سیمای باقر العلوم (علیه السلام)

سیمای باقر العلوم (علیه السلام)

امام محمد باقر (علیه السلام) در روز جمعه یا دوشنبه یا سه شنبه غره ماه رجب یا سوم ماه صفر سال 57 هجرى یا به روایتى دیگر سال 56 هجرى، در مدینه به دنیا آمد و در روز دوشنبه هفتم ذى حجه یا ربیع الاول و یا ربیع الاخر سال 114 هجرى، در همان شهر بدرود حیات گفت. بنابراین، آن حضرت 57 سال در این جهان زیست. از این مدت چهار سال با جدش امام حسین (علیه السلام) و پس از وى 35 سال با پدرش زندگى کرد و هیجده سال بقیه عمرش را به تنهایى به سر برد.

سیمای باقر العلوم (علیه السلام)

بنابر روایتى که در کافى از قول امام صادق (علیه السلام) نقل شده است، وى 19 سال و دو ماه بیش از پدرش زیسته است و در همین دوران، امامت‏ شیعیان را عهده‏ دار بوده است. امام باقر (علیه السلام) در مدت امامت‏ خود چند صباحى از خلافت ولید بن عبد الملک و نیز خلافت‏ سلیمان بن عبد الملک و عمر بن عبد العزیز و یزید بن عبد الملک را درک کرد و سرانجام در روزگار خلافت هشام بن عبد الملک وفات یافت.

در کتاب اعلام الورى نیز همین قول آمده که با آنچه بعدا خواهیم گفت، صحیح مى ‏نماید. ابن شهر آشوب در مناقب نوشته است:آن حضرت در سال 114 هجرى، در سن 57 سالگى زندگى را به درود گفته که از این مدت سه یا چهار سال را در جوار جد بزرگوارش امام حسین (علیه السلام) و 34 سال و ده ماه یا 39 سال با پدرش و 19 یا مطابق قول دیگر 18 سال پس از پدرش زیسته است که همین مدت دوره امامت آن حضرت محسوب مى ‏شود.

امام باقر (علیه السلام) در طول سالهایى که امامت‏ شیعیان را عهده ‏دار بود، دوران خلافت ولید بن یزید و سلیمان و عمر بن عبد العزیز و یزید بن عبد الملک و برادرش، هشام، و ولید بن یزید و برادرش. ابراهیم، را درک کرد و در اوایل خلافت ابراهیم، رحلت‏ یافت. ابو جعفر بن بابویه گوید که ابراهیم بن ولید بن یزید، امام باقر (علیه السلام) را مسموم ساخت. در دو نسخه‏اى که از این کتاب در دسترس بود همین مطلب به چشم مى‏ خورد.

ولى در این گفته از جانب ابن شهر آشوب یا نساخ و یا هر دو سهوى رخ داده که از دید آگاهان پوشیده نیست. چون در میان خلفاى یاد شده تنها یک تن به نام ولید بن یزید وجود داشته و این همان کسى است که نامش در آخر عبارت ذکر شده. و نام درست کسى که در آغاز وایت‏به او اشاره شده ولید بن عبد الملک است که ولید بن یزید الخ نام، درست آن ولید بن یزید بن عبد الملک و یزید بن ولید بن عبد الملک و ابراهیم و برادرش مى‏ باشد.

علاوه بر این هشام در سال 125 هجرى، وفات یافت و پس از او ابراهیم به خلافت رسید که او هم در سال 127 هجرى، کشته شد و اگر امام باقر (علیه السلام) در سال 114 هجرى، وفات یافته باشد، چنان که ابن شهر آشوب نیز همین سخن را مى‏گوید، مى‏توان به آسانى پى برد که وفات آن حضرت در زمان خلافت هشام روى داده است نه ابراهیم.
در کتاب کشف الغمه آمده است: محمد بن عمرو مى‏گوید، بنابر روایتى که در دست ما است آن حضرت در سال 117 هجرى، وفات یافت و دیگران تاریخ رحلت آن حضرت را در سال 118 هجرى، ذکر کرده‏اند.
امام باقر (علیه السلام) در قبرستان بقیع و در کنار آرامگاه على بن حسین، پدرش، و حسن بن على عموى بزرگوارش، به خاک سپرده شده است.

مادر آن حضرت
مادر آن حضرت، فاطمه دختر حسن بن على بود که با کنیه ام عبد الله و بنابر قول دیگر، ام الحسن خوانده شده است. بنابراین امام باقر (علیه السلام) از سلاله پدر و مادرى هاشمى علوى و فاطمى به شمار مى‏آید. بدین جهت او نخستین کسى است که از نسل امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) به دنیا آمده است.

کنیه آن حضرت
کنیه وى را بعضى ابو جعفر و برخى ابو جعفر اول خوانده ‏اند.

لقب امام
آن حضرت القاب بسیارى داشت که از آن میان لقب‏«باقر یا باقر العلم‏»از همه مشهورتر است.

چرا آن حضرت را باقر لقب داده بودند؟
در فصول المهمه آمده است: آن حضرت را بدین لقب مى‏ خواندند زیرا علوم را مى ‏شکافت و باز مى‏ کرد. در صحاح آمده است: «تبقر، یعنى توسع در علم‏». و در قاموس گفته شده است: محمد بن على بن حسین را باقر مى‏ خواندند چون در علم تبحر داشت. در لسان العرب نیز ذکر شده است: آن حضرت را باقر مى ‏خواندند چرا که علم را مى ‏شکافت و به اصل آن پى مى ‏برد و فروع علم را از آن استنباط مى ‏کرد و دامنه علوم را مى‏ شکافت و وسعت مى ‏داد.

شیخ صدوق در علل الشرایع به نقل از عمرو بن شمر آورده است: از حابر جعفى پرسیدم چرا به امام پنجم، باقر مى‏گفتند؟گفت: «چون علم را مى‏شکافت و اسرار آن را آشکار مى‏کرد». در مناقب ابن شهر آشوب نوشته شده است: گفته‏اند براى هیچ یک از فرزندان حسن و حسین (علیه السلام) این اندازه از علوم، از قبیل تفسیر و کلام و فتوا و احکام و حلال و حرام فراهم نشد که براى امام باقر (علیه السلام) . محمد بن مسلم نقل کرده است که از آن حضرت سى هزار حدیث پرسش کردم.

نقش انگشترى امام باقر (علیه السلام)
شیخ صدوق در کتابهاى عیون اخبار الرضا و امالى از قول امام رضا (علیه السلام) نقل کرده است که فرمود: نقش انگشترى امام حسین (علیه السلام) «ان الله بالغ امره‏» بود و على بن حسین (علیه السلام) انگشترى پدر خود را به دست مى ‏کرد. محمد بن على نیز همان انگشترى امام حسین (علیه السلام) را خاتم قرار مى ‏داد. اما در فصول المهمه آمده است که نقش انگشترى آن حضرت‏« رب لا تذرنى فردا بود» نویسنده این کتاب[فصول المهمه]همچنین اضافه کرده است: ثعلبى در تفسیر خود نوشته است‏بر روى انگشترى امام باقر (علیه السلام) این کلمات نقش بسته بود:
ظنى بالله حسن و بالنبى الموتمن و بالوصى ذى المنن و بالحسین و الحسن

شیخ صدوق نیز مانند این روایت را در کتاب عیون اخبار الرضا از پدرش از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است. شیخ طوسى در تهذیب از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است که فرمود: نقش انگشترى پدرم این عبارت بود: «العزه لله جمیعا». در کتاب حلیه الاولیا نیز از امام صادق (علیه السلام) روایت‏شده که فرمود: نقش انگشترى پدرم‏«القوه لله جمیعا»بود. در کتاب کافى از یونس بن ظبیان و حفض بن غیاث نقل شده است که بر روى انگشترى ابو جعفر محمد بن على (علیه السلام) که بهترین کس از سلاله آل محمد (ص) بود، عبارت‏«العزه لله‏» نقش بسته بود.

خلفاى معاصر با امام باقر (علیه السلام)
در زمان امام باقر (علیه السلام) ولید بن عبد الملک و سلیمان بن عبد الملک و عمر بن عبد العزیز و یزید بن عبد الملک و هشام بن عبد الملک خلافت داشته‏ اند. برخى هم نامهاى ولید بن یزید بن عبد الملک و یزید بن ولید بن عبد الملک و ابراهیم بن ولید بن عبد الملک را بر تعداد فوق افزوده ‏اند.

هشام خلیفه وقتى به امام(علیه السلام)اشارت میکند و مى ‏پرسد که این شخص‏ کیست؟ به او میگویند او کسى است که مردم کوفه شیفته و مفتون اویند. این شخص امام عراق است.
در روایت‏ حبابه الوالبیه آمده است که گفت:« در مکه مردى را دیدم‏که بین‏«باب‏»و«حجر» بر بلندى ایستاده بود..مردم پیرامون وى انبوه شده‏ بودند و در مشکلات خود ازو نظر میخواستند و باب پرسشهاى دشوار را بر او می گشودند و او را رها نکردند تا در هزار مساله را به آنان فتوى داد. آنگاه ‏برخاست و میخواست رهسپار شود که یکى با آوائى آهسته بانگ برآورد که‏ هان ، این نور درخشان… و جمعى نیز که می گفتند این کیست؟جواب شنیدندکه او محمد بن على باقر، امام محمد بن على بن حسین بن على بن ابى طالب ‏علیهم السلام است. از ابرش روایت است که وقتى هشام به امام باقر(علیه السلام)اشاره کرد و گفت‏این کیست که مردم عراق پیرامون او گرد آمده‏اند و ازو پرسش میکنند؟

گفت: این پیمبر کوفه و فرزند رسول الله و باقر العلوم است و مفسر قرآن.پس مساله‏اى‏ را که نمیدانست از او پرسید.

در موسم حج ، از عراق و خراسان و دیگر شهرها هزاران مسلمان از او فتوى میخواستند و از هر باب از معارف اسلام از او مى ‏پرسیدند و این امردلیل آن بود که او در دل توده‏ هاى مردم جاى داشت.این واقعه اندازه نفوذ وسیع او را در قلوب توده‏ هاى مردم نشان میداد. از پاره‏اى از نصوص چنین‏ استنباط میشود که رهبرى مردمى او فراتر از جهان اسلام و تقسیمات گروهى و قبیله‏ اى بود.نه اینکه رهبرى گروهى را بر عهده داشت و رهبرى برخى رانداشت. بلکه اگر گروههاى جدیدى به اسلام می گرویدند،آنان نیز به رهبرى ‏او معترف بودند و روحا با وى پیوند داشتند.

با وجود این که کشت و کشتارنژادى و قبیله ‏اى در مدت خلافت امویان بین قبیله‏«مضر»و«حمیر»شعله‏ ور بود، با این همه مى‏ بینم،اهل هر دو قبیله،یاران امام(علیه السلام)بودند.

فرزندان امام باقر (علیه السلام)
شیخ مفید در ارشاد مى ‏نویسد: امام باقر (علیه السلام) هفت فرزند داشت. ابو عبد الله جعفر بن محمد، [فرزند بزرگ ایشان]، کنیه امام باقر (علیه السلام) را به همین علت ابو جعفر مى ‏گفتند. فرزند دیگرش عبد الله نام داشت که مادر این دو ام فروه، دختر قاسم بن محمد بن ابو بکر بود. دو فرزند دیگر آن حضرت ابراهیم و عبید الله نام داشتند که از مادرى به نام ام حکیم، دختر اسد بن مغیره ثقفى زاده شدند. از این دو پسر نسلى به وجود نیامده. على و زینب دو فرزند دیگر آن حضرت بودند که از مادرى کنیز به دنیا آمده ‏اند.

ام سلمه هم فرزند دیگر امام بود که او هم از مادرى کنیز متولد شده بود. برخى گفته ‏اند: زینب همان ام سلمه بوده است. در کتاب اعلام الورى نیز همین قول آمده است. ابن شهر آشوب در کتاب مناقب، اولاد امام باقر (علیه السلام) ، را هفت تن دانسته و آنها را مانند شیخ مفید برشمرده است مگر با این تفاوت که عبد الله افطح را نیز جزو فرزندان امام باقر (علیه السلام) محسوب کرده و گفته است: به جز فرزندان امام صادق (علیه السلام) ، اولاد امام باقر (علیه السلام) همگى از دنیا رفتند و نسلى از پس خود به یادگار نگذاشتند.

سیره عملی :
در شرح حال آن حضرت مى نویسند که : روزى از روزهاى گرم تابستان آن حضرت با کمک کارگرانش از شهر خارج و بسوى مزرعه خود رفت . هوا فوق العاده گرم بود. امام عرق ریزان و با تنى خسته ، همچنان ره مى پیمود، در این هنگام یکى از مسلمانان در خارج به آن حضرت برخورد کرد و سخت متعجّب شد و با خود اندیشید که : چرا امام در این موقع روز و در این هواى سوزان براى رسیدگى به مزرعه خود از شهر خارج شده است ؟

خواست تا در این باره از خود امام علیه السلام توضیحى بخواهد، جلو رفت ، عرض ادب کرد و آنگاه گفت : شما از بزرگان قریش هستید. چرا در این هواى گرم براى رسیدگى به امور دنیوى از شهر خارج شده اید، راستى که اگر مرگ شما را در این حال دریابد، جواب خدا را چه خواهید گفت ؟

این شخص مى گوید: همینکه این جمله را به امام علیه السلام عرضه داشتم خود را از کارگزارانش جدا کرد و بسوى من متوجّه شد و فرمود: اگر مرگ مرا در این حال دریابد، در بهترین حالتى است که با آن روبرو مى شوم ، حال اطاعت و بندگى خدا، من استراحت را در این هواى گرم از خود گرفته و به دنبال کار و فعالیّت مى روم ، مى روم تا با زحمت و عرق جبین ، چرخ اقتصاد زندگى را بگردانم و این بهترین حالتى است که یک انسان مى تواند در آن قرار گیرد، جاى ترس و هراس آنجا است که مرگ بر آدمى وارد شود در حالى که در معصیت خدا باشد و با تن آسایى و تنبلى از دسترنج دیگران استفاده کند.

آن مرد گمان مى کرد که دیندارى و فضیلت به آن معنا است که انسان قدرت تولید خود را از دست بدهد و به دنبال کار و فعالیّت نرود و همینکه امام علیه السلام این انحراف فکرى خطرناک را در او دید، به نصیحتش پرداخت و واقعیّت اسلام را در این مساله در برابر او قرار داد.

کثیرالذکر
1- ابن قداح از امام صادق (علیه السلام) نقل مى‏کند که فرمود: پدرم (امام باقر) کثیرالذکر بود، خدا را بسیار یاد مى‏کرد، من در خدمت او راه مى ‏رفتم مى ‏دیدم که خدا را ذکر مى ‏کند. با او به طعام خوردن مى ‏نشستم، مى ‏دیدم که زبانش به ذکر خدا گویاست. با مردم سخن مى‏ گفت و این کار او را از ذکر خدا مشغول نمى ‏کرد.

من مرتب مى ‏دیدم که زبانش به سقف دهانش چسبیده و مى‏ گوید: «لااله‏ الاالله» او در خانه، ما راجمع مى‏ کرد و مى ‏فرمود تا طلوع خورشید خدا را ذکر کنیم، هر که قراءت قرآن مى ‏توانست امر به قراءت قرآن مى‏ کرد و هر که ت امر به نمى ‏توانست امر به ذکر خدا مى ‏فرمود. (اصول کافى: ج 2 ص 449 ضمن حدیث).

بخاطر باطل، دست از حق نکشید
زراره بن اعین گوید: ابو جعفر امام باقر (ع) در تشییع جنازه ‏اى از قریش حاضر شدند، من نیز در خدمتش بودم، عطاء بن ابى رباح از جمله حاضران بود، زنى در پشت جنازه ضجه مى ‏کشید و ناله مى‏ کرد، عطاء به آن زن گفت: ساکت شو و صدایت بلند نشود وگرنه من بر مى ‏گردم، زن ساکت نشده، عطا برگشت. من به امام باقر (ع) گفتم: عطاء برگشت. فرمود: چرا؟ گفتم: زن ساکت نشد او نیز برگشت. حضرت فرمود: به تشییع جنازه ادامه بده، ما اگر باطلى را با حق دیدیم و بخاطر باطل، دست از حق برکشیدیم حق مسلمان را ادا نکرده ‏ایم .

چون نماز میت خوانده شد، ولىّ میت به امام عرض کرد: برگردید خدا شما را رحمت کند، که آمدن، شمارا ناراحت مى‏ کند، امام برگشت، من به او گفتم: صاحب جنازه اجازه دادند برگردید، من هم با شما کار خصوصى دارم، فرمود: به راهت ادامه ‏بده ما با اجازه او نیامده ‏ایم تا با اجازه او برگردیم. بلکه از این عمل خواسته ‏ایم به اجر و فضل خدا برسیم، انسان هر قدر پشت سر جنازه باشد همان قدر اجر مى ‏برد. (کافى: ج 3 ص 171)

تسلیم در برابر قضای الهی
گروهى به محضر امام باقر (ع) مشرف شدند، دیدند امام بچه‏اى دارد مریض است و حضرت در مرض او بسیار ناراحت و بى آرام است. آنها پیش خود گفتند: خدا نکند که این کودک بمیرد و گرنه به خود امام احتمال خطر مى ‏رود. در این میان شیون زنان بلند شد، معلوم شد که کودک از دنیا رفت، بعد از اندکى امام (ع) به نزد آنها آمد ولى خوشحال و قیافه‏ اش باز بود.

گفتند: خدا ما را فداى تو کند، شما در حالى بودید که ما فکر مى ‏کردیم اگر اتفاقى بیافتد شما به وضعى درآیید که موجب غصه ما باشد!! ولى مى ‏بینیم که قضیه بعکس شد؟

امام صلوات الله علیه فرمود: ما دوست مى‏ داریم که محبوب و عزیز ما در عافیت باشد، و چون قضاى خدا بیاید تسلم آن کار مى‏ شویم که خدا دوست داشته است: «فقال لهم: انا نحب ان نعافى فیمن نحب فاذا جاء امرالله سلمناالله فیمایحب» (کافى: ج 3 ص 226)

محبت اهل بیت (علیهم السلام)
ابوحمزه گوید: سعد بن عبدالله که از اولاد عبدالعزیز بن مروان بود و امام او را سعد الخیر مى‏ نامید محضر امام باقر (ع) آمد، و مانند زنان رقیق القلب اشک مى ‏ریخت. امام فرمود: یا سعد! چرا گریه مى ‏کنى؟! عرض کرد چرا گریه نکنم حال آنکه از خانواده بنى امیه هستم و خدا آنها را در قرآن شجره ملعونه نامیده است .

امام فرمود: تو از آنها نیستى، تو اموى هستى از ما اهل بیت. آیا نشنیده‏اى قول خدا را که از ابراهیم (ع) نقل مى‏کند، فرمود: «فمن تَبعنى فانه منّى» ابراهیم: 39 (اختصاص: ص 85)

رفتار با یاران و دیگر مردم
آن بزرگوار، یارانش را به همدردى و برادرى و نیزیارى مسلمانان سفارش مى‏ کرد و مى ‏فرمود: «دوست داشتنى‏ ترین کارها نزد خدا این‏است که مسلمانى، شکم مسلمانى را سیر کند، غمش را بزداید و دینش را ادا کند».
با همه مهربان بود. حتى با کسانى که نسبت‏به او رفتار بدى داشتند، از بد کاران‏در مى‏ گذشت، اگر نیمه شب مهمانى مى ‏رسید با مهربانى در برویش باز مى ‏کرد و در بازکردن بار و بنه‏اش به او کمک مى ‏کرد، در تشییع جنازه مردم عادى شرکت مى ‏کرد،لغزشهاى یاران را نادیده مى‏ گرفت و مى‏ فرمود:« اصلاح امور زندگى و روش برخورد بامردم چون پیمانه پرى است که دو سوم آن زیرکى و یک سوم آن گذشت است‏».

از تحقیر مسلمانان نهى مى‏ کرد و به غلامان و کنیزانش مى‏ فرمود: «گدایان را گدا ننامید و آنها را با این نام نخوانید، بلکه آنان را به بهترین نامهایشان صدابزنید».
در امر اصلاح جامعه و جلوگیرى از فساد و تنبیه بدکاران، تلاش مى ‏کرد آنگاه که‏ از دزدى افرادى آگاه شد، به غلامانش دستور داد. آنها را گرفتند و به والى مدینه‏ تحویل دادند و اموال دزدیده شده را خود به صاحبان آنها برگرداند.
یاران و همراهان را غذا مى ‏داد و چون کمى از آنان فاصله مى‏ گرفت در برخورد مجدد با آنان چنان احوال پرسى مى‏ کرد که گویا مدتها است آنها را ندیده است.

منابع :

زندگانى چهارده معصوم : مرحوم دکتر محمّد رضا صالحى کرمانى

ماهنامه کوثر شماره 19 محمد الله اکبرى

سیره معصومان، ج 5، ص 13 نویسنده: سید محسن امین ترجمه: على حجتى کرمانى

(خاندان وحى، ص 454 – 520) سید على اکبر قریشى

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید