ارتباط معنوی رسول خدا (ص) با حضرت فاطمه (س)

ارتباط معنوی رسول خدا (ص) با حضرت فاطمه (س)

به علّت مقام معنوی و عرفانی حضرت فاطمه ی زهرا (علیهاالسّلام) پدرش، حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) او را بسیار گرامی می داشت و بر همگان برتری می داد. در این باره، روایات فراوانی است که به نقل چند روایت از آنها بسنده می کنیم:

1. قالَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): «یا فاطِمَه! ألاَترضِینَ أنَ تَکُونی سَیِّدَهُ نِساءِ العالَمینَ وَ سَیِّدَهُ نِساءِ هِذِه الاُمَّهِ وَ سَیِّدَهُ نِساءِ المُؤمِنینَ؛(1)
ای فاطمه؛ آیا خوشحال نیستی از اینکه سیّده ی بانوان دو جهان (دنیا و آخرت) و سیّده ی زنان این امّت(اسلام) و سیّده ی بانوان مؤمنان هستی؟»

2. خَرَجَ النَّبیُ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ هُوَ آخِذُ بِیَدِ فَاطِمَهَ، فَقالَ: «مَن عَرَف هِذهِ فَقَد عَرَفَهَا وَ مَن لَم یَعرِفها فَهِیَ فاطِمَهُ بِنتَ مُحَمَّدٍ وَ هِیَ بَضَعهُ مِنّی، وَ هِیَ قَلبی، وَ رُوحی التّی بَینَ جَنبی، فَمَن آذاها فَقَد آذانی وَ مَن آذانی فَقَد آذی الله تعالی»؛(2)
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در حالی که دست فاطمه را گرفته بود، از منزل بیرون آمد و فرمود: «هر کسی این شخص را می شناسد، که می شناسد و هر کسی که او را نمی شناسد، بداند که او فاطمه، دختر محمّد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) است. او نور دیده ی من، قلب من و روح من در کالبد من است. هر کس او را بیازارد، مرا آزرده و هر کس مرا آزار دهد، خدای سبحان را آزرده است.»

3. قالَ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم): «یَا فَاطِمَه! أَنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَغضِبُ لِغَضَبِکَ وَ یَرضِی لِرَضاکَ؛(3)
ای فاطمه! خدای عزّوجلّ با خشم تو، به خشم خواهد آمد و با رضایت تو راضی خواهد شد.»
در زمان پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، ایشان فضیلت و برتری حضرت فاطمه ی زهرا (علیها السّلام) را بر اطرافیان و مسلمانان عصر خویش اعلام می نمودند؛ امّا پس از رحلت پیامبرگرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و در عصر خلیفه ی اوّل، ابی بکر بن ابی قحافه، حضرت فاطمه ی زهرا (علیها السّلام) در حالی که در فراق پدرش شدیداً اندوهگین بود، مورد بی مهری و حتّی اسائه ی ادب متولّیان امور قرار گرفت. آنان هم از جهت سیاسی، هم از جهت اقتصادی و هم از جهت عاطفی صدمات شکننده ای بر آن حضرت روا داشتند؛ به گونه ای که این الگوی بانوان عالم پس از رحلت پدرش، بیش از هفتاد و پنج یا نود و پنج روز زنذه نماند و از این مدّت نیز حدود چهل و پنج روز را در بستر بیماری به سر برد.
داستان زیر که از منابع اهل سنّت نقل شده است، نشان دهنده ی حرمان و آزارهایی است که حضرت فاطمه ی زهرا (علیهاالسّلام) از سوی زمامداران عصر خویش دیده و نیز نشانی است از عدم رضایت آن حضرت از آنان.

إِنَّ فاطِمَهَ تَمسَّکَت بِحَقِّها بِالکامِل، وَ علِمَت بِالمُناقِشاتِ الَّتی دارَت بَینَ زوجِها وَ الصّدیق و عُمَرِ، فَاعتَکَفَت فی مَنزِلِها و امتَنَعَت عَن مُقابِلَهِ الصِدّیق، إِلَی أَن قالَ عُمَر لابَی بَکر: اِنطَلَق بنا إِلی فاطَمهَ فَإنّا قَد اَغضَبناها وَ استَأذَنَا عَلَی فَاطِمَهَ فَلَم تَأذَن لَهُما. فَأتِیا عَلِیّاً فَکَلَّمَاهُ…؛(4)
فاطمه (علیهاالسّلام) خواهان تمام حقّش بود و از مناقشاتی که بین همسرش، علی (علیه السّلام) (درباره ی خلافت) و ابوبکر و عمر جریان داشت، با خبر بود. آن حضرت، معتکف خانه ی خویش شده و از روبه رو شدن با خلیفه امتناع می ورزید تا اینکه روزی عمر به ابی بکر گفت: با من بیا تا نزد فاطمه (علیهاالسّلام) برویم؛ چه اینکه ما او را به خشم آورده ایم. به در خانه ی فاطمه (علیهاالسّلام) برویم؛ چه اینکه ما او را به خشم آورده ایم، به درِ خانه ی فاطمه (علیهاالسّلام) آمدند و از تقاضای ملاقات نمودند. آن حضرت به آنها اجازه ی ملاقات نداد. آنان نزد علی (علیه السّلام) آمدند و با او سخن گفتند (و از وی درخواست ملاقات با فاطمه (علیهاالسّلام) را نمودند). با وساطت علی (علیه السّلام) آنان اجازه ی ملاقات یافتند و بر فاطمه (علیها السّلام) وارد شدند و روبه روی آن حضرت نشستند. فاطمه (علیهاالسّلام) چهره از آنها به سوی دیوار برگرداند. آنان به فاطمه (علیهاالسّلام) سلام گفتند. فاطمه (علیه السّلام) با صدای ضعیفی جواب سلام داد.
ابوبکر آغاز سخن کرد و گفت: ای دخت رسول خدا! سوگند به خدا، برای من قرابت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دوست داشتنی تر است از قرابت با خود من و تو نزد من، محبوب تر از دخترم، عایشه هستی. سوگند به خدا دوست داشتم روزی را که پدرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وفات یافت، من هم مُرده بودم و پس از او زنده نمانده بودم.
آیا تو گمان داری که من تو را بشناسم و فضل و شرفت را بدانم، در عین حال از حقّت و از میراث پدرت، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تو را بازدارم؟ آیا تو از پدرت، پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نشنیدی که فرموده بود: «آنچه از ما به جای مانده است، ارث برده نمی شود، آنها صدقه است؟»
در این هنگام، فاطمه (علیهاالسّلام) گفت: «آیا می خواهید حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را برای شما روایت کنم تا شما آن را بدانید و به آن عمل نمایید؟» آنها گفتند: بلی، می خواهیم، بشنویم.
فاطمه (علیهاالسّلام) فرمودند: «آیا از پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نشنیده بودید که فرمودند: «رضایت فاطمه، رضایت من است، و خشم فاطمه، خشم من است؟ پس هر کس فاطمه را دوست بدارد، مرا دوست داشته است و هر کس فاطمه را خشنود کند مرا خشنود کرده است و هر کس فاطمه را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است.»
آن دو گفتند: بلی، این حدیث را از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده بودیم.
فاطمه (علیهاالسّلام) فرمودند: «پس من، خدا و فرشتگانش را گواه می گیرم که شما مرا به خشم آوردید و خشنودی مرا فراهم نکردید. هر آینه، من در حالی پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را دیدار می کنم که شما در نزد او شکوه دارم.»
ابوبکر گفت: ای فاطمه! من از خشم پدرت و از خشم تو، به خدا پناه می برم. در این هنگام ابوبکر به شدّت گریست. او به قدری گریه کرد که نزدیک بود جان به لب شود.
باز فاطمه (علیها السّلام) به آنها گفت: «به خدا سوگند، در هر نمازی که به پای دارم، شما را نفرین می کنم».
آنان از نزد فاطمه (علیهاالسّلام) بیرون رفتند. ابوبکر در حالی که مردم، اطرافش را گرفته بودند و او گریه می کرد، گفت: هر یک از شما با محرم خویش شب را به صبح می رسانید و با خانواده ی خود شادمان هستید، مرا ترک کردید. من در شادی شما نیستم. مرا به بیعت شما نیازی نیست، بیعت مرا پس گیرید و …
آری، وضعیّت حضرت فاطمه (علیها السّلام) پس از رحلت پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و متولیّان امور این چنین بود. آنان در خصوص سفارش «قرآن» نسبت به اقربا و اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) (قُل لَا أسئَلُکُم عَلیهِ أَجراً اِلَّا المَوَدَّهَ فِی القُربی)(5) این گونه عمل کرده و مزد رسالت را دادند!

فاطمه (علیهاالسّلام) در سوگ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، پدر گرامیشان

قالت:«یَا رَسُولَ اللهِ، قَد قَطَّعتَ قَلبِی وَ أحرَقَتَ کَبِدِی لِبُکائِکَ یَا سَیِّدَ النَّبیینَ مِن الاَوَّلینَ وَ الاَخَرینَ یا أمینَ رَبَّهِ وَ رَسُولَهُ یا حَبیبَهُ وَ نَبِیَّهُ مَن لِولَدَی بَعدَکَ؟ وَ لِذُلٍّ یَنزِلُ بی بَعدَکَ؟ مَن لِعَلیٍّ أخیکَ وَ ناصِرالدّینِ؟ مَن لِوَحیِ اللهِ وَ أمرِهِ؟؛(6)
ای رسول خدا! همانا قلب مرا از جا کندی و جگرم را سوزاندی، آنگاه که گریه ی تو را مشاهده کردم. ای بزرگ پیامبران از حضرت آدم تا آخرین آنان! ای امین پروردگار! ای فرستاده و محبوب خداوند! ای پیامبر خدا! پس از تو چه بر سر فرزندانم خواهد آمد؟ پس از تو چه مصیبت ها و ذلّت و خواری ها که بر من باریدن خواهد گرفت؟ پس از تو چه بر سر علی (علیه السّلام) خواهد آمد؟ او که برادر توست و (تنها) یاور دین اسلام خواهد بود. پس از تو چه بر سر وحی الهی و (دستورات خداوند) خواهد آمد؟»
آنگاه خود را در آغوش پدر افکند. پدر را بوسید و با اشک فراوان، گونه های پدر را شست.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در این هنگام دست حضرت فاطمه (علیها السّلام) را در دست حضرت علی (علیه السّلام) گذاشت و فرمود:
«علی جان! فاطمه امانت الهی و امانت من در دست تو است. از او محافظت فرما.»

«یَا اَبتاهُ، اِلَی جِبرئیلَ نَنعاهُ، إنقَطَعَت عَنّا اَخبارُ السَّماءِ یا اَبَتاهُ لا یَنزِلُ الوَحیُ إلینا مِن عِندِ اللهِ اَبَداً؛(7)
آه ای پدر! پس از تو باید شکوه های دل را به حضرت جبرئیل گفت. آه که [با وفات تو] خبرهای آسمانی قطع شد و آه آی پدر! دیگر برای همیشه از طرف خدا وحی فرو فرستاده نمی شود.»

قالت: «یا أبَتاهُ اَجابَ رَبّاً دَعاهُ یا اَبَتاهُ، مَن جَنّهُ الفِردَوسِ مَأواهُ یا اَبَتاهُ إلی جِبرئیلَ نَنعاهُ؛(8)
آه ای پدری که دعوت پروردگار را لبیک گفتی! آه ای پدری که فردوس برین جایگاه توست! پدر(پس از تو) با جبرئیل(باید) درد دل نماییم.»
و پس از مراسم تدفین پیامبر خطاب به انس فرمود:

قالت: «یا أنَسَ! أَطابَت أنفُسُکُم اَن تَحثُوا عَلی رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) التُّرابَ؟(9)
ای انس! آیا دلتان آمد که خاک بر روی رسول خدا بریزید؟»

قالت: «یا اَبَتاهُ ما أعظَمَ ظُلمَهَ مَجالِسِکَ فَوا أسَفَاهُ عَلَیکَ إلی أن أُقدِمَ عاجِلاً عَلَیکَ وَ أثکَلَ أَبُوالحَسَنِ المُؤتَمَنُ أَبُو وَلَدَیکَ الحَسَنِ وَ الحُسَینِ وَ أَخُوکَ وَ وَلیُّکَ وَ حَبیبُکَ وَ مَن رَبَّیتَهُ صَغیراً وَ اخَیتَهُ کبیراً وَ أجلَی أحِبائِکَ و أصحابِکَ إلَیکَ، مَن کانَ مِنهُم سابِقاً وَ مُهاجراً وَ ناصِراً أوّلُهُم سابِقاً إلی الإسلامِ وَ مُهاجِرَهً اِلَیکَ یا خَیرَ الأنامِ فَها هُوَ یُساقُ فی الأسرِ کَما یُساقُ البَعیرُ و الثَّکلُ شامِلُنا و البُکاءُ قاتِلُنا و الأسَی لازِمُنا وا مُحَمَّداهُ وا ابَاهُ، وَا حَبیباهُ، وَا أبا القاسِماهُ، وا أحمَداهُ؛ وَا قِلَّهَ ناصِراهُ وا غوثاه، وا طول کربتاه، وا حزناه، وا مصیبتاه؛(10)
پدر جان! دریغ و آه از فراق تو. ای پدر! چه بسیار بزرگ است تاریکی و ظلمتی که در مجالس پس از تو مشاهده می گردد و من دور مانده از جناب تو، دریغ و افسوس می خورم که هر چه زودتر نزد تو آیم. (در عزای تو) ابالحسن امین سوگوار است؛ پدر دو فرزندت، حسن و حسین، برادر و امام برگزیده و دوست بی مانند تو، همو که در کودکی او را بزرگ و تربیت کردی و سپس، برادرت خواندی؛ او که بزرگ ترین دوستان و محبوب ترین اصحاب در پیشگاه تو بود؛ او که در پذیرش اسلام از همه پیشی گرفت و یاور دین گشت و هجرت کرد.
ای [پدر بزرگوار!] ای بهترین انسان ها! اکنون [بیا و بنگر که] او را اسیرگونه [به طرف بیعت تحمیلی] می کشند و می برند.
[پدرجان!] غم سوگواری [تو] ما را فرا گرفته [و در هم کوبیده] است و گریه(های مداوم) قصد جان ما را دارد و بدی روزگار، دامن گیرمان شده است.
فریاد ای محمّد! فریاد ای دوست. فریاد ای پدر! فریاد ای اباالقاسم! فریاد ای احمد! فریاد از کمی یاران و یاوران، فریاد از ناله ی بسیار، فریاد از مشکلات فراوان، فریاد از مصیبت و اندوه زیاد، فریاد از مصیبت جانکاه!

«إنقطَعَت بِکَ الدُّنیا بِأنوارِها وَ زَوَت زَهرَتُها وَ کانَت بِبَهجَتِکَ زاهِرَهً، فَقَد اسوَدَّ نهارُها فَصارَ یَحکی حَنادِسَها، رَطبُها و یابِسُها یا أبتَاهُ لا زِلتُ آسِفَهً عَلَیکَ إِلَی التَّلاقِ یا أبَتاهُ زالَ غُمضی مُنذُ حقَّ الفِراقَ مَن لِلأَرامِلِ وَ المَساکینِ؟ وَ مَن لِلاُمَّهِ إلی یَومِ الدّین؟
یا أبَتَاهُ أمسَینا بَعدَکَ مِنَ المُستَضعَفینَ یا أبَتاهُ أصبَحَتِ النّاسُ عَنّا مُعرِضینَ و لَقَد کُنّا بِکَ مُعَظَّمینَ فی النّاسِ غَیرَ مُستَضعَفینَ فَأَیُّ دَمَعهٍِ لِفِراقِکَ لا تَنهَمِلُ؟ وَ أَیُّ حُزنٍ بَعدَکَ علَیکَ لا یَتَّصلُ؟ وَ أیُّ جُفنٍ، بَعدکَ بِالنُّومِ یَکتَحِلُ؟ وَ أنتَ رَبیعُ الدّینِ وَ نُورُ النَّبیِّینَ فَکَیفَ لِلجِبالِ لا تَمُورُ؟ وَ لِلبِحارِ بَعدَکَ لا تَغُورُ؟ وَ الأرضُ کَیفَ لَم تَزَلزَل؟
رُمیتُ یا اَبتَاهُ بِالخَطبِ الجَلیلِ وَ لَم تَکُن الرَّزیَّهُ بالقَلیلِ وَ طُرِقتُ یا أبَتاهُ بِالمُصابِ العَظیمِ و بِالفادِحِ المَهُولِ بَکَتکَ یا أبَتاهُ الأملاکُ وَ وَقَفتِ الأفلاکُ فَمِنَبرُکَ بَعدَکَ مُستَوحَش وَ مِحرابُکَ خالٍ مِن مُناجاتِکَ وَ قَبرُکَ فَرِحٌ بِمُواراتِکَ وَ الجَنَّهُ مشتاقَهٌ إلیکَ وَ إلی دُعائِکَ وَ صَلاتِکَ؛(11)
«دنیا به دیدار تو با رونق و بها بود و امروز در سوگواری تو انوار او بریده و گل های او پژمرده است و خشک و تر آن حکایت از شب های تاریک می کند. ای پدر! همواره بر تو دریغ و افسوس می خورم تا روز ملاقات. ای پدر! از آن لحظه که جدایی پیش آمد، خواب از چشمم گریخت. ای پدر! کیست که از این پس که بیوگان و مسکینان را رعایت نماید و امّت را تا قیامت هدایت فرماید؟
ای پدر! ما در حضور تو عظیم و عزیز بودیم و بعد از تو ذلیل و زبون آمدیم. کدام سرشک است که در فراق تو روان نمی شود و کدام حزن و اندوه است که بعد از تو پیوسته نمی گردد و کدام چشم است که پس از تو سرمه ی خواب می کشد؛ تو بهار دین یزدان بودی و نور پیغمبران، چه افتاد کوهسارها را که فرو نمی ریزد و چه پیش آمد دریاها را که فرو نمی خشکد؟ چگونه است که زلزله ها زمین را فرو نمی برد.
ای پدر! در بلا و رنجی عظیم و مصیبتی شگرف افتادم و در زیر بار گران و هولناک ماندم.
ای پدر! فرشتگان بر تو گریستند و افلاک در ایستادند. منبر تو بعد از تو (با دیگری) انس نگرفت و بدون استفاده گشت و محراب، بی مناجات تو معطّل ماند و قبر تو بپوشیده داشتن تو خوشحال گشت و بهشت مشتاق نماز و دعای تو شد.»

«رُفِعَت قُوَّتِی وَ خَانَنِی جِلدی وَ شَمَتَ بِی عُدوِّی وَ الکَمَدُ قَاتِلِی، یَا أَبَتاهُ بَقیِتُ وَ الِهَهَ وَحیِدَهً وَ حیرانَهً فَرِیدَهً،
فَقَدِ انخَمَدَ صَوتِی وَ انقَطَعَ ظَهرِی وَ تنَغَّصَ عَیشِی وَ تَکَدَّرَ دَهرِی فَما، أجِدُ یَا أَبَتاهُ بَعدکَ أنیساً لِوَحشَتی وَ لا رادَّاً لِدَمعَتی و لا مُعیناً لِضَعفی؟
فقَد فَنِی بَعدَکَ مُحکَمُ التَّنزیلِ وَ مَهبَطُ جَبرئیلَ وَ مَحَلَّ میکائیلَ إنقَلَبَت بَعدَکَ یا أَبتاهُ الأسبابُ وَ أَغلِقَت دُونِی الأبوابُ،
فَأَنَا لِلدُّنیا بَعدَکَ قالِیَهٌ وَ عَلیکَ ما تَرَدَّدَت أنفاسی باکِیَهٌ، لا یَنفُدُ شَوقی ألیکَ وَ لا حُزنی عَلیَکَ وَ أَبَتاهُ وَ الَبّاهُ؛(12)
قوّتم رفته و خویشتن داریم را از دست داده ام و دشمنم سرزنش کننده ام شده و حزن و اندوه درونی، مرا می کشد.
پدر جان! یکّه و تنها باقی مانده و در کار خویش حیران و سرگردانم.
صدایم خفته و پشم شکسته و زندگیم در هم ریخته و روزگارم تیره شده است.
پدر جان! پس از تو برای وحشتم انیسی نمی یابم و مانعی برای گریه ام و یاوری برای ضعفم پیدا نمی کنم.
[آری پدر!] بعد از تو نزول «قرآن» و محلّ هبوط جبرئیل و مکان میکائیل از بین رفت.
پدر جان! پس از تو روابط انسان ها دگرگون شد و درها به روی من بسته گردید.
من بعد از تو از دنیا نفرت دارم و تا زمانی که نفسم برآید بر تو گریه خواهم نمود.
[پدر جان!] شوق من نسبت به تو و حزن من بعد از تو انجامی و پایانی ندارد! فریاد ای پدر! فریاد ای پروردگار![جهانیان].»

«اَینَ اَبو کُما الَّذی کانَ یُکرِمُکُما وَ یحمِلُکُما مَرَّهَ بَعدَ مَرَّهٍ؟ اَینَ أَبُو کُمَا الَّذی کانَ أَشَدَّ النّاسِ شَفَقَهً عَلَیکُما؟ فَلا یَدَعُکُما تَمشِیانِ عَلَی الأرضِ وَ لا أراهُ یَفتَحُ هَذا البابَ أبداً وَ لا یَحمِلُکُما عَلی عاتِقِهِ کَما لَم یَزَل یَفعَلُ بِکُما؟(13)
کجاست پدر مهربان شما دو فرزندم که شما را عزیز و گرامی می داشت و همواره شما را بر روی دوش خود می گرفت و نمی گذاشت بر روی زمین راه روید؟ کجاست پدر شما که مهربان ترین مردم نسبت به شما بود؟ دیگر هرگز او را نمی بینم که این در منزل را باز کند و شما را بر دوش خود گیرد؟ همان رفتاری که همواره نسبت به شما انجام می داد.»

«وَاللهِ لَقَدِ اِشتَدَّ حُزنی وَ اشَتدَّت فاقَتی وَ طال أسَفی؛(14)
سوگند به خدا که حزن و اندوه من فزونی گرفته است و تهیدستی من فراوان است و تأسّف من طولانی که برای سفر طولانی آخرت، چه آماده کرده ام؟»

پی‌نوشت‌ها:

1. المستدرک، ج3، ص 156.
2. الاصابه، ج8، ص 160؛ ینابیع المودّه، باب 55، ص 173.
3. همان.
4. اهل بیت(علیه السّلام)، ص 168.
5. سوره ی شوری(42)، آیه ی 23.
6. بحارالأنوار، ج22، ص 484؛ عوالم العلوم و المعارف، ج11، ص 399.
7. بخاری، محمّد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج5، ص 15؛ شوشتری، نورالله، احقاق الحق، ج10.
8. همان.
9. صحیح بخاری، ج5، ص 15؛ دارمی، عبدالله بن بهرام، سنن دارمی، ج1، ص 40.
10. ریاحین الشّریعه، ج1، ص 249؛ احقاق الحق، ج10، صص 427 -430.
11. بحارالأنوار، ج43، ص 176؛ عوالم العلوم و المعارف، ج11، ص 486، باب 12.
12. بحارالأنوار، ج43، ص 176، باب 7؛ عوالم العلوم و المعارف، ج11، ص 487، باب 2.
13. امین، محسن، اعیان الشّیعه، ص 319، ج1؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص 362.
14. احقاق الحق، ج4، ص 150؛ بحارالأنوار، ج38، ص 19.
منبع مقاله: واحد پژوهش مؤسسه فرهنگی موعود عصر(عج)، (1391)، بدانید من فاطمه هستم، تهران: موعود عصر، چاپ اول.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید