مقدمه
مسأله ی اعتقاد به مهدویت و وجود امام مهدی علیه السلام ارتباط تامی با مسأله ی امامت و رهبری دارد. اجتماع زعیم می خواهد و هیچ کس در این جهت تردید ندارد هم شیعه قبول دارد و هم سنی و هر دو دسته بر این مطلب دلیل عقلی و نقلی اقامه نموده اند. ولی شیعه ی امامیه از آنجا که امامت را به جهت معنای خاصی که بر آن دارد از اصول می داند لذا سنخ ادله ی او بر لزوم و ضرورت امام در هر زمان با سنخ ادله ای که اهل سنت اقامه می کنند تفاوت اساسی دارد. ما در این مجال در صدد هستیم که ادله ای عقلی را بر ضرورت وجود امام زمان علیه السلام اقامه کنیم. این ادله مشتمل بر ادله ی کلامی، فلسفی، عرفانی و تجربی ـ عقلی است.
وجود آفتاب در پرتو عقل (1) برهان لطف
1- برهان لطف
یکی از ادله ی عقلی که از ناحیه ی متکلمان بر ضرورت وجود امام معصوم علیه السلام در هر زمان اقامه شده برهان لطف است. ابتدا به نکاتی که مربوط به این برهان است اشاره می کنیم و سپس به تبیین برهان می پردازیم.
قاعده ی لطف
متکلمان مسلمان در رابطه ی با ارتباط خداوند متعال با بندگانش قواعدی چند را مطرح کرده و بر اساس آن ها نوع و کیفیت تکلیف را مشخص نموده اند. یکی از مهمترین آن ها قاعده ی لطف است که از دیرباز مورد توجه متکلمان مسلمان بوده و در مباحث مختلف کلامی همانند ضرورت تکلیف، بعثت انبیاء، نصب امامان، عصمت پیامبران وامامان و … کاربرد دارد. پیشینه ی بحث درباره ی قاعده ی لطف که از مسائل مورد اختلاف میان اشاعره و عدلیه است به قبل از عصر شیخ طوسی بر می گردد.
تعریف قاعده ی لطف و اقسام آن
در تعریف قاعده ی لطف باید به این نکته توجه داشت که لطف بر اساس یک تقسیم منقسم به دو قسم می شود: لطف محصل و لطف مقرب که هر یک تعریف خاص خود را دارد. گرچه بعضی از متکلمان در تعریف قاعده ی لطف هر دو را یک جا تعریف کرده اند، اما برخی دیگر فقط یکی از آن دو را تعریف کرده اند، بدون آن که متذکر این نکته شوند که کدامیک از این دو نوع را مورد بحث قرار داده اند.
به هر تقدیر لطف محصل آن لطفی است که با آن مکلف به اختیار خویش طاعت را بر می گزیند و اگر چنین لطفی به او نشود طاعت نخواهد کرد.
علامه ی حلی در «کشف المراد» در رابطه ی با لطف محصل می فرماید: «و قد یکون اللطف محصلا و هو ما یحصل عنده الطاعه من المکلف علی سبیل الاختیار»؛ (1) «و گاهی لطف محصل است، و لطف محصل لطفی است که با آن مکلف با اختیار خود به اطاعت دسترسی پیدا می کند…».
و لطف مقرب آن است که مکلف با آن لطف به انجام واجبات نزدیک تر گردیده و از ارتکاب محرمات دورتر می شود، و تأثیری در تمکن مکلف نسبت به فعل نداشته، و در حدی نباشد که از مکلف سلب اختیار نماید.
علامه ی حلی می فرماید: «اللطف هو ما یکون المکلف معه أقرب الی فعل الطاعه و أبعد من فعل المعصیه، و لم یکن له حظ فی التمکین، و لم یبلغ حد الالجاء»؛ (2) «لطف چیزی است که مکلف با آن به فعل طاعت نزدیکتر و از انجام معصیت دورتر می شود، و برای آن در تمکین کردن مکلف بهره ای نبوده و او را به حد اجبار نمی رساند».
این تعریف که از سوی علامه ی حلی ارائه شده جامع ترین تعریف برای لطف مقرب است.
در اینجا چند تعریف برای این دو را که تحت عنوان مطلق لطف آورده شده است نقل می نماییم:
الف ـ «ما عنده یختار المکلف الطاعه او یکون اقرب الی اختیارها، و لولاه لما کان اقرب الی اختیارها مع تمکنه فی الحالین»؛ (3) «لطف عنایتی است که با وجود آن مکلف طاعت را اختیار کرده یا نزدیکتر به اختیار آن خواهد شد، که اگر آن لطف نباشد مکلف به اختیار طاعت نزدیکتر نخواهد بود، با وجود اختیار در هر دو صورت».
ب ـ «ما یختار المرء عنده واجبا أو یجتنب عنده قبیحا علی وجه لولاه لما اختار و لما اجتنب، او یکون اقرب الی اداء الواجب و اجتناب القبیح»؛ (4) «لطف عنایتی است که انسان با آن اختیار واجب کرده یا عمل قبیحی را اجتناب می نماید، به صورتی که اگر آن لطف نبود، انسان اختیار واجب یا اجتناب قبیح نمی کرد. یا عنایتی است که با آن انسان نزدیک تر به انجام واجب و اجتناب فعل قبیح خواهد شد».
ج ـ «و هو ما یقرب العبد الی الطاعه و یبعده عن المعصیه، أو یختار عنده الطاعه»؛ (5) «لطف عنایتی است از جانب خداوند که با آن عبد را به طاعت نزدیک کرده و از معصیت روی گردان می کند یا با آن لطف بنده اختیار اطاعت خواهد نمود».
تقسیمات لطف
مطلب دیگر در مورد لطف آن است که به اعتبارات مختلفی، اسامی متفاوتی بر آن اطلاق می گردد. البته بعضی از متکلمان آن ها را اقسام لطف دانسته اند.
الف ـ تقسیم اول
اگر لطفی که به ملطوف الیه شده در مورد انجام واجبی باشد و مکلف هم آن را انجام دهد نام آن توفیق است ولی اگر مکلف به انجام آن طاعت موفق نگردد همان نام لطف بر آن اطلاق می گردد. و آن لطف اگر در مورد اجتناب از معصیتی باشد آن را عصمت می نامند.
شیخ طوسی قدس سره در این باره می فرماید: «ثم ینقسم قسمین: فان وقع عنده الواجب ولولاه لم یقع سمی توفیقا، و ان لم یقع عنده ما هو لطف فیه لکنه یکون اقرب، لم یوصف بأکثر من انه لطف و ان کان المعلوم انه یرتفع عنده القبیح سمی عصمه»؛ (6) «لطف به دو قسم تقسیم می شود؛ زیرا اگر هنگام لطف، واجب تحقق پذیرد و بدون آن تحقق نیابد آن را توفیق نامند. و اگر هنگام لطف، واجب تحقق نیابد ولی این لطف او را به واجب نزدیک تر سازد آن را لطف نامند. و اگر با آن قبیح مرتفع گردد آن را عصمت گویند».
ب ـ تقسیم دوم
تقسیم دیگری که در مورد لطف شده آن را به چهار قسم تقسیم کرده است:
1- لطفی که از ناحیه ی خداوند و توسط فعل او انجام می شود و همراه با تکلیف است.
2- لطفی که توسط خداوند انجام می شود و همراه با تکلیف است.
3- لطفی که نسبت به ملطوف الیه است و توسط فعل خود او صورت می گیرد.
4- لطفی که توسط فعل شخص ثالثی غیر از خداوند متعال و غیر از ملطوف الیه تحقق می پذیرد. (7)
وجوب لطف بر خداوند متعال
متکلمان عدلیه برای اثبات وجوب لطف بر خداوند دو دلیل اقامه کرده اند: یکی از طریق امتناع نقض غرض بر خداوند متعال، و دیگری از راه جود و کرم الهی.
دلیل اول: که غالبا از سوی متکلمان عدلیه ارائه شده مبتنی است بر مسأله ی مورد اختلاف بین اشاعره و عدلیه یعنی مسأله ی حسن و قبح عملی.
دلیل دوم: که از سوی شیخ مفید رد شده است بیشتر جنبه ی فلسفی دارد تا کلامی، و شبیه استدلالات حکما است، همانند استدلال ابن سینا درباره ی لزوم نبوت.
تقریر دلیل اول
خداوند حکیم انسان ها را بدون غرض تکلیف نکرده است بلکه حصول غرضی را از تکلیف آن ها در نظر داشته است که همان تکامل شخصیتی آن هاست توسط عمل به تکالیف. این مطلب مبتنی است بر امتناع غرض دار نبودن افعال الهی که در جای خود بحث و اثبات شده است.
حال اگر خداوند متعال بداند که انسان ها اطاعت را پیشه ی خود نکرده و به تکالیف شرعی عمل نمی نمایند و در نتیجه غرض از تکلیف حاصل نخواهد شد مگر این که لطفی تحقق پذیرد، اگر در این حال به بندگانش لطف نکند غرض خویش را نقض کرده است و این بر خداوند حکیم علی الاطلاق محال است. بنابراین لطف بر خداوند عزوجل واجب است از باب تحصیل غرض.
خواجه ی طوسی می فرماید: «و اللطف واجب لتحصیل الغرض به …»؛ (8) «لطف بر خداوند واجب است؛ زیرا که غرض از تکلیف به آن حاصل می شود».
علامه ی حلی در شرح آن می فرماید: «اللطف واجب خلافا للأشعریه، و الدلیل علی وجوبه انه یحصل غرض المکلف فیکون واجبا و الا لزم نقض الغرض.
بیان الملازمه ان المکلف اذا علم ان المکلف لا یطیع الا باللطف فلوکلفه من دونه کان ناقضا لغرضه، کمن دعا غیره الی طعام و هو یعلم انه لا یجیبه الا اذا فعل معه نوعا من التأدب، فاذا لم یفعل الداعی ذلک النوع من التأدب کان ناقضا لغرضه، فوجوب اللطف یستلزم تحصیل الغرض»؛ (9) «لطف واجب است به خلاف نظر اشاعره. و دلیل بر وجوب آن این که به لطف هدف خداوند در خارج تحقق پیدا می کند و لذا واجب است تا نقض غرض لازم نیاید.
بیان این لازمه آن که: تکلیف کننده اگر بداند که مکلف بدون لطف در حق او مطیع نخواهد بود و در عین حال بدون آن او را تکلیف نماید نقض غرض کرده است، همانند کسی که شخصی را به طعامی دعوت می کند و می داند که اگر نوعی ملاطفت و تأدب در حق او انجام ندهد دعوتش را اجابت نخواهد کرد، حال اگر این داعی این ملاطفت را انجام ندهد نقض غرض خود کرده است پس وجوب لطف مستلزم تحصیل غرض است».
تقریر دلیل دوم
خداوند متعال منبع جود است و کریم علی الاطلاق، آن چنان که نه تنها آنچه برای زندگی ضروری است در اختیار بشر نهاده است بلکه حتی چیزهایی را هم که برای ادامه ی حیات ضرورتی نداشته و فقط در تسهیل معاش و تهنئه ی عیش دخیل اند؛ همانند گودی کف پا و رویش مو بر ابروان و … برای انسان ها فراهم آورده است. با این اوصاف فرض این که خداوند متعال از لطفی که بندگان را به اطاعت فرا خوانده و به سرمنزل مقصود و غایت قصوای خلقت رهنمون می سازد، دریغ فرماید خلاف مقتضای جود و کرم مطلق الهی است.
شیخ مفید رحمه الله در کتاب «اوائل المقالات» به این مطلب اشاره نموده است آنجا که می فرماید: «ان ما اوجبه اصحاب اللطف من اللطف، انما وجب من جهه الجود و الکرم لامن حیث ظنوا…»؛ (10) «همانا آنچه را که اصحاب لطف از لطف واجب کرده اند واجب شدنش به مقتضی جود و کرم مطلق الهی است نه از آن جهتی که دیگران گمان کرده اند».
قاعده ی لطف و وجود امام معصوم
قاعده ی لطف مقرب و حتی از جهتی لطف محصل نیز ایجاب می کند که در میان جامعه امامی باشد که محور حق و باطل بوده و جامعه را از خطای مطلق باز دارد. از همین رو است که می گوییم اجماع حجت است. قاعده ی لطف اقتضا می کند که رئیسی در میان مردم باشد رئیسی که نمی تواند نسبت به جامعه بی تفاوت باشد که اگر همه ی جامعه به بیراهه رفتند آن ها را هدایت نماید و نگذارد که امت اجتماع بر باطل کنند؛ زیرا اختلاف بشر همیشگی است پس باید یک میزان حق و باطل باشد که لااقل امت بر باطل اتفاق نکنند. لذا از امیرالمؤمنین وارد شده که فرمود: «اللهم بلی لا تخلو الأرض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهودا أو خائفا مغمورا»؛ (11) «بار خدایا! آری زمین تهی نماند از کسی که حجت بر پای خداست، یا پایدار و شناخته است، و یا ترسان و پنهان».
صفار به سندش از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود: «ان الله جل و عز أجل و أعظم من أن یترک الأرض بغیر امام؛ (12) «همانا خداوند جل و عز جلیل تر و عظیم تر از آن است که زمین را بدون امام رها کند».
شیخ شهاب الدین سهروردی رئیس مکتب اشراق نیز به این مطلب مهم اشاره کرده و در آغاز کتاب (حکمه الاشراق) به بحث از رهبر و اقسام آن پرداخته و بر طبق مبانی اشراقی خویش شرایط کسی را که می تواند رئیس و مربی جامعه باشد بیان داشته و می گوید: «… العالم ما خلا قط عن الحکمه، و عن شخص قائم بها، عنده الحجج و البینات، و هو خلیفه الله فی أرضه، و هکذا یکون مادامت السموات و الارض… فان اتفق فی الوقت متوغل فی التأله و البحث فله الرئاسه، و هو خلیفه الله… و لا یخلوا الارض عن متوغل فی التأله أبدا… و لست أعنی بهذه الرئاسه التغلب، بل قد یکون الامام المتأله مستولیا ظاهرا مکشوفا، و قد یکون خفیا، و هو الذی سماه الکافه «القطب»، فله الرئاسه و ان کان فی غایه الخمول. و اذا کانت السیاسه بیده کان الزمان نوریا…»؛ (13) «جهان هیچ گاه از حکمت و از وجود کسی که قائم به حکمت باشد و حجت ها و نشانه های خداوند نزد او باشد، خالی نبوده است. و این چنین کسی خلیفه ی خداست در زمین، و تا زمین و آسمان برپاست چنین خواهد بود… پس در هر زمان اگر چنین شخصی باشد که خدایی و نمونه ی کامل علم و عمل است ریاست جامعه با اوست و او خلیفه ی خداست در روی زمین، و زمین هیچ گاه از چنین انسانی خالی نخواهد بود… این که می گوییم ریاست با اوست مقصودم به الزام حکومت ظاهری او نیست، بلکه گاه امام خدایی حکومت تشکیل می دهد و آشکار است و مبسوط الید، و گاه در نهایت پنهانی (غیبت) به سر می برد. و این امام همان کسی است که مردم او را قطب زمان «ولی عصر» می نامند. ریاست جامعه با این انسان است، اگرچه نشانی از او در دست نباشد. البته اگر این رئیس ظاهر باشد و در رأس حکومت قرار گیرد زمان نورانی خواهد بود».
این که ایشان امام متأله را حتی در زمان پنهانی رئیس جامعه می داند قابل انطباق با اعتقادات و جهان بینی شیعی است؛ زیرا در تفکر اعتقادی شیعی ریاست جامعه در عصر غیبت نیز با امام عصر علیه السلام است، و ولی امر واقعی اوست، منتهی این ریاست و ولایت به دست نایبان عام سپرده شده است، و از طریق نیابت عامه اعمال می شود. این است که مردم ما خود را در نهایت تحت ولایت امام عصر علیه السلام و قیمومیت شرعی آن امام می دانند.
خواجه نصیرالدین طوسی می فرماید: «انحصار اللطف فیه معلوم للعقلاء، و وجوده لطف، و تصرفه لطف آخر، و عدمه منا»؛ (14) «در نزد خردمندان روشن است که لطف الهی ـ پس از فرستادن پیامبر صلی الله علیه و آله ـ منحصر است در تعیین امام، و وجود امام به خودی خود لطف است از سوی خداوند، و تصرف او در امور لطفی دیگر است، و غیبت او مربوط به خود ماست».
الطاف خداوند در وجود امام غائب
وجود امام گرچه از دیدگان مردم غایب است دارای الطافی است که به برخی از آن ها اشاره می کنیم:
الف ـ حراست از دین خداوند
یکی از ادله ای که فقها در کشف احکام فرعی بر آن اعتماد کرده و بدان استناد می جویند اجماع است. درباره ی اعتبار اجماع وجوه مختلفی گفته شده است که مبتنی بر مبانی متفاوتی است که در مسأله ی اجماع وجود دارد. یکی از وجوه اعتبار اجماع وجهی است که به شیخ الطائفه مرحوم شیخ طوسی قدس سره نسبت داده شده است و آن قاعده ی لطف است.
تقریب استدلال بر اعتبار اجماع به قاعده ی لطف آن است که اگر فرض شود امت بر حکمی که خلاف حکم واقعی است اجتماع کنند و دلیلی از کتاب یا سنت بر حکم واقعی وجود نداشته باشد تا توسط آن ازاحه ی شبهه شده و واقع روشن گردد، مقتضای قاعده ی لطف نسبت به آن حکم این است که بر خداوند متعال واجب باشد تا توسط امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ حکم حق را اظهار فرماید، یا مباشرتا و یا توسط اشخاصی که مورد وثوق حضرت هستند. بنابراین اگر در موردی علمای امت بر حکمی اتفاق کردند و خلاف آن ظاهر نشد معلوم می شود آن حکم موافق با واقع و قول معصوم است. (15) در اینجا به عبارات جمعی از علما در این رابطه اشاره می کنیم:
1- سید مرتضی در کتاب «الذریعه» می فرماید: «ان العقل قد دل علی انه لا بد فی کل زمان من امام معصوم یکون ذلک لطفا فی التکلیف العقلی»؛ (16) «عقل دلالت می کند بر این که در هر زمانی احتیاج به امامی معصوم است که وجودش لطف است در تکلیف عقلی».
2-محقق تستری در کتاب «کشف القناع» می فرماید: «الثالث من وجوه الاجماع ان یستکشف عقلا رأی الامام علیه السلام من اتفاق من عداه من العلماء علی حکم، و عدم ردهم عنه، نظرا الی قاعده اللطف التی لأجلها وجب علی الله نصب الحجه المتصف بالعلم و العصمه، فان من أعظم فوائده حفظ الحق و تمییزه من الباطل کی لا یضیع بخفائه و یرتفع عن أهله او یشتبه بغیره، و تلقینهم طریقا یتمکن العلماء و غیرهم من الوصول الیه، و منعهم و تثبیتهم عن الباطل أولا، او ردهم عنه اذا أجمعوا علیه»؛ (17) «سوم از وجوه اجماع این است که عقلا رأی امام کشف شود از اتفاق مجموع علما بر حکمی غیر از امام علیه السلام در صورتی که آن ها را رد نکرده باشد به جهت قاعده ی لطف که به توسط آن خداوند حجتی عالم و معصوم را نصب کرده و از فوائد او حفظ حق و تمییز حق از باطل است تا حق به جهت خفای او ضایع نشده و از اهلش مرتفع نشود و یا این که حق به غیر آن مشتبه نگردد. و از طرف دیگر مردم را به راهی که برای علما و غیر علما ممکن الوصول باشد تلقین کرده و از باطل منع و دور نموده است و در صورتی که بر آن اجماع و اتفاق کردند آن ها را باز گردانند».
3- شیخ کراجکی میگوید: «کثیرا یقول المخالفون: اذا کنتم قد وجدتم السبیل الی علم تحتاجونه من الفتاوی المحفوظه عن الأئمه المتقدمین، فقد استغنیتم بذلک عن امام الزمان. فأجاب الی فائده وجوده أیضا بانه یکون من وراء العلماء و شاهدا لأحوالهم، عالما بأخبارهم، ان غلطوا هداهم، أو نسوا ذکرهم»؛ (18)«جماعت زیادی از مخالفین می گویند: اگر شما راهی برای رسیدن به علمی که به آن احتیاج است از فتاوای حفظ شدهی از ائمه دارید، پس دیگر از وجود امام بی نیاز شده و به وجود آن احتیاج ندارید. او در جواب مخالفین اشاره به فائده ی وجود امام کرده و می گوید: امام علیه السلام در پشت سر علما بوده و شاهد بر احوال آن ها است و از خبرهای آن ها آگاه است، لذا اگر به غلط و اشتباه عمل کنند آن ها را هدایت کرده و اگر حکمی را فراموش کنند آن ها را تذکر دهد».
4- محقق داماد می فرماید: «و من ضروب الانتفاعات أن یکون حافظا لأحکامهم الدینیه علی وجه الارض عند تشعب آرائهم و اختلاف أهوائهم، و مستندا لحجیه اجماع أهل الحل و العقد، فانه عجل الله تعالی فرجه لا یتفرد بقول، بل من الرحمه أن یکون من المجتهدین من یوافق رأیه رأی امام عصره و صاحب أمره، یطابق قوله قوله»؛ (19) «از انواع بهره هایی که از وجود امام زمان علیه السلام برده می شود این که او حافظ احکام دینی بر روی زمین است، هنگامی که آراء علما پراکنده گشته و هواهای آن ها مختلف گردد. و همچنین وجود او مستندی است برای اجماع و اتفاق اهل حل و عقد، زیرا آن حضرت علیه السلام هیچ گاه متفرد به رأیی نمی شود بلکه از رحمت اوست که از میان مجتهدین کسانی باشند که رأیشان موافق با رأی امام زمان و صاحب امرش بوده و قولش مطابق با قول او باشد».
5- شریف العلما می فرماید: «فان وجود الامام فی ز من الغیبه لطف قطعا، و من ذلک حفظ الشریعه و رد المجمعین علی الباطل و ارشادهم الی الحق»؛ (20) «قطعا وجود امام در زمان غیبت لطف است که از جمله ی لطف او حفظ شریعت و رد اتفاق کنندگان بر باطل و ارشاد آن ها به سوی حق است».
مناظرهی هشام با عمر و بن عبید
کلینی به سندش از یونس بن یعقوب نقل کرده که گفت: «کان عند ابی عبدالله علیه السلام جماعه من اصحابه منهم حمران بن اعین و محمد بن نعمان و هشام بن سالم و الطیار و جماعه فیهم هشام بن الحکم و هو شاب فقال: ابو عبدالله علیه السلام: یا هشام! الا تخبرنی کیف صنعت بعمرو بن عبید و کیف سألته؟ فقال هاشم: یابن رسول الله صلی الله علیه و آله انی اجللک و استحییک و لا یعمل لسانی بین یدیک. فقال ابوعبدالله: اذا امرتکم بشیء فافعلوه. قال هشام: بلغنی ما کان فیه عمر و بن عبید و جلوسه فی مسجد البصره فعظم ذلک علی فخرجت الیه و دخلت البصره یوم الجمعه فاتیت مسجد البصره فاذا انا بحلقه کبیره فیها عمر و بن عبید و علیه شمله سوداء متزر بها من صوف و شمله مرتدیا بها و الناس یسألونه فاستفرجت الناس فافرجوا لی ثم قلت ایها العالم انی رجل غریب تأذن لی فی مسأله؟ فقال لی نعم. فقلت له: الک عین؟ فقال یا بنی ای شیء هذا من السؤال؟ و شیء تراه کیف تسأل عنه؟ فقلت هکذا مسألتی فقال: یا بنی سل و ان کانت مسألتک حمقاء. قلت: اجبنی فیها. قال لی سل. قلت: الک عین؟ قال نعم. قلت فما تصنع بها؟ قال اری بها الالوان و الاشخاص. قلت: فلک انف؟ قال نعم. قلت: فما تصنع به؟ قال اشم به الرائحه. قلت: الک فم؟ قال نعم. قلت: فما تصنع به؟ قال اذوق به الطعم. قلت: فلک اذن قال نعم. قلت: فما تصنع بها؟ قال اسمع بها الصوت. قلت: الک قلب؟ قال نعم. قلت: فما تصنع به؟ قال أمیز به کلما ورد علی هذه الجوارح و الحواس. قلت او لیس فی هذه الجوارح غنی عن القلب؟ فقال لا. قلت و کیف ذلک و هی صحیحه سلیمه؟ قال یا بنی ان الجوارح اذا شکت فی شیء شمته او رأته او ذاقته او سمعته ردته الی القلب فیستیقن الیقین و یبطل الشک. قال هشام: فقلت له: فانما اقام الله القلب لشک الجوارح؟ قال نعم. قلت: لا بد من القلب و الا لم تستیقن الجوارح؟ قال نعم. فقلت له یا ابا مروان فالله تبارک و تعالی لم یترک جوارحک حتی جعل بها اماما یصحح لها الصحیح و یتیقن به ما شک فیه و یترک هذا الخلق کلهم فی حیرتهم و شکهم و اختلافهم لا یقیم لهم اماما یردون الیه شکهم و حیرتهم و یقیم لک اماما یردون الیه شکهم و حیرتهم و یقیم لک اماما لجوارحک ترد الیه حیرتک و شکک؟ قال: فسکت و لم یقل لی شیئا… قال فضحک ابوعبدالله علیه السلام و قال: یا هشام: من علمک هذا؟ قلت: شیء اخذته منک و ألفته. فقال: هذا و الله مکتوب فی صحف ابراهیم و موسی»؛ (21)
«جمعی از اصحاب که حمران بن اعین و محمد ابن نعمان و هشام ابن سالم و طیار در میانشان بودند خدمت امام صادق علیه السلام بودند و جمع دیگری در اطراف هشام بن حکم که تازه جوانی بود نیز حضور داشتند.
امام صادق علیه السلام فرمود: ای هشام! گزارش نمی دهی از مباحثه ی خود با عمرو بن عبید که چه کردی و چگونه از او سؤال نمودی؟ عرض کرد: جلالت شما مرا میگیرد و شرم دارم و زبانم نزد شما به کار نمیافتد. امام صادق علیه السلام فرمود: چون به شما امری نمودم بجا آرید. هشام عرض کرد: وضع عمرو بن عبید و مجلس مسجد بصره ی او به من خبر رسید، بر من گران آمد، به سویش رهسپار شدم، روز جمعهای وارد بصره شدم و به مسجد آنجا در آمدم. جماعت بسیاری را دیدم که حلقه زده و عمرو بن عبید در میان آن ها است، جامه ی پشمینه ی سیاهی به کمر بسته و عبایی به دوش انداخته و مردم از او سؤال میکردند. از مردم راه خواستم به من راه دادند تا در آخر مردم به زانو نشستم. آن گاه گفتم: ای مرد دانشمند من مردی غریبم اجازه دهید مسأله ای بپرسم. گفت: آری. گفتم: شما چشم دارید؟ گفت: پسر جانم این چه سؤالی است، چیزی را که می بینی چگونه از آن سؤال میکنی؟! گفتم: سؤال من همین طور است. گفت: بپرس پسر جانم، اگرچه پرسشت احمقانه است.گفتم: شما جواب همان را بفرمایید. گفت: بپرس. گفتم: شما چشم دارید؟ گفت: آری. گفتم: با آن چکار می کنید؟ گفت: با آن رنگ ها و اشخاص را می بینم. گفتم: بینی دارید؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت: با آن می بویم. گفتم: دهان دارید؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت: با آن مزه را می چشم. گفتم: گوش دارید؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت: با آن صداها را می شنوم. گفتم: شما قلب دارید؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت: با آن هر چه بر اعضا و حواسم درآید تشخیص می دهم. گفتم: مگر با وجود این اعضا از آن بی نیازی نداری؟ گفت: پسر جانم، هرگاه اعضای بدن در چیزی که ببوید یا ببیند یا بچشد یا بشنود تردید کند آن را به قلب ارجاع دهد، تا تردیدش برود و یقین حاصل کند. من گفتم: پس خدا قلب را برای رفع تردید اعضا گذاشته است؟ گفت: آری. گفتم: قلب لازم است وگرنه برای اعضا یقین نباشد؟ گفت: آری. گفتم: ای ابامروان خدای تبارک و تعالی که اعضای تو را بدون امامی که صحیح را تشخیص دهد و تردید را متیقن کند وانگذاشته، این همه مخلوق را در سرگردانی و تردید و اختلاف واگذاردو برای ایشان امامی که در تردید و سرگردانی خود به او رجوع کنند قرار نداده، در صورتی که برای اعضای تو امامی قرار داده که حیرت و تردیدت را به او ارجاع دهی؟» او ساکت شد و به من جوابی نداد. حضرت صادق علیه السلام خندید و فرمود: این را چه کسی به تو آموخت؟ عرض کردم: آنچه از شما شنیده بودم را منظم کردم. فرمود: به خدا سوگند این مطالب در صحف ابراهیم و موسی میباشد.»
ب ـ تربیت نفوس مستعد
برخلاف تصور عدهای که گمان کرده اند رابطه ی امام با مردم در زمان غیبت به طور کلی قطع می شود حق این است که در عصر غیبت رابطهی آن حضرت به طور کلی قطع نشده بلکه طبق آنچه از مجموعه ی روایات استفاده می شود عده ای از نفوس قابل و مستعد از نور وجود آن حضرت استفاده برده و به حق گرویده اند.
پروفسور هانری کربن استاد دانشگاه سوربن پاریس می گوید: «به عقیده ی من مذهب تشیع تنها مذهبی است که رابطهی هدایت الهی بین عالم انسانیت و خداوند را به طور مداوم حفظ کرده و ولایت را به طور زنده تا روز قیامت ثابت و مستمر نگه داشته است؛ زیرا یهود، نبوت را که رابطه ای بین خداوند و عالم انسانیت است در حضرت موسی علیه السلام ختم نموده است و اعتقاد به نبوت حضرت عیسی علیه السلام و حضرت محمد صلی الله علیه و آله ندارد و آن رابطه را بعد از حضرت موسی علیه السلام قطع شده می داند. و نصاری نیز بر حضرت عیسی توقف نموده اند. همچنین اهل سنت از مسلمین این رابطه را قطع کرده و بعد از ختم نبوت حضرت خاتم الانبیاء محمد صلی الله علیه و آله اعتقاد به این رابطه پیدا ننمودند. اما مذهب تشیع تنها مذهبی است که ولو معتقد به ختم نبوت در پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است، ولکن ولایت که رابطه ی هدایت و تکمیل است را بعد از رسول خدا بین انسان و خداوند قطع نمی داند». (22)
علامه ی طباطبایی می فرماید: «امام کسی است که انسان را به امر ملکوتی که همراه اوست هدایت می کند، پس امامت به حسب باطن نوع ولایتی است بر مردم در اعمالشان، و هدایت امامت همان ایصال به مطلوب است به امر خداوند، نه مجرد ارائه ی راه که شأن و مقام نبی و رسول است». (23)
ایشان در جایی دیگر بر این معنا به آیه ی شریفه: «و جعلناهم أئمه یهدون بأمرنا» (24) و یا به آیه ی «و جعلنا منهم أئمه یهدون بأمرنا» (25) استدلال کرده اند.
ایشان در ذیل آیه ی اول میگوید: «ضمیر در جعلناهم به ابراهیم و اسحاق و یعقوب بر می گردد. و ظاهر قول خداوند: «ائمه یهدون بأمرنا» آن است که هدایت به امر جاری مجری مفسر برای معنای امامت است… و این هدایت جعل شده از شؤون امامت به معنای ارائه ی راه نیست؛ زیرا خداوند سبحان حضرت ابراهیم علیه السلام را بعد از اعطای نبوت به مقام امامت رسانید… و نبوت منفک از هدایت به معنای ارائه ی راه نیست، پس معنایی برای امامت در این آیه غیر از رساندن به مطلوب نمی ماند که همانا نوعی تصرف تکوینی در نفوس است به قرار دادن آن ها را در مسیر کمال و نقل آن ها از موقفی معنوی به موقفی دیگر. و در صورتی که مراد به هدایت و امامت در این آیه تکوینی و عمل باطنی است، مراد به امری که به آن هدایت انجام می گیرد امر تشریعی اعتباری نخواهد بود؛ بلکه مراد به امر در این آیه چیزی است که قول خداوند متعال: «انما أمره اذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیء» (26) آن را تفسیر می کند. پس مراد به امر، فیوضات معنوی و مقدمات باطنی است که مؤمنین به آن ها به توسط اعمال صالحه هدایت پیدا می نمایند، و با رحمت خداوند به آن ها متلبس می گردند… پس امام همان رابط بین مردم و بین پروردگارشان در اعطای فیوضات باطنی و گرفتن آن ها از خداوند متعال است…». (27)
ج ـ وجود امام، سبب بقاء مذهب
جامعه شناسان و روانشناسان معتقدند که اعتقاد به وجود امام و رهبر ولو از نظرها غائب باشد اثر عمیقی در جوامع دینی داشته است؛ زیرا با اعتقاد به وجود رهبر و امام هر چند غایب باشد به دستورات او عمل خواهد شد.
در جنگ احد عمدا یا اشتباها در بین لشکر اسلام شایع شد که: «ألا قتل محمد صلی الله علیه و آله» محمد صلی الله علیه و آله کشته شد. این خبر که به مسلمین رسید هر کدام غیر از امام علی علیه السلام به طرفی فرار کرده و صحنه ی جنگ را ترک نمودند و عده ای به فکر پیوستن به دشمنان افتادند. ولی هنگامی که خبر کشته شدن پیامبر صلی الله علیه و آله تکذیب شد و مسلمین یقین به زنده بودن پیامبر صلی الله علیه و آله پیدا کردند دوباره با هم اجتماع نموده و به پیامبر صلی الله علیه و آله پیوستند. و لذا می بینیم که قرآن کریم به این حقیقت اشاره نموده و می فرماید: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفات مات أو قتل انقلبتم علی أعقابکم و من ینقلب علی عقبیه فلن یضرالله شیئا و سیجزی الله الشاکرین»؛ (28) «محمد نیست مگر پیامبری از جانب خداوند که پیش از او پیامبرانی بودند و از این جهان درگذشتند اگر او نیز به مرگ یا شهادت درگذرد شما باز به دین جاهلیت باز خواهید گشت؟ پس هر کس مرتد شود به خدا ضرری نخواهد رسانید، خود را به زیان انداخته و هر کس شکر نعمت دین گذارد و در اسلام پایدار بماند البته خداوند جزای نیک اعمال به شکرگزاران عطا خواهد کرد».
جامعه ی شیعی با اعتقاد به وجود امام برای خود هیچ گاه احساس غربت نکرده بلکه دائما در انتظاری سازنده به سر می برد که این خود در بقاء مذهب و مکتب بسیار مؤثر است.
در نهضت استقلال هند از استعمار انگلستان می بینیم با وجود این که گاندی رهبر این نهضت از طرف دولت مستعمره انگلستان در زندان به سر می برد ولی روح عدم همکاری با دولت استعمار در میان مردم هند با نشاط هر چه بیشتر ادامه داشت؛ زیرا ملت هند ولو رهبر خود را نمی دیدند ولی افکار و روح بلند او را به جهت زنده بودن نفوذ و قدرت معنویش که سبب یکپارچگی ملت هند بر علیه استعمار شد در میان خود احساس می کردند.
در جنگ جهانی دوم هنگام محاصره ی شهر لنینگراد به واسطه ی لشکر آلمان نازی با وحود شدت سرما و قحطی و مردن جمعیت زیادی در هر روز، مردم شهر در مقابل دشمن مقاومت می نمودند و این به جهت وجود رهبری مقتدر در میان مردم بود که هرچند او را نمی دیدند، لکن با اعتقاد به وجود او پیام هایش را از رادیو گوش می دادند و این خود سبب ایجاد روحیه ی مقاومت در میان لشکریان می شد. و لکن به مجرد این که خبر مرگ رهبر خود را شنیدند همگی تسلیم شده و دشمن شهر را به تصرف خود در می آورد.
د ـ تأثیر وجود الگو در پیشرفت بشر
از امتیازات اساسی ادیان الهی به طور عموم این است که اگر به عقیده ای بشارت می دهند و یا این که تکالیفی را برای بشر عرضه می کنند در رتبه ی سابق بر آن، سعی در معرفی الگویی دارند که پیاده کننده ی دستورات در خارج و معتقد به عقیده ی خود است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیثی به طور وضوح به این حقیقت اشاره کرده آنجا که می فرماید: «ما امرتکم بشیء الا و قد ائتمرت به قبل ذلک، و ما نهیتکم عن شیء الا و قد انتهیت عنه قبل ذلک»؛ «هیچ گاه امر به شییء نکردم مگر آن که خودم به آن امر قبلا عمل کردم و از هیچ چیز نهی کردم مگر این که خودم قبلا دست از آن کار برداشتم».
این بعد یکی از ابعاد اساسی در وجود انسان است؛ زیرا هنگامی که انسان در پیشروی خود الگویی می بیند که پیشتاز در عمل به دستورات شرع و شریعت است با وجود این الگو تأثیر به سزایی در نفس و روح او گذاشته که قابل مقایسه با تأثیر گفتار و وعظ نیست. و لذا از اهل بیت علیهم السلام رسیده که: «کونوا دعاه لنا بغیر السنتکم»؛ «با عملکرد خود دعوت کنندگان به سوی ما باشید».
و این درست بر خلاف مکتب های فلسفی است؛ زیرا فیلسوف تنها درصدد ابداع نظریه و طرح آن در جوامع است، بدون آن که به فکر پیاده نمودن آن در عالم خارج و مجسد نمودن آن باشد، و لذا نظریه ی او از مستوای فکر و نظر تعدی نمی کند. به خلاف ادیان الهی که اگر عقیده و شریعتی را ترسیم می نمایند در صدد پیاده کردن آن در خارج و الگو دادن به بشریت برای رسیدن به آن عقائد و شریعت می باشند.
قرآن کریم به طور وضوح از عامل الگو و رهبر و تأثیرگذاری آن سخن به میان آورده است آنجا که می فرماید: «لقد کان لکم فی رسول الله أسوه حسنه لمن کان یرجوا الله و الیوم الأخر و ذکرالله کثیرا»؛ (29) «البته برای شما در اقتدای به رسول خدا (چه صبر و مقاومت با دشمن و چه دیگر اوصاف و افعال نیکو) خیر و سعادت بسیار است برای آن کس که به ثواب خدا و روز قیامت امیدوار باشد و یاد خدا بسیار کند.»
این الگودهی اختصاصی به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ندارد، بلکه تمام انبیای الهی الگو و اسوه برای بشراند.
خداوند متعال می فرماید: «قد کانت لکم أسوه حسنه فی ابراهیم و الذین معه»؛ (30) «هر آینه ابراهیم و همراهان او الگوی خوبی برای شمایند».
تکامل الگو و اسوه در زندگانی امامان
اسلام به عنوان دین خاتم، دینی است جهان شمولی که دارای ابعاد گوناگونی است و لذا محتاج به وجود الگوهای متعددی در خارج است تا الگودهی در تمام زمینه ها داشته باشند و لذا در نهج البلاغه می خوانیم:
«اللهم بلی لا تخلو الارض من قائم لله بحجه، اما ظاهرا مشهودا أو خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بیناته،و کم ذا؟ و أین اولئک؟ اولئک و الله الاقلون عددا و الأعظمون عندالله قدرا، یحفظ الله بهم حججه و بیناته حتی یودعوها نظرائهم و یوزعوها فی قلوب اشباههم. هجم بهم العلم علی حقیقه البصیره، و باشروا روح الیقین، و استلانوا ما استرعوه المتروفون، و انسوا بما استوحش منه الجاهلون، و صحبوا الدنیا بأبدان ارواحها معلقه بالمحل الأعلی، اولئک خلفاء الله فی ارضه و الدعاه الی دینه، آه آه شوقا الی رؤیتهم…»؛ (31) «بار خدایا! بلی زمین تهی نمی ماند از کسی که حجت بر پای خداست، یا پایدار و شناخته شده است و یا ترسان و پنهان از دیده هاست تا حجت خدا باطل نشود و نشانه هایش از میان نرود. و اینان چندند و کجا جای دارند؟ به خدا سوگند اندک به شمارند و نزد خدا بزرگ مقدار، خدا حجت ها و نشانه های خود را به آنان نگاه می دارد تا به همانندهای خویشش بسپارد و در دلهای خویشش بکارند. دانش، نور حقیقت بینی را بر آنان تافته و آنان روح یقین را دریافته، و آنچه را نازپروردگان دشوار دیده اند آسان پذیرفته اند و بدانچه نادانان از آن رمیده اند خو گرفته، و همنشین دنیایند با تن ها، و جان هایشان مربوط است به ملکوت اعلی. اینان خدا را در زمینش جانشین اند و مردم را به دین او می خوانند. وه که چه آرزومند دیدار آنانم».
پی نوشت :
1. کشف المراد، ص 325.
2. کشف المراد، ص 324.
3. الحدود و الحقائق، سید مرتضی، ص 171.
4. شرح الاصول الخمسه، ص 779.
5. تقریب المرام فی علم الکلام، ج 2، ص 212.
6. تمهید الاصول، ص 208، ارشاد الطالبین، ص 227.
7. تمهید الاصول، ص 209.
8. کشف المراد، ص 324.
9. پیشین، ص 325.
10. اوائل المقالات، ص 65.
11. نهج البلاغه، عبده، ج 3، ص 186، کلمات قصار، شماره ی 147.
12. بصائر الدرجات، ص 485، باب 10، حدیث 3.
13. حکمه الاشراق از مجموعه ی مصنفات شیخ اشراق، ج 2، ص 11 ـ 12، شرح حکمه الاشراق، ص 23 و 24.
14. کشف المراد، ص 285.
15. کفایه الاصول، ص 288 و 289.
16. الذریعه، ج 2، ص 606.
17. کشف القناع، ص 114.
18. همان، ص 145.
19. پیشین، ص 148.
20. همان.
21. اصول کافی، ج1، کتاب الحجه، ص 169.
22. الشیعه علامه ی طباطبایی، ص 15.
23. شیعه در اسلام، ص 253 ـ 260.
24. سوره انبیاء، آیه 73.
25. سوره سجده، آیه 24.
26. سوره یس، آیه 83.
27. المیزان، ج 14، ص 304.
28. سوره آل عمران، آیه 144.
29. سوره احزاب، آیه 21.
30. سوره ممتحنه، آیه 4.
31. نهج البلاغه، کلمات قصار، رقم 147.
منبع: کتاب وجود امام مهدی عجل الله فرجه در پرتو عقل