این مطلب مسلم است که اقدامات امام معصوم علیه السلام بر اساس مصالح امور مسلمانان و ادای وظیفه الهی می باشد, وقتی امام(ع) کاری را انجام می دهد مثلاً اقدام به جهاد و مبارزه در برابر ظلم و ستم می کند به معنای این است که وظیفه الهی و شرعی اش بوده و نیز وقتی هم که سکوت می کند و احیاناً در برابر بعضی از مسایل کوتاه می آید و از حقوق اش چشم پوشی می نماید به این معنا است که مصلحت مسلمین و جامعه اسلامی در آن بوده و وظیفه الهی امام در آن شرایط سکوت بوده است.
پاسخ سئوال با توجه به نکته ای که بیان شد اینست که: اولاً امیر المؤمنین علیه السلام در برابر خلافت ابوبکر به راحتی تسلیم نگردید و لذا می بینیم وقتی عمر با عده ای از کسانی که با ابوبکر بیعت کرده بودند به سراغ بنی هاشم رفتند تا از آن ها بیعت بگیرند, چنین گفت: «به خدا قسم اگر بیعت نکنید همه شما را با شمشیر محاکمه می کنیم[1]. وقتی از بنی هاشم یکی یکی به زور بیعت گرفتند, به امیر المؤمنین گفتند: بیعت کن! امام علیه السلام در جواب شان چنین فرمود: «من به خلافت سزاوارتر از ابوبکرم و سزاوار است که شما با من بیعت نمائید, خلافت را به خاطر این که با رسول خدا قرابت دارید از انصار گرفتید و حالا آن را از ما غصب می کنید؟ آیا شما به انصار نگفتید که به خلافت سزاوارتر از آن ها هستید به جهت قرابت تان با رسول خدا و آن ها به همین جهت آن را به شما واگذار کردند؟ و اینک من با همان دلیلی که شما به آن در برابر انصار استدلال کردید, استدلال می کنم, من به رسول خدا نزدیک ترم از شما چه در حال حیات آن بزرگوار و چه در حال بعد از حیات او, من جانشین آن حضرت و وزیر او و محل و امانتگاه سرّ او هستم, و من صدیق اکبر و فاروق اعظم و اوّل مؤمن به اویم…. و داناترین شما در دین و مسایل و امور حکومتی, هستم,… پس برای چه در خلافت با من مخالفت و نزاع می کنید؟ انصاف داشته باشید اگر از خدا می ترسید,… عمر در پاسخ به فرمایشات آن حضرت گفت: تو را رها نخواهیم کرد تا بیعت کنی یا به رضایت و یا به زور!… امیر المؤمنین فرمود: پس به خدا سوگند حرف تو را قبول نکنم و به مجلس تو حاضر نگردم و بیعت نکنم.»[2] و به این اکتفاء نفرمود بلکه دست صدیقه طاهره فاطمه زهرا و فرزندان معصومش را گرفتند و به در خانه های مردم مدینه رفتند و برای احقاق حق خود و اتمام حجت, از آن ها یاری می خواستند. از خود آن بزرگوار نقل شده که فرمود: «بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و فارغ شدن از غسل و کفن آن حضرت, تعهد کردم که هیچ کاری نکنم مگر برای نماز, تا قرآن را جمع آوری نموده (مرتب نمایم) پس از اتمام این کار, دست فاطمه و دو فرزندم حسن و حسین را گرفتم و به در خانه های اصحاب بدر و مهاجرین رفتیم و آن ها را دعوت به یاری نمودیم و حق خود ما را یاد آورشدیم, از همه آن ها به جز چهار نفر، سلمان, ابوذر, عمّار و مقداد کسی جواب نداد و یاری نکردند.»[3]و کار تنهائی و مظلومیت به آنجا رسید که در خانه امیر المؤمنین و فاطمه را آتش زدند و واقع شد که آنچه واقع شد چنانچه سلمان فارسی سلام الله علیه در مسجد مدینه خطاب به ابوبکر و یارانش به زبان فارسی گفت: «کردید و نکردید!»[4]
ثانیاً حفظ وحدت جامعه نوپای اسلامی که چند سالی از به وجود آمدن و شکل گرفتن آن نمی گذشت و این که با رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و توطئه منافقان و مشرکین که در زمان حیات رسول الله ناکام مانده بودند و نیز در اثر جهالت و نا آگاهی جامعه اسلامی آن روز, در معرض خطر و تحولات پیش بینی ناشده قرار گرفته است اقتضاء می کرد که امیر المؤمنین بر اساس تعهد و وظیفه الهی که در قبال حفظ و صیانت دین و کیان اسلام از خطر نابودی و آشوب دارد از حق مسلّم خودش چشم پوشی نموده و یک بار دیگر شیر میدان های بدر, احد, خیبر و احزاب شمشیر در غلاف نموده و با تیغ صبر قلب فتنه و فتنه گرائی را که در انتظار بر هم چیده شدن دین اسلام و خصوصاً نور ولایت بعد از رحلت رسول الله صلی الله علیه و آله بودند بشکافد. چنانچه خود آن حضرت در پاسخ به خواسته عده اندک از یارانش که از آن حضرت سئوال کردند که چرا در برابر غصب خلافت سکوت نموده است فرمود: «قسم به خدا اگر در برابر آن ها ایستادگی نموده و بر مخالفت با آنان ادامه بدهید (همه شما را می کشند) و جنگ میان شما و آنان رخ میدهد در حالی که شما نسبت به آن ها مثل نمک در طعام و سرمه در چشم هستید (یعنی تعدادتان اندک اند و تاب مقاومت ندارید و نابود خواهید شد) و به خدا قسم اگر شما با آن ها بجنگید و یا آماده جنگ شوید, آن ها به سراغ من می آیند و به من خواهند گفت یا بیعت کن و یا این که تو را می کشیم و آن گاه من ناگزیرم که آنان را از خود دفع نمایم…. (یعنی کار منجر به نابودی دین و ولایت خواهد شد) در حالیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قبل از رحلت اش به من فرمود: یا ابا الحسن امت بعد از من توطئه خواهند کرد و عهد و پیمان مرا درباره تو نقض خواهند کرد و تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی هستی و امت اسلامی بعد از من مثل هارون و پیروانش و سامری و پیروانش خواهد بود (یعنی تو و شیعیانت مثل هارون و پیروانش هستی که بر عهد موسی باقی ماندند و آنهایی که خلافت و ولایت تو را قبول نکردند مثل سامری و پیروانش خواهند بود که بعد از موسی بت پرست شدند) پس من به رسول خدا عرض کردم: آنگاه من چکار کنم؟ پس فرمود: اگر یاران و کمک کنندگانی پیدا کردی با آن ها رویا روئی نما و مبارزه کن, و اگر یار و کمک کننده ای نیافتی دست از جهاد و مبارزه (علنی) باز دار و از ریختن خون خود (و اهل بیت و شیعیانت) خود داری کن»[5].
بنابر این عملکرد امیر المؤمنین علیه السلام همانگونه که در آغاز گفته شد. بر اساس تکلیف الهی که کاشف از رضایت خدا می باشد بوده و گذشته از آن امیر المؤمنین علیه السلام هرگز یک بیعت داوطلبانه و آزادانه نکرد و در راه احقاق حقوق خودش تلاش نمود اما در اثر نداشتن یاور و تنهایی اش مجبور به صبر و شکیبایی گردید و باالاخره اینکه مصلحت و ضرورت حفظ وحدت مسلمین و خصوصاً اساس اسلام که ولایت است اقتضاء می کرد که در برابر غصب خلافت سکوت نماید بنابراین بیعت ظاهری و اجباری آن بزرگوار نه تنها زیر پاگذاشتن تکلیف الهی نبود بلکه عمل به فرمان خدا و رسول او برای حفظ اسلام و شیعه بوده است و اگر بیعت نمی کرد و به مخالفت ادامه می داد نه تنها منجر به نابودی شیعه بلکه اسلام می گردید. مگر اینکه سئوال مورد نظر را به گونه دیگر معنا نمائیم و ان اینکه اگر امیر المؤمنین بیعت نمی کرد کار یکسره می شد و شیعه نابود می گردید و دیگر جامعه یکپارچه جامعه غیر ولایی می شدند که بعید است چنین منظوری از سئوال باشد.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1ـ الاحتجاج، طبرسی، ج1.
2ـ جاذبه و دافعه علی (ع)، علامه شهید مطهری.
پی نوشت ها:
[1] . الاحتجاج ، ج 1، ص 95، طبرسی.
[2] .همان، ج 1 ، ص 96.
[3] . همان، ج 1 ص 98.
[4] . همان.
[5] . همان، ج 1ص 98.