیر می کنیم و اگر داخل کعبه شود نیز، کعبه را بر سرش آتش می زنیم، هر کس می خواهد ناراحت شود! (18)
ز. نعمان بن بشیر والی کوفه نیز مأمور بود که با نشان دادن چراغ سبز، به یاران مسلم احساس امنیت را تزریق کند تا از این رهگذر هدف مسلم (علیه السّلام) روشن شود و یاران او شناسایی گردند و از این رو است که بعد از عزل نعمان و نصب عبیدالله، به شام فراخوانده شد و به پاس انجام درست مأموریت، به ریاست قوه قضائیه شام منصوب گشت و بعد از مدتی نیز والی شهر حمص شد. (19)
و تحت فشار قرار دادن امام بود (20) و آن گاه که حضرت از حجاز خارج شد، سیاست نیز تغییر کرد و این جا بود که یزید نامه ای به ابن زیاد نوشت و در آن به کشتن امام (علیه السّلام) دستور داد. (21)
آیا از آنچه گفته شد نمی توان فهمید که اینان می خواستند حضرت را به قتل برسانند، اما به جهاتی از جمله موقعیت امام، قادر نبودند این کار را در مدینه و مکه عملی نمایند. از این رو از همان اول یکی از نقشه ها این بود که یا به صورت مخفیانه امام را در مکه ترور کنند (22)، یا از طریق مردم کوفه به خواسته خود جامه عمل بپوشانند؛ یعنی هر طور شده حضرت را به طرف عراق بکشانند، ولی مستقیماً کاری به او نداشته باشند و آن حضرت را با دست مردم عراق به قتل برسانند و خون آن حضرت را به گردن آنان بیندازند. گفتنی است که با شرایط پیش آمده، خود یزید بن معاویه نیز باور و اعتقادی به موفقیت این طرح نداشت و بعد از این حادثه، فهمید که نمی تواند مسئولیت این جنایت را متوجه شیعیان کند. اگرچنین چیزی امکان پذیر بود، زمانی که نوک پیکان اتهام کشتن امام به سوی او نشانه رفته بود، لحظه ای از گفتن چنین دروغی درنگ نمی کرد که شیعیانش او را کشتند، در حالی که او مسئولیت شهادت امام حسین (علیه السّلام) را به عهده عبیدالله بن زیاد والی و فرماندار کوفه گذاشت نه شیعیان. (23)
ثانیاً: از مردم کوفه کسانی که در به شهادت رساندن سید الشهدا (علیهم السّلام) با یزید همکاری کردند و مباشر قتل امام بودند، همگی از اهل شام و یا از غیر شیعیان بوده اند. در کوفه از نظر ساختار جمعیتی شیعیان، خوارج و پیروان بنی امیه، زندگی می کردند که سهم هر یک در به شهادت رساندن امام در زیر مورد بررسی قرار می گیرد:

الف: سهم شیعیان در جنایت کربلا
در قرن اوّل، شیعیانی که در کوفه ساکن بودند، مانند شیعیان امروزی اعتقاد به جانشینی بلافصل حضرت امیر (علیه السّلام) نداشتند و حضرت علی (علیه السّلام) را تنها بر عثمان
مقدم می دانستند (24)، بله شیعیان حقیقی و راستینی؛ مانند میثم تمار و حبیب بن مظاهر نیز در کوفه حضور داشتند، اما تعدادشان اندک بود و همین گروه اندک نیز یا توسط معاویه، زیاد بن ابیه (25) و ابن زیاد به قتل رسیده بودند (26)، یا دستگیر گشته و در زندان بسر می بردند (27)، یا با لشکر عمر سعد همراهی کردند تا به کربلا برسند و از تاریکی شب استفاده کنند و به امام ملحق شوند. (28) با این حال گزارشات تاریخی حاکی از آن است که قاتلان امام حسین (علیه السّلام) از طرفداران عثمان بودند (29)، نه حتی شیعیانی که علی (علیه السّلام) را بر عثمان مقدم می دانستند، تا چه رسد به شیعیان حقیقی که به تقدم و افضلیت علی (علیه السّلام) بر خلفای سه گانه ی پیشین قائل بودند.
توجه به نکات زیر می تواند این مطلب را به اثبات رساند:
ابن زیاد در نامه ای به عمر سعد نوشت: حسین و یارانش را از آب منع کن تا قطره ای به آنها آب نرسد، همان طوری که با خلیفه مظلوم عثمان بن عفان این کار را کردند. (30)
یزید بن الحصین همدانی به دشمن خطاب کرد و گفت:… این آب فرات است که خوک های ده نشینان و سگانشان در آن غوطه خورند و شما آن را از فرزند رسول خدا دریغ داشتید!، در جواب گفتند: ای یزید بسیار سخن دراز کردی، بس کن باید حسین تشنگی کشد چنانچه کسانی پیش از او تشنه ماندند. (31)
بدیهی است که منظور از این جمله ی اخیر عثمان بن عفّان بوده است و آیا این می تواند جواب یک شیعی باشد؟!
در گفتگوی یزید بن معقل – که در لشکر ابن زیاد بود – با بریربن خضیر – که از علمای قرآن شهر کوفه و از یاران حضرت بود – در روز عاشورا سخن از حقانیت امیر مؤمنان علی (علیه السّلام) و عثمان مطرح است. (32)
هنگامی که نافع بن هلال از یاران امام حسین (علیه السّلام) پا به میدان رزم نهاد، رجز خواند و گفت: من معتقد به دین علی (علیه السّلام) هستم. فردی از سپاه ابن زیاد به نام مزاحم بن حریث برای مبارزه با او به میدان رفت و در جواب نافع گفت: من هم معتقد به دین عثمان هستم. (33)
تاریخ طبری در مورد زهیر می نویسد: زهیر به عزره گفت: ای عزره خداوند او را پاک گردانید و هدایت نمود؛ پس از خدا بترس که من از خیرخواهان توام، تو را به خدا قسم می دهم که مبادا از کسانی باشی که گمراهان را در کشتن جان های پاک یاری کنی! وی پاسخ داد: ای زهیر! ما تو را از شیعیان این خاندان نمی شناختیم (ولی امروز تو را در صف شیعیان او می بینیم) در حالی که تو عثمانی مذهب بودی! (34)
امام حسین (علیه السّلام) نیز از آنان این چنین تعبیر فرمود: ویلکم یا شیعه آل أبی سفیان ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون یوم المعاد فکونوا احراراً فی دنیاکم…؛ وای بر شما ای پیروان آل ابی سفیان، اگر دین ندارید و از روز معاد نمی ترسید، در کار دنیایتان آزاده و جوانمرد باشید. (35)
در گذشته نیز بیان گردید که وقتی اسیران اهل بیت (علیهم السّلام) را به مدینه منوره برگرداندند و بانوان بنی هاشم شیون و ناله زدند و به عزاداری پرداختند، راوی می گوید: در آن هنگام نزد عمرو بن سعید اشدق رفتم. عمرو با دیدن آن صحنه خندید و شعری را به دشمنی اهل بیت (علیهم السّلام) خواند و بعد از آن گفت: هذه واعیه بواعیه عثمان بن عفّان (!)؛ این عزا و مصیبت در مقابل مصیبت عثمان ابن عفّان است (!) (36)

ب. سهم خوارج در شهادت امام حسین (علیه السّلام)
خوارج، فرقه بزرگ دیگری بودند که در شهر کوفه سکنا گزیدند و شهادت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) به دست اینان اتفاق افتاده بود. آنها در شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) و نیز در واقعه ی عاشورا با بنی امیّه همکاری داشتند. سران این گروه افرادی؛ مانند اشعث بن قیس (37) و دو فرزندش به نام های قیس و محمد (38)، شبث بن ربعی (39)، عمرو بن حریث (40) و… بودند که نقش آنان در آنچه که گفته شد از مسلمات تاریخ است.

ج. نقش یاران و پیروان بنی امیّه در حادثه ی کربلا
شایان توجه است که گروه فراوانی از اهالی کوفه یاران و پیروان بنی امیه و بندگان زر و زور بوده اند؛ مانند مسلم بن سعید حضرمی، عماره بن عقبه (41) و مسلم بن عمرو باهلی (42) و…، اینان کسانی بودند که برای اجرای اهداف و منویات معاویه و یزید در کوفه تلاش می کردند. نگاهی به اسامی امضا کنندگان حکم قتل حجر بن عدی (رحمه الله)، ما را به این حقیقت رهنمون می کند که اگرچه شیعیانی در شهر کوفه می زیستند، اما چه تعدادی از بزرگان کوفه جزو یاران بنی امیه بوده اند. در این لیست افرادی همچون: حصین بن نمیر (43)، محمّد بن اشعث بن قیس، کثیر بن شهاب، خالد بن عرفطه (44)، قیس بن ولید (45)، ابوبرده فرزند ابوموسی اشعری (46)، سمره بن جندب، یزید بن حارث، حجّار بن اَبجر، عمربن سعد بن ابی وقاص (47) و شمر بن ذی الجوشن (48) به چشم می خورد که از فرماندهان لشکر یزید در کربلا بودند و جنایات زیادی از آنان سر زده است. (49)

د. حضور لشکری از شام در کربلا
گزارشات تاریخی از این مطلب حکایت دارد که لشکری از شام در کربلا حضور داشتند و در شهادت امام نقش ایفا کردند. بر این مطلب شواهدی وجود دارد. (50)
نتیجه این که؛ الف. اگرچه اکثر شیعیان در کوفه بودند، اما در آن زمان اکثر کوفه از شیعیان نبودند. ب. شیعیان سهمی در شهادت امام حسین (علیه السّلام) نداشتند. بر فرض هم این ادعا را بپذیریم که شیعیان نیز سهمی در کشتن امام حسین (علیه السّلام)
داشتند، باید گفت: اینان شیعیانی بوده اند که از شیعه بودن خود برگشته و به دشمنان آن حضرت پیوستند و در این حال دیگر به چنین اشخاصی شیعه گفته نمی شود. به عبارت دیگر؛ این مردم از سویی مثل مردم شام نبودند که طرفدار بنی امیه باشند و از سویی دیگر؛ شیعه واقعی هم نبودند که از جانفشانی در راه اهل بیت هراسی نداشته باشند. (51)
با این بیان روشن شد که اگر گفته شده است: بیست هزار نفر از اهل عراق با امام حسین (علیه السّلام) بیعت کردند و آنان نسبت به آن حضرت عهدشکنی نمودند، در حالی که بیعت امام حسین بر گردن ایشان بود، بر آن حضرت خروج کردند و او را کشتند (52)؛ نه یعنی شیعیان او کمر به قتل او بستند.
و اگر در منابع تاریخی و حدیثی آمده است که امام حسین (علیه السّلام) به مردم کوفه فرموده است: وای بر شما! چرا آن گاه که شمشیرها در نیام بود و دل ها آرام و فکرها خام ما را رها نکردید،… آری به خدا سوگند بی وفایی و پیمان شکنی عادت دیرینه شماست، ریشه شما با غدر به هم پیوسته و آمیخته است… . (53) یا آنان را این گونه نفرین می کند که خداوندا این گروه را پس از خوشی از همدیگر پراکنده کن،
و آنان را دسته های مختلفی قرار بده… پروردگارا این جماعت ما را دعوت کردند تا از ما یاری کنند، بعد از این بر ما حمله آوردند و سرانجام ما را کشتند. (54) یا ندا داد که ای شبث بن ربعی، و ای حجار بن ابجر، و ای قیس بن اشعث، و ای یزید بن حارث، آیا شما به من ننوشتید که میوه ها رسیده و باغ ها سرسبز شده و تو بر لشکری آماده یاریت وارد خواهی شد؟ (55)، این خطابات متوجه شیعیان نبوده است و اساساً امام نیز آنان را به این عنوان ملقب نفرموده است، پس چگونه است که از خطاب امام به مردم کوفه نتیجه گرفته شده که امام شیعیان خود را این گونه مورد عتاب قرار داده است؟!
حربن یزید نیز بعد از توبه رو به مردم کرد و گفت: ای مردم کوفه (نه ای شیعیان) مادران به عزای شما بنشینند و اشک بریزند، شما این بنده صالح را دعوت کردید و او هم دعوت شما را پذیرفت و به طرف شما آمد، اکنون قصد دارید وی را تسلیم دشمن کنید، شما ادعا می کردید تا جان در بدن دارید با دشمان او جنگ کنید، اینک از ادعای خود دست برداشتید و تصمیم گرفته اید وی را بکشید. (56)
اگر امام زین العابدین (علیه السّلام) در خطاب به مردم کوفه فرمود: پس هلاک باد شما را چه توشه ای برای خود پیش فرستادید و زشت باد رأی شما! به کدام چشم به روی
پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نظر می افکندید، وقتی با شما گوید مرا کشتید و حرمت مرا شکستید پس از امّت من نیستید؟!… هیهات هیهات! ای بی وفایان مکّار، میان شما شهوات حایل شد… (57)، و اگر آن گاه که گریه مردم را دید، چنین فرمود: این جماعت برای ما گریان و نالاند، پس ما را چه کسی غیر از ایشان به قتل رسانید. (58) همه این تعبیرات بدان معناست که امام سجاد می خواهد بفرماید: شما هم مسئولید، هم شما و هم آنهایی که حکومت در اختیارشان بود آنها با شما به این اقدام دست زدند، شما مردم کوفه تنها ادعای دوستی دارید و شیعه واقعی نیستید و نبودید.
بر همین اساس است که فاطمه صغری (59) و زینب کبری (60) در خطاب خود به مردم کوفه از آنان به مردم حیله باز، بی وفا، خودخواه و بی غیرت، یاد می کنند. آیا به راستی می توان نام شیعه را بر چنین مردمی نهاد؟! در حالی که می دانیم شیعه در لغت به معنای پیرو و یاور است (61) و اگر در آیات قرآن ابراهیم از شیعیان نوح (62) دانسته شد، به همین دلیل است (63) و بر همین اساس است که این واژه توسط پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) به پیروان علی (علیه السّلام) اطلاق شده (64) و برای دوست داران و پیروان علی (علیه السّلام) اصطلاح گردیده است.
اکنون جای این پرسش است که سؤال گردد ملاک این نام گذاری چیست و واقعاً به چه کسی پیرو گفته می شود؟ در جواب باید گفت: ملاک این نام گذاری در هم رنگی با این بزرگواران است؛ یعنی عمل به دستورات الهی و پیروی واقعی از آنان. (65)
امام باقر (علیه السّلام) می فرماید: شیعیان ما کسانی هستند که تابع ما باشند و مخالفت نورزند در هنگام آسودگی و اطمینان خاطر ما مطمئن باشند و در هنگام وحشت و ترس ما بیمناک، اینها شیعیان مایند. (66)
امام صادق (علیه السّلام) فرموده است: سوگند به خدا [کسی] به خدا مقرّب نمی گردد، مگر به طاعت (و بندگی) و ما مدرکی برای دوری از آتش در دست نداریم! و نه کسی به نفع خود بر خدا حجتی دارد. هر کس مطیع و فرمانبردار خدا باشد، دوست ماست و هر کس خدا را معصیت کند، دشمن ما خواهد بود. [بدانید کسی] به ولایت ما نمی رسد مگر با عمل و دوری از حرام. (67) از شیعیان ما نیست کسی که به زبان [شیعه بودن را] اظهار کند و در رفتار مخالف ما و رفتار ما باشد. شیعه کسی است که با زبان و قلبش موافق ما باشد و از آثار ما پیروی نماید و طبق رفتار
ما رفتار کند. آنها شیعیان ما هستند. (68) دروغ گفته است کسی که می پندارد از شیعیان ماست، ولی چنگ به ریسمان دیگران می زند. (69)
بر این اساس؛ این بزرگواران نیز در خطاب خود به مردم کوفه نگفتند ای شیعیان ما، بلکه فرموده اند ای اهل کوفه! پس چگونه می توان نتیجه گرفت که اینان شیعه بودند! نهایت چیزی که می توان گفت آن است که اینان ادعای تشیع را داشتند، اما خالص نبودند و به مال و مقام دنیا دل خوش بودند؛ نهایت چیزی که می توان گفت آن است که اینان ادعای تشیع را داشتند، اما خالص نبودند و به مال و مقام دنیا دل خوش بودند؛ یعنی در اسم شیعه بودند در عمل. شاهد این گفتار کلام حضرت علی (علیه السّلام) است که تعداد اندکی را از شیعیان خود می داند (70) با این که هزاران نفر در لشکر ایشان
بودند و در رکاب آن حضرت با معاویه جنگیدند؛ این نیست مگر این که گفته شود خود شیعیان نیز درجات متفاوتی دارند، آنانی که دل در گرو دنیا دارند شیعه واقعی و حقیقی نیستند.
در این زمینه کلام سید محسن امین جالب به نظر می رسد: منزه است خداوند از این که قاتلان امام حسین (علیه السّلام) از شیعیان باشند، بلکه کسانی که ایشان را کشتند از اهل طمع بودند که دین نداشتند. بعضی از اشرار نااهل بودند و بعضی از ایشان به دنبال رؤسای خود رفتند؛ رؤسایی که حب دنیا ایشان را به جنگ حسین بن علی (علیه السّلام) کشانده بود و در بین ایشان کسی از شیعیان و دوست داران حضرت نبود، اما شیعیان حضرت و مخلصین برای حضرت همگی یاران او شدند و در این که در راه او کشته شوند درنگ ننمودند و او را تا آخرین لحظاتی زندگانی با تمام نیرو یاری کردند. بسیاری از ایشان نیز نتوانستند حضرت را یاری نمایند یا نمی دانستند که کار حضرت به این جا منتهی خواهد شد. بعضی نیز در این هنگام جان خود را به خطر انداخته و حصاری را که ابن زیاد دور کوفه کشیده بود شکستند و برای یاری حضرت آمدند تا این که در کربلا شهید شدند. اما این که ادعا شود یکی از شیعیان در جنگ با حضرت حضور داشته است این صحت ندارد. آیا کسی می تواند اعتقاد داشته باشد که یکی از شیعیان و دوست داران حضرت که چنین علاقه ای به حضرت داشته به جنگ ایشان برود؟ هرگز؛ همیشه چنین بود که طرف داران حق در هر زمانی اندک بودند و این گونه است که خداوند فرمود: « و عده کمی از بندگان من شکرگذار هستند. » (71)

آیا دعوت مردم کوفه از امام حسین (علیه السّلام) دلالتی بر شیعه بودن آنان ندارد؟
در برخی از کتاب ها آمده است: کوفیان برای آن حضرت نامه نوشتند و آن حضرت را به کوفه دعوت کردند و این نوعی بیعت با آن حضرت به حساب می آید و آنان را در زمره ی شیعیان قرار می دهد. از سویی دیگر نویسندگان نامه خود در نامه هایشان نوشته اند که ما از شیعیان تو هستیم! (72) از این رو می توان نتیجه گرفت که، قاتلان آن حضرت شیعیان او بوده اند.
جواب این پرسش آن است که: بیعت هرگز بر شیعه بودن دلالت نمی کند، در غیر این صورت باید بپذیریم همه ی صحابه و تابعینی که با امیرالمؤمنین (علیه السّلام) بیعت کردند از شیعیان آن حضرت به حساب می آمدند! » در حالی که تاکنون کسی این سخن را نگفته است. به عبارت دیگر؛ اینان این عمل را تنها بدان سبب انجام دادند که از شخصیت یزید آگاهی داشتند، او را مناسب این منصب نمی دانستند و خواهان تغییر در رویه عمل حاکم اسلامی بودند. در این بین می دانستند که امام از بهترین صحابه و نوه ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) است که شایستگی تصدی خلافت را
دارد، اما این الزاماً به معنای آن نیست که آنان از شیعیان او بودند و به امامت آن حضرت اعتقاد داشتند.
بزرگانی از کوفه برای امام نامه نوشتند و از آن حضرت خواستند که به کوفه بیاید و گمان می کردند که از شیعیان آن حضرت هستند، اما گروهی به آنچه گفته بودند وفا کرده و با آن حضرت در نبرد علیه یزید شرکت کردند و گروه زیادی نیز خواستند که به سوی امام بروند، ولی گرفتار زندان شدند، عده زیادی نیز خیانت کردند، خدعه زدند و در کنار یزید قرار گرفتند؛ یعنی آنانی که ادعای شیعه بودن داشتند، تنها گروهی از آنان در ادعای خود صداقت داشتند و بیشتر آنها دروغ می گفتند و در واقع از شیعیان بنی امیه بودند که این نامه ها را برای امام نوشتند تا آن حضرت را به کوفه بکشانند و در آن جا به شهادت برسانند؛ زیرا همان گونه که قبلاً نیز به آن اشاره شد، حکومت وقت نمی خواست آن حضرت در مکه بماند.
بر این اساس؛ امام در جواب آنان مرقوم فرمود: إلی الملأ من المؤمنین و المسلمین (73)؛ زیرا می داند که اکثر اینان از شیعیان نیستند، یا در روز عاشورا به آنان خطاب فرمود که، ای شیعیان آل ابی سفیان! (74). آیا از آنچه بیان شد نمی توان فهمید
که تعدادی از نویسندگان نامه، در باطن از شیعیان یزید و بنی امیه بوده اند؟!
در پایان لازم است تذکر داده شود که، امام از نیات و اهداف این افراد باخبر بوده است، اما طبق برنامه ی خود که از سوی پروردگار ترسیم شده بود، عمل می کرده است. (75)

پی‌نوشت‌ها:

1. امام حسین (علیه السّلام) نیز علی رغم این که از این نقشه آگاهی داشت و می دانست که در کربلا به شهادت می رسد، اما برای انجام تکلیف خود و اجرای فرمان الهی تن به این برنامه داد. نک: حسینی میلانی، سید علی، ناگفته هایی از حقایق عاشورا، ص 171-178.
2. برای آگاهی بیشتر، نک: حسینی میلانی، سید علی، ناگفته هایی از حقایق عاشورا، ص 85-89.
3. آنگاه که نامه یزید به دست ولید بن عتبه رسید، مروان به ولید گفت: از ناحیه عبدالله بن عمر و عبد الرحمن بن ابوبکر مترس که آن دو خواستار خلافت نیستند، ولی سخت مواظب حسین (علیه السّلام) و عبدالله بن زبیر باشد و هم اکنون کس فرست اگر بیعت کردند، که چه بهتر و گرنه پیش از آنکه خبر آشکار شود و هر یک از ایشان جایی بگریزد و مخالفت خود را ظاهر سازد، گردن هر دو را بزن. نک: مهدوی دامغانی، محمود، ترجمه اخبار الطوال، ص 275.
4. ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج 1، ص 198. البته بنا به قول بعضی مانند ابن الاعثم در الفتوح عزل مروان و نصب ولید بن عتبه را یزید در اولین روزهای به قدرت رسیدنش انجام داد؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 9.
5. خوارزمی، مقتل الحسین، حج 1، ص 174.
6. ابن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج 8، ص 162 و 252؛ تاریخ ابن خلدون، ج 3، ص 24؛ ذهبی، تاریخ الإسلام، ج 5، ص 7؛ تاریخ الطبری، ج 5، ص 323؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، خامسه 1، ص 441؛ شیخ صدوق، الأمالی، ص 216.
7. نک: ابن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج 8، ص 161.
8. … فإنَّ أمیرالمؤمنین (معاویه) عهد إلیّ فر أمره بالرفق به واستصلاحه؛ در این باره نک: ابن سعد، الطبقات الکبری شرح حال امام حسین (علیه السّلام)، ص 55؛ بلاذری، أنساب الأشراف (شرح حال امام حسن و امام حسین علیهما السّلام)، ص 159 ح 166؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 14، ص 206 و 207؛ مزّی، یوسف، تهذیب الکمال، ج 6، ص 414؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 295. اگرچه در گزارش تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 241؛ ابن اعثم در الفتوح، ج 3، ص 9؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج 1، ص 180، دستور قتل امام در صورت عدم بیعت، به ولید آمده است اما این گزارشات مورد مناقشه قرار گرفته است. نک: حسینی میلانی، سید علی، ناگفته هایی از حقایق عاشورا، ص 123-134.
9. ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 6.
10. تاریخ نگاران درباره ی شخصیت عمرو بن سعید می نویسند: کان جبّاراً من جبابره بنی أمیّه؛ او زورگویی از ستم پیشگان بنو امیّه بوده است. ابن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج 8، ص 311.
11. نک: ابن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج 8، ص 147؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 543؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج 2، ص 33-34؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 14؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 328.
12. ذهبی می گوید: ولید در سال 62 از طرف حکومت امیر الحاج بوده است علاوه بر این، وقتی معاویه فرزند یزید، بعد از مرگ پدرش حکومت را قبول نکرد و او را به نوعی مسموم کردند، همین ولید بر جنازه معاویه نماز خواند و اهل شام از او خواستند که خلیفه شود، امّا او حاضر نشد این پیش نهاد را بپذیرد. نک: ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج3، ص 534.
13. ابن جوزی، تذکره الخواص، ص 248.
14. وقتی اسیران اهل بیت (علیهم السّلام) را به مدینه منوره برگرداندند و بانوان بنی هاشم شیون و ناله زدند و به عزاداری پرداختند، راوی می گوید: در آن هنگام نزد عمرو بن سعید که در آن زمان والی مدینه بود رفتم. عمرو با دیدن آن صحنه خندید و شعری را به دشمنی اهل بیت (علیهم السّلام) خواند و بعد از آن گفت: هذه واعیه بواعیه عثمان بن عفّان؛ این عزا و مصیبت در مقابل مصیبت عثمان ابن عفّان است. تاریخ طبری، ج 5، ص 466.
15. بلاذری، أنساب الأشراف، ج 3، ص 157.
16. تاریخ طبری، ج 4، ص 238.
17. دینوری، اخبار الطوال، ص 228.
18. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 4، ص 170؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 344.
19. برای آگاهی بیشتر، نک: ذهبی، تاریخ الاسلام: حوادث 61-80، 261ش 115؛ حسینی میلانی، سید علی، ناگفته هایی از حقایق عاشورا، ص 114-116 و 157-159.
20. ابن عباس در پاسخ نامه ی یزید که از او به جهت بیعت نکردن با ابن زبیر تجلیل کرده بود، نوشت:… تو حسین (علیه السّلام) و فرزندان خاندان عبدالمطلب را که چراغ های هدایت و ستارگان دانش بودند، به قتل رسانده ای و همه ی اینان در عراق به دستور تو به قتل رسیده اند. … هرگز فراموش نمی کنم که شما حسین (علیه السّلام) را تحت تعقیب قرار دادی تا آن بزرگوار از حرم پیامبر خدا به مکّه فرار کند. او را فراری دادید تا از حجاز بیرون برود و وارد خاک عراق شود. او را با خوف و ارعاب و نگرانی از حرم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خارج کردی، سربازان تو در آن جا به جهت دشمنی با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت او (علیهم السّلام)، از فرصت استفاده کردند و با وجود کمی یاران او، همانند کشتار اهل شرک و کفر، آنان را به قتل رساندند! ای یزید! بعد از این همه مصیبت، تو از من توقع محبّت داری؟ نک: بلاذری، أنساب الأشراف، ج 5، ص 306؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 247-249، ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 127 و 128.
21. نک: ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 535؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج 3، ص 160؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، شرح حال امام حسین (علیه السّلام)، ج 14، ص 214-215؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 139.
22. نک: ابن نما حلی، مثیر الأحزان، ص 38؛ ابن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص 82. چنانکه ابن عباس نیز در نامه خود به یزید به این مطلب اشاره کرده است: « و انسیت انفاذ اعوانک الی حرم الله لتقتل الحسین (علیه السّلام) » ر. ک: ابن جوزی، تذکره الخواص، ص 275؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 249.
23. لما قتل عبیدُ الله الحسینَ و أهله بعث برووسهم إلی یزید، فسُرَّ بقتلهم أولاً، ثم لم یلبث حتی ندم علی قتلهم، فکان یقول: و ما علیَّ لو احتملتُ الأذی، و أنزلتُ الحسین معی، و حکَّمته فیما یرید، و إن کان علیَّ فی ذلک و هن، حفظاً لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و رعایه لحقه، لعن الله ابن مرجانه یعنی عبیدالله فإنه أحرجه و اضطره، و قد کان سأل أن یخلی سبیله أن یرجع من حیث أقبل، أو یأتینی فیضع یده فی یدی، أو یلحق بثغر من الثغور، فأبی ذلک علیه و قتله، فأبغضنی بقتله المسلمون، وزرع لی فی قلوبهم العداوه. ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج 3، ص 317؛ ابن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج 8، ص 35؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 87.
24. در شرح حال مسیب بن نجبه که شیعی و از دعوت کنندگان امام (علیه السّلام) به کوفه بوده، گفته شده است: جالست المسیب بن نجبه الفزاری فی هذا المسجد عشرین سنه و ناس من الشیعه کثیر فما سمعت أحدا…؛ من بیست سال با مسیّب و شیعیان زیادی در همین مسجد هم نشین بودم و ندیدم که شیعیان کوفه نسبت به صحابه ای از اصحاب رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) جز خیر سخنی بگویند، مگر درباره علی و عثمان. (ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 58، ص 198، شرح حال مسیب بن نجبه). بر این اساس وقتی امیرالمؤمنین (علیه السّلام) خواستند در کوفه از نماز تراویح که یکی از بدعت های عمر است، ممانعت کنند، سر و صدایی به راه افتاد و ندای « یا أهل الإسلام! غیّرت سنّه عمر » طنین انداز شد. (کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 8، ص 50).
25. ابن أبی الحدید معتزلی در این باره می گوید: کتب معاویه نسخه واحده إلی عُمَّاله بعد عام المجُاعه…؛ معاویه بعد از سال خشکسالی، نامه ای به یکی از کارگزاران خویش نوشت مبنی بر اینکه هر کس چیزی از فضایل ابوتراب (امیرالمؤمنین علیه السّلام) و خاندان او نقل کرد، در مقابل او هیچ مسئولیتی بر عهده شما نیست. (به این معنا که: هر اتفاقی برای این شخص افتاد و شما هر بلایی به سر او آوردید جایز است) از این رو سخنرانان در هر کوی و برزن و بر فراز هر منبری علی را لعن کرده و از او بیزاری می جستند و به او و اهل بیت او دشنام می دادند؛ و بیچاره ترین مردم در آن زمان، مردم کوفه بودند؛ زیرا شیعه علی (علیه السّلام) در آن شهر زیاد بود؛ معاویه، زیاد بن سمیه را حاکم کوفه و هم زمان شهر بصره را نیز تحت امر او ساخت. و او به دنبال شیعیان می گشت – او شیعیان را می شناخت؛ زیرا در زمان خلافت علی (علیه السّلام) از طرفداران او بود – پس ایشان را حتی زیر هر سنگ و کلوخی هم که بودند می یافت و به قتل می رساند و یا تهدید به قتل می کرد؛ و دست ها و پاها را جدا کرده و چشم ها را کور می کرد؛ و ایشان را بر تنه های درخت خرما به دار می کشید؛ و یا از عراق بیرون می کرد؛ تا جایی که کسی از شیعیان شناخته شده در عراق باقی نماند. ابن ابی الحدید، عزالدین، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 44؛ ابن عقیل، محمد، النصایح الکافیه لمن بتولی معاویه، ص 72.
26. میثم تمّار، عبیدالله بن عمرو بن عزیز کندی، عبدالأعلی بن یزید کلبی علیمی، عبّاس بن جعده جدلی و عماره بن صلخب ازدی، از جمله شخصیت های شیعه ی کوفه بودند که توسط ابن زیاد به شهادت رسیدند. نک: أبو مخنف، مقتل الحسین (علیه السّلام)، ص 42-44 و 57-58، تاریخ طبری، ج 4، ص 275-276 و 284-286؛ کشی، ابوعمرو محمد بن عمر، رجال کشی، ج 1، ص 29، شیخ مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج 1، ص 324؛ ابن حجر عسقلانی، الإصابه فی تمییز الصحابه، ج 6، ص 250؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص 238؛ اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، ص 70.
27. مختار، حارث اعور همدانی، سلیمان بن صُرد، مسیّب ببن نجبه و رفاعه بن شداد، از جمله بزرگان شیعه بودند که دستگیر و زندانی شده بودند. اینان همانهایی هستند که بعدها به عنوان خون خواهی شهدای کربلا با لشکر شام جنگیدند و عبیدالله آرزو می کرد که ای کاش زندانیان را برون آورده بودم و گردنشان را زده بودم و اینان را آزاد نمی کردم که برایم دردسر ایجاد کند. نک: تاریخ طبری، ج 5، ص 523؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 395.
28. قاسم بن حبیب بن ابی بشیر ازدی، عمرو بن ضبیعه بن قیس، حلاس بن عمرو ازدی و برادرش نعمان، مسعود بن حجّاج تمیمی و فرزندش عبدالرحمان از جمله افرادی اند که در ابتدای امر با لشکر ابن سعد همراه شدند، ولی سرانجام به سوی لشکر امام حسین (علیه السّلام) شتافتند و در رکاب آن حضرت به شهادت رسیدند. نک: سماوی، محمد بن طاهر، إبصار العین فی انصار الحسین (علیه السّلام)، ص 109-112؛ ابن شهر آشوب مازندرانی، المناقب (مناقب آل أبی طالب (علیه السّلام)، ج 4، ص 113.
29. برای آگاهی بیشتر، نک: هدایت پناه، محمدرضا، بازتابت فکر عثمانی در حادثه کربلا، فصلنامه حوزه و دانشگاه، شماره 33.
30. تاریخ طبری، ج 5، ص 412.
31. و هذا ما الفرات تقع فیه خنازیر السواد و کلابه قد حیل بینه و بین ابن رسول الله، فقالوا: یا بریر قد اکثرت الکلام فاکفف والله لیعطش الحسین کما عطش من کان قبله؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 316؛ شیخ صدوق، الأمالی، ص 157.
32. تاریخ طبری، ج 5، ص 431-433.
33. تاریخ طبری، ج 5، ص 435؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج 2، ص 15.
34. فقال له زهیر یا عزره ان الله قد زکاها و هداها فائق الله یا عزره فإنی لک من الناصحین أنشدک الله یا عزره أن تکون ممن یعین الضلال علی قتل النفوس الزکیه قال یا زهیر ما کنت عندنا من شیعه أهل هذا البیت إنما کنت عثمانیا؛ تاریخ طبری، ج 4، ص 316.
35. ابن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص 71؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 117.
36. تاریخ طبری، ج 5، ص 466.
37. اشعث یکی از بزرگان خوارج و پدر جعده (همسر و قاتل امام حسین (علیه السّلام) بوده است. برای آگاهی از شرح حال او، نک: مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال، ج 1، ص 149؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج 1، ص 19.
38. اینان از جمله فرماندهان اعزامی سپاه ابن زیاد به کربلا بودند. محمّد بن اشعث هزار سرباز را فرماندهی می کرد، همو بود که با مسلم (علیه السّلام) جنگید و سرانجام آن جناب را دست گیر کرد و به شهادت رساند. او جزء دعوت کنندگان سید الشهدا (علیه السّلام) نبوده، ولی برادرش قیس، دعوت نامه را امضا نموده است. نک: شیخ مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج 1، ص 19؛ ابن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج 8، ص 179؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 425.
39. او از بزرگان خوارج و از نویسندگان نامه به امام حسین (علیه السّلام) است و در کربلا فرماندهی هزار سرباز را به عهده داشت. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 150؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج 2، ص 98؛ الفتوح، ج 5، ص 29. طبری از قول ابوزهیر عبسی گوید: «… در ایّام امارت مصعب شنیدم که شبث می گفت: خدا هرگز به مردم این شهر نیکی نمی دهد و به راه رشادشان نمی برد. حیرت نمی کنید که ما همراه علیّ بن ابی طالب (علیه السّلام) و پس از او همراه پسرش مدّت پنج سال با خاندان ابوسفیان جنگیدیم. آنگاه سوی پسرش تاختیم که بهترین مردم روی زمین بود و همراه خاندان معاویه و پسر سمیّه روسپی با وی جنگیدیم، ضلالتی بود و چه ضلالتی »، نک: پاینده، ابوالقاسم، تاریخ الطبری/ ترجمه، ج 7، ص 3039.
40. عمرو بن حریث کسی است که در قتل میثم تمّار (رحمه الله) دست داشته است، و عبیدالله او را به ریاست همه ی قبایلی گمارد که از حجار و مدینه منوّره به شهر کوفه هجرت کرده و مقیم کوفه شده بودند. یعنی به جای عبّاس بن جعده جدلی که توسط حضرت مسلم (علیه السّلام) در این جایگاه قرار داده شده بود، چنین شخصی گماشته شد. نک: خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج 20، ص 108؛ پاینده، ابوالقاسم، تاریخ الطبری/ ترجمه، ج 7، ص 2945.
41. این دو، جاسوس یزید در کوفه نیز بودند. آنان ضمن اطلاع یزید از اوضاع کوفه به او نوشتند: مسلم بن عقیل برای دعوت مردم به بیعت با امام حسین (علیه السّلام) به کوفه آمده است و دل های مردم را بر تو تباه کرده است و اگر نیازی به حکومت داری کسی را بفرست که به اجرای فرمان تو قیام کند و با دشمن تو رفتاری کند که خودت خواهی کرد، که نعمان بشیر ناتوان است یا تظاهر به ناتوانی می کند. نک: دینوری، الاخبار الطوال، ص 231؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 201.
42. ابن عساکر در شرح حال او چنین می نویسد: کان عظیم القدر عند یزید؛ مسلم بن عمرو باهلی نزد یزید بسیار محترم و ارجمند بود. نک: تاریخ مدینه دمشق، ج 58، ص 114، شرح حال مسلم بن عمرو بن حصین باهلی.
43. وی مسئول امنیّت شهر کوفه بود و دستگیری یاران امام کار او بوده است. برخی از جنایات او: وی رئیس تیراندازهای لشکر عمر سعد بوده و اوّلین فردی است که به طرف امام حسین (علیه السّلام) و خیمه های ایشان تیراندازی کرد؛ او کسی است که حبیب بن مظاهر را در کربلا شهید کرده است؛ وی سرهای مطهّر شهدا را در اختیار گرفت و از کربلا به سوی شام برد… . برای آگاهی بیشتر، نک: ابن شهر آشوب مازندرانی، المناقب (مناقب آل ابی طالب)، ج 4، ص 103؛ شیخ طوسی، الأمالی، ص 242.
44. عبیدالله، ابوثمامه صائدی را که توسط حضرت مسلم به ریاست قبائلی چون تمیم و هَمدان نصب شده بود، عزل کرد و به جای او خالد بن عرفطه را منصوب کرد.
45. عبیدالله، رئیس قبیله های ربیعه، بکر و کنده یعنی عبیدالله بن عمرو بن عزیز کندی را که توسط مسلم نصب شده بود، عزل کرد و قیس بن ولید بن عبدالشمس را به ریاست این قبایل منصوب کرد.
46. عبیدالله، مسلم بن عوسجه سرکرده، قبایل معروفی چون بنی اسد، مذجح و قبایل دیگر را بر کنار کرد و به جای او ابوبرده فرزند ابوموسی اشعری را گماشت.
47. او از جمله افرادی بود که به یزید نوشت و از ناتوانی نعمان بن بشیر در اداره امور گفت و نوشت که مردی نیرومند را به کوفه فرستد تا امر یزید را نفاذ بخشد. نک: آیتی، عبدالمحمد، تاریخ ابن خلدون/ ترجمه متن، ج 2، ص 32؛ حالت، ابوالقاسم و خلیلی، عباس، ترجمه کامل ابن اثیر، ج 11، ص 115.
48. او که سابقه ای خارجی گری داشت در دوران معاویه به گروه امویان پیوست، در کربلا به عنوان فرماندار سواره نظام، مجری بیشترین جنایت بر علیه اهل بیت (علیه السّلام) گردید. برای آگاهی بیشتر، نک: قمی، شیخ عباس، سفینه البحار، واژه شمر.
49. نک: بلاذری، أنساب الأشراف، ج 5، ص 254؛ حالت، ابوالقاسم و خلیلی، عباس، ترجمه ی کامل ابن اثیر، ج 11، ص 20؛ امینی، علامه عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص 47.
50. امام صادق (علیه السّلام) فرمود: تاسوعاء یوم حوصر فیه الحسین (علیه السّلام) و أصحابه بکربلاء و اجتمع علیه خیل أهل الشام… تاسوعا روزی است که حسین و یارانش در کربلا به واسطه سپاهیان شام محاصره شدند… ، کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 4، ص 147. شیخ صدوق (رحمه الله) نیز به سند خود روایت می کند که افرادی از اهل شام نیز به حضرت هجوم آوردند، شیخ صدوق، الأمالی، ص 163.
51. در دوران امام حسن (علیه السّلام) جامعه مبتلا به مرض جهل بود که باید به مردم فرصت داده می شد تا چهره واقعی بنی امیه را درک کنند و امام با صلحش این فرصت را در اختیار آنان قرار داد، اما در دوران امام حسین (علیه السّلام) مردم دچار مرض دیگری به نام ترس شده بودند که باید با خون و جانفشانی این مرض مداوا می گشت. این مرض اگرچه در زمان امام حسن (علیه السّلام) نیز وجود داشت (نک: طبرسی، الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج 2، ص 290)، اما در زندان امام حسین (علیه السّلام) شیوع بیشتری یافته بود. آنان می دانستند که یزید صلاحیت حکومت بر مسلمین را ندارند ولی در مرحله ی عمل دچار ضعف بودند و حاضر نبودند برای دست یابی به حکومتی که رهبرش امام حسین (علیه السّلام) باشد هزینه کنند.
52. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 68.
53. … لَکِنَّهُم أسرَعتُم إِلَی بَیعَتِنَا کَطَیرَهِ الدَّبَی…؛ طبرسی، الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج 2، ص 300.
54. اللهمَّ إِن مَتَّعتَهُم إِلَی حینٍ فَقرِّقُهُم فِرَقاً…؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج 2، ص 111؛ طبرسی، امین الاسلام، إعلام الوری بأعلام الهدی، ص 249.
55. فَنَادَی یَا شَبَثَ بنَ رِبعِِیٍّ یَا حَجَّارَ بنَ أبجَرَ یَا قَیسَ بنَ الأشعَثِ یَا یَزِیدَ بنَ الحَارِثِ ألَم تَکتُبُوا إِلَیَّ…؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج 2، ص 98.
56. قَالَ یَا أهلَ الکوفَهِ لِأمِّکُمِ الهَبَلُ وَ العَبَرُ أ دَعوتُم هَذَا العَبدَ الصَّالِحَ حَتَّی إِذَا أتَاکُم أسلَمتُمُوهُ… فَصَارَ کَالأسِیرِ فِی أیدیکم لا یَملِکُ لنفسهِ نفعاً و لا یدفعُ عنَهَا ضَرّاً…؛ إعلام الوری، ص 243؛ شیخ مفید، الإرشاد…، ج 2، ص 100.
57. هل تعلمون أنکم کتبتم إلی أبی و خدعتموه و أعطیتموه من أنفسکم العهد و المیثاق ثم فاتلتموه و خذلتموه… بأی عین تنظرون إلی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و هو یقول لکم: قاتلتم عترتی و انتهکتم حرمتی فلستم من أمتی…؛ طبرسی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، ج 2، ص 306.
58. إِنَّ هولاءِ یبکونَ علینا فمن قتلنا غیرَهُم؟ طبرسی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، ج 2، ص 304.
59. یا أهل الکوفه، یا أهل الغدر و المکر و الخیلاء، إنا أهل البیت ابتلانا الله بکم. و ابتلاکم بنا فجعل بلاءنا حسناً… فکفرتمونا و کذبتمونا و رأیتم قتالنا حلالاً و أموالنا نهباً… کما قتلتم جدنا بالأمس، و سیوفکم تقطر من دمائنا أهل البیت… تباً لکم فانتظروا اللعنه و العذاب فکأن قد حل بکم… و یذیق بعضکم بأس ما تخلدون فی العذاب الألیم یوم القیامه بما ظلمتمونا، ألا لعنه الله علی الظالمین. تباً لکم یأهل الکوفه، کم قرأت لرسول الله (صلی الله علیه وآ له و سلم) قبلکم، ثم غدرتم بأخیه علی بن أبی طالب وجدی، وبنیه و عترته الطبیین. فرد علینا أحد أهل الکوفه مفتخراً فقال: نحن قتلنا علیاً و بنی علی بسیوف هندیه و رماحِ و سبینا نساءهم سبی ترکٍ و نطحناهُم فأیُّ نطاحِ؛ طبرسی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، ج 2، ص 302.
60. یا أهل الکوفه، یا أهل الختل و الغدر و الخذل… إنما مثلکم کمثل التی نقضت غزلها من بعد قوه أنکاثاً، هل فیکم إلا الصلف و العجب و الشنف و الکذب… أتبکون أخی؟! أجل والله فابکو کثیراً و اضحکوا قلیلاً فقد ا بلیتم بعارها… وانی ترخصون قتل سلیل خاتم النبوه…؛ طبرسی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، ج 2، ص 304.
61. در قرآن آمده است: هذا مَن شِیعَتِهِ و هذا من عَدُوِّهٍ؛ این از پیروان او و این از دشمنان اوست (قصص، 15). در کتب لغت نیز بیان شده است: « الشیعهُ، الاتباعُ و الانصارُ و کلُّ قومٍ اجتَمَعُوا عَلَی امرٍ فَهُم (شِیعَهٌ) ثمَّ صَارَتِ (الشِّیعَهُ) نَبزاً لَجَمَاعَهٍ مَخصُوصَه؛ فیومی، مصباح المنیر، ص 330؛ خسروی حسینی، سید غلام رضا، ترجمه مفردات راغب، ج 2، ص 364. لذا به مراسمی که جنازه را از جلو می برند و مردم در پشت سر آن قرار دارند « تشییع جنازه » می گویند و بدیهی است که در عرف ادعای کسی که می گوید در تشییع جنازه فلانی شرکت کرده بودم اما از مسیری می رفتم که جنازه را از آن مسیر نمی بردند یا در مسیر مخالف حرکت جنازه حرکت می کردم، مورد پوزخند قرار می گیرد.
62. وَ إِنَّ مَن شِیعَتِهِ لَإِبراهیمَ؛ صافات، 83.
63. در قرآن پیامبر اسلام نیز از پیروان و در نتیجه از شیعیان ابراهیم شمرده شده است: وَ اتَّبعَ مِلَّهَ إِبراهیمَ حَنیفاً؛ نساء، 125.
64. أنتَ وَ شِیعَتُکَ هُمُ الفَائِزُون؛ تو و شیعیانت در قیامت رستگارید. دیلمی، حسن، إرشاد القلوب الی الصواب، ج 2، ص 262؛ شیخ صدوق، الأمالی، ص 16، المجلس الرابع.
65. امام صادق (علیه السّلام) در جواب سهل بن حسن خراسانی که ادعا کرده بود امام صد هزار شمشیر زن دارد، فرمود بنشین خراسانی خدا جانب ترا رعایت کند و به کنیزی به نام حنیفه فرمود تنور را بیفروزد. تنور افروخته شد چنانچه یک پارچه آتش گردید و قسمت بالای آن سفید شد. بعد رو به مرد خراسانی نموده فرمود برو بنشین داخل تنور. خراسانی شروع بالتماس نموده یا ابن رسول الله مرا به آتش مسوزان. از جرم من درگذر خدا از تو بگذرد. فرمود ترا بخشیدم. در همین زمان هارون مکی وارد شد یک کفش خود را به انگشت گرفته بود عرض کرد السّلام علیک یا ابن رسول الله. امام فرمود نعلین را از دست بیانداز برو داخل تنور بنشین. نعلین را انداخت و داخل تنور نشست. امام شروع کرد با خراسانی به صحبت کردن از جریان های خراسان مثل این که در خراسان بوده، بعد فرمود خراسانی برو ببین در تنور چه خبر است به جانب تنور رفتم دیدم چهار زانو در تنور نشسته از تنور خارج شد به ما سلام کرد، امام (علیه السّلام) فرمود از اینها در خراسان چند نفر پیدا می شود؟ عرض کرد به خدا قسم یک نفر هم نیست نه به خدا یک نفر پیدا نمی شود…؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 47، ص 124.
66. إنما شیعتنا من تابعنا و لم یخالفنا، و من إذا خفنا خاف، و إذا أمنا أمن، فأولئک شعیتنا؛ حمیری قمی، عبدالله بن جعفر، قرب الإسناد، ص 350.
67. وَ اللهِ ما یَتَقَرَّبُ إلَی اللهِ تبارکَ وَ تَعالیِ الا بالطّاعَهِ وَ ما مَعَنا بَراءَهٌ مَنَ النارِ وَ لا عَلَی اللهِ لأحَدٍ مَن حُجَّهٍ مَن کانَ للهِ مُطیعا فَهُوَ لنا وَلَیٌّ، وَ مَن کانَ لله عاصیا فهوَ لنا عدوٌّ، و ما تنالُ و لا یتَنا إلّا بالعَمَلِ و الورعِ؛ کلینی، الکافی، ج 2، ص 74، ح 3.
68. لَیسَ مَن شیعَتِنا مَن قالَ بِلِسانِهِ وَ خالَفَنا فی أعمالِنا و آثارِنا ولکِن شیعَتُنا مَن وافقَنا بِلِسانِهِ وَ قلبِهِ واتبع آثارنا و عَمِلَ باعمالنا اولئکَ شیعتنا؛ » حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج 11، ص 196؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 68، ص 164.
69. کَذِبَ مَن زَعَمَ أنّهُ مَن شیعَتِنا وَ هُو مُتمسّکٌ بَعُروَهِ غَیرِنا شیخ صدوق، صفات الشیعه، تحقیق مؤسسه الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ص 45.
70. أو قلیل من شبعتی الذین عرفوا فضلی و فرض إمامتی من کتاب الله عزوجل و سنه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)…؛ امیرمؤمنان خطبه ای خوانده و در آن خدا را حمد و ثناء گفته و سپس بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درود فرستادند؛ سپس فرمودند… خلفای قبل از من کارهایی انجام دادند که در آن با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مخالفت کردند و در آن بنای مخالفت با رسول خدا را از روی عمد داشتند. پیمان او را شکسته و سنت او را تغییر دادند؛ و اگر مردم را بر ترک آنها وادار نمایم وآنها را به جایگاه خود بازگردانیم و به آنچه در زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بود لشکر من از گرد من پراکنده شده و تنها باقی می مانم و یا با عده کمی از شیعه ام که برتری من و وجوب امامت من از کتاب خدا و سنت رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) را می دانند… قسم به خدا که مردم را دستور دادم که در ماه رمضان غیر از نماز واجب را به جماعت نخوانند و ایشان را آگاه نمودم که خواندن نماز مستحبی به جماعت بدعت است؛ پس عده ای از لشکریان که همراه من جنگیده بودند ندا دادند: ای اهل اسلام سنت عمر تغییر کرد!!! ما را از نماز مستحبی در ماه رمضان باز می دارند!!! و ترسیدم که بر من از سمت لشکرم شوریده همان گونه که از این امت تفرقه و اطاعت از امامان گمراهی و دعوت کنندگان به سوی آتش دیدم؛ کلینی، الکافی، ج 8، ص 58، ح 21.
71. حاش لله أن یکون الذین قتلوه هم شیعته، بل الذین قتلوه بعضهم أهل طمع لا یرجع إلی دین. و بعضهم أجلاف أشرار، و بعضهم اتبعوا روءساءهم الذین قادهم حب الدنیا إلی قتاله، و لم یکن فیهم من شیعته و محبیه أحد، أما شیعته المخصلون فکانوا له أنصاراً…؛ امین، سید محسن، أعیان الشیعه، ج 1، ص 585.
72. آنان در نامه ی خود به امام (علیه السّلام) نوشتند: بسم الله الرحمن الرحیم، للحسین بن علی من سلیمان بن صرد، و المسیب بن نجبه، و رفاعه بن شداد، وحبیب بن مظاهر، و شیعته من المؤمنین و المسلمین من أهل الکوفه، سلام علیک،… ثم سرحنا إلیه هانی بن هانی السبیعی و سعید بن عبدالله الحنفی و کتبنا معهما: بسم الله الرحمن الرحیم للحسین بن علی من شیعته من المؤمنین و المسلمین. أما بعد، فحی هلا، فإن الناس ینتظرونک و لا رأی لهم فی غیرک فالعجل العجل. والسلام علیک). و کتب شبث بن ربعی، و حجار بن أبجر، و یزید بن الحارث بن یزید بن رویم، و عزره بن قیس، و عمرو بن الحجاج الزبیدی، و محمدبن عمر التمیمی: أما بعد فقد اخضر الجنان، و أینعت الثمار، وطم الجمام…؛ موسوعه کلمات الإمام الحسین (علیه السّلام)، ص 310.
73. بسم الله الرحمن الرحیم. من الحسین بن علی، إلی الملأ من المؤمنین و المسلمین، أما بعد: فإن هانئا و سعیداً قدما علی بکتبکم – و کانا آخر من قدم علی من رسلکم – و قد فهمت کل الذی اقتصصتم و ذکرتم، و مقاله جلکم: إنه لیس علینا إمام فأقبل لعل الله أن یجمعنا بک علی الهدی و الحق. و قد بعثت إلیکم أخی و ابن عمی و ثقتی من أهل بیتی مسلم بن عقیل و أمرته أن یکتب إلی بحالکم و أمرکم و رأیکم، فان کتب إلی أنه قد أجمع رأی ملئکم، و ذوی الفضل و الحجی منکم، علی مثل ما قدمت علی به رسلکم، و قرأت فی کتبکم أقدم علیکم وشیکا إن شاء الله، فلعمری ما الإمام إلا العامل بالکتاب، والآخذ بالقسط والدائن بالحق، والحابس نفسه علی ذات الله. والسلام.
74. امین، سید محسن، لواعج الأشجان، ص 185؛ یزید نیز از وجود شیعیان خود در کوفه خبر می دهد زمانی که برای عبیدالله نوشت: أما بعد: فانه کتب إلی من شیعتی من أهل الکوفه تخبرنی أن ابن عقیل بها یجمع الجموع لیشق عصا المسلمین، فسر حین تقراً کتابی هذا حتی تأتی الکوفه فتطلب ابن عقیل طلب الخرزه حتی تثقبه فتوثقه أو تنفیه و السّلام، و سلم إلیه عهده علی الکوفه. فتال نیشابوری، روضه الواعظین، ص 174.
75. در این باره، نک: کورانی، علی، أجوبه مسائل جیش الصحابه، ص 36-42.
منبع مقاله :
ترخان، قاسم؛ (1388)، نگرشی عرفانی فلسفی و کلامی به: شخصیت و قیام امام حسین (ع)، قم: نشر چلچراغ، چاپ اول

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید