آرزوی امام‌سجاد(ع) درباره ابن‌ زیاد

آرزوی امام‌سجاد(ع) درباره ابن‌ زیاد

خانواده شهدای کربلا تا 6 سال بعد از واقعه عاشورا مشغول نوحه و مصیبت بودند تا آنکه «عبیدالله بن زیاد» به درک واصل شد، هنگامی که مختار سر عبیدالله را برای امام سجاد(ع) فرستاد، حضرت سجده شکر به جای آورد.

امروز سالروز شهادت چهارمین ستاره آسمان ولایت و امامت حضرت زین‌العابدین(ع) است، این بزرگوار بنا به نقلی در 12 محرم سال 94 هجری قمری(1) یعنی بیش از سه دهه بعد از واقعه عاشورا شربت شهادت را نوشید.

این امام همام از زمان شروع نهضت اباعبدالله‌الحسین(ع) همواره ملازم پدرش بود و از نزدیک واقعه جانسوز کربلا را به نظاره نشست، او بهترین کسی است که می‌تواند این واقعه را برای نسل‌های بعد به تصویر بکشاند و از مصیبت‌های خاندان آل‌طه بگوید، او همان کسی است که با بی‌تابی‌ها و گریه‌های بی‌امانش پیام واقعه عاشورا را روایت کرد تا خون حسین هم‌چنان دل آزادگان جهان را به خروش آورد، در ادامه روایتی از امام سجاد(ع) از حادثه عاشورا و دعاهایی که حضرت(ع) علیه قاتلین امام حسین(ع) کردند، می‌آید:

*حدیثی از ام ایمن درباره جاودانگی کربلا

ابن‌قولویه قمی از قول امام سجاد(ع) نقل می‌کند که فرمود: ما را با این حال از کنار کشتگان و محل شهادت پدرم به سوی کوفه حرکت دادند، پس نظر کردم به سوی پدر و سایر اهل‌بیت او که در خاک و خون آغشته گشته و بدن‌های طاهرشان بر روی زمین افتاده بود و هیچ اقدامی جهت دفن آن‌ها نشده بود، آنقدر حالم سخت شد که نزدیک بود که جان از بدنم درآید.

عمه‌ام زینب(س) همین که مرا به این حال دید پرسید که این چه حالی است که در تو مشاهده می‌کنم این یادگار پدر و مادر و برادران! من می‌بینم که می‌خواهی جان تسلیم کنی، گفتم: ای عمّه! چگونه ناله و اضطراب نداشته باشم و حال آنکه می‌بینم سید و آقای خود و برادران و عموها و عموزادگان و اهل و فامیل خود را که آغشته به خون در این بیابان افتاده و ابدان آن‌ها عریان و بی‌کفن است و هیچکس بر دفن ایشان نمی‌پردازد.

آنگاه عمه‌ام حدیث ام‌ایمن را برایم خواند که «وُیُنصِبونُ لهِذَا الطَّفِ عُلَماً لِقَبًرِ اَبیکُ سیُّدالشّهُداءِ لایُدًرِس اَثَرُه وُ لایُعفو رُسًمُه عُلی کرورِ اللّیالیِ وُ الْاَیام»، و در سرزمین کربلا بر قبر پدرت سیدالشهداء علامتی نصب کنند که اثر آن هرگز بر طرف نشود و به مرور ایام و لیالی محو و نابود نشود. (2)

*دعای امام(ع) و عاقبت حرمله

منهال بن عمرو گوید: وقتى از مکّه بر مى‌گشتم، بر امام زین‌العابدین(ع) وارد شدم، به من فرمود: «اى مِنهال! حرمله بن کاهل اسدى، چه مى‌کند؟»، گفتم: او در کوفه زنده بود که من آمدم.

امام(ع) دستانش را کامل بالا آورد و فرمود: «خداوندا! داغى آهن را بر او بچشان، خداوندا! داغى آهن را بر او بچشان، خداوندا! داغى آتش را بر او بچشان».

به کوفه آمدم، مختار پیروز شد و امور را به دست گرفت و او دوست من بود، من چند روزى در خانه‌ام بودم تا اینکه رفت و آمدِ مردم تمام شد، سوار بر مرکب شدم و به سوى مختار رفتم، او را در بیرون خانه‌اش دیدم.

گفت: اى منهال! در دوران حکومت ما، پیش ما نیامدى و براى آن، به ما شادباش نگفتى و در آن با ما همکارى نکردى؟ به او اطّلاع دادم که در مکّه بودم و اکنون آمده‌ام، با او قدم زدیم و حرف زدیم تا به کِناس (محلّه بنى‌اسد) رسیدیم، مختار ایستاد، گویى که در انتظار چیزى است.

جاى حرمله بن کاهله، به مختار اطّلاع داده شده بود و او کسى را در پى حرمله فرستاده بود، مدّتى نگذشت که گروهى آمدند که پا بر زمین مى‌کوبیدند و نیز گروهى که مى دویدند تا اینکه گفتند: اى امیر! مژده باد که حرمله بن کاهل، دستگیر شد! طولى نکشید که او را آوردند.

وقتى مختار به حرمله نگاه کرد، گفت: ستایش، خداوندى راست که تو را در دسترس قرار داد! آن‌گاه گفت: جلّاد، جلّاد! جلّادى آوردند، مختار به وى گفت: دستانش را قطع کن، پس دستانش قطع شد، آن گاه به او گفت: پاهایش را قطع کن، پاهایش هم قطع شد. آن گاه گفت: آتش، آتش! آتش و نى‌هایى را آوردند و حرمله را در آن انداختند و آتش با او شعله کشید.

گفتم: سبحان اللّه! به من گفت: اى منهال! تسبیح گفتن، خوب است؛ امّا تو براى چه تسبیح گفتى؟ گفتم: اى امیر! در این سفرم، هنگامى که از مکّه بر مى‌گشتم، بر على بن الحسین زین‌ا‌لعابدین(ع) وارد شدم، به من فرمود: «اى مِنهال! حرمله بن کاهل اسدى، چه مى‌کند؟».

گفتم: در کوفه زنده بود که من آمدم، پس دستانش را کاملاً بالا آورد و فرمود: «خداوندا! داغىِ آهن را به او بچشان، خداوندا! داغى آهن را به او بچشان، خداوندا! داغى آتش را به او بچشان».

مختار به من گفت: از على بن الحسین(ع) شنیدى که این را مى‌گفت؟ گفتم: به خدا سوگند، شنیدم که چنین مى‌گفت.

مختار از مرکبش پیاده شد و دو رکعت نماز خواند و سجده‌اى طولانى به جا آورد و سوار که شد، حرمله سوخته بود، با هم سوار شدیم و حرکت کردیم و به مقابل خانه‌ام رسیدیم، گفتم: اى امیر! اگر صلاح بدانى، تشریف فرما شوى و بر من منّت بگذارى و نزد من فرود آیى و از غذاى من بخورى.

مختار گفت: اى منهال ! به من مى‌گویى که على بن الحسین(ع) چهار دعا کرد و خداوند، آن را به دست من به اجابت رساند و آن‌گاه مرا دعوت به خوردن مى‌کنى؟! امروز، روز روزه است، براى سپاس‌گزارى از خداى عزوجل، به خاطر توفیقى که به من داد که این کار را بکنم.(3)

*آرزوی امام سجاد(ع) درباره عبیدالله بن زیاد چه بود

بعد از شهادت امام حسین(ع) تا نزدیک 6 سال خانواده شهدا کربلا مشغول نوحه و مصیبت بودند، حتی زنی از بنی‌هاشم سرمه در چشم نکشید و خود را خضاب نکرد و دود از مطبخ بنی‌هاشم برنخواست تا آنکه 6 سال بعد از کربلا عبیدالله بن زیاد همه کاره یزید به دست ابراهیم فرزند مالک اشتر در 39 سالگی و دقیقاً در سالروز واقعه عاشورا به درک واصل شد.(4)

مختار، سر ابن زیاد را براى امام زین العابدین(ع) فرستاد و وقتى سر را نزد امام(ع) آوردند، امام سجاد(ع) در حال صبحانه خوردن بود . فرمود: «مرا پیش ابن زیاد بردند، در حالى‌که داشت صبحانه مى‌خورد و سر پدرم در برابرش بود، گفتم: خداوندا! مرا نمیران تا سرِ ابن زیاد را در حال صبحانه خوردن به من نشان دهى، پس ستایش، آن خدایى را که دعایم را به اجابت رساند!».(5)

—————————————————————————

*پی‌نوشت‌ها:

1- منتهی‌الآمال، جلد 2، صفحه 38

2- منتهی‌الامال، جلد 1، صفحه 486

3-الأمالی للطوسی، صفحه 238

4-الأمالی للطوسی، صفحه 435

5-بحارالانوار جلد 45، صفحه 335

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید