تحریفات قیام امام حسین (علیه السلام) از مدینه تا کربلا

تحریفات قیام امام حسین (علیه السلام) از مدینه تا کربلا

نویسنده: حسین عابدپور

برخی از افراد آگاه و یا بعضاً ناآگاه تحریفاتی را نسبت به واقعه عاشورا مطرح ساخته‏اند .در این مقاله ابتدا به پیشینه و تعریف تحریف و ذکر انواع و عوامل آن پرداخته شده و سپس به هفت تحریف که از سوی این افراد که پیرامون قیام امام حسین(علیه السلام) از مدینه تا کربلا صورت گرفته، پاسخ گفته شده است.
این تحریفات عبارتند از:
زمان خروج امام(علیه السلام) از مدینه ، حج ناتمام امام(علیه السلام) ، امام حسین(علیه السلام) و مصادره اموال ، مسلم بن عقیل سفیر امام حسین‏(علیه السلام)، صدور فتوی توسط شریح قاضی ، اظهار عدم اطلاع حر از نامه‏های شیعیان کوفه به امام حسین(علیه السلام) ، شروط پیشنهادی امام حسین(علیه السلام) به عمرسعد.

مقدمه
شناخت حادثه عظیم عاشورا چراغى است پر فروغ فرا روى نسلهاى بشرى، براى تشخیص رهیافت‏هاى عزت و سر فرازى در میان طوفان‏هاى وحشتناک حوادث و تحولات سیاسى، اجتماعى و تاریخى، این شناخت با توجه به ابعاد گوناگون و دامنه وسیع این حماسه خونین، نیازمند بررسى عمیق، همه جانبه و دقیق است.یکی از اعجازهای حادثه کربلا، زنده ماندن آن است و هرچند از زمان آن می‌گذرد، تازه‌تر و شفاف‌تر می‌گردد و قلوب انسان‌ها را به خود معطوف می‌سازد. با اینکه جنایات بنی امیه نتوانسته است شکوه و عظمت آن واقعه را از میان بردارد و نیز تخریب بارگاه آن‌حضرت مؤثر واقع نشده اما آنها سعی دارند با طرح تحریف وقایع کربلا، اهداف مقدس حضرت سیدالشهدا‏(علیه السلام) را از دهان مردم منحرف سازند تا به دنیا بفهمانند که حادثه کربلا حرکت انقلابی‌، اسلامی و الهی و تاریخ ساز نبوده‌، بلکه یک درگیری حکومتی سیاسی وجاه‌طلبی بوده است که مع الأسف برخی از گویندگان نیز برای گرم کردن مجلس خود و گریاندن مردم از آن بهره می‌جویند، که بر همگان تکلیف است که از اشاعه چنین سم‌های مهلکی جلوگیری کنند.کشف حقایق مربوط به زمینه‏هاى پیدایش قیام خونین عاشورا و تشریح نقاط تاریک و مبهم آن و حذف پیرایه‏هاى ناروا و تحریف‏هایى که از جانب دشمنان و معاندان آگاه و پاره‏اى از موارد دوستان جاهل و ناآگاه به این نهضت مقدس و الهى نسبت داده شده، از جمله بدیهى‏ترین و ضرورى‏ترین اقدام هایى است که ما را به شناخت صحیح علمى و واقع بینانه واقعه عاشورا رهنمون مى‏شود.
فصل اول
(کلیات تحریف) پیشینه تحریف،تعریف تحریف، عوامل تحریف، انواع تحریف

پیشینه تحریف

هرچند منافقان و ملحدان دنیاپرست گاه با کودتا، دسیسه و ظاهر سازى زمام امور مردم را به دست مى‏گیرند، ولى در دراز مدّت نمى‏توانند در برابر نیازهاى فکرى و اجتماعى جامعه دینى پاسخگو باشند و خواسته‏هاى نفسانى آنان مانع دینداریشان مى‏شود از این رو پس از مدتى به ناچار دست به تحریف در احکام و قوانین دینى مى‏زنند تا ناسازگارى آن‏ها را با اهداف پلید خود بپوشانند. چنین کارى در ادیان پیش از اسلام نیز داراى پیشینه است و قرآن مجید با نکوهش این عمل نابخردانه و شیطانى، مسلمانان را از آن آگاه ساخته و آنان را از فرجام زشت و زیانبارش برحذر داشته است نمونه آشکار تحریف آیین آسمانى، در قوم یهود است که قرآن درباره آنان مى‏فرماید:«وَقَدْ کانَ فَریقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَهُمْ یعْلَمُونَ»(1)ترجمه:گروهى از آنان گفتار خداوند را مى‏شنیدند و پس از فهمیدن، آن را تحریف مى‏کردند در حالى که مى‏دانستند.»بنابراین مسئله تحریف منحصر به عاشورا نیست، بلکه در هر عصر و زمانی این مسئله، به چشم می‏خورد که از آن جمله، می‏توان به موارد زیر اشاره کرد:

الف. تحریف در عبادات

مسلمانان به پیروى از دین خدا و سنّت پیامبر(صلى الله علیه و آله) هنگام انجام فریضه حج، به جاى نمازهاى چهار رکعتى در سرزمین «منى» دو رکعت نماز مى‏گزاردند. عثمان در زمان حکومت خویش چند سالى چنین کرد، ولى یک سال، تصمیم گرفت نمازهاى چهار رکعتى را تمام بخواند و از آن پس‏بنى‏امیه، به جاى پیروى از رسول خدا (صلى الله علیه و آله) از عثمان پیروى کردند(2)از زمان پیامبر(صلى الله علیه و آله) تا زمان حکومت معاویه کسى براى نماز عید اذان و اقامه نمى‏گفت، ولى معاویه بدعتى آفرید و براى نماز عید اذان گفت.(3) روزى معاویه پیش از رفتن به جنگ صفّین، نماز جمعه را در روز چهارشنبه اقامه کرد(4)

ب. تحریف در احکام:

پس از آن که ابوبکر به خلافت رسید، مزرعه فدک را، که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) به دخترش فاطمه(علیها السلام) بخشیده بود، از آن حضرت گرفت و مدّعى شد که این مزرعه جزو بیت المال است. ولى چون عثمان به خلافت رسید. فدک را به مروان حکم- پسر عموى خویش- بخشید و این مزرعه تا زمان عمر بن عبدالعزیز در اختیار بنى مروان بود(5)شراب در قرآن مجید، پلید شمرده شده و نوشیدنش حرام است و رسول‏اکرم(صلى الله علیه و آله) فرموده‏است:«لَعَنَ اللَّهُ الْخَمْرَ وَ غارِسَها وَ عاصِرَها وَ شارِبَها وَ ساقْیها وَ بائِعَهاوَمُشْتَریها وَ آکِلَ ثَمَنِها وَ حامِلَها.(6) ترجمه: خداوند لعنت کند شراب را، و کسى را که درختى را به نیّت ساختن شراب مى‏کارد، و کسى را که آب میوه‏اش را بدین نیّت مى‏گیرد، و کسى را که از آن مى‏نوشد، و کسى را که آن را مى‏فروشد، و کسى را که بهاى آن را مى‏خورد، و کسى را که آن را حمل مى‏کند.بااین همه، گویا مدّعیان جانشینى پیامبر(صلى الله علیه و آله) ، خود را تافته جدا بافته از امّت اسلامى و برتر از قانون خدا مى‏دانستند که شرابخوارى از کارهاى همیشگى آنان بود و قطار شتران براى آنان، شراب حمل مى‏کرد.نقل است که عبدالرحمن بن سهل انصارى به دستور عثمان به جهاد رفته‏بود و معاویه امیر شام بود. روزى عبدالرحمن مشک‏هایى پر از شراب دید که براى معاویه مى‏بردند. او بى‏درنگ همه را با نیزه درید و شراب‏ها را بر زمین ریخت. وقتى معاویه از داستان آگاه شد، گفت:«عبدالرحمن را رها کنید، او پیرمردى است که عقلش را از دست داده است.» عبدالرحمن گفت: «نه به خدا سوگند، من عقلم را از دست نداده‏ام، ولى پیامبر ما را ازشرابخوارى منع فرموده‏است. به خدا سوگند اگر ببینم معاویه خلاف امر پیامبر(صلى الله علیه و آله) عمل مى‏کند، شکمش را خواهم درید!»(7)

ج. تحریف در سنّت پیامبر(صلى الله علیه و آله):

طبرى از قول عمر نقل کرده‏است:سه چیز در زمان پیامبر(صلى الله علیه و آله) حلال بود، ولى من آن‏ها را حرام مى‏کنم و انجام دهنده آن‏ها را کیفر مى‏دهم: متعه حج، متعه زنان، و حىّ على خیر العمل در اذان.(8) معاویه بر خلاف صریح قرآن- که ربا را تحریم کرده است- به ربا خوارى مى‏پرداخت. روزى عباده بن صامت، کسى را دید که در بازار شام معامله ربوى انجام مى‏دهد. فریاد برآورد: اى مردم! از رسول خدا (صلى الله علیه و آله) شنیدم که فرمود: «طلا باید در برابر طلا و گندم در برابر گندم، و خرما در برابر خرما و به طور مساوى معامله شود و اگر کسى بیشتر دهد، ربا و حرام است.» چون این خبر، به معاویه رسید، عباده را احضار و به‏او اعتراض کرد و گفت: «اگر تو معاصر و مصاحب پیامبر بوده‏اى، ما هم بوده‏ایم. این چه حدیثى است که نقل مى‏کنى؟! دیگر این حدیث را مخوان.» عباده گفت: «گر چه معاویه خوشش نیاید، احادیث پیامبر(صلى الله علیه و آله) را براى مردم بازخواهم گفت!»(9)
د. تحریف در سیره ائمه اطهار(علیهم السلام)
ناله کردن حضرت فاطمه(سلام الله علیها) از درون کفن و در آغوش کشیدن حسن و حسین‏(علیهما السلام).(10)اقدام به خودکشی پیامبر اسلام‏(صلی الله علیه وآله و سلم).در تفسیر ابن کثیر، داستانی عجیب الخلقه و محیر العقول درباره اقدام مکرر پیامبر به خودکشی و ممانعت جبرئیل آمده است: چیزی نگذشت که ورقه بن نوفل درگذشت و نزول وحی برای مدتی منقطع شد. در پی این امر، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را چنان حزن و اندوهی فرا گرفت که بارها تصمیم گرفت خود را از بالای کوه پرت کند اما هرگاه که بالای کوه می‏رفت و قصد می‏کرد تا خواسته خود را عملی کند، جبرئیل بر وی نمایان می‏شد و می‏گفت: ای محمّد! به راستی تو رسول خدایی. او با این سخن به پیامبر آرامش می‏بخشید.اما همین که زمان انقطاع وحی به طول انجامید، دیگر بار پیامبر تصمیم گرفت دست به خودکشی بزند(11) در تفسیر فی ظلال القرآن نیز، به رمزگشایی و تبیین علل اقدام پیامبر به خودکشی، پرداخته است! از عبداللَّه بن زبیر نقل شده که رسول خدا‏(صلی الله علیه وآله و سلم) فرمود:بدترین و مبغوض‏ترین مردم در نظر من شاعران و دیوانگان بودند، به طوری که از نگاه کردن به قیافه آنها نفرت داشتم. پس از نزول فرشته وحی و امر به خواندن ،خیال کردم که لابد من هم شاعر یا دیوانه شده‏ام! و برای اینکه خاندانم قریش، در آینده از مجنون و شاعر بودن من حرفی بر زبان نیاورند، گفتم چه بهتر که خودم را از بلندی کوه پرت کنم و خود را بکشم تا راحت گردم(12)در نگاهی کلی به این گونه روایاتِ ساختگی ، چنین نتیجه‏ای به ذهن مخاطبان القاء می‏شود که گویی پیامبر(صلى الله علیه و آله) نسبت به رسالت و نبوت خود تردید داشته و دچار تزلزل رأی و تشویش بوده است!شکافتن و جراحی سینه پیامبر(صلى الله علیه و آله) توسط فرشتگان.این داستان عجیب و بی‏پایه که به داستان «شق صدر پیامبر» شهرت دارد، در روایات و کتب اهل سنّت، به طور مستفیض و فراوان آمده است.در تفسیر الدر المنثور از قول مالک بن انس چنین می‏خوانیم که در دوران طفولیت، رسول خدا، هنگامی که با اطفال سرگرم بازی بود، جبرئیل آمد و او را گرفت و بر روی زمین خواباند. سپس پهلویش را شکافت و قلبش را درآورد و از میان آن لخته خونی بیرون کشیده، گفت: این اثر تسلط شیطان بر وجود تو بود. سپس قلب پیامبر را در میان یک تشت طلا با آب زمزم شست و جراحتش را التیام داد. آن‏گاه قلب پیامبر را بجای خودش برگرداند. هم‏بازی‏های پیامبر نزد دایه‏اش، حلیمه سعدیه، دویده، خبر کشته شدن محمّد را به وی دادند، آن‏گاه به سوی پیامبر برگشتند و او را در حالی دیدند که رنگش پریده بود.(13) علاوه بر مقوله عصمت انبیا، مهم‏ترین نقدی که بر این افسانه وارد است اینکه آیا منبع بدی و شرارت در وجود انسان، غده‏ای جسمانی یا لخته خونی است که با بیرون کشیدن آن مشکل حل می‏شودتعریف تحریف
تعریف تحریف: . تحریف که ازماده «حرف»در زبان عربی است،یعنی متمایل کردن یک چیز از آن مسیر اصلی و وضع اصلی که داشته است یا باید داشته باشد.
و بعبارت دیگر:(تحریف) شى‏ءیعنی به یک طرف بردن آنست. مثل«مِنَ الَّذِینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ.(14) » و «وَقَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُم َّیُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ (15) »تحریف کلام آنست که آنرا درگوشه‏اى ازاحتمال قرار بدهی که بتوان به دو وجه حمل کرد.(16)

عوامل تحریف

الف) عوامل عمومی

به طور کلی در تواریخ دنیا این عوامل وجود دارد و تواریخ را دچار تحریف می‏کند، اختصاص به حادثه عاشورا ندارد. مثلاً تمایل بشر به اسطوره‏سازی و افسانه‏سازی و همچنین اغراض دشمنان ،عواملی است برای اینکه حادثه‏ای را دچار تحریف کند. دشمن برای اینکه به هدف و غرض خودش برسد، تغییر و تبدیل‏هایی در متن تاریخ می‏دهد و یا توجیه و تفسیرهای ناروایی از تاریخ می‏کند.

ب) عوامل خصوصی

در خصوص حادثه ی عاشورا یک عامل خاصی هم دخالت کرده است و آن اینکه به خاطر فلسفه ی خاصی از طرف پیشوایان دین توصیه شده که این جریان به عنوان یک مصیبت یاد آوری شود و مردم بر آن بگریند. فلسفه ی این تذکر و گریستن و گریاندن ، احیاء این خاطره است و فلسفه ی احیاء آن این است که هدف کلی این نهضت برای همیشه زنده بماند و امام حسین(علیه السلام) هر سال در میان مردم به این صورت ظهور کند ولی متاسفانه بدون توجه به هدف گریستنها وگریاندنها ، خود گریستن موضوع شده است.گریز زدن خود یک هنری است در میان اهل منبر و روضه خوان ها قهراً برای اینکه مردم بهتر وبیشتر گریه کنند وبه ظاهر برای اینکه اجر و ثواب بیشتری پیدا کنند روضه های دروغ جعل شد.

انواع تحریف

الف) لفظی و معنوی

تحریف لفظی این است که ظاهر یک چیز را عوض کنند. مثلاً شخصی سخنی به شماگفته است،شما یک چیزی ازگفته اوکم کنید،یایک چیزی روی گفته او بگذارید، و یا جمله‏های او را پس و پیش کنیدکه معنی‏اش فرق کند. بالاخره در ظاهر و در لفظ سخن او تصرف کنید؛این را «تحریف لفظی» می‏گویند. اما تحریف معنوی این است که شما در لفظ تصرف نمی‏کنید، لفظ همین است که هست،ولی این لفظ را طوری می‏شود معنی کردکه همان معنی صاف و راست و مستقیم آن است،مقصودگوینده هم همین بوده است،و طور دیگری می‏توان معنی کرد که خلاف مقصد و مقصود گوینده است. وقتی که می‏خواهید این کلام را برای او شرح بدهید آنرا طوری معنی کنیدکه مطابق مقصود خود شما باشد نه مطابق مقصد اصلی گوینده.

ب) ازنظرموضوع

تحریف از نظر موضوع نیز فرق می‏کند. یک وقت تحریف در یک سخن عادی صورت می گیرد؛ مانند اینکه دو نفر با همدیگر حرف عادی می‏زنند ،یک کسی نقل می‏کند، تحریف می‏کند.یک وقت تحریف در یک موضوع بزرگ اجتماعی است. مانند تحریف کردن در شخصیت‏ها. شخصیت‏هایی که قولشان و عملشان حجت است،خُلقشان برای مردم نمونه است. مثلاً تحریف کردن یا نسبت دادن سخنی به یکی از ائمه اطهار (علیهم السلام) ،که این حضرات یا چنین چیزی را نگفته اند و یا مقصودشان چیز دیگری بوده است.(17)
فصل دوم
خروج امام‏(علیه السلام) از مدینه،حج ناتمام امام‏(علیه السلام) ،امام حسین‏(علیه السلام) و مصادره اموال، مسلم بن عقیل سفیر امام حسین‏(علیه السلام)
فتوی شریح قاضی به کشتن امام حسین‏(علیه السلام)اظهار عدم اطلاع حر از نامه‏های شیعیان کوفه به امام حسین(علیه السلام)،شروط پیشنهادی امام حسین(علیه السلام) به عمرسعد،خروج امام(علیه‏السلام) از مدینه، شیخ مهدی حائری مازندرانی داستان دراز دامنی را در قالب روایت آورده است که در ذیل می‏آید:«عبدالله بن سنان کوفی توسط پدرش از جدش روایت می‏کند که گفت: من نامه‏ای را از طرف اهل کوفه برای حسین (علیه‏السلام) بردم و در مدینه به حضرت دادم. پس از آن که نامه را خواند، فرمود: سه روز به من مهلت بده تا جواب نامه را بدهم. در مدینه ماندم که جواب نامه را بگیرم. بعد باخبر شدم که حضرت تصمیم گرفته است که به سوی عراق، مدینه را ترک کند. با خودم گفتم: بروم پادشاه حجاز را ببینم که چگونه سوار اسب می‏شود و جلالت و شأنش تا کجاست. آمدم کنار در خانه‏اش، دیدم اسب را زین بسته‏اند و مردان به پا ایستاده‏اند و حسین (علیه‏السلام) بر تختی جلوس کرده و بنی‏هاشم دور او را گرفته‏اند و او در میان آنها چنان نشسته که گویی ماه شب چهارده و بدر تمام است. و در حدود چهل کجاوه دیدم که همه‏ی محملها با پارچه‏ها و پرده‏های ابریشمی و دیبا زینت داده شده بودند. در این هنگام حسین (علیه‏السلام) دستور داد که بنی‏هاشم محارم خود را به محملها سوار کنند. داشتم نگاه می‏کردم که دیدم جوانی بلند قامت از خانه‏ی حسین (علیه‏السلام) خارج شد که در صورتش نشانه‏ای از محاسن، و جمالش مانند ماه فروزان بود. خطاب به بنی‏هاشم می‏گفت: زود باشید! در این هنگام دو زن از خانه خارج شدند، که از خجالت و شرمی که از مردان داشتند، دامن‏های چادر خود را به زمین می‏کشیدند. آن جوان در پیش آن دو به سوی کجاوه‏ای از کجاوه‏ها به راه افتاد و در کنار کجاوه‏ای زانو زد و بازوی آن دو را گرفت تا سوار محمل شوند. از مردم پرسیدم: آن دو زن که بودند؟ گفتند: یکی زینب و آن دیگری ام‏کلثوم، دختران امیرالمؤمنین(علیه‏السلام) ، هستند. پرسیدم: این جوان کیست؟ گفتند: قمر بنی‏هاشم، پسر امیرالمؤمنین(علیه‏السلام) است. سپس دو دختر کوچک دیدم چنان که گویی خدا همانند آنها را نیافریده. یکی را پیش زینب گذاشت و دیگری را به نزد ام‏کلثوم نهاد. از آن دو پرسیدم؛ گفته شد که آنها سکینه و فاطمه، دختران حسین (علیه‏السلام) ، هستند. پس از آن نوجوانی مانند ماه تابان خارج شد و با او زنی بود که پشت سر او دیده شد و زن را همان نوجوان به کجاوه نشاند. از آن زن و نوجوان پرسیدم؛ گفته شد: آن نوجوان علی اکبر، پسر حسین (علیه‏السلام) و آن زن مادرش لیلا، همسر امام حسین (علیه‏السلام) است. سپس نوجوانی خارج شد که صورتش مثل قرص قمر و ماه پاره بود و همراهش زنی بود. از آنها پرسیدم؛ گفتند: آن نوجوان قاسم، پسر حسن مجتبی و آن زن مادرش است. سپس جوانی دیگر خارج شد که می‏گفت: ای بنی‏هاشم شتاب کنید، کنار روید! راه را برای حرم ابی‏عبدالله باز کنید. آنگاه زنی دیدم که از خانه خارج شد و آثار پادشاهان در رفتارش پیدا بود؛ با آرامش و وقار راه می‏رفت. راه را پیش پای او باز کردند. پرسیدم: اینها کیستند؟ گفتند: آن جوان، زین العابدین(علیه‏السلام) ، پسر امام است و اما آن زن، مادر وی، شاه زنان، دختر پادشاه کسرا، زن امام است که آن جوان او را در کجاوه نشاند. سپس بقیه‏ی زنان و کودکان را در کجاوه‏ها نشاندند. زمانی که همه سوار شدند، امام ندا کرد: أینَ أخِی، أینَ کبش کتیبتی، أینَ قمر بنی‏هاشم؟ عباس جواب داد: لبیک لبیک یا سیدی. امام فرمود: برادر، اسبم کجاست؟! عباس اسب امام را آورد؛ که بنی‏هاشم دور و برش را گرفته بودند و عباس لجام اسب را گرفت تا امام سوار شد. بعد بنی‏هاشم سوار شدند و پس از همه ،عباس سوار شد در حالی که پرچم امام را پیشاپیش کاروان در اهتزاز داشت.مردم مدینه حرکت کاروان را که دیدند یکباره صدایشان به گریه بلند شد. همچنین صدای گریه‏ی بنی‏هاشم برخاست و گفتند: «اَلوِدَاع اَلوِدَاع ، اَلفِرَاق اَلفِرَاق » عباس گفت: این روز به خدا که روز جدایی است و دیدار به قیامت ماند. سپس رو به سوی کربلا به راه افتادند. حسین (علیه‏السلام) در این سفر همه‏ی اهل و عیال و فرزندانش را، چه دختر و چه پسر، با خود برد و تنها دخترش فاطمه‏ی صغری در مدینه ماند که بیمار بود.»(18)این داستان را، که تنها قسمتی از آن در اینجا ترجمه شد، برای نخستین بار، فاضل دربندی در کتابش اسرار الشهاده و به نقل از یکی از شاگردان عرب زبانش، آورده است و وی نیز گفته است: این داستان را در مجموعه‏ای دیدم که به شخصی فاضل و ادیب «مقری» نسبت داده می‏شود. حال آن شاگرد عرب زبان که بود و چه نامی داشت و آن مجموعه که به شخصی منسوب بود،چه کتاب یا کشکولی بود و آن شخص فاضل و ادیب «مقری» کیست، معلوم نیست. آیا مقری نام بود، یا صفت و اگر صفت وی بود، که باید چنین باشد، آیا منظور قاری قرآن بودن است یا روضه خوان بودن؟ هیچ یک از این پرسشها پاسخی ندارد. از این همه معما هم که بگذریم در این داستان چندین تحریف آشکار دیده می‏شود که به تعدادی از آنها اشاره می‏کنیم:
1. در این داستان نخست سخن از نامه‏ای است که سخنگوی داستان، آن را از طرف اهل کوفه، دقت کنید که می‏گوید: «اهل کوفه» نه دو، سه نفر از اهل کوفه، برای امام (علیه‏السلام) در مدینه رسانده بود. در حالی که می‏دانیم نامه‏های کوفیان بویژه نامه‏هایی که اشراف و بزرگان کوفه آنها را به صورت دسته جمعی امضا کرده بودند، پس از خروج امام (علیه‏السلام) از مدینه بود و بیشتر در راه مکه به دست امام (علیه‏السلام) می‏رسید. و اصولاً خروج و قیام امام (علیه‏السلام) سبب و موجب نامه نوشتن اهل کوفه بود نه اینکه نامه نوشتن اهل کوفه، موجب و باعث قیام امام باشد.
2. کسی که این داستان از زبان او ساخته شده است، می‏گوید: امام (علیه‏السلام) برای جواب نامه سه روز مهلت خواست و هیچ گاه جواب نامه را نداد. تا این که شنیدم تصمیم گرفته است که مدینه را به سوی عراق، ترک کند. و در آخر داستان هم می‏گوید: امام (علیه‏السلام) مدینه را به قصد کربلا ترک کرد. و این برخلاف همه‏ی اسناد تاریخی و احادیث و اخباری است که اتفاق دارند: امام (علیه‏السلام) از مدینه به قصد مکه خارج شد، و بیش از سه ماه در مکه بود و آنگاه هم که از مکه خارج شد، به قصد کوفه خارج شد نه به قصد کربلا. و حر بن یزید ریاحی امام (علیه‏السلام) را وادار ساخت تا در کربلا فرود آید.
3. در این داستان از همراهی زنی به نام لیلا در کاروان امام (علیه‏السلام) سخن رفته است که مادر علی اکبر بود. در صورتی که در منابع قدیمی و معتبر و مستند هیچ گاه دیده نشده که مادر علی اکبر همراه امام حسین (علیه‏السلام) از مدینه خارج شده و در کربلا بوده است(19)
4. بدتر از همه تحریف بزرگی است که در هر سطر این روایت خیالی دیده می‏شود و این یکی را جز «تحریف سیره و رفتار امام حسین (علیه‏السلام) » نمی‏توان نامید. این تحریف چنان تکان دهنده و زننده است که گویی داستان بافان، امام حسین (علیه‏السلام) و اهل بیت حضرتش را با پادشاهان اشتباه گرفته‏اند. شاید هم برای خوشایند پادشاه عصر یا حاکم متجمل و مرفه شهرشان این چنین داستانی را ساخته‏اند و شاید هم تنها از سر ساده لوحی، سرور شهیدان را با پادشاهان قیاس کرده‏اند و حال آنکه در کتاب ارشاد مفید دیده است که روایت شده چون حضرت خواست از مدینه‏ی طیبه بیرون آید، این آیه را خواند: فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی‏ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمین‏.(20)و چون وارد مکه‏ی معظمه شدند، این آیه را تلاوت فرمود: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسى‏ رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنی‏ سَواءَ السَّبیل‏.(21) از دنباله‏ی این داستان فهمیده می‏شود که این خبر هم مثل بسیاری از اخبار، برای تدارک و تأمین فن گریز زنی ساخته شده است. فن گریز زدن یکی از فنون مهم روضه خوانی است که معمولا مهارت هر روضه خوانی را با گریز زدنهایش می‏سنجند و می‏فهمند و به قول شهید مطهری: غالب جعلیاتی که شده است مقدمه‏ی گریز زدن بوده است.(22)

حج ناتمام امام

امام حسین(علیه‏السلام) به حج یا به عبارت دیگر به عمره‏ی تمتع احرام بسته بود، اما چون دانست که مزدوران یزید می‏خواهند حضرت را در حرم امن الهی بکشند،ناچار شد حج خود را ناقص و نیمه تمام رها کند و به تعبیرآنها،حج را به عمره‏ی مفرده تبدیل سازد.اما این سخن، بی‏گمان خطا و اشتباه است و واقعیت این است که امام حسین(علیه‏السلام) از همان اول به نیت عمره‏ی مفرده احرام بسته بود و در فقه اهلبیت(علیهم‏السلام) هم مسئله چنین است که هر مسلمانی می‏تواند در ماه های حج هم،احرام عمره‏ی مفرده ببندد و پس از اتمام عمره هم اختیار دارد که به هر جا خواست برود و یا اگر خواست می‏تواند عمره‏ی مفرده را به عمره‏ی تمتع تبدیل کند تا اعمال حج را به جاآورد. به هرحال هر دوکار را می‏تواند بکند و اختیار با خود اوست. درکتابهای فقهی،برای این مسئله باب جداگانه‏ای قرار داده شده است که برای نمونه می‏توانیم به وسائل الشیعه مراجعه بنماییم.مرحوم شیخ حر عاملی درآنجا باب جداگانه‏ای را ویژه‏ی این مسئله قرار داده که با عنوان « انه یجوز أن یعتمر فی أشهر الحج عمره مفرده و یذهب حیث شاء، و یجوز أن یجعلها عمره التمتع ان ادرک الحج» مشخص است.(23) در این باب چهارده روایت وارده شده که در متن دو روایت، از امام حسین (علیه‏السلام) نام برده شده است. روایت اول چنین است: از امام صادق (علیه‏السلام) درباره‏ی مردی پرسیدند که در ماههای حج، احرام عمره بسته و پس از عمره به شهر و دیار خودبرگشته بود. امام(علیه‏السلام) فرمود: اشکالی ندارد حسین بن علی (علیهماالسلام) هم روز ترویه(روز هشتم ذی الحجه) در حالی که محرم به احرام عمره بود از احرام خارج شد و به سوی عراق رهسپار گشت.(24)و در حدیث بعدی نیز امام صادق (علیه‏السلام) می‏فرماید: امام حسین (علیه‏السلام) در ماه ذی الحجه در حال عمره بود، بعد در روز ترویه در حالی که مردم به سوی منی می‏رفتند آن حضرت به سوی عراق روانه شد. و هیچ اشکالی ندارد؛ کسی که نمی‏خواهد حج گزارد، می‏تواند در ماه ذی الحجه، عمره به جای آورد.(25)

امام حسین(علیه‏السلام) و مصادره اموال

در منابع تاریخی آمده است که بنی‏امیه پس از کشتن امام حسین(علیه‏السلام) تهاجم تبلیغاتی و جنگ روانی به راه انداختند تا عاشورا را به هر نحو ممکن تحریف کنند و جلو هر گونه قیام انتقام جویانه را از طرف مسلمانان بگیرند و خود را در کشتن فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و اله) محق نشان دهند. صدها افترای بزرگ و کوچک، و تهمت موهوم به ساحت مقدس سالار شهیدان زدند که بی‏گمان خبر زیر از آنهاست. می‏گویند:پس از آنکه امام حسین(علیه‏السلام) از مکه به سوی کوفه خارج شد، راه زیادی نرفته بود که در منزل «تنعیم» به کاروانی از شتران بارکش برخورد که لباسهای قیمتی و زیورآلات زیادی را که کارگزار یزید بن معاویه در یمن به سوی دمشق روانه ساخته بود، حمل می‏کرد. امام(علیه‏السلام) به همراهانش دستور داد که اموال کاروان را مصادره کنند. سپس به صاحبان شترها و ساربانان که به این کار از طرف عامل یمن، اجیر شده بودند، فرمود: هر کس از شما اگر بخواهد می‏تواند با ما به عراق برود که در این صورت کرایه‏ی او را به صورت کامل خواهیم پرداخت و با او به نیکی رفتار خواهیم کرد و اگر کسی بخواهد از همین جا برگردد با محاسبه‏ی راهی که تا اینجا آمده است، کرایه‏ی وی را خواهیم داد. پس بعضی از آنها بعد از آنکه کرایه‏ی خود را گرفتند،امام(علیه‏السلام) را ترک گفتند و بعضی دیگر که دوست می‏داشتند،همراه امام(علیه‏السلام) بسوی عراق رفتند.به این ترتیب امام(علیه‏السلام)اموال کاروان را مصادره کرد تا هر جا که خود صلاح دید به مصرف برساند و همین اتهام به صورت دیگری، که چندان تفاوتی با خبر بالا ندارد، بار دیگر به ساحت سالار شهیدان زده شده است. تنها با این تفاوت که این بار زمان حادثه را پیش از این و در زمان زمامداری معاویه نوشته‏اند و اضافه کرده‏اند که امام (علیه‏السلام) پس از مصادره‏ی اموال، نامه‏ای به معاویه نوشت و ضمن گزارش کار خود، گفت:من به اموال کاروان نیاز داشتم، از این رو آن را مصادره کردم. و السلام(26)اما دلایل زیادی وجود دارد که هر یک بخوبی ساختگی بودن هر دو خبر را نشان می‏دهد و با وضوح کامل، پرده از روی تحریف توهین آمیز برمی‏دارد:1. از دیدگاه شیعیان، هیچ یک از این دو روایت، ارزش سندی ندارد؛ چرا که اولی را برای نخستین بار ابوجعفر محمد طبری (متوفای 310 ق) روایت کرده است و پس از وی نیز هر کس نوشته است، از تاریخ طبری گرفته است. حال برخی چون سید ابن‏طاووس(م 664 ق) به این کار تصریح کرده و از طبری نام برده‏اند و برخی دیگر چون اخطب خوارزمی (م 568 ق) و ابن‏نما حلی (متوفای 680 ق) بدون نام بردن از طبری نقل کرده‏اند؛ و این از تشابه بسیار نزدیک عبارتهای روایت، بخوبی و بوضوح پیداست. و طبری هم گویا از ابی‏مخنف نقل کرده است و از آنجا که امروزه از مقتل ابی‏مخنف اثری در دست نیست حال با این روایت، ماییم و طبری که آن را در تاریخ خودش آورده و منتشر ساخته است.در مورد مکتب تاریخ نگاران طبری به نظر می‏رسد که وی به سبب دیدگاه فقهیش غالبا از جناح حاکم و خلفای اموی و عباسی طرفداری کرده است. وی از نظر عقیدتی هم، مورخی متعصب و عامی مذهب بود؛ اعتقادی به اسلام امامتی نداشت بلکه از پیروان سرسخت اسلام خلافتی بود. رجال شناسان بزرگ شیعه در سنی بودن طبری اتفاق نظر دارند و بر این مطلب در آثار خود تصریح کرده‏اند. از نشانه‏های تعصب شدید طبری که فراتر از تعصب اهل سنت است، چیزی است که ذهبی نقل کرده: ابوالفتح بن ابی‏الفوارس به یک واسطه روایت می‏کند که او گفت: شنیدم، محمد بن جریر طبری با ابن‏صالح اعلم گفتگو می‏کردند، ذکری از علی بن ابیطالب (علیه‏السلام) به میان آمد. محمد جریر (طبری) گفت: اگر کسی ابوبکر و عمر را پیشوای هدایت نشناسد، چه طور است؟ ابن‏صالح پاسخ داد: چنان آدمی، بدعتگذار است. طبری که این پاسخ را نپسندیده بود، معترضانه گفت: بدعتگذار، بدعتگذار، او را باید کشت.
2. از همه‏ی اینها که بگذریم و فرض کنیم که این دو روایت از نظر سند اشکالی نداشته باشد باز هم نمی‏تواند قبول شود؛ چرا که شخصیت الهی، و شأن امامت و شخص امام حسین (علیه‏السلام) اجل و بالاتر از این حرفهاست و به هیچ وجه درست نیست که گفته شود امام (علیه‏السلام) با این اقدام که بیشتر شبیه به راهزنی و گردنه گیری است، می‏خواست بخشی از بیت المال را که به اعتقاد ما شیعیان بی‏گمان در تصرف آن، اولویت داشت به دست آورد و در میان فقرا و درماندگان تقسیم کند و در هر جایی که صلاح دید به مصرف رساند.
3.اگر این کار در هنگام جنگ و جهاد، مثل روزگار پدرش امیرمؤمنان (علیه‏السلام) که آتش جنگ صفین زبانه می‏کشید و یا مثل روز عاشورا و پس از شروع جنگ بود، می‏شد حمل بر صحت و قبول کرد؛ اگر چه باز هم شأن و شخصیت اجل امام حسین (علیه‏السلام) لااقل انسان را در قبول این دو روایت به شک و تردید می‏اندازد. اما هر دو روایت بصراحت می‏گوید که قضیه از این قرار نبود، بلکه یکی در زمان معاویه و پس از ترک مخاصمه و بعد از معاهده‏ی صلح بود و دیگری هنگام خروج امام (علیه‏السلام) از مکه‏ی معظمه و در دو یا چهار فرسخی مکه بود که هنوز حتی خبر شهادت مسلم بن عقیل به امام حسین (علیه‏السلام) نرسیده و در اطراف و اکناف کوفه پخش نشده بود.
4. روایات بسیاری بر این معنا داریم که انسان نباید خود را در معرض تهمت قرار دهد و نباید کاری بکند که مردم به او سوء ظن پیدا کنند. امام علی (علیه‏السلام) می‏فرماید: مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَهِ فَلاَ یَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ.(27) بعضی، در توجیه این دو داستان ساختگی به امامت و ولایت امام (علیه‏السلام) تمسک می‏جویند و می‏گویند: حق حکومت و اخبار بیت المال مسلمانان با امام حسین (علیه‏السلام) بود و یزید آن را بروز و باطل، غصب کرده بود، پس امام حسین (علیه‏السلام) حق داشت اموال کاروان را تصاحب کند. آنها تصور می‏کنند که مردمان آن عصر و همه‏ی مردم عصر حاضر، مثل آنها فکر می‏کنند؟ مگر نه چنین است که بیشتر مسلمانان را، اهل سنت و پیروان اسلام خلافتی تشکیل می‏دهند؟ اگر آنها مثل ما فکر می‏کردند که امام حسین (علیه‏السلام) را تنها نمی‏گذاشتند، و هزاران نفر از مردم کوفه، شهری که مرکز آن روز شیعیان خوانده شده است، برای کشتن امام حسین (علیه‏السلام) راهی کربلا نمی‏شدند و تکبیر گویان و قربه الی الله امام حسین (علیه‏السلام) رانمی‏کشتند.جعل کنندگان این دو روایت و مزدوران بنی‏امیه، با این تحریف، دو غرض شوم را تعقیب می‏کردند؛ از طرفی می‏خواستند با این کار معاویه و یزید را ستایش کنند و آن دو بزرگوار را اهل عفو و گذشت نشان دهند؛ چرا که هیچ گاه دیده نشده و در جایی نوشته نشده است که معاویه یا یزید نسبت به این دست درازیها عکس العمل نشان دادند؛ در صورتی که اگر واقعیت داشت، حتما در بوق و کرنا می‏کردند و در کوفه و شام، آن را ابن‏زیاد و یزید به رخ اهل بیت(علیهم السلام) می‏کشیدند. آنها دنبال چنین بهانه‏هایی بودند تا امام حسین (علیه‏السلام) را شورشگر و راهزن بخوانند. معلوم می‏شود که این دو حکایت، حتی سالها پس از معاویه و یزید ساخته شده‏اند تا خاندان اموی بویژه معاویه و یزید را در چشم عوام، بزرگوار و ستوده قلمداد کنند.سازندگان این دو حکایت از طرفی هم خواسته‏اند، با این کار در ذهن مردم چنین القا کنند که حسین بن علی (علیهما ‏السلام) برخلاف برادرش حسن (علیه‏السلام) روحی ناآرام داشت؛ ماجراجو و شورشگر بود! پس خیالتان آسوده باشد که خلیفه‏ی ما یزید در کشته شدن او تقصیری نداشت! سبحان الله؛ یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ.(28)

مسلم بن عقیل سفیر امام حسین‏(علیه السلام)

امام حسین‏(علیه السلام)پسر عمویش، مُسلِم بن عقیل، را پیش از خود به سوی کوفه روانه ساخت و مُسلِم در نیمه‏ی ماه رمضان از شهر مکه خارج شد و پس از بیست روز (پنجم شوال) وارد کوفه شد. این خبر مورد قبول همه مورخان و پژوهشگران است. اما در ضمن همین بیست روز داستانهایی را نقل کرده‏اند که مشکوک می‏نماید و به نظر می‏رسد که پذیرفتن آنها بسیار سخت باشد. می‏نویسند: مُسلِم از مکه حرکت کرد تا به مدینه آمد و در مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز خواند. سپس با خویشان و خاندانش خداحافظی کرد. آنگاه دو نفر از مردان مدینه را برای راهنمایی در سفرش اجیر کرد. اما آن دو راهنما او را بیراهه بردند و چیزی نگذشت که در تاریکی شب راه را گم کردند. تشنگی سختی بر آنها غلبه کرد، تا آنجا که از ادامه راه بازماندند. آن دو راهنما در حالی که یارای سخن گفتن هم نداشتند، با اشاره جهت مسیر را به مُسلِم نشان دادند. مُسلِم راه را در پیش گرفت و آن دو راهنما نیز بر اثر تشنگی جان سپردند.مُسلِم بن عقیل پس از آنکه کمی راه پیمود، به جایی که معروف به مضیق بود، رسید. از آنجا برای امام حسین ‏(علیه السلام) نامه‏ای نوشت و توسط قیس بن مسهر صیداوی به سوی حضرتش فرستاد. قیس نامه را پیش امام ‏(علیه السلام) آورد. مسلم در آن نامه نوشته بود: «اما بعد، من با دو نفر راهنما به سوی کوفه به راه افتادم، ولی آن دو، راه را گم کردند و بر اثر تشنگی از پای افتادند و مردند. ما نیز رفتیم تا به آب دست یافتیم، این در حالی بود، که جانمان به لب رسیده بود و جز رمق ناچیزی برای ما نمانده بود. من به سبب این جریانات، ادامه‏ی این سفر را به فال بد گرفتم. اگر امکان دارد مرا از رفتن به این سفر معذور و معاف دار و دیگری را بفرست. والسلام».در ادامه‏ی این داستان می‏نویسند:امام حسین‏(علیه السلام) در پاسخ نامه به مُسلِم چنین نوشت:«من می‏ترسم که چیزی جز ترس تو را به نوشتن این استعفا و انصراف از ادامه‏ی سفر وادار نکرده باشد. راهی که پیش روی تو نهاده‏ام،همچنان در پیش روی داشته باش و به راهت ادامه بده. والسلام» و آنگاه که مُسلِم نامه را خواند، گفت: اما من که بر جان خود می‏ترسم. مُسلِم همچنان راه خود را به سوی کوفه ادامه داد تا به مردی شکارچی برخورد کرد که آهویی را از پای درآورد و آهو در پیش پای او جان سپرد. مُسلِم این بار حادثه را به فال نیک گرفت و گفت: ان شاء الله دشمن خود را خواهیم کشت.(29)ریشه‏ی این داستان نیز مثل بسیاری دیگر از داستانهای این چنینی به تاریخ طبری سنی مذهب برمی‏گردد. شیخ مفید (ره) و دیگران هم باواسطه یا بی‏واسطه از طبری گرفته‏اند. این داستان علاوه بر اینکه از سند قابل قبول محروم است، مفهوم آن نیز سخت متزلزل و مشکوک است و از نظر بسیاری از دانشمندان شیعه و پژوهشگران ژرف نگر، نامعقول و مردود است. دلایل زیادی بر ساختگی بودن آن می‏توان آورد که اهم آن به قرار ذیل است:
1. از همان گام نخست که مُسلِم بن عقیل می‏خواست به دستور مقتدایش حضرت سیدالشهدا ‏(علیه السلام) این سفر پرخطر و حساس را پیش گیرد، در تصمیم خود مصمم و راسخ بود و با آگاهی تمام و با امید و آرزوی شهادت، گام در این راه نهاد تا بالاخره به آرزویش رسید. امام ‏(علیه السلام)هنگامی که در مکه با مسلم وداع می‏کرد به او فرمود: انا ارجو ان اکون انا و انت فی درجه الشهداء؛ فامض ببرکه الله، و عونه(30)من امید دارم که هم من، هم تو در درجه‏ی شهدا باشیم؛ پس به برکت و یاری خدا به راهت برو. با این حال چگونه می‏توان به او نسبت ترس و هراس داد؟
2. کلمه‏هایی چون جبن (ترس) و تطیر (فال بد زدن) که در متن خبر دیده می‏شود و این دو صفت و کار مذموم را به مُسلِم بن عقیل، با صراحت نسبت می‏دهد و یا «تفأل» (فال زدن) را هنگام دیدن شکار آهو به مسلم نسبت می‏دهد، همگی حاکی از ساختگی بودن خبر، و جدا از اشکالات دیگر برای انسان خبیر کافی است تا حکم به جعلی بودن آن دهد.
3. موضوع تطیر و فال زدن، از کارهای خرافی است و صدها فرسنگ از مکتب اهل بیت ‏(علیهم السلام) دور است؛ حتی بنا به برخی از روایتها در متن همین خبر مورد بحث از امام حسین ‏(علیه السلام) نقل شده که به مسلم نوشت: ما منا أهل البیت من یطیر و لا یتطیر به.(31)
4.«مضیق » که در این داستان نام برده شده، به گفته‏ی یاقوت حموی(32) ، جایی میان مکه و مدینه است؛ در صورتی که در این روایت است که پس از اینکه مُسلِم از مدینه به سوی عراق حرکت کرد و دو راهنمای او از تشنگی هلاک شدند، وی از «مضیق » این نامه را به امام ‏(علیه السلام) نوشت و این برخلاف گفته‏ی یاقوت حموی است.
5.اگر فرض کنیم که مضیق در میان مدینه و کوفه باشد، جمع کردن این روایت با روایتهای دیگر که حرکت مُسلِم را از مکه در نیمه‏ی رمضان و ورود او را به کوفه در پنجم شوال یادآور شده‏اند، مشکل و بسیار بعید به نظر می‏رسد؛ زیرا با در نظر گرفتن فاصله‏ی میان مکه و کوفه که بیش از یک هزار و ششصد کیلومتر است، چگونه ممکن است مُسلِم در نیمه‏ی رمضان از مکه حرکت کرده باشد و حداقل یک روز یا بیشتر هم در مدینه برای زیارت حرم و مسجد النبی ‏(صلی الله علیه و آله و سلم) و دیدار نزدیکان و یافتن دو نفر راهنما توقف کرده و سپس به سمت کوفه حرکت کرده و چند روزی هم در «مضیق » صبر کرده باشد تا فرستاده‏اش نامه‏ی او را در مکه به امام (علیه‏السلام) بدهد و بازگردد، سپس از آنجا به کوفه برود و مجموع این همه کار و رفت و آمدها بیشتر از بیست روز طول نکشیده باشد؟!(33)
6. در متن این داستان آمده است که مُسلِم بن عقیل دو راهنما و همسفر خود را، در حالی که بسختی خسته و تشنه بودند، در وسط بیابان رها کرد و آنها با لب تشنه جان به جان آفرین تسلیم کردند! آیا اگر این کار را یک انسان عادی با همسفران خود انجام دهد، او را متهم به بی‏وفایی و ناجوانمردی نمی‏کنند؟ این رفتار حتی از یک عرب بیابانگرد و صحرانشین هم بعید است، چه رسد به حضرت مُسلِم بن عقیل، جوانمرد هاشمی و شهید پیشتاز حسینی، که حتی کشتن ابن‏زیاد را در خانه‏ی هانی به صورت ناگهانی ناجوانمردانه دید و اقدام به این کار نکرد.
7. چگونه است که آن دو راهنمای بیچاره از تشنگی هلاک شدند، اما مسلم بن عقیل نشد؟ آیا وی آب را تنهایی می‏خورد و از همسفران و راهنمایان خود پنهان می‏کرد؟!
8. چگونه شد که آن دو راهنما هر دو در یک زمان از راه رفتن بازماندند و با هم نیز هلاک شدند، ولی علاوه بر مُسلِم هیچ کدام از همراهان نزدیک او چنین نشدند؟
9. متن نامه‏ای که در این روایت به امام ‏(علیه السلام) نسبت داده شده است، با شأن امام حسین ‏(علیه السلام) نمی‏سازد و باور اینکه امام ‏(علیه السلام) مُسلِم را متهم به جبن و ترس کرده باشد، همان قدر دشوار و دور از عقل و اعتقاد است که مجبور کردن مُسلِم به سفر. این نامه‏ی تحکم آمیز بیشتر به نامه‏های زمامداران زورمدار این جهانی می‏ماند و با سیره و رفتار پیامبرانه و الهی امام حسین ‏(علیه السلام) در تعارض و تضاد آشکار است.
10. مردد بودن در اجرای فرمان امام ‏(علیه السلام) ، تطیر و تفأل زدن، دو راهنما را در حال سختی و تشنگی رها کردن و همه اتهاماتی بی‏اساس و واهی است که در این روایت به حضرت مُسلِم بن عقیل بسته شده است. و تردیدی نیست که هیچ تناسبی با شخصیت بزرگ او ندارد. امام حسین ‏(علیه السلام)در نامه‏ای که همراه مُسلِم به شیعیان کوفه فرستاد، در حق مسلم چنین نوشت: و انی باعث الیکم أخی و ابن عمی و ثقتی من اهل بیتی.(34)
فتوی شریح قاضی به کشتن امام حسین‏(علیه السلام)
از دیگر قضایای مشهور کربلا،قصه فتوی دادن شریح قاضی به کشتن امام حسین‏(علیه السلام) است،اما در هیچ یک ازمنابع معتبر تاریخی،اثر و خبری از این فتوی در دست نیست. علاوه بر این اساساً در دوران امام حسین‏(علیه السلام)، (پنجاه سال پس از ارتحال پیامبراسلام)،هنوز رسمی به نام صدور فتوی رواج نیافته و بجای فتوی،نقل حدیث و قرائت یاکتابت اقوال پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، متداول بود.دلیل دیگری که از حیث زبان شناختی و مدلول‏های نگارشی ومکتوب قابل اشاره است اینکه بین متن فتوای نسبت داده شده به شریح، با سایر مکاتیب ونامه‏های معاصران وی، هیچ شباهتی دیده نمی‏شود واسلوب نگارش و واژگان آن، راجع به سده‏های متأخر می‏باشد.(35)

شرح فتوای شریح قاضی

در کتاب مزامیر الاولیا نقل شده که این قدر از اطراف عالم، از شام و بصره و کرکوت(36) و موصل و فارس و آذربایجان و خراسان و اعراب بیابانهای عربستان، در کربلا جمع شدند که عدد آنها را به غیر از خدا کسی نمی‏دانست. حتی آنکه نوشته‏اند که از دیزه خلیل تبریز، بر گاو سوار شدند و رفتند. در کتاب لوامع از کتاب مقتل ابن‏عربی نقل کرده که لشکر ابن‏زیاد در روز عاشورا چهار صد هزار بودند با چهار عَلَم که هر عَلَمی نشانه‏ی صدهزار نفر بود. بیشترین رقمی که در این باره نوشته‏اند، سی هزار بوده است و معلوم نیست که سیصد و هفتاد هزار نفر دیگر از کجا پیدا شدند؛ لابد از همان شام و فارس و خراسان و آذربایجان و! اما تا آنجا که از منابع معتبر استفاده می‏شود جز اهل عراق و بیشتر اهل کوفه، کسی از جای دیگر حتی از شام به کربلا نیامده بود؛ چه رسد به فارس و آذربایجان و خراسان که هیچ خردمندی نمی‏پذیرد. خنده دارتر از همه متهم کردن اهالی روستای دیزه خلیل تبریز و بر گاو سوار شدن آنهاست که می‏خواستند از روستای مجهول خود تا کربلا را سوار بر گاو بپیمایند و از فیض عمل به فتوای فقهای کوفه و شریح قاضی محروم نمانند! برای انسان عاقل که مختصر مطالعه‏ای در تاریخ عاشورا داشته باشد، همین چند سطر نقل شده کافی است تا جایگاه جواهر الکلام! را بداند؛ اما جناب اشرف الواعظین بلافاصله در ادامه می‏نویسد: و در آن کتاب است که اُمرای جیوش یزید در مجلس ابن‏زیاد در باب قتل سیدالشهدا (صلوات الله علیه) و محاربه با آن حضرت، مشغول به تدبیر بودند و از قضات و فقهای ضاله و مضله استفتا نمودند. چهار صد نفر از قضات و فقها، حکم نوشتند که حسین بن علی‏(علیهما السلام) بر امیرالمؤمنین، یزید، خروج کرده، مهدور الدم و واجب القتل است. پس عمر بن سعد ملعون به امر ابن‏زیاد حکم قضات را در مجلس شریح قاضی مطرح نمود و به او ارائه داد. شریح از امضای حکم قضات ابا کرد، و به روایتی ابن‏زیاد، شریح را نزد خود طلبید و آن امر را به او اظهار نمود. آن ملعون ابا کرد و از روی غیظ و غضب، با قلمدان سر خود را شکست؛ که من کجا و فتوای قتل فرزند پیغمبر کجا و برخاست، به منزل خود رفت؛ چون شب شد ابن‏زیاد، چند بدره‏ی زر (کیسه‏ی طلا) برای او فرستاد. چون صبح روی نمود، شریح آمد نزد ابن‏زیاد. پس آن کافر برخاست و احترام بسیاری به شریح نمود و چون شریح نشست، باز عبیدالله در باب فتوای او گفت و گو کرد. شریح گفت: دیشب خیلی تأمل نمودم و قتل حسین بن علی‏(علیهما السلام) را واجب دیدم؛ چون او بر امام زمان خروج کرده و بنای فساد دارد و دفع مفسد و خارجی لازم است. نویسنده‏ی داستان، پس از این صحنه سازی‏ها و مقدمه چینی‏ها بالاخره می‏نویسد:پس آن کافر قلم برداشت و فتوای قتل فرزند پیغمبر را نوشت به این مضمون: بسم الله الرحمن الرحیم و لقد ثبت عندی ان حسین بن علی خرج عن دین رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فهو واجب القتل. و به روایتی مضمون فتوای آن ملعون چنین بود که: لقد ثبت و حقق عندی ان الحسین بن علی خرج علی امام المسلمین و امیرالمؤمنین یزید بن معاویه فیجب علی کافه الناس دفعه و قتله. چون این فتوا را نوشت، شمر بن ذی الجوشن آن نوشته را در مجلس ابن‏زیاد (علیه‏اللعنه و العذاب) در انظار امرای جیوش مطرح نمود و برای ایشان قرائت کرد و این حکم سبب جرئت عساکر و اهل کوفه شد و گروهی از جهال و رجاله اعتقاد کردند که قتل فرزند پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مذهب اسلام واجب است.جناب اشرف الواعظین به این همه سخنان بی‏اساس قناعت نمی‏کند و در ادامه اضافه می‏کند: و عجب از شقاوت و قساوت شریح ملعون ، که اهل کوفه تماما حتی شمر و عمر بن سعد و یزید بن معاویه بعد از قتل آن حضرت از عمل خود نادم و پشیمان شدند، اما شریح از فتوای ناحق خود پشیمان نشد و کرارا در ملأ عام می‏گفت: خرج الحسین من حده قتل بسیف جده؛ یعنی حسین از حد خود تجاوز کرد و به شمشیر جد خود کشته شد. منقول است که چون شریح را نزد مختار حاضر نمودند. به او فرمود: ای حرامزاده، چرا فتوای ناحق دادی بر قتل فرزند پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ؟! آن ملعون عذر آورد که به جبر آن فتوا را از من گرفتند. مختار فرمود: ای کافر! چرا دروغ می‏گویی؟ اگر چنین بود بعد از واقعه‏ی کربلا چه مجبوریتی داشتی که در مجالس و محافل می‏گفتی: «خرج الحسین من حده قتل بسیف جده؟». پس مختار فرمود دستهای نحس آن معلون را با ساطور قصابی قطعه قطعه کردند تا به جهنم واصل شد.(37)آری همین است مدرک و متن فتوای شریح و فقها و قضات کوفه که تنها در حدود نیم قرن از تاریخ تولید آن گذشته است؛ در حالی که اکنون از شهادت امام حسین ‏(علیه السلام)بیش از هزار و سیصد و پنجاه سال می‏گذرد و در طول قرون گذشته هیچ خبری از این فتوا نبود، تا بالاخره امثال اشرف الواعظین دست به کار شدند و این فتوا را به نام فقهای کوفه و شریح ساختند. به هر حال در سخنانی که نقل شد، دهها اشتباه رخ داده است که به برخی از آنها اشاره می‏شود:
1. با توجه به سخنان قاضی ابوبکر بن عربی از کتاب العواصم من القواصم(38) ، معلوم می‏شود که اشرف الواعظین، شنیده بود که ابن‏عربی در جایی گفته است که «قتل الحسین بسیف جده». آنگاه آن سخن را به این صورت در مجالس روضه خوانی تفصیل داده و سپس همان سخنان خود را در کتاب خود، جواهر الکلام، به این صورت مفصل نوشته است. و عجیب اینکه این سخنان خود را از کتاب مقتل ابن‏عربی نقل کرده است. غافل از اینکه نه ابن‏عربی معروف در عرفان و تصوف و نه ابن‏عربی قاضی، نویسنده‏ی العواصم، هیچ یک کتابی در مقتل ندارند. و کتاب العواصم هم که به احتمال قوی سخنان مورد بحث به آن نسبت داده شده است در موضوع مقتل نیست؛ بلکه کتابی است که آن را قاضی ابن‏عربی ناصبی در تحریک جنگ صفین نوشته است و آکنده از تحریف حقایق و توجیه‏های غرض آلود است.
2. آن سخنی هم که در العواصم نوشته شده است، فتوا نیست؛ بلکه تنها توجیهی ناصواب و ناموجه است که حتی ابن‏خلدون هم با آن همه هواداری از معاویه و یزید، این را برنمی‏تابد و می‏گوید: «قاضی ابوبکر بن عرب مالکی در این مورد به خطا رفته است که در کتابش، العواصم و القواصم،گفته است: قتل الحسین بشرع جده.
3. اگر این سخن فتوا هم باشد، فتوای ابن‏عربی ناصبی است نه فتوای فقهای کوفه و نه فتوای شریح قاضی که روحشان هم از این فتوا خبر ندارد.
4.اصولا در آن روزگار که پنجاه سال از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گذشته بود، فتوا دادن مرسوم و متداول نبود؛ بلکه به جای فتوا دادن، حدیث نقل می‏کردند و سخن یا سخنانی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را می‏گفتند و می‏نوشتند.
5. متن فتوای منسوب به شریح، هیچ شباهتی به متون و نامه‏های آن روزگار ندارد. بلکه از کلمات و ترکیب و اسلوب آن پیداست که در این سده‏ی اخیر ساخته شده است.
6. می‏نویسد: پس از عاشورا عمر بن سعد و شمر بن ذی الجوشن و حتی یزید از کشتن امام حسین ‏(علیه السلام) نادم و پشیمان شدند؛ هیچ گاه چنین نبود و اگر هم اظهار پشیمانی می‏کردند، از ترس انتقام مردم بود و به دروغ می‏گفتند که پشیمان شده‏اند.
7. می‏گوید که مختار، شریح را به سبب همان فتوا با ساطور قصابی قطعه قطعه کرد و کشت! در جواب باید گفت: چنین کاری را هیچ گاه مختار نکرده است و این سخن هم مثل قسمتهای دیگر سخنان مورد بحث، دروغی بیش نیست. این سخن را شاید بتوان در مختار نامه‏ها و مسیب نامه‏هایی که برای خواباندن بیماران و کودکان نوشته‏اند، یافت، نه در کتابهای جدی و معتبر.یکی از پژوهشگران می‏نویسد:یکی از مسائل مشهور که در اکثر منابر و مجالس به گوش می‏خورد، این است که شریح قاضی فتوای قتل امام حسین ‏(علیه السلام) را صادر کرد؛ اگر چنین بود، این سؤال مطرح است که مختار، چگونه می‏خواست چنین فردی را قاضی خود قرار دهد، آیا معقول است؟ با آن حساسیتی که مختار نسبت به قاتلان امام حسین ‏(علیه السلام) داشت و کلاً هر کس را که در فاجعه‏ی کربلا به نحوی دست داشت، به اشد مجازات رساند. تا جایی که چون یکی از دانشمندان اهل بیت ‏(علیهم السلام) در کوفه به عنوان شادی در قتل امام ‏(علیه السلام) بین مردم کوفه گوشت تقسیم کرده بود، مختار دستور داد که به هر خانه‏ای که این گوشت رفته، آن خانه را ویران کنند. با این وضع چگونه ممکن است شریح، با آن موقعیت مهم که سالیان دراز، قاضی عراق بوده، فتوای خون امام حسین ‏(علیه السلام) را داده باشد و مختار از آن بی‏خبر باشد و یا آن را نادیده بگیرد و نه تنها او را مجازات نکند، بلکه ابتدا به او پیشنهاد قضاوت کوفه را بنماید.اما باید گفت: در این که شریح قاضی، مردی بدسیرت و دنیا پرست و طرفدار حکومت‏های غاصب بوده، شکی نیست و در این که نسبت به شیعیان امیرمؤمنان ‏(علیه السلام) عناد داشت، تردیدی نیست (به دلیل شهادت ناحقی که نسبت به حجر بن عدی، امضا کرد و نسبت به هانی به عروه، خیانت کرد) و از این که او از فقهای درباری بود، کمترین شکی وجود ندارد. اما اینکه او در جریان قتل امام حسین‏(علیه السلام) دخالت یا فتوایی داشته باشد، کمترین سندی در دست نیست.بنا به تصریح تاریخ، شریح قاضی تا زمان عبدالملک بن مروان زنده بود و در سال 78 ق ، یعنی پس از گذشت یازده سال از وفات مختار ثقفی، درگذشت؛ زیرا مختار در سال 67 ق کشته شده بود. بسیار جای شگفتی است که با این حال چگونه اشراف الواعظین نوشته است که مختار، شریح قاضی را کشت؟ آیا دهها خبر و حادثه‏ای که در تاریخ پس از مختار رخ داده و همگی زنده بودن شریح قاضی پس از مختار و حضور وی را در مقام قضاوت نشان می‏دهد، از چشم اشرف الواعظین دور بوده است؟! البته سخنان دور از عقل و منطق در کتاب اشرف الواعظین، منحصر به موضوع مورد بحث نیست؛ بلکه وضع آشفته‏ی کتاب چنان است که باید گفت: کشته از بس که زیاد است، کفن نتوان کرد. با این حال بسیار جای تأسف و تعجب است که می‏بینیم در دایره المعارف تشیع، برای کتاب جواهر الکلام فی سوانح الایام مدخلی مستقل باز می‏کنند و درتوصیف آن می‏نویسند: کتابی است بزرگ و مستند نویسنده رنج فراوان برده تا توانسته است رویدادهای روز به روز را از مراجع گوناگونی گرد آورد و تب و تاب آن روزهای شکوهمند و پرخروش را نشان دهد. با مراجعه به دو منبعی که در زیر این مدخل در دایره المعارف تشیع به آنها ارجاع داده شده بود، معلوم شد که نویسندگان دایره المعارف این سخنان را در معرفی کتاب از جای دیگر گرفته‏اند و بدون اینکه خود کتاب را ببینند آن را چنین معرفی کرده‏اند!(39)
اظهار عدم اطلاع حر از نامه‏های شیعیان کوفه به امام حسین (علیه السلام)
هنگامی که سپاه حر و امام حسین(علیه السلام) در مقابل یکدیگر قرار گرفتند و نماز ظهر فرارسید، پس از اذان، سپاه حر به همراه او به امام حسین(علیه السلام) اقتدا نمودند، نماز عصر که تمام شد، امام حسین(علیه السلام) در ضمن خطبه‏ای فرمود: « ما اهل بیت(علیهم السلام) به کار خلافت شما، از این مدعیان ناحق که با شما رفتار ظالمانه دارند، شایسته‏تریم.. اگر ما را خوش ندارید و حق ما را نمی‏شناسید و رأی شما جز آن است که در نامه‏هایتان به من رسیده و فرستادگانتان به نزد من آورده‏اند، از پیش شما بازمی‏گردم». حر گفت: «ما نمی‏دانیم که این نامه‏ها که می‏گویی چیست؟». آنگاه حسین(علیه السلام) خورجینی که پر از نامه‏ها بود پیش روی او ریخت.حر گفت: «در همین جا می‏مانیم تا دستور از ابن‏زیاد برسد شاید خدا کاری پیش آرد که سلامت دین من در آن باشد و آلوده به چیزی در کار تو نشوم.»(40) به نظر می‏رسد که این اتفاق منابع ،نسبت به بی‏اطلاعی حر و سپاهش صحیح نباشد، زیرا:
1. آیا مگر حر از فرماندهان عالی‏رتبه ابن‏زیاد نبوده که او را به چنین مأموریت مهمی فرستاده است؟!
2. چگونه ممکن است آن همه مسأله و سر و صدا در کوفه باشد – مثل شورش کوفیان، آمدن ابن‏زیاد از بصره به کوفه، محاصره قصر ابن‏زیاد توسط شورشیان و شهادت مسلم و هانی و حر هیچگونه اطلاعی از آنها نداشته باشد؟!
3. در حالی که منابع تاریخی درباره‏ی عدم حضور حر در کوفه، در دوران امارت ابن‏زیاد چیزی نگفته‏اند و ساکت مانده‏اند، آیا می‏توان گفت که حر از جزئیات کوفه کاملا بی‏اطلاع بوده است؟
4. آیا این اظهار بی‏اطلاعی خود نمی‏توانست توجیهی برای حر و حاکی از عدم تمایل او برای دخالت قاطع نظامی در مقابله‏ی با امام حسین (علیه السلام) باشد، زیرا همانطور که بیان شد، حر گفت: «شاید خدا کاری پیش آورد که سلامت دین من در آن باشد».
5. آیا با وجود آن همه تحریف در سنت نبوی(صلی الله علیه و آله و سلم) و بازگشت به سنتهای جاهلی و در وضعیتی که حر و سپاهش به امام حسین (علیه السلام) اقتدا می‏کنند و برای آنها مسلم بود که امام حسین (علیه السلام) «نه تنها از دین محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بیرون نرفته بلکه حتی برای اقامه‏ی نماز جماعت از فرستاده حاکم قانونی سزاوارتر است»، باز هم مقبول می‏افتد که حر همچنان بی‏اطلاع باشد؟(41)
6. آیا همین حر نبود که در برخورد با مولایش حسین(علیه السلام) متحول شد و در مقابل لشکر کوفیان آمد و ابراز داشت که «ای مردم کوفه، مادرتان عزادارتان شود و بگرید که او(حسین (علیه السلام) ) را دعوت کردید و چون بیامد تسلیمش کردید، می‏گفتید: خویشتن را برای دفاع از او به کشتن می‏دهید، اما بر او تاخته‏اید که خونش بریزید». و آیا ذکر چنین روایتی نمی‏تواند محتمل باشد که اینگونه قضاوتها درباره حر ناشی از عملکرد بعدی حر به نفع امام حسین(علیه السلام) بوده و لذا طبیعی بود که برای آن دسته از راویان که عمدتا جانب سلطه اموی را داشتند، ناخوشایند باشد.(42)
شروط پیشنهادی امام حسین(علیه السلام) به عمرسعد
طبری از ابی‏مخنف و او از مجالد بن سعید و مصعب بن زهیر و دیگر راویان نقل کرده که پس از اولین ملاقات نسبتا طولانی امام حسین (علیه السلام) با عمرسعد در کربلا – که کاملا خصوصی بود – امام حسین(علیه السلام) پیشنهادهایی بدین شرح مطرح نمود:الف: یا مرا بگذار تا از همانجا (مکه و مدینه) که آمده‏ام بازگردم.ب:یا بگذار سوی یکی از مرزها رَوم وحقوق و تکالیفی همانند آنها داشته باشم. ج: یا بگذار که پیش یزید رَوم و دست در دست او نهم که در کار فیما بین، رأی خویش را بگوید.طبری در ادامه این روایت نوشته است که: عبیدالله بن زیاد چون نامه عمر بن سعد را خواند که پیشنهادهای امام حسین(علیه السلام) در آن بود، گفت: «این نامه‏ی مردی است که اندرزگوی امیر خویش است و مشفق قوم خویش، بله می‏پذیرم». ولی شمر بن ذی الجوشن برخاست و گفت: «حالا که به سرزمین تو آمده و کنار توست او را می‏پذیری اگر از این دیار برود قوت و عزت از آن او باشد و تو ضعیف و ناتوان خواهی شد، لذا ابن‏زیاد پذیرفت و نامه‏ای به شمر بن ذی الجوشن داد که تکلیف عمرسعد را در برخورد با امام حسین(علیه السلام) مشخص کرده بود؛ بدین صورت که اگر بیعت کرد با او به سلامت رفتار کن و اگر امتناع کرد با آنها بجنگ، تو فرمانده آنها باش، گردن او را بزن و سرش را نزد من آر (وثب علیه فاضرب عنقه و ابعث الی برأسه).(43) شیخ مفید (ره) نیز روایتی را نقل کرده است که عمرسعد این شروط را قبول کرد اما عبیدالله به او نوشت: نه و حرمت نیست تا دست در دست من نهد. امام حسین (علیه السلام) گفت: به خدا هرگز چنین نخواهد شد.آنچه در مورد شروط پیشنهادی مذکور به نظر می‏رسد این است که:
1.این روایت گرچه از ابی‏مخنف نقل شده ولی نمی‏تواند تمام موارد آن درست باشد با این حال بر فرض اینکه عمرسعد و ابن‏زیاد شروط مزبور را کاملا می‏پذیرفتند، دیگر انگیزه و فلسفه‏ای برای قیام امام حسین(علیه السلام) متصور نبود، در حالی که کاملا بالعکس بود. لذا بر فرض قبول دو شرط اول، شرط سوم که مسأله بیعت با یزید باشد اصلا درست به نظر نمی‏رسد زیرا امام حسین(علیه السلام) هیچگاه حاضر نمی‏شد با یزید بیعت کند و سیره‏ی آن حضرت، خطبه‏ها و نامه‏هایش به معاویه، مؤید این مطلب است.
2. شاید عمرسعد برای توقف کار در همین مرحله به منظور درگیر نشدن با حسین(علیه السلام) چنین سخنی را افزوده باشد همچنانکه شیخ مفید(ره) نیز نوشته است که عمرسعد این شرایط را قبول کرد. همچنین قابل توجه است که عمرسعد از ابتدای مأموریتش چندان رغبتی بدین کار نداشت و تنها هوس دست یافتن به حکومت ری او را منفعل نموده بود.(44) به گونه ای که در روز عاشورا در جواب بریر که او را نصیحت می‏کرد گفت: راست می‏گویی ای بریر، هر کس با حسین بن علی(علیه السلام) و فرزندان او جنگ کند و حق ایشان از ایشان بگرداند، جای او در آتش خواهد بود. لکن ای بریر ملک ری بزرگ است و دل از امارت آن بر نتوان گرفت و شقاوت بر من مستولی شده است. و همینطور از جواب نامه ابن‏زیاد به عمرسعد نیز می‏توان این مطلب را دریافت. چنانکه ابن‏زیاد نوشته بود: «ای پسر سعد تو به راحتی و آسایش طمع کرده و می‏خواهی شانه از زیر بار خالی کنی، کار را با این مرد یکسره کن و دست از جنگ با او برمدار و به هیچ پیشنهادی از او راضی نشو، جز آنکه حکم مرا گردن نهد.»(45)
3.دیگر اینکه احتمال دارد که اینگونه اضافات بر روایات اسلامی، ساخته و پرداخته طرفداران دستگاه اموی برای تحریف حرکت امام حسین(علیه السلام) و عدم بیعت حضرتش با یزید باشد.علامه زین عاملی نیز در این زمینه نوشته است:«و لذا این حرف که امام حسین (علیه السلام) در کربلا خواست که بگذارند یا به شام برود و یا با یزید بیعت کند و یا اجازه دهند به سمت یکی از مرزها بروند، بسیار دور از حقیقت است.»(46) در خلال روایاتی که طبری در مورد پیشنهادهای امام حسین(علیه السلام) به عمرسعد آورده، روایت دیگری از ابی‏مخنف و او از عبدالرحمن بن جندب و او نیز از عقبه بن سمعان (از یاران نزدیک امام حسین (علیه السلام)) ذکر شده که از همه‏ی روایاتی که در این باب آمده، صحیحتر به نظر می‏آید. متن روایت این چنین است که عقبه بن سمعان گوید: «من همراه امام حسین (علیه السلام) از مدینه به مکه و از مکه به عراق رفتم و هرگز جدا نشدم تا وقتی که شهید شد و هیچ سخنی با مردم، در مدینه، مکه، بین راه، در عراق و در میان سپاه نفرمود، مگر اینکه همه را شنیدم. به خدا سوگند که در سخنانش با مردم هیچگاه چنان حرفی را نزد و کسی هم گمان نمی‏کرد که او دست در دست یزید بگذارد و نفرمود که به مرزی از مرزهای اسلام برود. اما فرمود که بگذارید تا در این زمین پهناور به نقطه‏ای بروم تا وقتی که ببینم جریان کار مردم به کجا می‏انجامد».(47)
4. با توجه به روایت عقبه بن سمعان، چنین می‏نماید که از همان ابتدای ملاقات امام حسین(علیه السلام) با عمرسعد شایعاتی مبنی بر قبول این شروط وجود داشته است.
نتیجه گیری
از آنچه گذشت درمی‏یابیم همان طور که حضرت اباعبدالله وظیفه ی خود را در دفاع از دین مبین اسلام دید، ما هم به نوبه ی خود وظیفه داریم این راه مقدس را ادامه داده و جلوی تحریفاتی که از سوی دشمنان و یا برخی از ناآگاهان صورت گرفته را بگیریم بدلیل اینکه اسلام بوسیله محرم و صفر است که زنده نگه داشته شده است.پس بر هر شخصی لازم و واجب است بصیرت خود را با استفاده از منابع معتبر در مورد حادثه عاشورا بالا ببرد تا این حادثه ی تاریخی دست خوش تحریف نگردد.اللّهم ارزقنا شفاعه الحسین(علیه السلام) یوم الورود و ثبت لی قدم صدق‌ عندک مع الحسین(علیه السلام) و اصحاب الحسین(علیه السلام) الذین بذلوا مهجهم دون الحسین(علیه السلام).

پی نوشت ها :

منبع : راسخون
. بقره/75
2.عبرت‏هاى عاشورا، ص 49
3. الغدیر، ج 10، ص 192. .(اول من احدث الاذان فی الفطر و الاضحی بنو مروان اخرجه ابن ابی شیبه عن ابی سیرین اخرج ایضا عن ابن المسیب قال اول من احدث الاذان فی العیدین معاویه.)
4. همان،ص195
5. عبرتهای عاشورا،ص51
6. موسوعه الکتب الاربعه، ج4 ،من لا یحضره الفقیه، ص462
7. الغدیر، ج 10، ص 280
8. همان، ج6، ص 240. .(ثلاث کن علی عهد رسول الله صلی الله وعلیه و آله انا محرمهن متعه الحج و متعه النساء و حی علی خیر العمل.)
9. همان،ج10،ص184
10.بحارالأنوار ،ج 43، ص 179
11. تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر)، ج‏8، ص: 422
12. تفسیر فی ظلال القرآن، ج 6، ص 3936
13. تفسیر الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج 6، ص 363
14. نساء/46 (برخى از آنان که یهودى‏اند کلمات را از جاهاى خود برمى‏گردانند و)
15. بقره/75 (آنکه گروهى از آنان سخنان خدا را مى‏شنیدند سپس آن را بعد از فهمیدنش تحریف مى‏کردند و خودشان هم مى‏دانستند.)
16. مفردات الفاظ القرآن،ص228 . (أن تجعله علی حرف من الاحتمال یمکن حمله علی الوجهین.)
17. اقتباس از حماسه حسینی ،ج1، ص 56
18. تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین(علیه‏السلام)،ص134
19. حماسه‏ی حسینی، ج 1، ص 25
20.سوره‏ی قصص، آیه‏ی 21
21. سوره‏ی قصص، آیه‏ی 22، هر دو آیه حکایت از حال موسای پیامبر می‏کند که به صورت مخفیانه و با ترس و بیم از مصر خارج شد تا به دست فرعونیان گرفتار نشود و فرمود: ای پروردگار من! مرا از دست گروه ستمگران رهایی بخش. و آنگاه که به شهر مدین رسید، گفت: امیدوارم که پروردگارم مرا به راه راست راهنمایی کند.
22.حماسه‏ی حسینی، ج 1، ص 22
23. وسائل الشیعه ، ج 14،باب 7، ص 312-313
24. وسائل الشیعه ، ج 14،باب 7، ص 312-313
25. همان
26. تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین(علیه‏السلام) ص140
27. نهج‏البلاغه، حکمت159 (هر کس خود را در معرض تهمتها قرار داد، نباید کسی را که به وی بدگمان شود، سرزنش کند.)
28.سوره صف،آیه‏ی8(مى‏خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند و حال آنکه خدا گر چه کافران را ناخوش افتد نور خود را کامل خواهد گردانید .)
29. تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین (علیه السلام)، ص144
30. تفسیر تاریخ سرخ (بررسی انتقادی تاریخ نهضت حسینی) ،ص101
31. زندگانی امام حسین ،ج1،ص350 (یعنی از ما اهل بیت نیست کسی که فال بد بزند و فال بد درباره او زده شود.)
32. زندگانی امام حسین‏(علیه السلام) ، ص249
33.زندگانی امام حسین‏(علیه السلام) ، ص249
34. درسی که حسین به انسانها آموخت، ص 238 (برادر و پسر عمویم را که از اهل بیتم و مورد وثوق من است، به سوی شما فرستادم.)
35.تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین (علیه السلام) )، ص149
36.گویا منظور همان کرکوک عراق بوده است.(همان)
37.حریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین (علیه السلام) )، ص152
38. (ابن‏عربی گوید:ان الحسین قتل بسیف جده لانه خرج علی امام زمانه (یزید) بعد أن تمت البیعه له و کملت شروط الخلافه باجماع اهل الحل و العقد و لم یظهر منه ما یشینه و یزری به. قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) ستکون هنات فمن اراد أن یفرق امر هذه الامه و هی جمیع فاضربوه بالسیف کائنا من کان فما خرج علیه احدا الا بتأویل و لاقاتلوه الا بما سمعوا من جده (صلی الله علیه و آله).مفهوم این سخنان ابن‏عربی چنین است که می‏گوید:امام حسین در حقیقت به شمشیر جدش کشته شد؛ زیرا که بر امام زمانش (یزید) خروج کرد، در حالی که کار بیعت تمام شده بود و شروط خلافت به اجماع اهل حل و عقد در وی جمع گشته بود. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گفته بود که هر گاه دیدید کسی اتحاد این امت را می‏خواهد به تفرقه مبدل سازد او را، هر کس باشد، بکشید و همه‏ی آنان که در قتل امام حسین شرکت جسته بودند این سخن را از پیامبر (صلی الله علیه و آله) شنیده بودند و خود اهل تأویل و رأی و اجتهاد بودند و کسی او را نکشت مگر با تأویل همین حدیث که از پیامبر (صلی الله علیه و آله) نقل می‏شود.( همان،ص54)
39. تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین (علیه السلام) )، ص153
40. تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین (علیه السلام) ، ص153
41.تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین (علیه السلام) )، ص153
42.تحریف قیام حسینی در مکتب تاریخنگاری اسلامی ایران،ص25
43. ترجمه تاریخ طبری، ج 7، ص 3010 – 3008
44. ترجمه تاریخ طبری، ، ج 7، ص 3001
45.تحریف قیام حسینی در مکتب تاریخنگاری اسلامی ایران، ص30
46. همان
47. ترجمه تاریخ طبری، ، ج 7، ص 3008
فهرست منابع
1.قرآن کریم.
2. الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب ، للعلامه الشیخ عبدالحسین الامینی ، تحقیق مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه ، مطبعه القلم ، قم ، الطبعه الاولی ، 1416ق.
3. المفردات الفاظ القرآن ، راغب الاصفهانی ، تحقیق صفوان عدنان داوودی ، ناشر طلیعه النور ، چاپ دوم ،1427 ق.
4. بحارالأنوار الجامعه لدرر الاخبار الائمه الاطهار ، مجلسی محمد باقر بن محمد تقی (العلامه المجلسی)، موسسه الوفاء ‏، بیروت ، لبنان ، دوم ، چاپ110جلدی ، 1403ق.
5.تاریخ طبرى ، محمد بن جریر طبرى(م 310) ، ترجمه ابو القاسم پاینده ، تهران ، اساطیر ، چاپ پنجم ، 1375ش.
6. تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین(علیه‏السلام) ، صحتی سهروردی محمد ، خادم الرضا(علیه السلام) ،1384.
7.تحریف ‏شناسی و فرهنگ عاشورا ، ضیایی سید عبدالحمید . (منقول از نرم افزار سفینه النجاه)
8. تحریف قیام حسینی در مکتب تاریخنگاری اسلامی ایران ، اکبری ‏زادگان نوروز. (منقول از نرم افزار سفینه النجاه)
9. تفسیر تاریخ سرخ(بررسی انتقادی تاریخ نهضت حسینی) ، صاحبی محمد جواد ، پازینه ، 1428 ق ، چاپ سوم.
10.تفسیر فی ظلال القرآن ، شاذلی سید بن قطب بن ابراهیم ، دارالشروق ، 1412ق.
11.تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر) ، ابن کثیر دمشقى اسماعیل بن عمر ، دار الکتب العلمیه ، 1419 ق.
12. حماسه حسینی ، مطهری مرتضی ، صدرا ، تهران ،1420ق ، چاپ شصت و چهارم.
13. خدمات متقابل اسلام و ایران ، مطهری مرتضی ، صدرا ، تهران ،1420ق ، چاپ شصت و چهارم.
14. درسی که حسین(علیه‏السلام) به انسانها آموخت ، هاشمی نژاد عبدالکریم ، موسسه انتشارات فراهانی ، تهران ، چاپ هفتم.
15. رجال النجاشی ، النجاشی احمد بن علی ، ناشر موسسه نشر اسلامی ، قم ، 1407ق.
16. زندگانی امام حسین(علیه‏السلام) ، حسین اصفهانی عمادالدین (عمادزاده) ، محمد ، 1368 .
17.زندگانی امام حسین(علیه‏السلام) ، رسولی محلاتی سید هاشم ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی ، 1375، چاپ سوم.
18. عبرتهای عشورا ، جمعى از نویسندگان. (منقول از نرم افزار سفینه النجاه)
19.موسوعه الکتب الاربعه ، من لا یحضره الفقیه ، القمی ابن بابویه(شیخ صدوق) ، عربى ، انتشارات نور وحی ، چاپ اول ، 1428 ق.
20. نهج‏البلاغه ، سیدرضی ، ترجمه محمد دشتی ، ناشر دفترمطالعات تاریخ و معارف اسلامی ، تهران ، چاپ هفتم ، 1384.
21.وسائل الشیعه ، حر عاملی محمد بن حسن ، دار التراث العربی ، بیروت ، لبنان، الطبعه الرابعه ، 1391ق.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید