با اینکه در قرآن گفته شده حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ خاتم انبیاء می باشد ، اگر ایشان نیاز به جانشین داشت چرا خداوند با صراحت در قرآن نام نبرده تا همه مردم حتی افراد عامی بفهمند آیا برای خداوند اهمیت جانشین پیامبر کم تر از بسیاری آیات که موارد جزئی تر مانند آیه 118 همین سوره که فرموده از گوشت حیوانی که بدون ذکر نام خدا سربریده می شود استفاده نکنید، بوده است؟

با اینکه در قرآن گفته شده حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ خاتم انبیاء می باشد ، اگر ایشان نیاز به جانشین داشت چرا خداوند با صراحت در قرآن نام نبرده تا همه مردم حتی افراد عامی بفهمند آیا برای خداوند اهمیت جانشین پیامبر کم تر از بسیاری آیات که موارد جزئی تر مانند آیه 118 همین سوره که فرموده از گوشت حیوانی که بدون ذکر نام خدا سربریده می شود استفاده نکنید، بوده است؟

روش قرآن بیان کلیات و اصول عمومی است، تشریح مصادیق و جزئیات غالبا بر عهده پیامبر گرامی اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ می باشد. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نه تنها مأمور به تلاوت قرآن بود بلکه در تبیین آن نیز مأموریت داشت چنان که می فرماید: «وَأَنزَلْنَا إِلَیْک الذِّکرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکرُونَ؛ قرآن را بر تو فرستادیم تا آنچه برای مردم نازل شده است برای آنها بیان کنی و آشکار سازی شاید آنان بیندیشند».[1] در آیه یاد شده ، خداوند متعال می فرماید: «لتبیّن» و نمی گوید «لتقرأ یا لیتلوا» و این نشانه آن است که پیامبر علاوه بر تلاوت باید حقایق قرآنی را روشن کند.
بنابراین انتظار این که مصادیق و جزئیات در قرآن بیاید همانند این است که انتظار داشته باشیم همه جزئیات در قانون اساسی یک کشور ذکر شود.[2] شیوه قرآن در معرفی افراد به سه نحوه تقسیم می شود:
1. گاهی قرآن به نام معرفی می کند: «وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ؛ عیسی ـ علیه السلام ـ می گوید: من به شما مژده پیامبری را می دهم که پس از من می آید و نامش احمد است».[3] 2. معرفی به عدد: گاهی شرایط ایجاب می کند که افرادی را با عدد معرفی کند چنان که می فرماید: «وَلَقَدْ أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَآئِیلَ وَبَعَثْنَا مِنهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیبًا؛ و خداوند از فرزندان اسرائیل پیمان گرفته و از آنان دوازده سر گروه بر انگیختیم».[4] 3. معرفی با صفات: گاهی هم شرایط ایجاب می کند خداوند فرد مورد نظر را با بیان صفات و شخصیت وی معرفی کند.
که شیوه قرآن در رابطه با معرفی ائمه هدی به ویژه امیرمومنین ـ علیه السلام ـ معرفی به شخصیت ممتاز و اوصافه برجسته آنان می باشد که این شیوه حکمت متعددی دارد که برخی از آن ها را به اختصار بیان می کنیم:
1. انگشت گذاشتن روی اشخاص در مواردی، چندان نقشی در روشنگری ندارد بلکه نهایتا به نوعی تبعیت و پیروی کورکورانه می کشاند و البته این مانع آن نیست که درمورد لزوم، افراد نیز معرفی شوند ولی اساسا معرفی شخصیت، معرفی الگوهاست و در نتیجه جامعه را به جای گرایش های تعصب آمیز جاهلانه، به سمت تعقل،ژرف اندیشی و توجه به ملاک ها، فضایل وامتیازات واقعی سوق می دهد.
2. معرفی شخصیت، زمینه ساز پذیرش معقول است، در حالی که معرفی شخص، درمواردی موجب دافعه می شود.این روش به ویژه در شرایطی که شخص از جهاتی تحت تبلیغات سوء قرار گرفته یا جامعه به هر دلیلی آمادگی پذیرش وی را نداشته باشد بهترین روش است.
این مسأله دقیقا در مورد امیرمومنین ـ علیه السلام ـ وجود داشته است که با بررسی جامعه صدر اسلام به این مهم خواهیم رسید که فقط تعداد اندکی از مومنان برجسته قابلیت پذیرش وی را داشتند از جمله دلایلی که می توان برای این مورد شمرد عبارتند از:
الف) بسیاری از مسلمین صدر اسلام کسانی بودند که تا چند صباحی قبل در صف دشمنان اسلام قرار داشتند و رویا روی خود شمشیر علی ـ علیه السلام ـ را دیده و از وی کینه به دل گرفته بودند چنان که حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ از عمده دلایلی که برای روی گردانی مردم از آن حضرت می شمارند، به همین مورد اشاره می کنند.
ب) تفکرات و سنن غلط جاهلی هنوز براندیشه مردم حاکم بود و اموری مانند سن را در امور سیاسی دخیل می دانستند. لذا به جهت جوان بودن حضرت علی ـ علیه السلام ـ وی را چندان شایسته برای رهبری جامعه نمی دانستند.
ج) این تفکر خطرناک در سطح جامعه رایج و از سوی عده ای تبلیغ می شد که پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در صدد آن است که خویشان خود را برای همیشه بر مسند قدرت و حکومت بنشاند و دراین راستا خدمات ارزنده پیامبر را نوعی بازی سیاسی تفسیر می کردند که برای چنگ اندازی به حکومت برای خود و اهل بیتش انجام داده است.
حال اگر با چنین وضعیتی مسأله جانشینی امیر المومنین ـ علیه السلام ـ و نام وی به طور صراحت در قرآن ذکر می شد چه بسا اساس اسلام و قرآن به خطر می افتاد و طیف عظیمی که در جامعه، پایگاه تبلیغاتی وسیعی داشتند و در صدر اطرافیان پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نیز بودند اساسا رسالت آن حضرت و قرآن را یکسره نفی و انکار کنند و خطر جدّی بر اساس اسلام و قرآن بیافرینند.
چنان چه هنگامی که پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در بستر بیماری تقاضای دوات و قلم برای وصیت کردند واضح بود که پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ برای چه می خواهد بنابراین یکی از برخی از صحابه صدا زد: «إن الرجل لیهجر» همانا این مرد در اثر شدّت تب هذیان می گوید (نعوذ بالله).
این کلام در مورد شخصیتی (پیامبر ) گفته شد که خداوند در وصفش چنین فرموده است: «وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى ـ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى؛ هرگز از هوای نفس چیزی سخن نمی گوید، آن چه که می گوید چیزی جز وحی که بر او نازل شده است نیست».[5] بنابراین نباید گفته شود که اگر نام علی ـ علیه السلام ـ در قرآن ذکر می شد دیگر اختلافی پیش نیامده و همه پیرو حقّ می شدند مگر نام خود پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در قرآن نیامده است؟ پس چرا بسیاری از کفار و مشرکان تنها آنگاه که مجبور شدند، به ظاهر اظهار اسلام نمودند. مگر امروزه حتّی درمیان مسلمانان تردیدهایی نسبت به آن حضرت القاء نمی کنند. آیا بودن نام پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در قرآن همه شبهات را رفع نموده است؟ مسلما این چنین نیست.
بنابراین تصوّر نشود اگر فرضا نام علی ـ علیه السلام ـ در قرآن مذکور می شد و مسئله جانشینی به صراحت و معرفی شخص علی ـ علیه السلام ـ می آمد تمام اختلافات از بین می رفت در حالی که درمواردی هم معرفی به نام شده ولی باز افراد به اختلاف گرویده و اختلاف میان آن ها حاکم گشته است.
مانند: (بنی اسرائیل که از پیامبر خود خواستند فرمانروایی برای آنان از جانب خدا تعیین کنند تا تحت امر او به جهاد بپردازند و زمین های غصب شده خود را بازستانند و اسیران خود را آزاد سازند آن جا که گفتند: «إِذْ قَالُواْ لِنَبِیٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکا نُّقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ؛ آنان به پیامبری از پیامبران خود گفتند؛ برای ما فرمانروایی معین کن تا به جنگ در راه خدا بپردازیم».[6] پیامبر آنان به امر الهی فرمانروا را به نام معرفی کرد و گفت: «إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکمْ طَالُوتَ مَلِکا؛ به راستی که خدا طالوت را به فرمانروایی شما برگزیده است».[7] با وجودی که نام فرمانروا به صراحت گفته شد آنان زیر بار نرفتند و به اشکال تراشی پرداختند و «قَالُوَاْ أَنَّى یَکونُ لَهُ الْمُلْک عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْک مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَهً مِّنَ الْمَالِ» گفتند: از کجا می تواند فرمانروای ما باشد حال آن که ما به فرمانروایی از او شایسته تریم و او توانمندی مالی ندارد.[8] این امر دلالت بر آن دارد که ذکر نام به صراحت و ذکر کردن مسئله جانشینی به طور صراحت برای رفع اختلاف کافی نیست بلکه باید شرایط جامعه پذیرای آن باشد.[9] بنابراین باید گفت با توجه به شرایط موجود در جامعه اسلامی آن زمان و عدم وجود قابلیت پذیرش افراد به صورت ذکر نام و معرفی شخص، قرآن به صورت معرفی شخصیت جانشین پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ پرداخته است و تعداد زیادی از آیات را به این امر مهم اختصاص داده است.
همچنین گرچه نام علی ـ علیه السلام ـ در قرآن نیامده است ولی به تصریح مفسران و دانشمندان شیعه و سنّی در برخی از آیات قرآن آن حضرت با وصف معرفی شده اند مثلا: آیه: «إِنَّمَا وَلِیُّکمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَهُمْ رَاکعُونَ؛ تنها ولی شما خدا و رسول و مومنانی هستند که نماز را به پاداشته و به فقیران در حال رکوع زکاه می دهند».[10] به تصریح مفسران این آیه در شأن حضرت علی ـ علیه السلام ـ نازل شده است آنگاه که حضرت انگشتری خود را در رکوع به سائل دادند.
آیا همین آیه کافی نیست که ولی مومنان مشخص گردیده و تا هنگامی که او باشد نوبت به دیگران نرسد.
و هم چنین اگر این اصل را بپذیریم و بگوییم خدا باید کلیه مسائل اختلاف آفرین را در قرآن ذکر کند تا مسلمانان دچار تفرقه نشوند، در این صورت باید صدها مساله کلامی و عقیدتی و فقهی و تشریعی در قرآن ذکر شده باشد. مسائلی که قرن ها مایه جنگ و جدال و خون ریزی در میان مسلمانان شده است ولی قرآن درباره آن ها به طور صریح و قاطع که نزاع را ریشه کن کند سخن نگفته است مانند ـ صفات خدا عین ذات اوست یا زاید بر ذات ـ مسئله قضا و قدر و جبر و اختیار و یا قدیم یا حادث بودن کلام خدا ـ و غیره که همه این موارد باعث بروز تفرقه و پیدایش مذاهب کلامی متعددی شده است.
اگر قرآن به صورت تضمنی به همه آن ها پرداخته است ولی به صورت شفاف بیان نکرده است، حکمت آن این است که قرآن مردم را به تفکر و دقت در مفاد آیات دعوت می کند و بیان همه مسائل به گونه ای که همه مردم را راضی سازد بر خلاف اصل است.[11]

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1ـ امامت و رهبری، شهید مطهری (ره).
2ـ بررسی مسائل کلّی امامت، ابراهیم امینی.
3ـ شیعه و تهمت های ناروا، محمد جواد.
4ـ آیات ولایت در قرآن، آیت الله مکارم شیرازی.

پی نوشت ها:
[1]. نحل / 44.
[2]. سبحانی، جعفر، راهنمای حقیقت، چاپ مشعر، 1385ش، ص293.
[3]. صف / 6.
[4]. مائده / 11.
[5]. نجم / 3ـ5.
[6]. بقره / 246.
[7]. بقره / 247.
[8]. بقره / 247.
[9]. سبحانی، جعفر، راهنمای حقیقت، انتشارات مشعر، چاپ دوم، 1385ش، ص296.
[10]. مائده / 55.
[11]. پرسش و پاسخ پیرامون عقائد شیعه، جعفر سبحانی، انتشارات مشعر، ص296.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید