پرسشها و شبهات عاشورایی(10)

پرسشها و شبهات عاشورایی(10)

نویسنده:سید امیرحسین کامرانی راد

چرا مسلمانان اجازه دادند حادثه کربلا اتفاق بیفتد؟ موقعیت اهل بیت(علیهم السلام) درآْن زمان چگونه بود؟

پیشینه تاریخى واقعه عاشورا
در زمان ظهور و حیات پیامبر اکرم )ص( در میان مسلمانان کسانى بودند که اسلام را چندان قبول نداشتند و به دلایلى از روى کراهت مسلمان شده بودند، و تظاهر به اسلام کرده بودند. در این زمینه نیز در قرآن آیاتى آمده و حتى سوره اى به نام »منافقون« داریم، و در موارد متعددى در اسلام صحبت از منافقان شده است که اظهار ایمان مى کنند و دروغ مى گویند، و حتى بر اظهار ایمان قسم مى خورند: »اذا جائک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول الله و الله یعلم انک لرسوله و الله یشهد ان المنافقین لکاذبون«(1)، تا آخر سوره. و موارد فراوانى از آیات دیگر درباره وجود این گروه در میان مسلمانان و این که به صورت واقعى ایمان نیاورده بودند. قرآن حتى آن کسانى را که ایمان ضعیف و متزلزلى داشتند، نیز گاهى جزء منافقان به حساب مى آورد. مثلًا در یک جا در وصف آنان مى فرماید: »و اذا قاموا الى الصلوه قاموا کسالى یزاءون الناس و لا یذکرون الله الا قلیلًا«(2)، از اوصاف منافقان این است که با کسالت در نماز شرکت مى کنند در مسجد نماز مى خوانند اما کسل و بى حال هستند و از روى ریاکارى است و در دل به خدا توجه نمى کنند مگر اندکى. به هر حال این آیه نشان مى دهد که مرتبه اى از توجه را داشته اند. شواهد زیادى هست که قرآن کسانى را که ایمان ضعیفى داشتند و ایمان آن ها به حد نصاب نمى رسیده نیز جزو منافقان حساب کرده است. البته الان در صدد بررسى مصادیق این آیات نیستیم. گروهى از ایشان کسانى بودند که بعد از فتح مکه مسلمان شدند و پیامبر اکرم )ص( على رغم دشمنى ها و کینه توزى هاى فراوانى که کرده بودند دست محبت بر سر این ها کشید، و آنان را »طلقاء« یعنى »آزادشدگان« نامیدند، بسیارى از بنى امیه از این ها هستند. آنان بعداً در بین مسلمانان بودند و با آن ها معاشرت و ازدواج داشتند. ولى بسیارى از ایشان ایمان واقعى نداشتند. نه تنها ایمان نداشتند، بلکه اصلًا به پیامبر اکرم )ص( حسد مى بردند: »ام یحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله«(3). بعضى از این افراد از قریش بودند، من را معذور بدارید که بگویم چه کسانى شواهدى وجود دارد که وقتى نام پیامبر اکرم )ص( را در اذان مى شنیدند، ناراحت مى شدند. دو عشیره در قریش بودند که حکم پسر عمو را داشتند. در مورد پیامبر )ص( مى گفتند این پسر عمو را ببین، طفل یتیمى بود، در خانواده فقیرى بزرگ شد، حالا به جایى رسیده که در کنار اسم خدا نام او را مى برند، و از این وضعیت ناراحت مى شدند.
به هر حال بعضى از آنان بعد از وفات پیامبر )ص( در حدود بیست و پنج سال به منصب هایى در جامعه اسلامى رسیدند تا بالاخره نوبت به حکومت امیرالمؤمنین )ع( رسید. خوب، مى دانید قبل از این که امیرالمؤمنین )ع( به حکومت ظاهرى برسد، معاویه در شام از طرف خلیفه دوم به عنوان یک عامل، یک والى یا به اصطلاح امروزى استاندار منصوب شده بود و بعداً از طریق خلیفه سوم کاملًا تأیید و تثبیت شد. حتى چون خویشاوندى با خلیفه سوم داشت اختیارات بیش ترى به او داده شد. لذا معاویه در شام دستگاهى براى خود فراهم کرده بود. شام از مدینه دور بود و جزء منطقه تحت نفوذ دولت روم به شمار مى رفت. مردم شام تازه مسلمان بودند. آنان بیش تر با رومى ها در تماس بودند و بسیارى از آن ها با هم ارتباط نزدیک داشتند. مردم شام با توجه به منطقه جغرافیایى و حاکمى که در طول ده ها سال بر آن ها حکومت کرده بود، آن قدر فرصت پیدا نکرده بودند که معارف اسلامى را به صورت صحیح و کامل یاد بگیرند. معاویه هم چندان علاقه اى به این که آنان اسلام را به خوبى یاد بگیرند، نداشت. او مى خواست ریاست و سلطنت کند کارى نداشت به این که مردم ایمان داشته باشند یا نه. تا بالاخره بعد از این که امیرالمؤمنین )ع( به خلافت ظاهرى رسیدند، معاویه به بهانه این که على )ع( قاتل عثمان است شروع به شورش کرد و بناى جنگ با آن حضرت را گذاشت. من به طور خلاصه بیان مى کنم و فقط اشاره اى به نقطه هاى عطف تاریخ دارم.
معاویه مدتى را در جنگ با امیرالمؤمنین )ع( گذراند تا به کمک عمرو عاص و بعضى دیگر از خویشاوندان، دوستان، بستگان و بزرگان قریش قبل از اسلام، توانست با توطئه ها و نقشه ها و به کمک خوارج، جنگ صفین را به ضرر امیرالمؤمنین )ع( خاتمه دهد. در آن جنگ مسأله حکمیت را مطرح کردند و خلافت را به معاویه دادند و بالاخره امیرالمؤمنین )ع( به دست خوارج به شهادت رسید.
بعد از آن حضرت، نوبت به امام حسن )ع( رسید و امام حسن )ع( هم مدت کوتاهى مبارزه اى را که امیرالمؤمنین )ع( شروع کرده بودند، ادامه داد. پس از مدتى، معاویه از زمینه هایى استفاده کرد و کارى کرد که امام حسن )ع( مجبور به پذیرفتن صلح شد. از این مقطع تا حدودى به وقایع نزدیک مى شویم. از این جا به بعد نقشه هایى که معاویه مى کشد، بسیار ماهرانه است. اگر بخواهیم در آن دوران و دوران هاى گذشته چند سیاستمدار نشان دهیم که از اندیشه مؤثرترى نسبت به طبقه متوسط مردم برخوردار بودند، و در سیاست شیطانى نبوغى داشتند، حتماً باید معاویه را نیز جزو سیاستمداران شیطانى به حساب آوریم. البته این یک بررسى تحلیلى است اگر بخواهیم این مطلب را تفصیلًا از نظر تاریخى اثبات کنیم باید اسناد و مدارک را بررسى کرد. اما تحلیل این است که معاویه به این نتیجه رسید که باید از زمینه هایى به نفع حکومت و توسعه قلمرو سلطنت خود استفاده کند. اسم حکومت آن ها »خلافت« بود، اما در واقع مثل روم و فارس حکومت سلطنتى بود. اصلًا آن ها آرزوى کسرى و قیصر شدن و برپایى چنین سلطنتى را داشتند. آنان براى برقرارى و ادامه حکومت خود در جامعه آن روز زمینه هایى را یافتند که مى توانستند از آن ها بهره بردارى کنند.

زمینه هاى اجتماعى انحراف جامعه
1. سطح فرهنگ جامعه اولین زمینه، سطح نازل فرهنگى مردم بود. درست است که چند دهه از اسلام و گسترش اسلام گذشته بوده، اما ارتقاء فرهنگى چیزى نیست که به این سادگى و سرعت از مدینه تا اقصى نقاط شام گسترش یابد و در اذهان مردم نفوذ پیدا کند. این که همه کاملًا با فرهنگ اسلامى تربیت شوند و سطح معرفت آن ها بالا رود به این سادگى ها تحقق یافتنى نیست. مخصوصاً وقتى حکومت منطقه در دست کسى مثل معاویه باشد. به هر حال، یکى از زمینه هایى که معاویه روى آن حساب مى کرد، نازل بودن سطح فرهنگ جامعه بود.
2. روح زندگى قبلیه اى یکى دیگر از زمینه هاى مورد استفاده معاویه این بود که روح زندگى قبیله اى در زمینه فرهنگى چنین اقتضا مى کرد که اگر رئیس قبیله در کارى پیشقدم مى شد، همه افراد قبیله و دست کم اکثریت به راحتى به دنبال او راه مى افتادند. این روحیه، هم در جهت مثبت و هم در جهت منفى نمونه هاى فراوانى دارد. اگر رئیس قبیله اى به پیامبر اسلام )ص( ایمان مى آورد، به سادگى و بدون هیچ مقاومتى سایر افراد قبلیه همه مسلمان مى شدند و اگر رئیس قبیله مرتد مى شد، همچنان که بعد از رحلت پیامبر )ص( اتفاق افتاد، به راحتى افراد قبیله هم به دنبال او از اسلام بر مى گشتند. این تبعیت افراد قبیله از رئیس خود از زمینه هایى بود که معاویه روى آن حساب مى کرد و از آن بهره بردارى مى کرد.
3. ضعف ایمان زمینه دیگر، ضعف ایمان مردم بود. به خصوص در منطقه شام که مردم فاقد مربیان دینى بودند، این ضعف بیش تر مشهود بود. حتى در خود مدینه که مردم زیر نظر پیغمبر اکرم )ص( تربیت شده بودند و هنوز مدتى از وفات پیامبر اکرم )ص( نگذشته بود، داستان غدیر را فراموش کردند، چه رسد به مردم شام در آن روزگار که داستان هاى عجیبى درباره نادانى و جهالتشان در تاریخ ثبت شده است. این ها زمینه هایى بود که معاویه از آن استفاده مى کرد: جهالت مردم، نازل بودن سطح فرهنگ مردم، حاکم بودن روح قبیله اى، در اصطلاح به این موارد »زمینه« مى گویند.

عوامل انحراف جامعه
اما سه عامل هم وجود داشت که معاویه از آن ها براى کار بر روى این زمینه ها استفاده مى کرد. البته استفاده از این عوامل چیز تازه اى نیست، اما معاویه آن ها را خوب شناخت و به خوبى از آنها بهره بردارى کرد. معمولًا همه سیاستمداران دنیا از قدیم الایام تا جدیدترین دوران در دنیاى مدرن از همین سه عامل استفاده مى کرده و مى کنند.
1. تبلیغات عامل اول تبلیغات است که همه سیاستمداران سعى مى کنند به وسیله آن، افکار مردم را عوض کنند و به جهتى که مى خواهند سوق دهند. از آن جا که فرهنگ ها و جوامع فرق مى کنند، کیفیت به کار گرفتن عوامل تبلیغاتى نیز فرق مى کند. آن روز عوامل تبلیغاتى در درون جامعه اسلامى مسأله اومانیسم، پلورالیسم یا حقوق بشر امروزى نبود، کسى به این حرف ها گوش نمى داد، اسلام حاکم بود. مردم به پیغمبر )ص( و خدا معتقد بودند، قرائت هاى گوناگون از دین و حرف هایى از این قبیل هم خریدار نداشت. ولى عوامل دیگرى بود که مى توانستند در تبلیغات از آنها استفاده کنند.
از جمله ابزار تبلیغاتى مورد استفاده در آن زمان، هنر و ادب، به ویژه شعر بود. شعر در میان اعراب آن عصر جایگاه بسیار مهمى داشت. همه شما کم و بیش مى دانید معاویه سعى مى کرد شعراى معروف و برجسته اى را به کار بگیرد تا اشعارى در مدح او و ذم مخالفانش بسرایند و در میان مردم منتشر کنند. شاید یکى از برجسته ترین این شاعران، اخفل نصرانى بود. شاعر بسیار ماهرى بود، و شاگردانى را براى این کار تربیت مى کرد. اما بین کسانى که به اسلام بیش تر گرایش داشتند آنچه براى آنها معتبر بود، قرآن و حدیث بود. لذا معاویه سعى مى کرد کسانى را تقویت و تشویق کند که حدیث بسازند. ابو هریره یکى از حدیث سازان معروف است که خود علماى اهل تسنن درباره او کتاب ها نوشته اند. احادث عجیبى جعل مى کرد، و آن احادیث جعلى را به پیامبر )ص( نسبت مى داد. مردم ساده لوح هم زود باور مى کردند. همین طور کسانى که آن زمان به نام قرّاء نامیده مى شدند. قارى بودن در آن زمان مقام مهمى بود، البته قرائت فقط این نبود که مثلًا با لحن یا با تجوید قرائت قرآن بکنند. علماى بزرگ دین را در آن زمان قارى مى نامیدند و ایشان کسانى بودند که قرآن را به خوبى مى خواندند و آن را تفسیر مى کردند، مفاهیم قرآن را تبیین مى کردند و غالباً حافظ قرآن بودند. معاویه به خصوص سه دسته قرّاء، شاعران و محدثان، را به کار مى گرفت تا دستگاه تبلیغات منسجم و همه جانبه اى را به نفع خود به راه اندازد.
2. تطمیع عده اى را با استفاده از ابزار شعر، حدیث و قرآن فریب مى داد، اما همه تحت تأثیر این تبلیغات نبودند. رؤساى قبلیه ها را بیش تر از راه تطمیع دادن پست و مقام، هدایا، جوایز سنگین و کیسه هاى طلا فریب مى داد و آن ها را مجذوب خود مى کرد. یک سکه طلا امروز براى ما خیلى ارزش دارد، یک کیسه طلا، صد هزار دینار طلا و یا حتى یک میلیون دینار طلا چقدر ارزش دارد گفتن این ارقام آسان است. هنگامى که براى رئیس قبیله اى سکه هاى طلا را مى فرستاد، کم تر کسى بود که در برابر آن سکه هاى طلا خاضع نشود. معاویه رؤساى قبایل را به این وسیله مى خرید.
3. تهدید و بالاخره سایر مردم جامعه را هم با تهدید، مطیع خود مى کرد. کسانى که مخالفت مى کردند، به محض این که به معاویه بد مى گفتند و انتقاد مى کردند، فوراً جلب مى شدند، آنان را کتک مى زدند، زندانى مى کردند، و در نهایت مى کشتند. معاویه خیلى راحت با این سه عامل »تبلیغ« به وسیله شعرا، محدثین و قرّاء، و عامل »تطمیع« نسبت به رؤساى قبایل و اشخاص سرشناس، و عامل »تهدید« نسبت به سایر مردم، و به کار گیرى این ابزارها جامعه را به سوى اهداف شیطانى خود منحرف کرد.
معاویه جامعه شام را با این سه عامل و در سایه زمینه هایى که اشاره شد آن گونه که مى خواست ساخت و اداره کرد. این کار معاویه چه نتایجى داد؟ مردم چگونه تربیت شدند؟ الان فرصت نیست که این مطلب را به تفصیل بیان کنیم. بارها شنیده اید که معاویه جامعه دلخواه خود را بعد از شهادت امیرالمؤمنین )ع( و اندکى هم در زمان امام حسن )ع(، تا حدود بیست سال، )تقریباً از سال چهل تا شصت هجرى( ساخت. قبل از شهادت امیرالمؤمنین )ع( حدود بیست سال دیگر هم از زمان عمر بن خطاب تا شهادت امیرالمؤمنین )ع(، معاویه در شام حکومت کرده و زمینه هایى را فراهم کرده بود. براى این کار تجربه کافى داشت، اشخاص را شناسایى و آزمایش کرده بود و نهایتاً این نقشه را با استفاده از این سه عامل به اجرا گذاشت.
سال هاى آخر عمر معاویه که رسید وصیتى کرد. خیلى علاقه داشت که این سلطنت در خاندانش باقى بماند. مى خواست یزد جانشین وى بشود، خودش هم خوب مى دانست که یزید آن گونه که باید و شاید لیاقت حکومت را ندارد. خیلى هم سعى کرد او را به وسیله افرادى تربیت کند، و حتى کسانى را گمارد که مراقب او باشند. معاویه براى یزید وصیتى هم کرد. بنا بر آنچه نقل شده است در آن وصیت خطاب به یزد گفت: من زمینه اى براى سلطنت تو فراهم کردم که هیچ کس دیگر براى فرزندش نمى توانست فراهم کند. حکومت براى تو مهیا است. به این شرط که تو چند چیز را رعایت کنى. نخست دستوراتى نسبت به مردم مدینه و حجاز به او داد. گفت مردم عراق مى خواهند هر روز حاکمشان عوض شود، اگر هر روز گفتند حاکم را عوض کن تو هم این کار را بکن. این بهتر از این است که صد هزار شمشیر علیه تو کشیده شود. همچنین گفت مردم حجاز را احترام کن، این ها خود را متولى اصلى اسلام مى دانند، هر وقت نزد تو آمدند از آن ها پذیرایى کن. جوایزى به آنان بده، و اگر آن ها نیامدند تو نماینده اى نزد آنها بفرست تا جویاى احوال آنان بشود و از آن ها دلجویى کند. این نصیحت ها را به یزد مى کند. بعد مى گوید: چند نفر هستند که به آسانى زیر بار تو نمى روند فرزند ابى بکر، فرزند عمر، فرزند زبیر و بالاخره فرزند على )ع(. این چهار نفر که سه نفرشان از فرزندان خلفا هستند، یک نفر دیگر هم فرزند زبیر که در مقام احراز خلافت بود، و از اصحاب شوراى شش نفرى به شمار مى رفت، باید مراقب این چهار نفر باشى. معاویه در مورد هر یک از آن ها به یزید مى گوید که با آن ها چگونه رفتار کند، تا به امام حسین مى رسد و مى گوید: با حسین )ع( مقابله نکن تا مى توانى سعى کن از او بیعت بگیرى، اگر بیعت نکرد و با تو جنگید و بر او پیروز شدى باز هم با او مهربانى کن. به صلاح تو نیست با حسین )ع( در بیفتى. حتى اگر کار به جنگ کشید، در جنگ هم پیروز شدى، بعد هم با حسین )ع( بد رفتارى نکن، فرزند پیامبر )ص( است. در میان مردم جایگاه خیلى مهمى دارد و شخصیت او با دیگران بسیار فرق دارد.
این نصیحت ها را به یزید کرد ولى به هر حال این گونه نشد. یزد به محض این که به خلافت رسید بر اساس آنچه در تاریخ نقل شده است فوراً به حاکم مدینه دستور داد از این چند نفر بیعت بگیرد، و اگر بیعت نکردند سر آن ها را ببرد البته تفصیل این مطالب را نمى خواهم عرض کنم. این داستان ها را بارها شنیده اید. نوجوان ها ممکن است خیلى نشنیده باشند، ولى به هر حال نمى خواهم بحث را در نقل تاریخ بگذرانم. خواستم تحلیلى بکنم که چگونه شد که مردم به این آسانى در مدت کوتاهى دست از اسلام کشیدند، و نوه پیامبرشان را کشتند. آن هم چه فرد عزیز و دوست داشتنى، کسى که همین افراد هنگامى که ظاهر او را مى دیدند، عاشق جمالش مى شدند اخلاق او را که مى دیدند عاشق اخلاقش مى شدند اگر کسى از او چیزى مى خواست به گونه اى به او مى داد که نگاه آن سائل در چشم آن حضرت نیفتد و خجالت نکشد چنین کسى را به این وضع قساوت آمیز و ضد انسانى کشتند. چرا باید این گونه بشود؟
بیان این مقدمه براى آن بود که ببینید فرهنگ آن جامعه چگونه فرهنگى بود؟ مردم چگونه بودند؟ مؤمنان واقعى که ایمان در اعماق دلشان نفوذ کرده باشد، نه تنها در آن زمان کم بودند، بلکه همیشه کم بوده اند و همیشه کم خواهند بود. هنر رهبر در جامعه این است که فکر و عقیده افراد متوسط را جهت بدهد و اگر به سطح عالى برسانند، عملًا امکان ندارد. هنر یک رهبر شایسته این است که سعى کند روز به روز افکار متوسط را و
لو اندکى، به سوى خیر جهت بدهد، تا آن ها به حق نزدیک تر شوند. ولى به هر حال مؤمنان کاملى که هیچ شرایطى نتواند آن ها را عوض کند، بسیار کم هستند، آن زمان هم خیلى کم بودند. معاویه با استفاده از ضعف هاى فرهنگى، ضعف ایمان و ضعف شناخت، توانست به وسیله سه عامل تبلیغ و تهدید و تطمیع، مردم را به جهتى که مى خواهد سوق بدهد.
اگر امام حسین )ع( یا امام حسن )ع( یا هر امام دیگرى در این شرایط مى خواستند با معاویه مقابله کنند، ترور پنهانى را در پى داشت، و بعد هم به کمک دستگاه هاى تبلیغاتى خود با اشعارى که مى سرودند و یا با احادیثى که جعل مى کردند، انبوهى از اتهامات و افترائات علیه آن ها رواج مى دادند و عده اى وعاظ السلاطین و آخوندهاى دربارى هم بودند که عامل گمراه کردن مردم مى شدند و مى شوند. همیشه و در همه جا نقش آن ها براى گمراه کردن مردم از همه بیش تر بوده است، به خصوص در یک جامعه دینى که مردم چشمشان به دهان علما است.
قرآن مى گوید که هر فساد و اختلافى که در هر دینى پیدا شد به دست همین علماى خود فروخته بوده است: »فما اختلفوا فیه الا من بعد ما جاءهم العلم بغیاً بینهم«(4) سر رشته فساد، ایجاد اختلاف، آشوب، انحراف و فتنه در دست کسانى بود که راه را بلد بودند، دزدانى بودند که با چراغ آمده بودند و حاکمانى مثل معاویه این گونه افراد را شناسایى مى کردند، با پول مى خریدند و آن ها را تطمیع مى کردند. اگر یکى از این علما هم غیرتى داشت او را با تهدید و کشتن از صحنه خارج مى ساختند. مثل بسیارى از بزرگان اصحاب امیرالمؤمنین )ع( که یکى پس از دیگرى ترور شدند، یا به بهانه هایى به دار زده شدند. حجر بن عدى، میثم تمار و دیگران که در ایمان خود راسخ بود ند و هیچ کدام از این عوامل در آن ها تأثیر نمى کرد، عاقبت آن ها قتل و اعدام بود. گاهى این قتل و اعدام به صورت رسمى و گاهى هم ترور غیر رسمى بود. آنچه باعث مى شد که مردم از دستورات اسلام منحرف شوند و حتى عواطف دینى، سنن قومى، اخلاق عشیره اى و قبیله اى و مهمان دوستى خود را هم از دست بدهند این سه عامل بود که معاویه از آن ها استفاده مى کرد. در همه زمان ها همین سه عامل موجب فساد، فتنه و انحراف بوده، هست و خواهد بود.
اگر ما باید درسى از عاشورا بگیریم، باید این گونه درس بگیریم. فکر کنیم چگونه شد مردمى که حسین )ع( را روى دست پیامبر )ص( دیده بودند، و بارها مشاهده کرده بودند وقتى پیامبر اکرم )ص( بالاى منبر مشغول سخنرانى بودند و حسین )ع( از پله هاى منبر بالا مى آمد پیغمبر اکرم )ص( پایین مى آمدند و او را در آغوش مى گرفتند حضرت گریه او را تحمل نمى کرد. این قدر رعایت حسین )ع( را به مردم سفارش مى کرد، اما همین مردم چنین رفتارى با امام حسین )ع( کردند. (5)

پى نوشت ها:

(1)،( منافقون، 1).
(2)،( نساء، 142).
(3)) نساء، 54)
(4)) جاثیه، 17)
(5)) پاسخ سوال سوم کتاب آذرخشى دیگر از آسمان کربلا، نوشته آیت الله مصباح یزدى، ص 53 تا ص 61).

*********
آیا این موضوع صحت دارد که اسب امام حسین (علیه السلام ) از کربلا گریخت و هرگز پیدا نشد؟
همان گونه که مى دانیم انس و الفت یکى از غرایزى است که در نهاد حیوانات وجود داشته و شکل تکامل یافته آن نیز در سرشت آدمى نهاده شده است. این غریزه آن وقت نمود بیشترى پیدا مى کند که حیوانى مورد لطف و مهربانى انسانى قرار گیرد. نمونه هاى عینى آن هم کاملا قابل مشاهده است. هر چه ارتباط عاطفى و حسى بین انسان و حیوان بیشتر باشد، بر میزان انس و الفت حیوان افزوده خواهد شد. در گذشته هاى نه چندان دور حیوانات حضور بیشتر و موئثرترى در زندگى انسان داشتند و همین امر ارتباط و انس بیشترى را به وجود مى آورد. مثلا اسبى که همه روزه همراه صاحبش بود و از مهر و محبت او بهره مند مى شد، به سادگى نمى توانست از صاحبش جدا شود و او را تنها بگذارد. همین ارتباط و انس و الفت و محبت در اسب مخصوص امام حسین (علیه السلام) (ذوالجناح) وجود داشت. این نکته نیز از نظر مخفى نماند که- مطابق نقل برخى از تاریخ نویسان، (تاریخ زندگانى امام حسین، ج 2، ص 161 )- ذوالجناح اسب خاص پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) بوده و انس و الفت او با امام حسین (علیه السلام) فراتر از حدود عادى بوده است. به هر حال، مهر و علاقه اسب به امام حسین (علیه السلام) تا این حد بود که وقتى فهمید صاحبش در آخرین لحظات، دیگر طاقت نشستن بر او را ندارد، به گونه اى روى زمین نشست که صاحبش راحت بر زمین قرار گیرد. طبق نقل برخى از مورخین او با لگد زدن بر لشکریان یزید آنان را از نزدیک شدن به امام (علیه السلام) منع مى کرد و تعدادى از آنان را نیز به هلاکت رساند، (مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 58 ). سپس کاکل و یال خود را به خون سیدالشهدا رنگین نمود و به سوى خیمه ها آمد و با شیهه و همهمه جانسوز خود پیام شهادت اباعبدالله (علیه السلام) را به اهل بیت (علیه السلام) ایشان رساند. درباره این که ذوالجناح بعد از شهادت امام حسین چه کرد، دو نقل متفاوت تاریخى وجود دارد: بعضى گفته اند آن حیوان در کنار خیمه ها آن قدر سر خود را بر زمین کوبید تا جان سپرد، (بحارالانوار، ج 45، ص 60 ). برخى دیگر گفته اند بعد از آن واقعه آن حیوان ناپدید شد و دیگر کسى او را ندید، (تاریخ زندگانى امام حسین (علیه السلام)، ج 2، ص 361 ).

*********
آیا دلیلى وجود دارد که آب زمزم و خاک کربلا شفا است؟ آیا اینها خرافات نیست؟
خرافه» یعنى، چیزى که فاقد سند و مدرک باشد و مردم بدون هیچ اصل و ریشه‌اى بدان معتقد باشند. ولى در مورد آب زمزم و تربت کربلا (مرقد امام حسین (ع «مستندات متعددى وجود دارد. تجربه نیز در این موارد شاهد دیگرى بر صحت این مدعا است. از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «پس از طواف و نماز اگر توانستى مقدارى از آب زمزم بنوش و بگو: «خداوندا این آب را علمى نافع و رزقى واسع و شفاى از همه دردها قرار بده»،(1). اسماعیل بن جابر گوید: شنیدم از امام صادق (ع) که فرمود: «آب زمزم شفاى هر بیمارى است»،(2). هم‌چنین از امام صادق مروى است که فرمود: «در خاک قبر حسین (ع)، شفاى همه دردها است»،(3). گفتنى است که در خوردن از تربت براى شفا گرفتن، باید توجه داشت که باید مقدار بسیار کمى از آن را تناول کرد.

پى نوشت ها:

(1)) کافى، ج 4، ص 430)
(2)) کافى، ج 6، ص 386)
(3)) التهذیب، ج 6، ص 74)

*********
چرا محمد حنفیه و ابن عباس و عبد الله جعفر، حضرت حسین (علیه السلام) را یاری نکردند و به کربلا نیامدند؟
در ابتدا اشاره چند نکته شایان توجه است:
1. به طور کلى انسان ها و پیروان ادیان داراى درجات متفاوتند. برخى حق ستیزند و متناسب با ارتکاب گناه گرفتار درکات جهنم مى شوند، سزاوار عذاب و مجازاتند و برخى حق پذیرند و متناسب با عمق ایمان و پایدارى در عمل شایسته درجات بهشتند.
2. . خویشتن دارى از حرام و عمل به واجبات حداقل انتظارى است که از مسلمانان مى رود. اما بیش از آن موجب ترفیع درجات و تقرب بیشتر است ولى از دایره مسلمانى خارج نمى شوند.
3. . سرپیچى از فرمان و حکم امام معصوم) ع (جایز نیست. اما اگر امام) ع (حکم نکرده باشد، همراهى با امام) ع (واجب عینى نیست، بلکه همراهى با امام) ع (و تحمل سختى ها موجب کسب درجات ومقامات بیشترى مى شود.
4. کسانى که در صحنه مظلومیت حضور داشته باشند و به کمک نشتابند معذور نخواهند بود. بنابر آنچه گفته شد، همراهى کسانى مانند عبد الله بن جعفر و واجب نبوده ولى اگر همراهى مى کردند از مقامات عالى بهره مند مى شدند. و از این جهت امام حسین) ع (به آنها دستور همراهى نداد. اما اگر در صحنه کربلا حضور مى یافتند به طور حتم مى بایست به نداى «هل من ناصر ینصرنى» امام حسین) ع (پاسخ مى دادند.
در ادامه گفتگوى امام حسین) ع (با این افراد آورده مى شود. گفتگوى امام حسین) ع (با محمد بن حنفیه: وقتى امام حسین) ع (خواست به عراق برود محمد بن حنفیه از آن حضرت) ع (خواست به این سفر نرود. امام حسین) ع (در جواب محمد حنفیه فرمود: «من آماده حرکت به سوى مکه هستم و همه خانواده، برادران، خواهران، برادرزاده ها و شیعیانم با من همراه هستند و امر آنان به دست من است و اما تو اى برادرم لازم نیست مرا همراهى کنى بلکه تو در مدینه بمان و به عنوان چشم و خبر رسان من باش و اوضاع مدینه را به من برسان») ماهیت قیام مختار، ص 169، به نقل از بحار الانوار، ج 44، ص 823 ). پس ایشان به دستور امام حسین) ع (مانده است. گفت و گوى امام حسین) ع (با عبد الله بن عباس: عبد الله بن عباس خدمت امام حسین) ع (آمد و گفت: «من در خدمت تو هستم هر چه امر مى فرمایى بفرما». امام حسین) ع (به او فرمود: «تو برو مدینه و من در مکه مى مانم. تو اخبار مدینه را به من برسان») تاریخ امام حسین) ع (، موسوعه الامام الحسین) ع (، ج 2، عربى، صص 6- 5 و 9 ). گفت و گوى امام حسین) ع (با عبد الله بن جعفر: عبد الله بن جعفر به علت کور شدن چشمش نتوانست به کربلا بیاید ولى دو پسرش محمد و عون را به همراه امام حسین) ع (فرستاد و هر دو در کربلا به شهادت رسیدند) زینب کبرى، الشیخ جعفر النقدى، صص 87 و 95، چاپ سوم، نجف (. محمد بن عبد الله بن جعفر ده نفر از یزیدیان را کشت و عون بن عبد الله 21 نفر از نیروهاى عمر بن سعد را کشت و هر دو به شهادت رسیدند) بحار الانوار، ج 45، ص 43 ). توجه داشته باشیم که محمد بن حنفیه، عبد الله بن عباس و عبد الله بن جعفر هر سه از شخصیت هاى بسیار برجسته و مورد اعتماد شیعه هستند و هر سه نفر به امام حسین) ع (علاقه مند بودند. این مطلب در کتب مربوط به علم رجال آمده است.

*********
در کربلا چه کسانی با زن و بچه خود آمده بودند؟ آیا در سپاه دشمن هم زن بوده است؟ زنان دشمن در کربلا)اگر بوده اند( چه کار می کردند؟
نهضت امام حسین( ع )دو چهره داشت و بر اساس هر یک از آنها، یک تقسیم کار صورت گرفت: یکى فداکارى و جانبازى و »شهادت« و دیگرى »ابلاغ پیام«. البته ابلاغ پیام جز با فداکارى‌ها و زحمات طاقت‌فرسا ممکن نبود. جایگاه و نقش اصلى زنان در عمل به وظیفه دوم، تبلور یافت. گرچه زنان در تربیت رزمندگان، تهییج آنان و سایر اقدامات پشتیبانى نقش ایفاء کردند اما وظیفه اصلى آنان، »پیام‌رسانى« بود. براى بحث راجع به نقش زنان در تبلیغ نهضت حسینى و اسلام، ابتدا دو مقدمه را باید بیان کرد. یکى اینکه طبق روایات، تمام کارهاى سیدالشهدا( ع )روى حساب بوده است و علت اینکه به رغم آگاهى از خطرات سفر، اهل بیت را همراه خود به سوى کوفه برد، این بود که به واسطه الهامى که از عالم معنا به اباعبدالله( ع )شد و پیامبر( ص )در عالم رؤیا به ایشان فرمود: »ان الله شاء ان یراهنّ سبایا«(1) حضرت فهمید که اسارت اینها مورد رضاى حق است یعنى، حضرت مصلحت تشخیص داد که اهل بیت خود را همراه ببرد. در حقیقت امام( ع )با این کار، مبلغان خود را به شهرهاى مختلف و حتى به قلب حکومت دشمن فرستاد و پیام خود را به گوش همگان رساند. مطلب دوّم بحثى درباره نقش زن در تاریخ است، هیچ کس منکر نقش زن در طول تاریخ نیست و لااقل نقش غیرمستقیم زن را همه قبول دارند بدین صورت که زن، مرد را مى‌سازد و مرد تاریخ را و نقشى که زن در ساختن مرد دارد، بیشتر از نقشى است که مرد در ساختن تاریخ دارد. به طور کلى، زنان، از نظر نقش داشتن یا نداشتن در طول تاریخ، به سه دسته تقسیم مى‌شوند: الف. زنانى که مثل شى‌ء گران‌بها، اما بدون نقش بودند مثل بسیارى که زن براى آنها یک شى‌ء- نه شخص- گران‌بها بوده که باید در حریم خود محفوظ بماند و به دلیل همان گران‌بهایى‌اش بر مرد اثر مى‌گذاشت. مى‌توان گفت: سازنده چنین جوامعى تنها جنس مذکر بوده است. ب. در بعضى از جوامع، زن از حالت شى‌ء بودن خارج شده، وارد اجتماع مى‌شود اما حریم خود را گم مى‌کند و چون در همه جا حضور مى‌یابد، ارزش خود را از دست مى‌دهد و بى‌ارزش مى‌شود زن در این جوامع »شخص« است اما شخصى بى‌ارزش. از نظر رشد برخى استعدادهاى انسانى- از قبیل علم، اراده، شخصیت اجتماعى، حضور در مشاغل مختلف و- به او شخصیت مى‌دهند و از شى‌ء بودن خارجش مى‌سازند ولى از طرف دیگر، ارزش او را براى مرد از بین مى‌برند. از طبیعت زن این است که براى مرد گران‌بها باشد وا گر این را از او بگیرند، روحیه او متلاشى مى‌شود. سازنده این جوامع گرچه مذکر- مؤنث است، اما زن، کالاى ارزان است بدون اینکه در نظر هیچ مردى عزت و احترام لایق یک زن را داشته باشد ج. از نظر اسلام، زن باید ارزشمند باشد یعنى، از طرفى شخصیت روحى و معنوى و کمالات انسانى،- مثل علم، هنر، اراده قوى، شجاعت، خلاقیت و حتى فضایل معنوى- را در سطح عالى داشته باشد و از طرف دیگر مبتذل نباشد. قرآن کریم نیز به زنان چنین ارزشى داده است مثلًا حوا را در کنار آدم مخاطب قرار داده، از هر دو مى‌خواهد که به آن درخت نزدیک نشوند.(2) ساره نیز مانند ابراهیم خلیل( ع )فرشته‌ها را مى‌بیند و با آنان صحبت مى‌کند. مریم( س )از خداوند رزق و روزى‌هایى مى‌گیرد که زکریا در تعجب فرو مى‌رود و فاطمه زهرا( س )کوثر( خیرکثیر )خوانده مى‌شود. در تاریخ اسلام، بهترین نمونه چنین زنى حضرت زهرا( س )است. او که خوشحال مى‌شود تنها کارهاى داخل منزل از سوى پیامبر( ص )به او واگذار شده، در مسجد، چنان خطبه‌اى مى‌خواند که امثال بوعلى نیز قادر به چنین انشایى در مسائل توحیدى نمى‌باشند. اما در عین حال، آن حضرت خطبه خویش را از پشت پرده مى‌خواند یعنى، در عین حفظ حریم خود با مردان، نشان مى‌دهد که یک زن چقدر مى‌تواند مؤثر در جامعه باشد. با این دو مقدمه باید گفت: که تاریخ کربلا، یک تاریخ مذکر- مؤنث است یعنى، زن و مرد هر دو در آن نقش دارند ولى هر یک در مدار خودش و بدون خارج شدن از حریم خود. نقش مردان در حادثه عاشورا روشن است اما نقش زنان به خصوص با حضرت زینب( س )از عصر عاشورا به بعد تجلّى پیدا مى‌کند و تمام کارها از این پس به او واگذار مى‌شود. او در مقابل پیکر مطهر امام، کارى مى‌کند که دوست و دشمن به گریه در مى‌آیند و در واقع اولین مجلس عزادارى امام حسین( ع )را برپا مى‌کند. از امام سجاد( ع )و دیگر زنان و کودکان، پرستارى مى‌کند و در مقابل دروازه کوفه با خطبه خود، شجاعت على( ع )و حیاى فاطمه( س )را در هم مى‌آمیزد و خطابه‌هاى عالى علوى را به یاد مردم مى‌آورد و مردم کوفه را نسبت به کارى که انجام داده بودند، متنبه مى‌سازد. این است زنى که اسلام مى‌خواهد. شخصیت رشد یافته اجتماعى در عین حیا و عفت و رعایت حریم.(3) با توجه به آنچه گفته شد، همراهى خانواده امام حسین( ع )در نهضت عاشورا از چند جهت حائز اهمیت است 1. زنان و کودکان توانایى تبلیغ و پیام‌رسانى را دارند. 2. علاوه بر توانایى تبلیغ، دشمنان نیز از مقابله با آنان عاجزند زیرا باید حریم آنان را حفظ کنند و در صورت آسیب‌رسانى به زنان و کودکان، عواطف همگان جریحه‌دار مى‌شود و نزد افکار عمومى در طول تاریخ محکوم خواهند شد. چنان که در واقعه کربلا دشمنان حتى نزد خانواده‌هاى خود، سرافکنده شدند. دیگر آنکه از نگاه عرفانى، امام حسین( ع )تمام هستى خود و اطرافیان خود را بدون هرگونه کاستى، در طبق اخلاص گذاشت و به درگاه خداوند آورد. ثمره چنین اخلاصى آن شد که نهضت عاشورا در طول و عرض تاریخ، براى مسلمانان و غیر مسلمانان، تأثیرگذار باشد و در قیامت نیز به درجه‌اى برسند که همگان غبطه آن را بخورند. براى توضیح بیشتر در این باره، چند نکته قابل ذکر است: یک. پیام‌رسانى تکلیف اجتماعى در آیین اسلام، ویژه مردان نیست بلکه زنان متعهد و مسلمان نیز در برابر جریان حق و باطل و مسأله ولایت و رهبرى، وظیفه دارند و باید از رهبرى حق، دفاع و پیروى کنند و از حکومت‌هاى فساد و مسؤولان نالایق، انتقاد نمایند و در صحنه‌هاى گوناگون اجتماعى، حضورى مؤثر داشته باشند. در تداوم مسیرى که حضرت زهرا( س )در حمایت از امام معصوم( ع )و افشاگرى علیه رویه‌هاى ناسالم زمامداران داشت زنان به خصوص حضرت زینب( س )نیز در نهضت کربلا دوشادوش امام حسین( ع )مشارکت داشتند. هر قیام و نهضتى، عمدتاً از دو بخش »خون« و »پیام« تشکیل مى‌گردد. مقصود از بخش »خون«، مبارزات خونین و قیام مسلحانه است که مستلزم کشتن و کشته شدن و جانبازى در راه آرمان مقدس است. مقصود از بخش »پیام« نیز، رساندن و ابلاغ خواسته‌هاى انقلاب و بیان آرمان‌ها و اهداف آن است. با بررسى قیام مقدس امام حسین( ع )، این دو بخش کاملًا در آن به چشم مى‌خورد زیرا انقلاب امام حسین( ع )تا عصر عاشورا مظهر بخش اول، یعنى( بخش خون و شهادت )، بود و رهبرى و پرچم‌دارى نیز بر عهده خود ایشان قرار داشت. پس از آن، بخش دوم به پرچم‌دارى امام سجاد( ع )و حضرت زینب( س )آغاز گردید. آنان با سخنان آتشین خود، پیام انقلاب و شهادت سرخ حضرت سیدالشهدا و یارانش را به آگاهى افکار عمومى رسانیدند و طبل رسوایى حکومت پلید اموى را به صدا درآوردند. با توجه به تبلیغات بسیار گسترده و دامنه‌دارى که حکومت اموى از زمان معاویه، علیه اهل‌بیت( ع )- به ویژه در منطقه شام به راه انداخته بود- بى‌شک اگر بازماندگان امام حسین( ع )به افشاگرى و بیدارسازى نمى‌پرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرت‌هاى وقت، نهضت بزرگ و جاویدان آن حضرت را در طول تاریخ، کم ارزش و چهره آن را وارونه نشان مى‌دادند همچنان که برخى در تهمتى درباره امام حسن( ع )گفتند: »بر اثر ذات‌الریه و سل از دنیا رفت«. اما تبلیغات گسترده بازماندگان حضرت سیدالشهدا( ع )در دوران اسارت- که کینه‌توزى سفیهانه یزید چنین فرصتى را براى آنان پیش آورده بود- اجازه چنین تحریف و جنایتى را به دشمنان نداد. ضرورت حضور و نقش بازماندگان عاشورا، با بررسى و مطالعه در حکومت امویان بر شام، بیش از پیش روشن مى‌شود. دو. خنثى‌سازى تبلیغات بنى‌امیه شام از آن روز که به تصرف مسلمانان درآمد، تحت سیطره فرمان‌روایانى چون خالد پسر ولید و معاویه پسر ابوسفیان قرار گرفت. مردم این سرزمین، نه سخن پیامبر( ص )را دریافته بودند و نه روش اصحاب او را مى‌دانستند و نه اسلام را دست‌کم آن‌گونه که در مدینه رواج داشت، مى‌شناختند البته 113 تن از صحابه پیامبر اکرم( ص )یا در فتح این سرزمین شرکت داشتند، و یا به تدریج در آنجا سکونت گزیده بودند ولى بررسى زندگى‌نامه این افراد نیز روشن مى‌کند که جز چند تن، بقیه آنان براى مدت کمى محضر پیامبر گرامى اسلام( ص )را درک کرده و جز یک یا چند حدیث، روایت نکرده بودند. گذشته از آن، بیشتر این افراد در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حکومت معاویه، وفات کردند و در زمان قیام امام حسین( ع )تنها یازده تن از آنان زنده بوده و در شام به سر مى‌بردند. اینان مردمانى در سنین هفتاد تا هشتاد سال بودند که گوشه‌نشینى را بر آمیختن با توده ترجیح داده و در عامه مردم نفوذى نداشتند. و در نتیجه نسل جوان آن روز، از اسلام حقیقى چیزى نمى‌دانستند و شاید در نظر آنان، اسلام هم حکومتى بود مانند حکومت کسانى که پیش از ورود اسلام بر آن سرزمین فرمان مى‌راندند و تجمّل دربار معاویه، حیف و میل اموال عمومى، ساختن کاخ‌هاى بزرگ و تبعید و زندانى کردن و کشتن مخالفان، براى آنان امرى طبیعى بود زیرا چنین نظامى نیم قرن پیش از آن سابقه داشت و به یقین کسانى بودند که مى‌پنداشتند آنچه در مدینه عصر پیامبر گذشته، نیز این چنین بوده است.(4) معاویه حدود 42 سال در شام حکومت کرد و در این مدت نسبتاً طولانى، مردم شام را به گونه‌اى پرورش داد که فاقد بصیرت و آگاهى دینى باشند و در برابر اراده و خواست او، بى‌چون و چرا تسلیم شوند.(5) معاویه در طى این مدت، نه تنها از نظر نظامى و سیاسى مردم شام را تحت سلطه خود قرار داد که از نظر فکرى و مذهبى نیز مردم آن منطقه را کور و کر و گمراه بار آورد تا آنچه او به اسم تعلیمات اسلام به آنان عرضه مى‌کند، بى‌هیچ اعتراضى بپذیرند. حکومت پلید بنى‌امیه با تبلیغات زهرآگین و کینه توزانه، خاندان پاک پیامبر را در نظر مردم شام منفور جلوه داد و در مقابل، بنى‌امیه را خویشان رسول خدا و نزدیک‌ترین افراد به او معرفى کرده به طورى که پس از پیروزى قیام عباسیان و استقرار حکومت ابوالعباس سفّاح، ده تن از امراى شام نزد وى رفتند و همه سوگند خوردند که ما تا زمان قتل مروان آخرین( خلیفه اموى )، نمى‌دانستیم که رسول خدا( ص )جز بنى‌امیه خویشاوندى داشت که از او ارث ببرند، تا آنکه شما امیر شدید.(6) بنابراین، جاى شگفتى نیست اگر در مقاتل مى‌خوانیم: به هنگام آمدن اسیران کربلا به دمشق، مردى در برابر امام زین‌العابدین( ع )ایستاد و گفت: سپاس خدایى را که شما را کشت و نابود ساخت و مردمان را از شرّتان آسوده کرد حضرت کمى صبر کرد تا شامى هر چه در دل داشت بیرون ریخت سپس با تلاوت آیاتى مانند: »إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیراً«.(7) فرمود: این آیات در حق ما نازل شده است. پس از آن بود که مرد فهمید آنچه درباره این اسیران شنیده، درست نیست. آنان خارجى نیستند بلکه فرزندان پیامبر هستند و از آنچه گفته بود، پشیمان شد و توبه کرد.(8) بنابراین با حرکت منزل به منزل خاندان امام حسین( ع )و خطبه‌ها و روشنگرى‌هاى امام سجاد( ع )و حضرت زینب( س )، تحریفات چندین دهه بنى‌امیه- حتى در »شام« به عنوان مرکز خلافت دشمنان- خنثى شد. سه. افشاى چهره ظالمان بعد دیگر علت حضور خانواده امام حسین( ع )، نشان دادن چهره سفّاک، بى‌رحم و غیرانسانى یزید و حکومت وى بود. یکى از عوامل مؤثر در پذیرش پیام از سوى مردم و رساتر بودن تبلیغات از سوى پیام‌آوران، عنصر مظلومیت است. از این رو برخى از جناح‌ها، گروه‌ها و احزاب سیاسى هنگام تبلیغات براى نفوذ بیشتر در اذهان مردم و افکار عمومى، مظلوم‌نمایى مى‌کنند چون انسان، فطرتاً از ظلم و ظالم بیزار و متنفر است، همچنان‌که مظلوم، محبوب و حداقل مورد عواطف و احساسات مثبت مردم است. در حادثه کربلا، نه مظلوم‌نمایى بلکه حقیقت مظلومیت با فداکارى اهل بیت آمیخته شد و آنان پیام سالار شهیدان و اصحاب را با عالى‌ترین صورت به همه مردم ابلاغ کردند به گونه‌اى که امروز نیز صداى آنان، در وجدان بشریت به گوش مى‌رسد. خردسالان و زنان، که نه سلاح جنگى داشتند و نه توان رزم ولى با قساوت‌بارترین شکل ممکن مورد ضرب و شتم و هتک حرمت و آزردگى عواطف و احساسات قرار گرفتند. طفل شش ماهه با لب‌هاى تشنه در کنار شط فرات جان داد دخترک خردسال کنار پیکر خونین و قطعه قطعه پدر کتک خورد خیمه‌هاى آنان به آتش کشیده شد و این عوامل در ابلاغ پیام و افشاى ماهیت حکومت یزید کمتر، از آن شهادت و جانبازى اصحاب نبود. همین »صداى العطش« طفلان امام حسین و قنداقه خونین على اصغر( ع )است که آن شمشیرزدن‌ها و خون‌هاى ریخته شده را زنده نگه داشته است. امام سجاد( ع )در شام همین که خواست دستگاه بنى‌امیه را رسوا کند، فرمود: پدرم امام حسین( ع )را به نحو مثله و قطعه قطعه کردن، شهید کردند. همچون پرنده‌اى در قفس، پر و بال او را شکستند تا جان داد. اینجا اگر امام سجاد( ع )مى‌فرمود: »پدرم را شهید کردند«، در چشم مردم شام- که شناخت عمیقى نسبت به اهل بیت نداشتند- خیلى مهم نبود زیرا مى‌گفتند: »در جنگ، افرادى کشته مى‌شوند و یکى از آنان امام حسین بوده است«. امام سجاد( ع )فرمود: بر فرض قصد کشتن دارید اما چرا این گونه کشتید؟ چرا مثل پرنده بدنش را پاره پاره کردید؟ چرا کنار نهر آب، او را تشنه کشتید؟ چرا او را دفن نکردید؟ چرا به خیمه‌هاى او حمله کردید؟ چرا کودک او را شهید کردید؟ این کلمات به قدرى در نزد افراد غیرقابل خدشه بود که شام را طوفانى کرد و یک جنبش فکرى و فرهنگى، علیه رژیم اموى به راه انداخت. نکته پایانى آنکه، یزید مى‌خواست با کشتن مردان و به اسارت کشیدن خاندان اهل‌بیت، همه حرکت‌ها را در نطفه خفه کند به طورى که همگان از چنین سرنوشتى ترسان و بیمناک باشند و خود بر اریکه قدرت تکیه بزند. اما قیام با عزت امام حسین( ع )و پیام رسانى افشاگرانه و مظلومانه خاندان او، هسته‌هاى ظلم‌ستیزى را براى خونخواهى امام حسین( ع )و از بین بردن بنى‌امیه در نقاط مختلف سرزمین‌هاى اسلامى به وجود آورد. اما درباره حضور زنان در سپاه دشمن، موردى را سراغ نداریم.

پى نوشت ها:

(1) بحارالانوار، ج 44، ص 364.
(2) درباره این فکر غلط مسیحیت که آدم )مرد( اصالت دارد و حوا )زن( تبعیّت، و مبارزه قرآن با این تفکر، استاد مطهرى مفصل بحث کرده است. ر. ک: حماسه حسینى، ج 1، صص 404 -406.
(3) حماسه حسینى، ج 1، صص 411 -397 و ج 2، صص 231 -236.
(4) شهیدى، سید جعفر، قیام امام حسین )ع(، ص 185.
(5) آیتى، محمد ابراهیم، بررسى تاریخ عاشورا، ص 47.
(6) ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 159.
(7) احزاب (33): آیه 33» بى‌شک خداوند مى‌خواهد هرگونه پلیدى را از شما اهل بیت ببرد و شما را پاک سازد، پاک ساختنى ».
(8) اخطب خوارزمى، مقتل الحسین )ع(، ج 2، ص 61 اللهوف، ص 74.

*********
آیا می توان گفت: واقعه عاشورا معلول تعارضات قومی و قبیله ای و نتیجه خشونت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در جنگ های بدر و احد و … است. همچنان که در هنگام آمدن کاروان اسیران کربلا به کاخ یزید، وی می گفت: »کاش بزرگان من که در بدر حاضر شدند و گزند تیرهای خزرج را دیدند امروز در چنین مجلسی حاضر بودند«.
ریشه یابى حوادث واقعه عاشورا و تحلیل آن نباید صرفا به شعرى که یزید از قول شاعر بنى خندف که در جاهلیت با خزرجیان در گیر بودند، خوانده استناد کرد، بلکه باید آن را در بستر تاریخى خود و با توجه به بررسى اهداف قیام از زبان امام( ع )و نیز انگیزه هاى رویارویى یزید با آن تحلیل کرد. در آغاز باید به این نکته توجه داشت که جنگ هاى میان پیامبر( ص )و مشرکان قریش را به هیچ وجه نمى توان جنگ هاى قبیله اى به حساب آورد، زیرا هم پیامبر( ص )و هم مردم مکه هر دو از قبیله بزرگ قریش بودند و در هیچ سند تاریخى اعم از اشعار، گفته ها و نقل ها پیرامون حوادث این جنگ ها به سخنى که از آن بوى قبیله گرى استشمام شود، بر خورد نمى کنیم. و این که از این جنگ هاى با عنوان خشونت پیامبر( ص )یاد کنیم، به هیچ وجه از نظر تاریخى صحیح نیست، زیرا اگر تقابل مشرکان قریش با پیامبر( ص )را در تاریخ بررسى کنیم، مشاهده مى کنیم که این قریشیان بودند که با قساوت تمام در مقابل پیامبر( ص )ایستاده و با شکنجه یاران آن حضرت( ص )و به شهادت رساندن شخصیت هایى همچون یاسر و سمیه و تحت فشار قرار دادن پیامبر( ص )در شعب ابى طالب و بالاخره قصد ترور آن حضرت( ص )، خشونت را به اعلا درجه خود رسانیدند. و کشته شدن تعدادى از بزرگان قریش و از جمله خویشان نزدیک معاویه و یزید در جنگ هاى بدر و احد طبق قوانین جنگ صورت گرفت زیرا آنان به میدان آمده و مبارز طلبیدند و بالاخره مبارز مسلمانى همچون حضرت على( ع )یا باید بکشد و یا کشته شود و کشتن در جنگ به هیچ عنوان نام خشونت به خود نمى گیرد. علاوه بر آن اگر نگاهى به برخورد پیامبر( ص )با قریشیان و از جمله بنى امیه بیفکنیم آن را سر تا سر عطوفت و مهربانى و گذشت و بزرگوارى مى بینیم تا آنجا که در هنگام فتح مکه، پیامبر( ص )به شدت در مقابل سعد صحابى بزرگوار خود که آن روز را روز جنگ و خشونت معرفى مى کرد، ایستادگى کرده و آن روز را به عنوان یوم الرحمه روز رحمت و عطوفت معرفى کرد و در هنگام فتح مکه، خانه ابوسفیان دشمن دیرین خود را به عنوان خانه امن معرفى کرد و به دنبال تسخیر مکه، همه مکیان را بخشیده و آنها را طلقا یعنى آزاد شدگان نامید و پس از آن در جنگى که قریشیان به همراه پیامبر( ص )شرکت کرده بودند، براى آنان سهم بیشترى از غنایم قرار داد و بالاخره در سال هاى پایانى عمر خود، ابوسفیان را به عنوان عامل جمع آورى صدقات نجران برگزیده بود. پس از وفات پیامبر( ص )نیز سخنى از تعارضات قومى نمى بینیم و این مسأله چنان کم رنگ است که شاهده آنیم که ابوسفیان پس از ماجراى سقیفه به نزد حضرت على( ع )آمده و از آن که ابوبکر که از قبیله ضعیفى همچون »تمیم« است، حکومت را در دست گرفته، ابراز گلایه مى کند و پیشنهاد همکارى به حضرت على( ع )براى سرنگونى ابوبکر را مى دهد، که البته مورد پذیرش حضرت( ع )قرار نمى گیرد. اگر بخواهیم نمودى از این تعارضات را ببینیم، قاعدتا باید آن را در جنگ صفین مشاهده مى کردیم، در حالى که کوچکترین اشاره اى به این تعارضات در این جنگ که میان على بن ابى طالب( ع )قاتل خویشان معاویه و معاویه بن ابو سفیان است، در وقایع تاریخى و حتى در اشعار مبارزان طرفین نشده است. فشار آوردن یزید به امام حسین( ع )مبنى بر بیعت کردن، نیز به هیچ وجه رنگ و بوى قبیله اى نداشت، زیرا که این فشار همزمان از سوى یزید بر عبدالله بن زبیر( از طایفه بنى اسد )و عبدالله بن عمر( از قبیله بنى عدى )نیز وارد شد. که بعدها ابن زبیر نیز قیام مسلحانه اى علیه یزید بر پا کرد. در میان اهداف امام حسین( ع )از قیام در برابر یزید که در لابلاى سخنان آن حضرت( ع )یافت مى شود، نیز هیچ اشاره اى به مسائل قبیله اى نشده است، بلکه آن حضرت( ع )اهداف خود را از قیام، مسائلى همچون امر به معروف و نهى از منکر، اصلاح دین پیامبر( ص )، عمل به سیره پیامبر( ص )و حضرت على( ع )و بالاخره قیام در برابر فساد و تباهى مطرح مى کند. همچنین در رجزهاى واقعه عاشورا که از سوى طرفین نبرد خوانده شده نیز هیچ اشاره اى به تعارضات قومى دیده نمى شود. و بالاخره به جز این شعر یزید در هیچ موردى پس از واقعه عاشورا به شعر یا سخنى که دلالت بر وقوع واقعه عاشورا در اثر تعارضات قومى بنماید، مشاهده نمى شود. بنابراین، بسیار سخیفانه است که اهداف عالى نهضت عاشورا را که در کلمات امام حسین( ع )و نیز در گزارش هاى تاریخى بیان شده نادیده گرفته و تنها آن را با امرى موهوم همچون تعارضات قومى و قبیله اى تحلیل نماییم.

*********
به تازگی شنیده ام که در مقاتل اصلی داستان کربلا و همچنین زندگینامه آقا اباعبدالله الحسین(علیه السلام) نامی از حضرت رقیه(علیها السلام) دیده نمی شود. تنها سکینه(علیها السلام) و فاطمه صغری جزء دختران حضرت هستند. خواستم بر طبق تحقیقات موثق بگویید آیا واقعا رقیه ای وجود ندارد و یا داستان دیگری است؟ خصوصا که می گویند در کتاب شهید مطهری هم آمده است این داستان حضرت رقیه(علیها السلام) که در خرابه بوده است و سر پدرش در طشتی آورده اند و با دیدن آن غش کرده و شهید شده است، کذب محض است؟!
نویسنده «کامل بهائى» در جزء دوم، فصل سوم از باب 25، ص 179 مى گوید: در کتاب «حاویه» آمده است که زنان خاندان نبوت در حالت اسیرى، حال مردانى را که در کربلا شهید شده بودند، بر پسران و دختران آنان پوشیده نگه مى داشتند و به هر کودکى وعده مى دادند که پدرت به سفر رفته و باز مى گردد. این وضع ادامه داشت تا اینکه اسیران را در جوار خانه یزید جا دادند. در میان کودکان دخترکى بود چهارساله. این دختر شبى از خواب بیدار شد و گفت: پدرم حسین کجاست؟ همین الان او را در خواب دیدم و بسیار پریشان بود. زنان و کودکان همه به گریه افتادند و ناله آنان بلند شد. یزید در آن حال خوابیده بود. از صداى ناله آنان از خواب بلند شد و گفت چه شده است؟ گزارشگران یزید خبر آوردند که دختر بچه چهارساله اى پدرش را مى خواهد. یزید دستور داد سر پدرش را براى او بیاورند. آن ملعون ها سر امام حسین) ع (را آوردند و در برابر او چشمان او نهادند. آن دختر بچه گفت: این چیست؟ ملعون ها گفتند: سر پدر توست. دختر بچه از مشاهده آن وضع ترسید و فریاد کشید. پس از آن به حال بیمارى افتاد و پس از چند روز جان به جان آفرین تسلیم کرد.) 1 (نویسنده کامل بهائى حسن بن على بن محمد بن على بن حسن طبرى معروف به عمادالدین طبرى است. شیخ عباس قمى درباره ایشان مى گوید: حسن بن على بن محمد بن حسن عمادالدین طبرى، عالم، ماهر، خبیر، متدرب، نحریر، متکلم جلیل، محدث نبیل، فاضل، فهامه و معاصر خواجه نصیر طوسى، علامه حلى و محقق است. او داراى کتاب هاى شریف است مانند معارف الحقائق، عیون المحاسن، الکفایه فى الامامه، النقض على معالم فخر الدین الرازى، کتاب اسرار الامامه و جوامع الدلائل، العمده فى اصول الدین و فروعه، تحفه الابرار، اربعین بهایى، کتاب احوال السقیفه، الاصول فى امامه آل الرسول و کتاب هاى دیگر. وزیر معظم جناب بهاءالدین محمد بن شمس الدین محمد جوینى به عمادالدین طبرى عنایت کامل داشت و براى همین عمادالدین طبرى برخى از کتب خود را به نام او مى نوشت که یکى از آنها اربعین بهائى است و یکى هم کتاب کامل بهائى است.) 2 (شیخ عباس قمى، از ایشان بسیار تمجید کرده و مطالبى را درباره کتاب هاى ایشان آورده است. از سخنان شیخ عباس قمى بر مى آید که عمادالدین طبرى عالمى است مورد اعتماد. شیخ عباس قمى در منتهى الآمال در حالات امام حسین) ع (، مقصد چهارم، فصل هشتم، ص 807، چاپ هجرت، جلد اول، چاپ هشتم، 1374 آنچه را که در کامل بهائى آمده، آورده است و پس از آن مى گوید: بعضى این خبر را به صورت گسترده نقل کرده اند و مضمون آن را یکى از بزرگان به نظم کشیده است و من در این مقام به همان اشعار اکتفا مى کنم: یکى نو غنچه اى از باغ زهرا بجست از خواب نوشین بلبل آسا به افغان از مژه خوناب مى ریخت نه خونابه که خون ناب مى ریخت بگفت اى عمه بابایم کجا رفت؟ بد ایندم در برم دیگر چرا رفت؟ مرا بگرفته بود ایندم در آغوش همى مالید دستم بر سر و گوش بناگه گشت غایب از بر من ببین سوز دل و چشم تر من حجازى بانوان دلشکسته بگرداگرد آن کودک نشسته خرابه جایشان با آن ستمها بهانه طفلشان سربار غمها ز آه و ناله و از بانگ و افغان یزید از خواب بر پا شد هراسان بگفتا این فغان و ناله از کیست خروش و گریه و فریاد از چیست؟ بگفتش از ندیمان کاى ستمگر: بود این ناله از آل پیامبر یکى کودک ز شاه سر بریده در این ساعت پدر در خواب دیده کنون خواهد پدر از عمه خویش وز این خواهش جگر ها را کند ریش چون این بشنید آن مردود یزدان بگفتا چاره کار است آسان سر باباش برید ایندم به سویش چه بیند سر برآید آرزویش همان طشت و همان سرقوم گمراه بیاوردند نزد لشگر آه یکى سرپوش بد بر روى آن سر نقاب آسا بروى مهر انور به پیش روى کودک سر نهادند ز نو بر دل غم دیگر نهادند بناموس خدا آن کودک زار بگفت اى عمه دل ریش افکار چه باشد زیر این مندیل مستور که جز بابا ندارم هیچ منظور بگفتش دختر سلطان والا که آنکس را که خواهى
هست اینجا چو بشنید خود برداشت سرپوش چه جان بگرفت آن سر را در آغوش بگفت اى سرور و سالار اسلام ز قتلت مرمرا روز است چون شام پدر بعد از تو محنت ها کشیدم بیابانها و صحراها دویدم همى گفتندمان در کوفه و شام که اینان خارجند از دین اسلام مرا بعد از تو اى شاه یگانه پرستارى نبد جز تازیانه ز کعب نیزه و از ضرب سیلى تنم چون آسمان گشته است نیلى بدان سر جمله آن جور و ستم ها بیابان گردى و درد و المها بیان کرد و بگفت اى شاه محشر تو برگو کى بریدت سر ز پیکر مرا در خردسالى دربه در کرد اسیر و دستگیر و بى پدر کرد همى گفت و سر شاهش در آغوش بناگه گشت از گفتار خاموش پرید از این جهان و در جنان شد در آغوش بتولش آشیان شد خدیو بانوان دریافت آن حال که پریده است مرغ بى پر و بال ببالینش نشست آن غم رسیده به گرد او زنان داغ دیده فغان بر داشتندى از دل تنگ به آه و ناله گشتندى هم آهنگ از این غم شد به آل الله اطهار دوباره کربلا از نو نمودار بر این اساس، دختر بچه چهار ساله اى از امام حسین) ع (در شام وفات کرده است و نمى توان در آن تردید کرد. نویسنده «منتخب التواریخ» در ص 388 مى گوید: شیخ محمد على شامى به من گفت: جد مادرى ام سید ابراهیم دمشقى سه دختر داشت. شبى دختر بزرگ در خواب رقیه دختر امام حسین) ع (را دید. رقیه به او گفت به پدرت بگو به والى شهر بگوید که به قبر من آب نفوذ کرده تا بیایند و تعمیر کنند. سید به خواب دختر بزرگ ترتیب اثر نداد. شب دوم دختر وسطى همین خواب را دید و سید باز هم به والى خبر نداد. شب سوم دختر سوم همین خواب را دید و سید باز هم به والى نگفت. شب چهارم خود سید خواب دید و جناب رقیه با حالت عتاب به سید گفت: چرا والى را خبر نکردى؟ سید از خواب بیدار شد و نزد والى رفت و ماجرا را براى والى تعریف کرد. به دستور والى همه علماى شیعه و سنى آمدند. والى گفت: قفل بسته حرم به دست هر کس باز شود او قبر را بشکافد و به را بیرون بیاورد تا قبر تعمیر شود. قفل به دست سید ابراهیم باز شد. سید قبر را شکافت، بچه را بیرون آورد تا قبر را تعمیر کردند. پس از آن سید دعا کرد که خدایا پسرى برایم عطا کن و خداوند هم به او سید مصطفى را داد. والى شام جریان را به سلطان عبدالحمید عثمانى نوشت. سلطان عبدالحمید تولیت مرقد حضرت رقیه و حضرت زینب را به او واگذار کرد. هم اکنون تولیت این زیارتگاه ها به دست سید عباس است که پسر سید مصطفى است. این ماجرا گویا در سال 1280 هجرى قمرى روى داد.(1) این، واقعه اى است که روى داده است و داستان خیالى نیست. در کتاب «تراجم اعلام النساء»، جلد 2، ص 103، چاپ اول، در ابتدا مى گوید: رقیه بنت الحسین و پس از آن داستان خواب دیدن سید ابراهیم را به نقل از منتخب التواریخ آورده است. نویسنده «مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول» مى گوید: «کان له من الأولاد ذکورا و اناثا عشره، سته ذکور و اربع اناث. فالذکور على الاکبر و على الاوسط و هو سید العابدین، و على الاصغر و محمد و جعفر و عبدالله و اما البنات فزینب و سکینه و فاطمه. هذا هو المشهور. و قیل بل کان له اربعه بنین و بنتان. و الاول اشهر».) 3 (امام حسین) ع (ده فرزند داشت. شش پسر و چهار دختر. پسران عبارتند از: على اکبر، امام زین العابدین، على اصغر، محمد، جعفر و عبداله و دختران عبارتند از: زینب، فاطمه و سکینه. قول مشهور همین قول است که آن حضرت ده فرزند داشت. برخى گفته اندکه آن حضرت چهار پسر و دو دختر داشت ولى آن قول اول از این مشهور تر است. کشف الغمه، جلد دوم، حالات امام حسین) ع (ص 250 همین عبارت ها را آورده است و نسخه هر دو مانند هم است. به این معنا که در کشف الغمه هم چهار دختر گفته ولى چهارمى را نام نبرده است. علامه مجلسى در جلد 45 بحارالانوار، ص 331 عبارت کشف الغمه را آورده است. همان عباراتى را که نویسنده کشف الغمه از مطالب السؤول نقل کرده، در بحار آورده است. در بحار هم عبارت چنین است که امام حسین) ع (چهار دختر دارد و چهارمى را نام نبرده است. ناسخ التواریخ، جلد امام حسین) ع (، ج 4، ص 238 و 239 عبارت کشف الغمه را آورده است و به خود کتاب مطالب السؤول اشاره کرده است. در عبارت ناسخ هم چهار دختر آمده و چهارمى نام برده نشده است. البته توجه داشته باشیم که تعداد فرزندان امام حسین) ع (مورد اتفاق نیست و چون ما درباره رقیه) س (بحث مى کنیم درباره اولاد دیگر آن حضرت بحث نمى کنیم. بر اساس نظر نویسنده مطالب السؤول، امام حسین) ع (چهار دختر دارد. نویسنده ینابیع الموده مى گوید: «و یقول الحسین علیه السلام اللهم انک شاهد على هؤلاء القوم الملاعین انهم قدعمدوا ان لا یبقون من ذریه رسولک صلى الله علیه و آله و سلم و هو یبکى بکاء شدیدا و ینشد و یقول: یا رب لا تترکنى وحیدا قد اظهروا الفسوق و الجحودا و صیرونا بینهم عبیدا یرضون فى فعالهم یزیدا اما اخى فقد مضى شهیدا مجدلا فى فه فه فریدا و انت بالمرصاد مجیدا ثم نادى یا ام کلثوم و یا سکینه و یا رقیه و یا عاتکه و یا زینب و یا اهل بیتى علیکن منى السلام. فلما سمعن رفعن اصواتهن بالبکاء) 4 (احقاق الحق، ج 11، ص 633، چاپ اول، عین جملات ینابیع الموده را از ص 346 نقل کرده است. همانطورى که ملاحظه مى کنید در اینجا در میان دختران و زنان، یکى به نام رقیه است و مى توان حدس زد که دختر چهارساله خرابه شام، همین رقیه و دختر امام حسین) ع (است. در لهوف مترجم، ص 116، ترجمه عباس عزیزى، چاپ اول، 1380، انتشارات صلوه، آمده است: «ثم قال: یا اختاه یا ام کلثوم و انت یا زینب و انت یا رقیه و انت یا فاطمه و انت یا رباب انظرن اذا انا قتلت فلا تشققن على جیبا و لا تخمشن على وجها و لا تقلن على هجرا». در این متن عربى، کلمه رقیه آمده است. در لهوفى که شیخ فارس تبریزیان تحقیق کرده و دارالاسوه چاپ کرده، چاپ اول، در ص 141 دارد: «یا اختاه و یا ام کلثوم و انت یا زینب و انت یا رقیه و انت یا فاطمه و انت یا رباب انظرن اذا انا قتلت الخ. در این نسخه هم کلمه رقیه آمده است. ما بر پایه سخن عمادالدین طبرى و مطالبى که درباره اولاد آن حضرت آمده است، به وجود حضرت رقیه در شام معتقد هستیم.

پى نوشت ها:

1. کامل بهایى، جزء دوم، باب 25، فصل سوم، ص 179 چاپ شیخ عبدالکریم تبریزى، یک مجلد.
2. فوائد رضویه، ص 111، حرف حا، در کلمه حسن.
3. مطالب السؤول، ابوسالم کمال الدین محمد بن طلحه بن محمد بن الحسن القرشى العدوى النصیبى الشافعى المتوفى 652، چاپ اول، 257. مؤسسه البلاغ، بیروت، 1419- 1999، زیر نظر سید عبد العزیز طباطبایى.
4. ینابیع الموده، جزء دوم، ص 416، به نقل از ابى مخنف، چاپ هفتم، 1384 ق. انتشارات الشریف الرضى.
منابع:
1. حماسه حسینى، علامه شهیدمطهرى(رحمت الله علیه)
2. حماسه و عرفان، آیت الله جوادی آملی(دامت برکاته)
3. سیماى فرزانگان، آیت الله جعفر سبحانى(دامت برکاته)
4. آذرخشى دیگر از آسمان کربلا ، آیت الله محمدتقى مصباح یزدی(دامت برکاته)
5. خلاصه تاریخ اسلام ، حجت الاسلام سید هاشم رسولى محلاتى
6. فضایل و سیره امام حسین (علیه السلام)، عباس‌عزیزى‌
7. شرع و شادى، ابوالفضل‌طریقه‌دار
8. نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید