عطر گل محمدی

عطر گل محمدی

نویسنده : معصومه سادات میرغنی

مرد روبه‌روی پیامبر نشست و گفت: یا رسول الله! به من کاری بیاموز که وقتی انجامش دادم. خدا مرا دوست بدارد. مردم به من محبت کنند. ثروتم زیاد شود و بدنم سالم باشد و عمرم طولانی شود و روز قیامت با شما باشم.
حضرت به مرد نگاه کرد و لبخندی زد و فرمود: تو شش امتیاز می‌خواهی. برای به دست آوردن آنها باید شش کار انجام دهی: اگر خواستی خداوند تو را دوست بدارد، از او بترس و تقوا داشته باش. اگر خواستی مردم تو را دوست بدارند، به آنان نیکی کن و در زندگی‌شان طمع نداشته باش. اگر خواستی خداوند ثروتت را افزون کند، اموالت را (از حرام و حقوق الهی) پاک کن. اگر خواستی بدنت سالم باشد، بسیار صدقه بده. اگر خواستی عمرت طولانی گردد، صله ارحام کن و به حال خویشان برس. و اگر خواستی خداوند تو را با من محشور گرداند، سجده طولانی کن و بیشتر نماز بخوان.1
حضرت با گروهی از یارانش به مسافرت رفته بود. به جایی رسیدند و خواستند گوسفندی را بکشند تا غذایی درست کنند. یکی از یارانش گفت: ذبح کردن گوسفند با من. و مشغول بریدن سر گوسفند شد. دیگری گفت: ‌پوست کندنش هم به عهده من. و مشغول کندن پوست گوسفند شد. کس دیگری، قطعه قطعه کردن گوشت گوسفند را بر عهده گرفت و یاری دیگر پختن و آماده کردن غذا را پذیرفت. حضرت نیز فرمود: من هم هیزم جمع می‌کنم. یارانش با ناراحتی گفتند: یا رسول الله، بگذارید ما این کار را انجام می‌دهیم. رسول خدا فرمود: می‌دانم که شما می‌توانید این کار را انجام دهید، ولی خداوند از کسی که با رفقای خویش همسفر بوده و خود را از دیگران برتر بداند، راضی نیست. لحظه‌ای بعد حضرت بلند شد و به جمع‌آوری هیزم پرداخت.2
خواهر رضاعی3 حضرت نزدش آمد. پیامبر از دیدن او بسیار خوش‌حال شد. جلوی پایش بلند شد. عبایش را برای او روی زمین پهن کرد تا روی آن بنشیند. از او پذیرایی کرد و با لبخند گرمی با خواهرش صحبت کرد. هنگام رفتن هم او را بدرقه کرد. همان روز برادر شیری حضرت به دیدن او آمد، اما پیامبر به آن اندازه که با خواهرش صمیمی و گرم بود، با او مهربان نبود. برادر حضرت که رفت، یکی از یاران که رفتار پیامبر را دیده بود و با تعجب پرسید: «یا رسول الله! چرا به خواهرت بیشتر از برادر خود احترام گذاشتید؟ با اینکه برادر شما مرد بود و باید به او بیشتر احترام می‌گذاشتید!» پیامبر فرمود: «چون خواهر نسبت به پدر و مادرش بهتر از برادر خدمت می‌کند. بدین جهت به خواهرم بیشتر از برادرم محبت کردم».4
پیامبر داشت نماز می‌خواند که نوه کوچکش کنار او بازی می‌کرد. هرگاه به سجده می‌رفت، حسین(ع) بر پشت او می‌نشست. هنگامی که سر از سجده برمی‌داشت، نوه‌اش را آرام می‌گرفت و کنار خود می‌گذاشت. چندین بار به سجده رفت تا نمازش را تمام کرد. مرد یهودی که این کار حضرت را دید، اعتراض کرد: شما با کودکان طوری رفتار می‌کنید که ما هرگز با آنها چنین رفتار نمی‌کنیم.
رسول خدا(ص) فرمود: «شما هم اگر به خدا و پیغمبر او ایمان داشتید، نسبت به کودکان رحم و مدارا می‌کردید».
حسین لبخند‌زنان در آغوش پیامبر جای گرفت. حضرت او را نگاه کرد و بوسید. مرد یهودی به خدا و رسولش شهادت داد و مسلمان شد.5
حضرت علی(ع) نزد پیامبر آمده بود. حضرت با مهربانی به امیرالمؤمنین نگاه کرد، سپس فرمود: یا علی! می‌خواهی تو را به چیزی مژده بدهم؟
حضرت علی(ع) با شادمانی فرمود: «بله! پدر و مادرم به قربانت! تو همیشه مژده‌دهنده هر چیزی بودی.
رسول خدا(ص) فرمود: جبرییل نزدم آمد و مرا از امر عجیبی خبر داد.
حضرت علی(ع) پرسید: آن امر عجیب چه بود؟
پیامبر فرمود: جبرییل خبر داد که هر کس از دوستان من، بر من همراه با خاندانم صلوات بفرستد، درهای آسمان به روی وی گشوده می‌شود و فرشتگان هفتاد صلوات به او می‌فرستند و اگر گناه‌کار است، گناهانش می‌ریزد. همچنان که برگ درختان می‌ریزد و خداوند متعال به او خطاب می‌کند: لبیک یا عبدی و سعدیک.
سپس به فرشتگان می‌فرماید: فرشتگان من! شما به او هفتاد صلوات فرستادید، ولی من بر او هفت‌صد صلوات می‌فرستم».6
حضرت علی(ع) لبخند زد.
محمود ناصری، داستان‌های بحارالانوار، ج 7، ص 24.
2. همان، ج 5، ص 19.
3. همشیر یا شیری هم گفته می‌شود. نوعی نسبت خانوادگی که با شیر خوردن نوزاد از زنی که مادر طبیعی او نیست حاصل می‌شود.
4. همان، ص 36.
5. همان، ص 37.
6. همان، ص 34.
منبع ماهنامه قاصدک شماره 51

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید