بررسی هایی در حاشیه مطالبه ارث

بررسی هایی در حاشیه مطالبه ارث

نویسنده: علی لباف

اهل بیت (علیه السلام) و حدیث ارث نبردن از پیامبران (صلی الله علیه و آله و سلم)

علی رغم اصرار فراوان خلیفه ی اول مبنی بر شنیدن حدیث « از پیامبران ارث برده نمی شود » از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خاندان آن بزرگوار از چنین حدیثی بی اطلاع بوده و حتی به مخالفت شدید با آن برخاسته اند. این مخالفت تا بدان جاست که ردپای آن در منابع و مدارک سنی نیز به وفور یافت می شود ؛ چنانچه نوشته اند:
فقال ابوبکر: قال رسول الله: « لا نورث ما ترکنا صدقه »
فقال علی: ( و ورث سلیمان داود ) (1) و قال زکریا ( یرثنی و یرث من آل یعقوب ) (2)
قال ابوبکر: هو هکذا.
فقال علی: هذا کتاب الله ینطق. (3)
ابوبکر گفت که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفته است: « از ما پیامبران ارث برده نمی شود و آنچه از ما باقی می ماند، صدقه است [ و به عموم مسلمانان متعلق است ].
پس علی (علیه السلام) گفت: [ چگونه چنین چیزی ممکن است، در حالی که قرآن درباره پیامبران الهی (علیه السلام) می فرماید: ] سلیمان از داود ارث برد و زکریا می گوید: [ خداوندا فرزندی به من عطا کن ] که از من و آل یعقوب ارث برد . [ یعنی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مخالف قرآن سخن نمی گوید ].
ابوبکر گفت: روایت همان بود که گفتم.
حضرت علی (علیه السلام) پاسخ فرمود: این هم کتاب خداست که سخن می گوید [ و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مخالف قرآن سخن نمی گوید ].
همان طور که اشاره شد، حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها)نیز در خطبه ی مشهور به فدکیه، با مضمون حدیث ابوبکر به شدت مخالفت کرده و آن را مخالف قرآن اعلان کردند.
شواهد دیگری نیز نشان می دهد که خاندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ابوبکر را در نقل این حدیث دروغگو می دانند.
از جمله ی این موارد، ماجرای مشهور زیر است:
… فقال عمر:… فلما توفی رسول الله صلی الله علیه [ و آله ] و سلم، قال ابوبکر : انا ولی رسول الله صلی الله علیه [ و آله ] و سلم ؛ فجئتما تطلب میراثک من ابن اخیک و یطلب هذا میراثامراته من ابیها، فقال ابوبکر: قال رسول الله صلی الله
علیه و آله و سلم: « ما نورث ما ترکناه صدقه ».
فرایتماه کاذبا اثما غادرا خائنا. (4)
عمر گفت: زمانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وفات، یافت، ابوبکر خود را جانشین آن حضرت دانست.
شما دو نفر ( امیرمومنان (علیه السلام) و عباس ) آمده اید و تو ( عباس ) میراث خود را که از پسر برادرت ( = رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ) به ارث می بری، می خواهی (5) و این علی (علی (علیه السلام) میراث همسرش ( = حضرت زهرا (سلام الله علیها)را که از پدرش به ارث می برد، طلب می کند.
پس ابوبکر گفت: از پیامبر شنیده است:
از ما ( انبیاء ) ارث برده نمی شود و هر چه از ما باقی بماند صدقه است.
پس شما دو نفر او را درغگو، گناهکار، حیله گر و خائن دانستید. (6)
نکات دیگری نیز در این زمینه قابل طرح است:
«1»
مضمون این حکم با امیرمومنان (علیه السلام) و حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها)ارتباط مستقیم دارد و آنان باید از این حکم اگاهی داشته باشند: قبول این مطلب که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این حکم را به ابوبکر گفته باشند، اما وارثان اصلی خویش را از آن مطلع نساخته باشند، بعید و بلکه باور نکردنی است.
«2»
این روایت به گفته ی دانشمندان اهل تسنن ، فقط ابوبکر روایت شده و هیچ شخص دیگری ادعا نکرده که آن را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده است، (7) همچنین بعید است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این مطلب را در یک مجلس خصوصی و تنها به یک نفر بگویند؛ آن هم به کسی که حکم، هیچ ارتباطی با او ندارد.
«3»
از سوی دیگر اگر ابوبکر معتقد بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین فرموده است، پس چرا آن حکم را در حق همسران رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اجرا نکرد ؟
چرا صحابه ی دیگری که از خمس یا بخشش های رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بهره مند شده بودند مانند شخص خلیفه ی اول و دوم که از اموال بنی نضیر سهم اضافه گرفتند و یا دختران خلیفه ی اول و دوم که محل سکونت خود را ـ که متعلق به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود ـ به عنوان میراث تملک کردند؛ همانند حضرت صدیقه ی طاهره (سلام الله علیها)از خمس، بخشش و میراث محروم نشدند ؟
اهل تسنن و حدیث ارث نبردن از پیامبران (صلی الله علیه و آله و سلم)
نه تنها اهل بیت (علیه السلام) ادعای ابوبکر مبنی بر « ارث نبردن از پیامبران » را با قرآن معارض می دانند، بلکه شماری از علمای سرشناس سنی مذهب نیزهنگام تفسیر آیات قرآن درباره ی حضرت زکریا و حضرت داوود (علیه السلام)، این سخن خلیفه ی اول را به صراحت نقض کرده اند.
برخی از عالمان سنی، با این که مدعی هستند اعتقاد به « ارث مالی انبیاء » اعتقاد شیعیان است ؛ نه تنها روایات مختلفی را « در ارث مالی انبیاء » از اهل سنت می آورند؛ بلکه اذعان دارند:
اکثر مفسران، ارث زکریا و داود (علیه السلام) را ارث مالی می دانند. (8)
ارث حضرت سلیمان (علیه السلام) از حضرت داود (علیه السلام) در مدارک سنی
« فخر رازی » از اندیشمندان بزرگ اهل تسنن و صاحب تفسیر معروف « کبیر » در ذیل آیه ی « و ورث سلیمان داود » (9) می نویسد:
فقد اختلفوا فیه، فقال الحسن: المال؛ لان النبوه عطیه مبتداه و لانورث، الله تعالی جعل سبب الارث فیمن یرث الموت علی شرائط و لیس کذلک النبوه لان الموت لایکون سببا لنبوه الولد، فمن هذا الوجه یفترقان. (10)
در مورد ارث سلیمان از داود (علیه السلام) اختلاف شده است. حسن [ بصری ] گفته است: مقصوداز ارث، مال است ؛ چرا که نبوت و پیامبری موهبت و عطای الهی بوده و قابل توارث نیست. خدای متعال مرگ فرد را سبب ارث بردن از او قرار داده است.
ولی نبوت و علم به مجرد مرگ، به وارث منتقل نمی شود تا عنوان ارث بر آن صادق باشد. پس از این جهت، مال و نبوت با یکدیگر تفاوت دارند.
عالم مشهور سنی، « جارالله زمخشری » در ذیل آیه ( اذ عرض علیه بالعشی الصافنات الجیاد ) (11) می نویسد:
ان سلیمان (علیه السلام) غزا اهل دمشق و نصیبین، فاصاب الف فرس.
و قیل: ورثها من ابیه و اصابها ابوه من العمالقه. (12)
سلیمان (علیه السلام) با اهالی دمشق و نصیبین جنگید و هزار اسب را به غنیمت برد.
همچنین گفته می شود: [ حضرت سلیمان (علیه السلام) ] آن اسب ها را ازپدر خویش [ حضرت داود (علیه السلام) ] به ارث برده بود که حضرت داود (علیه السلام)، آن اسب ها را در جنگ با [ قبیله ی ] عمالقه به دست آورده بود.
همان طور که ملاحظه می شود، این نقل نیز به روشنی بیانگر اعتقاد « زمخشری » به وجود ارث مادی انبیاء (علیه السلام) از جمله ارث حضرت سلیمان (علیه السلام) از پدرش حضرت داود (علیه السلام) می باشد.
« بیضاوی » یکی دیگر از علمای اهل تسنن در ذیل آیه ی ( اذ عرض علیه بالعشی الصافنات الجیاد ) (13) چنین می نویسد:
اصابها ابوه من العمالقه فورثها منه فاستعرضها، فلم تزل تعرض علیه حتی غربت الشمس. (14)
حضرت داود (پدر حضرت سلیمان (علیه السلام) ) این اسب ها را از قبیله [ قبیله ] عمالقه به غنیمت برده بود که حضرت سلیمان (علیه السلام) آنها را از وی ارث برد ؛ و حضرت سلیمان (علیه السلام) دستور داد که آن اسب ها بر او عرضه شوند و این عرضه تا هنگام غروب آفتاب ادامه داشت.
ارث حضرت یحیی (علیه السلام) از حضرت زکریا (علیه السلام) در مدارک سنی
عالم معروف سنی مذهب، « محمد بن جریر بن یزید طبری شافعی » در کتاب مشهور خویش به نام « جامع البیان » که به « تفسیر طبری » نیز شهرت دارد ؛ ابتدا به آیه ی « یرثنی و یرث من آل یعقوب » (15) اشاره می کند ؛ وی سپس در مقام تفسیر این آیه شریفه، با اشاره به چهار سند مختلف می نویسد:
یرثنی من بعد وفاتی مالی و یرث من آل یعقوب النبوه. (16)
[ حضرت زکریا (علیه السلام) گفت: خدایا به من فرزندی عطا کن ] پس از وفاتم مال مرا به ارث برد و وارث [ مقام ] نبوت آل یعقوب گردد.
یرث مالی و یرث من آل یعقوب النبوه. (17)
[ حضرت زکریا (علیه السلام) چنین دعا کرد: خدایا به من فرزندی عطا کن، تا ] مال مرا به ارث برد و وارث [ مقام ] نبوت آل یعقوب گردد.
در این تفسیر، « طبری » به روشنی به احادیث حاکی از ارث مادی انبیاء (علیه السلام) اشاره می کند که در تعارضی انکارناپذیر با ادعای خلیفه اول قرار دارند .
« بغوی » عالم دیگری از اهل تسنن، در مقام تفسیر آیه « یرثنی و یرث من آل یعقوب » چنین روایت می کند:
یرثنی من مالی. (18)
[ حضرت زکریا (علیه السلام) دعا کرده و می گوید: خداوندا فرزندی به من عطا فرما تا ] از من، اموالم را به ارث برد.
بنابراین، این عالم سنی مذهب نیز در تفسیر خود، به ارث مالی انبیاء (علیه السلام) اشاره می کند و از میراث مادی آنان سخن به میان می آورد.
عالم مشهور سنی « جلال الدین سیوطی » در تفسیر معروف خویش به نام « درالمنثور » می نویسد:
اخرج الفریابی عن ابن عباس قال: کان زکریا لایولد له فسال ربه فقال « فهب لی من لدنک ولیا * یرثنی… » (19) قال: یرثنی مالی. (20)
فریابی از ابن عباس نقل می کند: زکریا (علیه السلام) فرزندی نداشت و از پروردگارش خواست: « خدایا برای من از نزد خودت ولی [ و وارثی ] مرحمت فرما تا از من ارث برد… »
ابن عباس گوید: [ منظور زکریا (علیه السلام) این بود که ] از مال او ارث برد ؛ [ تا مال وی در راه باطل قرار نگیرد ].
« ابو حیان » از علمای سنی مذهب در تفسیر « و انی خفت الموالی من ورائی و کانت امراتی عاقرا فهب لی من لدنک ولیا » (21) می نویسد:
قال ابن عباس و مجاهد و ابوصالح: الموالی هنا الکلاله، خاف ان یرثوا ماله و ان یرثه الکلاله. و روی قتاده و الحسن عن النبی (علیه السلام) یرحم الله اخی زکریا ما کان علیه ممن یرث ماله. (22)
ابن عباس و مجاهد و ابوصالح [ از بزرگان تفسیر قرآن نزد اهل تسنن ] گفتند : موالی در اینجا [ که حضرت زکریا (علیه السلام) در ایات سوره مریم به آنها اشاره می کند و می فرماید: « من از موالی و اطرافیانم بیمناکم » ] پسر عموها و فامیل های دورتر می باشند و زکریا (علیه السلام) ترسید از این که مال او را [ چنین افرادی ] ارث برند.
قتاده و حسن بصری [ هر دو از بزرگان علم تفسیر اهل تسنن ] از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده اند که فرمود: « خدا رحمت کند برادرم زکریا را که وارثی نداشت تا مال او را ارث برد ».
این تفسیر نیز بیانگر تایید « ابوحیان» در مورد ارث مادی انبیاء است.
« فخر رازی » در ذیل آیات 5 و 6 سوره مریم، پس از ذکر روایاتی همانند روایات «تفسیر طبری » ـ که مقصود از ارث را ارث مالی بیان می کند ـ می نویسد:
و احتج من حمل اللفظ علی وراثه المال بالخبر و المعقول ؛ اما الخبر فقوله: « رحم الله زکریا ما کان له من یرثه » و ظاهره یدل علی ان المراد ارث المال. و اما المعقل فمن وجهین ؛ الاول: ان العلم و السیره و النبوه لاتورث بل لاتحصل الا بالاکتساب، فوجب حمله علی المال. و الثانی: انه قال: « واجعله رب رضیا » (23) و لوکان المراد من الارث
ارث النبوه، لکان قد سال جعل النبی رضیا و هو غیر جائز لان النبی لایکون الا رضیا معصوما. (24)
کسی که لفظ ارث را حمل بر مال [ ارث مادی ] کرده است، به نقل و عقل استدلال می کند.
اما نقل [ که تایید بر ارث مادی است ] ؛ سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می باشد که فرمود: خدا رحمت کند زکریا را که فرزندی نداشت تا از او ارث برد.
ظاهر این حدیث دلالت می کند که مقصد از ارث، مال است [ نه علم و نبوت ].
اما عقل [ در تایید بر این که این آیه به ارث مادی انبیاء اشاره می کند ] ؛ از دو وجه دلالت دارد.
وجه اول: این که « علم، سیره و نبوت » موروثی نیست ؛ پس واجب است که ارث، حمل بر مال [ و ارث مادی ] گردد .
وجه دوم: حضرت زکریا (علیه السلام) گفته است: « خدایا او را مورد رضایت قرار ده ! ».
اگر مقصود از ارث، نبوت باشد ؛ در این صورت مثل این است که گفته شود: « خدایا ً پیامبری را مورد رضایت و پسند قرار ده » که این سخن جایز نیست ؛ زیرا تمام پیامبران مورد رضایت الهی و معصوم هستند.
این دو استدلال « فخر رازی » همچنین روایاتی که آورده است، همگی بیانگر دیدگاه این عالم سنی مذهب در تایید ارث مادی انبیاء (علیه السلام) می باشد.

بررسی سخن « ابن تیمیه »
مولف مقاله، از قول « ابن تیمیه » نقل می کند:
« این حدیث را تنها حضرت ابوبکر روایت نکرده، حضرت عمرو عقمان و علی و طلحه و زبیر و سعد و عبدالرحمن بن عوف و عباس ابن عبدالمطلب و ازواج مطهرات و حضرت ابوهریره نیز روایت کرده اند » (25)
نویسنده مقاله، منبعی برای سخن مزبور معرفی نمی کند تا اصالت این سخن از جانب ابن تیمیه ـ فردی که به انکار فضائل اهل بیت (علیه السلام) شهرت دارد ـ قابل تحقیق و بررسی باشد.
پس از پیگیری های لازم، این ادعا را در کتاب « منهاج السنه » (26) پیدا نمودیم ؛ در آنجا نیز این ادعا فاقد هرگونه سند و مدرک بود.
« ابن تیمیه » در این کتاب، هیچ ذکری از منابع سخن خویش نمی نماید و به هیچ روایتی اشاره نمی کند که حاکی از تایید ادعای ابوبکر از سوی دیگرانی همانند عمر، عثمان، طلحه، زبیر و… باشد.
همان گونه که اشاره شد جالب است که در منابع معتبر اهل سنت، مدارکی وجود دارد که حاکی است:
شخص امیرمومنان (علیه السلام) صدیقه طاهره (سلام الله علیها)عباس (27) عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و جمعی از همسران (28) رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با مضمون این سخن ابوبکر، به شدت مخالفت کرده اند.
از جانب دیگر، دلایلی وجود دارد که نشان می دهد تنها راوی این حدیث ابهام برانگیز، « شخص ابوبکر » است و نه هیچ کس دیگر !
« ابن ابی الحدید معتزلی شافعی » در کتاب مشهور خویش، « شرح نهج البلاغه » چنین می نویسد:
مشهور آن است که حدیث نفی ارث انبیاء را به جز شخص ابوبکر، کس دیگری روایت نکرده است. (29)
او در چند صفحه بعد، مطلب را چنین ادامه می دهد:
بیشتر روایات حاکی از آن است که آن حدیث را به جز شخص ابوبکر کس دیگری روایت نکرده است و این مطلب را گروه بسیاری از علمای حدیث گفته اند و حتی فقها [ی اهل تسنن ] در استدلالشان در مورد « خبر به روایت یک نفر صحابی » ( = عمل به خبر واحدد )، به این روایتی که تنها ابوبکر گوینده ی آن است، استناد می کنند. (30)
حتی « ابن ابی الحدید » در ادامه می گوید:
استاد و شیخ او « ابوعلی » نیز بر این اعتقاد است که تنها راوی این حدیث ابوبکر است.
« سیوطی » در کتاب « تاریخ الخلفا » و « ابن حجر » در کتاب « الصواعق المحرقه » تصریح می کنند که:
تنها صحابه ای که این حدیث را از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده است، ابوبکر می باشد. (31)
البته نباید فراموش کرد که جاعلان حدیث و دروغ پردازان، احادیثی از همین دست ساخته اند و به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت داده اند و جالب آن که حتی علمای اهل تسنن نیز این دروغ گویان را شناسایی کرده و گفته اند:
با این همه، احادیثی در همین زمینه ساختند و نقل آن را به غیر ابوبکر نسبت دادند تا تصور شود چنین روایتی را آنان نیز از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده و نقل کرده اند. (32)
اما با وجود چنین تصریحاتی، امثال « ابن تیمیه » که به دنبال حقیقت نیستند ؛ به سخن این دروغ گویان استناد می کنند و با افترا به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به دنبال رفع اتهام از خلیفه هستند !؟
برداشتی غلط از حدیثی درست
نویسنده مقاله، « خدا رحم لکزایی بهادری » مدعی شده است که:
« در کتب شیعیان حدیث ارث نگذاشتن انبیاء وجود دارد. » (33)
در پاسخ باید گفت:
در کتب شیعیان از جمله « اصول کافی » چنین روایتی آمده است:
ان العلماء ورثه الانبیاء ان الانبیا لم یورثوا دینارا و لا درهما و لکن ورثوا العلم.
همانا علما وارثان انبیاء هستند ؛ از انبیاء در هم و دیناری به ارث برده نمی شود ؛ بلکه ارث آنان علم [ ایشان ] است.
همان طور که ملاحظه می فرمایید، این روایت ـ بر خلاف حدیث جعلی مورد بحث ـ نمی گوید « انبیاء از نظر مالی هیچ ارثی ندارند و یا اصولا برای ازدحام و خویشان خود ارثی به جا نمی گذارند» ؛
لذا این روایت شریف، موید ادعای ابوبکر نمی باشد. زیرا حدیث ساختگی مورد بحث، درصدد « نفی ارث مادی انبیاء از ارحام و خویشان ایشان و اثبات آن برای فقرای امت « می باشد ؛ اما این روایت شریف ـ اگر به ظاهر آن استناد شود ـ بیان می دارد که اساساً انبیاء ارث مادی نمی گذارند و در واقع بر این نکته تاکید می ورزد که میراث اصلی و مهم انبیاء « علم » است و این میراث به هیچ روی با « میراث مادی آنان » قابل قیاس نمی باشد .
دقت در نکات ذیل به روشنی حاکی از آن است که در این حدیث، تکیه سخن بر « وارث معنوی » است نه بر« اصل ارث مادی ».
نکته الف ):
ثقه ی الاسلام « کلینی (قدس سره) در کتاب شریف « اصول کافی » این حدیث را در باب « ثواب العالم و المتعلم » آورده اند ؛ چرا که سیاق حدیث، بیان فضیلت علم و عالم است و این روایت « عالمان را وارثان پیامبران (صلی الله علیه و آله و سلم) معرفی می نماید و ناظر به آن است که عالی ترین و بهترین چیزی که بعد از انبیاء (علیه السلام) می تواند مورد استفاده ی دیگران قرار بگیرد، « علم و حکمت آنان » است.
نکته ب ):
اموالی که بعد از وفات فردی به دیگران منتقل می شود، « ارث » نام دارد ؛ خواه این اموال به ارحام و خویشان آن فرد منتقل شود، یا به بیگانگان ؛ چنانچه خدای متعال درآیات 25 ـ 28 از سوره مبارکه دخان، بنی اسرائیل را وارث فرعونیان می نامد.
بنابراین، اگر این حدیث درصدد بیان این نکته بود که « ماترک مادی انبیاء به فقرای امت می رسد » نبایستی از « عدم ارث گذاری انبیاء « سخن به میان می آورد؛ بلکه بایستی به جای آن، تصریح می کرد: « وارثان انبیاء، فقرای امت اند ؛ نه ارحام و خویشان پیامبران » !
( و این خود دلیل دیگری است بر کذب ادعای ابوبکر ) (34)
نکته ج ):
آری ! سخن در این است که ؛ شان انبیاء برتر از این است که ارث آنها منحصر در مال دنیوی ( میراث مادی ) باشد » ؛ آنچه از انبیاء به یادگار می ماند « علم و حکمت » ( میراث معنوی ) است.

میراث پدر خواهی علم پدر آموز
کاین مال پدر خرج توان کرد به یک روز
پس بر طبق این حدیث، اصل، عمده و اکثر آنچه از پیامبران به یادگار باقی می ماند، میراث معنوی آنها، یعنی « علم دین » است.
این مطلب که آن را عقل هر فرد آزاداندیشی تصدیق می کند،
پاسخ علمای شیعه (قدس سرهم) در طول تاریخ، به این شبهه می باشد ؛ کما این که از آن بزرگواران نقل شده است:
روایت کتاب شریف « کافی » و نظایر آن ، مانند این است که گویند: میراث دهقان ، گاو و گوسفند و شتر است و میراث بازرگان، الماس و مروارید و گوهر.
یعنی عمده و اکثر میراث اینان چنین است ؛ نه آن که از بازرگان هیچ گاه حیوان و مرکبی باز نمی ماند و دهقان هیچ گاه گوهر و جواهر به ارث نمی گذارد. (35)
مواجهه ابوبکر با ارث معنوی انبیاء (علیه السلام)
بر فرض هم که ابوبکر ارث رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را منحصر در « علم و حدیث » بداند و ادعا نماید که « انبیاء (علیه السلام) ارث مادی ندارند و ارث ایشان تنها و تنها امور معنوی از جمله علم و حدیث است»، حال چگونه است که او از این میراث با ارزش نیز بیزار می باشد ؟!
قالت عائشه: جمع ابی الحدیث عن رسول الله صلی الله علیه [ و آله ] و سلم و کانت خمسائه حدیث.
فبات لیلته یتقلب کثیرا. قالت: فغمنی… فلما اصبح قال: ای بنیه ! هلمی الاحادیث التی عندک، فجئته بها، فدعا بنار فحرقها. (36)
عایشه می گوید: پدرم [ ابوبکر ] پانصد حدیث از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جمع کرده بود. شبی دیدم در میان رختخوابش ناراحت است، به طوری که ناراحتی او مرا هم دچار نگرانی کرد.
[ چون صبح شد، علت را جویا شدم ].
او گفت: دخترم ! آن احادیث را که پیش توست بیاور. بعد دستور داد آتشی افروختند و تمام آن احادیث را سوزاند.
عجیب آن جاست که نه تنها ابوبکر احادیث موجود در نزد خویش را می سوزاند، بلکه دستور می دهد دیگران نیز از نقل احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خودداری کنند !
چنانچه نوشته اند:
ان الصدیق جمع الناس بعد وفاه نبیهم فقال :
… فلا تحدثوا عن رسول الله شیئا فمن سالکم فقولوا بیننا و ینکم کتاب الله. (37)
ابوبکر پس از وفات رسول خدا مردم را جمع کرد و گفت:
از رسول خدا حدیثی نقل نکنید و اگر کسی از شما مطلبی سوال کرد، بگویید که میان ما و شما همین قرآن بس.
گویا ابوبکر که خود را خلیفه ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می داند ، دنبال آن است که تمامی ارث مادی و معنوی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را به فراموشی بسپارد و تنها « خلافت » را به عنوان ارث می پسندد.

نکته جالب ماجرا در اینجاست:
خلیفه ای که دیروز برای غصب اموال صدیقه طاهره (سلام الله علیها)به حدیث نبوی (!) استناد می جست و از پذیرش آیات قرآن درباره ی « میراث انبیاء » اجتناب می نمود، امروز از « کفایت قرآن » دم می زند !
مغلطه ای که « نویسنده مقاله » آن را استدلال عقلی می شمارد.
در ادامه، نویسنده مقاله بر بنیان سست این حدیث جعلی، بنایی لغزان می سازد و به گمان خویش، از استدلالی عقلی سود می جوید:
« عقلا هم ارث گذاشتن انبیاء برای بازماندگان سبب مشکل و سوء ظن می گردد، زیرا اگر انبیاء برای بازماندگان و خویشاوندان متاع و مال دنیوی به ارث گذارند، مورد اتهام قرار می گیرند… مخالفان خواهند گفت که او برای جمع آوری مال و منافع دنیوی ادعای پیغمبری نموده است.
اما اگر مال پیغمبر در منافع امتش قرار گیرد و پیغمبر منافع مسلمانان را بر منافع خود ترجیح دهد… در چنین صورتی برپیامبر اعتراض وارد نخواهد بود. » (38)
نویسنده مقاله به گونه ای سخن می گوید که گویا حکمت فرمان های الهی و ملاک احکام خداوندی این است که:
« کسی سوء ظن به خداوند و رسول او (صلی الله علیه و آله و سلم) پیدا نکند
و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مورد اعتراض واقع نشوند». چرا که می نویسد:
« عقلا هم ارث گذاشتن انبیاء برای بازماندگان، سبب مشکل و سوء ظن می گردد، زیرا اگر انبیاء… ارث گذارند، مورد اتهام و اعتراض قرار می گیرند… ». (39)
کدام عقل سلیمی حکم می کند که زن و فرزندان انبیاء (علیه السلام) که در این جهان زندگی می کنند، پس از درگذشت انبیاء (علیه السلام) به متاع دنیوی نیاز ندارند و محتاج هیچ مال دنیوی نیستند و پیامبران نباید برای آنان هیچ گونه ارثی بگذارند.
هر انسان عاقلی می یابد که زندگی در این جهان، وسایل و اسباب این جهانی را می طلبد و اسلام با تاکید بر این حقیقت، مسلمانان را از ایجاد فقر اضطراری برای بازماندگانشان بر حذر داشته است.
در همین زمینه، ماجرایی را از زبان شخص رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن هم به روایت اهل تسنن بازگو می نماییم:
عامر بن سعد از پدرش نقل می کند که در سال فتح مکه، سعد پدر عامر آنچنان در بستر بیماری افتاد که نزدیکی مرگ را احساس کرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به عیادت او آمدند. سعد پرسید: آیا می توانم دو ثلث از اموالم را در راه خدا صدقه دهم ؟
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: خیر.
پرسید: نصف آن را چطور ؟
پاسخ فرمودند: خیر.
گفت: یک سوم آن را چطور ؟
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اجازه فرمودند و در عین حال گفتند:
این یک سوم هم زیاد است، چرا که اگر وارثان تو بی نیاز باشند [ نزد خدا ] بهتر است از این که دست سوی مردم دراز کنند. (40)
به راستی می توان پذیرفت پیامبری که چنین حکم می نماید، در مورد فرزندان خویش آنچنان عمل کند ؟
آن هم تنها به دلیل که مورد سوء ظن واقع نشود ؟!
کدام را باید انتخاب کرد:
حکم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و یا طرز تفکر به ظاهر عقلی نویسنده و میل شخصی او را ؟
در مجموع باید گفت:
محدود نمودن احکام الهی به « عدم ایجاد سوء ظن » در حالی توسط نویسنده مقاله مطرح می شود که به تصریح شیعیان و سنیان، یکی از اختصاصات رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اختیار آن حضرت در داشتن بیش از چهار همسر است ـ که البته خود نویسنده هم در بخشی از مقاله اش به این مساله اشاره می نماید (41) ـ تا آنجا که آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم)، به فرمان الهی در اواخر حیات خویش، نه همسر داشتند.
حال با منطق نویسنده، آیا این حکم الهی نمی تواند باعث ایجاد سوء ظن شده و در نتیجه، گروهی مغرض، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را مورد اتهام و اعتراض قرار دهند ؟
آیا عقل و هم انگیز نویسنده مقاله، خدا و رسولش را در این حکم اسلامی، هدف نقد قرار نمی دهد ؟!
همچنین، بر اساس دیدگاه مولف مقاله باید گفت:
« چون حکمرانی و سلطنت انبیاء، سبب بروز سوء ظن می شود و مردم گمان می کنند که انبیاء می خواهند سلطنت و حکمرانی نمایند و در نتیجه مورد اتهام، سوء ظن و اعتراض قرار می گیرند ؛ پس خداوند متعال نباید حکومت را به پیامبران بسپارد !».
حال باید پرسید:
فردی که احکام الهی را به دلیل « ایجاد سوء ظن در میان مردم » مردود می انگارد، با قرآن که به صراحت از سلطنت حضرت سلیمان (علیه السلام) و پدرش حضرت داود (علیه السلام) سخن می گوید، چگونه برخورد می کند ؟

پی نوشت ها :

1 ـ نمل / 16
2 ـ مریم / 6
3 ـ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 315 ؛ مسند فاطمه (: سیوطی )، ص 33 ( چاپ الکتب الثقافیه )؛ کنز العمال، ج 5 ، ص 365
4 ـ صحیح مسلم ( الجهاد و السیر )، ج 5، ص 151 ـ 153 ؛ لازم به اشاره است که کتاب « صحیح مسلم » از مهمترین کتب اهل تسنن می باشد.
5 ـ صحیح آن است که عباس، سهم بنی هاشم از خمس خیبر ( سهم ذوی القربا ) را مطالبه می نمود. ( جامع البیان (: طبری)، ج 10، ص 9 )
6 ـ نقل مشابه از سایر مدارک: تاریخ المدینه المنوره، ج1، ص 203 ـ 204 (: تزعمان ان ابابکر فیها ظالم فاجر )
« ابن شبه» در مدرک دیگری عبارت « غادر فاجر: حیله گر و ستمگر » را به کار برد.
( تاریخ المدینه المنوره، ج1، ص 208 ـ 209 )
در بسیاری از منابع اهل سنت، تلقی امیرمومنان (علیه السلام) و عباس از عملکرد ابوبکر که به نقل از خلیفه دوم آمده، حذف شده است.
برای مثال: « بخاری » در کتاب صحیح خود، «فصل الجهاد و السیر» ( فرض الخمس )، ج4، ص 96 ـ 98 و فصل « بدءالخلق» ( المغازی، حدیث بنی النضیر )، ج 5، ص 113 ـ 115و فصل « النفقات » ج7، ص 81 ـ 83 و فصل « الاعتصام بالکتاب و السنه » ج 9 ، ص 121 ـ 123 حدیث فوق را می آورد و به جای عبارت های « ظالم فاجر » و « کاذبا اثما غادر اخائنا » عبارات دیگری مانند: « کذا و کذا: چنین و چنان » « کما تقولان: آنچنان که می گویند: می آورد.
نویسندگانی همچون « بیهقی » در « سنن الکبری » ج 6، ص 298 ـ 299 ؛ « سمهودی » در « وفاء الوفاء »، ج 3، ص 996، 998 ؛ « ابن زنجویه » در « الاموال » ج1، ص 96 ـ 97 و نویسندگان کتاب های « الاموال » (: ابوعبید )، ص 17 ـ 7 ؛ « مسند » (: احمد بن حنبل )، ج1، ص 447 ؛ « سنن » (: ترمذی )، فصل « کتاب السیر »، ج4، حدیث 161 ؛ نیز چنین عمل کرده اند.
جالب آن است که برخی صراحتا به این تحریف اذعان کرده اند.
ر. ک: شرح معانی الآثار (: طحاوی ) ج3، ص 306 ـ 307
علاقمندانی که مایلند بهترین نوع تحریف ، تغییر و سانسور حکومتی را در این زمینه مشاهده کنند ؛ به تفسیر جامع البیان (: طبری )، ذیل آیات سوره حشر مراجعه نمایند.
8 ـ تاریخ الخلفا (: سیوطی ) ص 68؛ الصواعق المحرقه (: ابن حجر )، ص 19 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 227 و ص 245
9 ـ تفسیر الجامع لاحکام القرآن (: قرطبی )، ج11، ص 78
10 ـ نمل / 16
11 ـ تفسیر کبیر، ج 24، ص 186
12 ـ صاد / 31. آن هنگام که اسب های تندرو و نیکو در هنگام عصر بر او ارائه شد.
13 ـ تفسیر کشاف، ج4، ص 91 ( چاپ دارالکتاب العربی، لبنان )، همچنین « زمخشری » در باب 29 از کتاب دیگرش به نام « ربیع الابرار » به همین مطلب اشاره می کند که حاکی از اعتبار نقل های فوق از نظر وی می باشد.
14 ـ صاد: 31. آن هنگام که اسب های تندرو و نیکو در هنگام عصر بر او ارائه شد.
15 ـ انوار التنزیل، ج2، ص 309
16 ـ مریم : 6. او از من ارث برد و از آل یعقوب [ نیز ] ارث برد.
17 ـ تفسیر طبری، ج 8، ص 308، حدیث شماره 23491 ( چاپ دار الکتب العلمیه، بیروت، لبنان ).
18 ـ تفسیر طبری، ج 8، ص 308 ؛ احادیث شماره 23492 ـ 23493 ـ 23494
19 ـ معالم التنزیل، ج2، ص 50
20 ـ مریم / 5 و 6
21 ـ درالمنثور، ج 4، ص 259
22 ـ مریم / 5
23 ـ تفسیر بحر المحیط، ج 6، ص 173
24 ـ مریم / 6
25 ـ تفسیر کبیر، ج 21، ص 184
26 ـ مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره 5، بهار 1380، ص 30
27 ـ (: ابن تیمیه )، ج 2، ص 158
28 ـ صحیح مسلم، ج 5، ص 151 ـ 153
29 ـ انساب الاشراف، ج 1، ص 520 ؛ فتوح البلدان، ج 1، ص 347
30 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 82
31 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 85
32 ـ تاریخ الخلفاء، ص 68 ؛ الصواعق المحرقه، ص 19
33 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 85
34 ـ مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره 5، بهار 1380، ص 30 ـ 31
35 ـ بر اساس توضیحات فوق، عبارت « لا نورث » در ادعای ابوبکر، در تعارض شدیدی با ادامه آن، یعنی عبارت « ما ترکنا صدقه » قرار دارد.
36 ـ شرح تجرید الاعتقاد (: خواجه نصیرالدین طوسی (قدس سره) علامه حلی (قدس سره)) ص 521 ( ترجمه: ابوالحسن شعرانی (قدس سره))
37 ـ تذکره الحفاظ (: ذهبی ) ج1، ص 5 ؛ کنز العمال،ج10، ص 174
38 ـ تذکره الحفاظ، ج1، ص 2ـ 3
39 ـ مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره 5، بهار 1380 ص 31
40 ـ مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره 5، بهار 1380 ص 31
41 ـ سنن ابن ماجه، ج2، ص 904 ؛ سنن ابی داود، ج 3، ص 112 ؛ مسند حمیدی، ج 1، ص 36
42 ـ مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره 5، بهار 1380 ص 32
منبع:علی لباف / حقایق پنهان / انتشارات مر کز فرهنگی انتشاراتی منیر / تهران : چاپ ددوم 1385

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید